جلسه بیست و چهارم طرح کلی اندیشه اسلامی

جلسة بیست و چهارم پیوندهای امت اسلامی

شنبه 25 رمضان المبارک 1353 شمسی

بسم الله الرحمن الرحیم

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْيَهُودَ وَ النَّصَارَى أَوْلِيَاء بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ وَ مَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ * فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَى أَن تُصِيبَنَا دَآئِرَةٌ فَعَسَى اللّهُ أَن يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِّنْ عِندِهِ فَيُصْبِحُواْ عَلَى مَا أَسَرُّواْ فِي أَنْفُسِهِمْ نَادِمِينَ»

سوره مبارکه مائده آیه 51 و 52

(اولاً قبل از آنی که شروع کنیم به بحث، یک حدیثی را از پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله به خاطر دوستان و برادران می­آورم. در آن حدیث از قول پیامبر خدا این جور نقل شده: «رحم الله امرء عمل عملا فاتقنه»[1] یعنی خدا رحمت کند کسی را که هر کاری را انجام می­دهد، محکم و متقن انجام بدهد. در کارها محکم کاری بکند؛ یعنی فکر احتمالات را هم در کارها بکند. احتمال خاموشی برق، احتمال خرابی میکروفن، احتمال ده­ها حادثه دیگر از این قبیل. پیشامدِ امروز، یک درسی شد برای ما. چقدر خوب است که ما قبلاً به فکر پیشامدهای احتمالی باشیم. مولای ما امیر المؤمنین صلوات الله علیه در خطبه­ای از نهج البلاغه همین مطلب را بیان می­کنند، می­فرمایند: من مثل آن حیوان گیجِ بی هوش نیستم، تویِ لانه نمی­خوابم تا صیاد بیاید مرا بگیرد، بلکه از پیشامد­ها، از آنچه که برای من پیش آمده و اتفاق افتاده، برای فهم مسائل بعدی استفاده می­کنم، تجربه می­اندوزم. و این یک درسی­ست برای ما که در همة مسائل زندگی، از آنچه گذشت است، تجربه­ها بیندوزیم برای آنچه باقی مانده است. و حساب احتمالات و پیشامدها را بکنیم.)

اجازه بدهید خلاصه صحبت کنم، اگر چه که بحث محتاج تفصیل است و البته من هم تفصیل خواهم داد بحث را تا آنجایی که لازم بدانم که ادامه پیدا کند، تا یک روز دیگر یا دو روز دیگر ادامه می­دهم تا مطلب روشن بشود. به طور خلاصه، آنی که در دنبالة بابِ بحثِ ولایت لازم است عرض بشود، این است که یک جامعة اسلامی و یک جمعیتی که به عنوان امت اسلامی تشکیل شدند؛ یعنی با مقررات الهی و با طرز فکر الهی و با قانونگذاری و اجرای قانون به وسیلة قدرت الهی، این جمعیت دارند اداره می­شوند، که امت اسلامی اسمش را می­گذاریم، این امت اسلامی اگر بخواهند ولایت داشته باشند، به آن معنای قرآنی که دیروز گفتم ـ یواش یواش می­رسیم به آن معنای ولایتِ در ذهن­های خواص. آن ولایتی که در ذهن عوام هست، آن را حالا کاری نداریم، آن ولایتی که در ذهن خواص هست؛ یعنی فضلا و دانایان و دانشمندانی که واردند در معارف اسلامی و شیعی. می­رسیم حالا به آنجا؛ اما حالا بحث فعلاً از ولایت قرآنی­ست ـ اگر بخواهند برسند به آن ولایت قرآنی، آن ولایتی که در قرآن مطرح شده، امت اسلام بخواهد آن را تأمین کند برای خودش؛ دو جهت را باید مراعات کند. یک جهت، جهت ارتباطات داخلی است، در داخل جامعة اسلامی؛ یک جهت، جهت ارتباطات خارجی است، یعنی رابطة عالَم اسلام و امت اسلام و جامعة اسلامی با جوامع دیگر.

در زمینة ارتباطات داخلی، امت اسلام آن وقتی دارای ولایت به معنای قرآنی­ست که کمال همبستگی و اتصال وارتباط و اتحاد صفوف و فشردگی هر چه بیشتر آحاد و جناح­های گوناگون را در خودش تأمین کند. هیچ گونه تفرّق و اختلالی در سرتاسر امت عظیم اسلامی نباشد. صف­های گوناگون در داخل این امت تشکیل نشود.

اگر چنانچه دو واحد در داخل امت اسلامی با همدیگر به جنگ برخاستند، مثلاً فرض کنید که یک گروهی در شرق ممالک اسلامی با یک گروهی در شمال شرقی ممالک اسلامی، اگر بنا کردند با همدیگر محاربه کردن و جنگیدن، قاعده بر این است، دستور قرآنی بر این است که بقیة مسلمان­ها هر چه می­توانند سعی کنند تا میان آن دو مخاصم و متخاصم[2] را آشتی بدهند. اگر دیدند که بین این دو مخاصم، یکی حاضر است آشتی کند، اما آن دیگری حاضر نیست آشتی کند، یا حرف آن دیگری حرف زوری است، در حالی که حرف این یکی حرف حقی است، و آن آدمی که طرف دار زور است، حاضر نیست که تن به حرف حق بدهد و به سخن بگراید؛ در این طور جایی، تمام عالم اسلام باید یک دست بشوند، هم دست بشوند، بروند سراغ آن زور گو و او را ساکت کنند. با او بستیزند تا او را بر سر جای خود بنشانند.

آیة قرآن است: «و ان طائفتان من المؤمنین اقتتلوا»[3] اگر دو طایفه، دو گروه از گروه­های مسلمان با یکدیگر جنگیدند، «فاصلحوا بینهما» بین این دو گروه مسلمان را اصلاح کنید. «فان بغت احداهما علی الاخری» اگر میان این دو گروه، یک گروه بر دیگری ظلم کرد، بغی و تجاوز و تعدی روا داشت و زور گفت و قلدری خواست بکند، «فقاتلوا التی تبغی» با آن که زور می­گوید بجنگید، «حتی تفی الی امر الله» تا مجبور بشود برگردد به فرمان خدا، ناچار بشود فرمان خدا را قبول کند. این دستور خداست در زمینة حفظ وحدت در داخل جامعة اسلامی.

و اما در زمینة روابط خارجی، در زمینة روابط خارجی، عالَم اسلام باید سعی کند، امت اسلامی باید سعی کند روابط خود را جوری تنظیم کند با دنیای غیر مسلمان و غیر این امت که یک ذره تحت فرمان آنها قرار نگیرد، یک ذره تحت تأثیر افکار آنها قرار نگیرد. یک مختصر، سیاستِ مستقل، تحت تأثیر سیاست­های آنها از استقلال نیفتد. هم جبهگی و پیوستگی ملت مسلمان با آنها به کلی ممنوع است؛ در صورتی که این پیوستگی موجب بشود که امت مسلمان تحت تأثیر قرار بگیرد.

داستان معروفی اینجا هست، که بنده حالا تفصیلش را نمی­گویم، روایتی­ست که در نوع کتب معتبرة شیعه، این روایت ذکر شده. مربوط به زمان امام صادق یا امام باقر صلوات الله علیه است که سکة عالَم اسلام را از کشور روم می­آوردند و او یک تهدیدی کرد و اینها ماندند درمانده؛ آن وقت امام علیه السلام ارشاد کرد دستگاه خلافت را. خیلی عجیب است­ها! این تنها نکته­ای­ست ـ یکی دو مورد استثنایی ـ که بنده می­بینم که ائمه هدی علیه السلام مختصر روی خوشی به دستگاه خلافت نشان دادند ـ یکی­اش اینجاست. امام راهنمایی کرد دستگاه خلافت را و فرمود که سکه را این جوری می ریزید. بلد نبودید سکه زدن را، نقره­ها را نمی­دانستند که اندازه­ها را از کجا فراهم کنند و چه جوری تأمین کنند، اندازة یک درهم و نیم و درهم و اینهایی که بایستی بر طبقش سکه زده بشود؛ امام راهنمایی شما کرد.

بنابراین از لحاظ روابط خارجی، یک ذره تأثیر پذیری از جناح­های ضد اسلامی یا غیر اسلامی، مخصوصاً ضد اسلامی، ممنوع است. حق ندارد جامعة اسلامی و امت اسلامی که پیوند خدش را با دنیای خارج از اسلام، جز به صورت فرادست بودن، بالادست بودن، برقرار کند؛ یعنی اگر چنانچه یک رابطه­ای میان امت اسلامی و امتی غیر مسلمان، بنا شد برقرار بشود، رابطة استثماری، مثلاً فرض کنید از قبیل ماجرای تنباکو و کمپانی رِژی[4] که آقایان می­دانید و شنیدید، عالَم اسلام حق ندارد این رابطه را ببندد. یا فرض بفرمایید مثل آن سلاطین و حکام مغولیِ هندوستان که اجازه دادند دولت­های خارجی بیایند آنجا کمپانی تأسیس بکنند، عملی بر خلاف ولایت عالَم اسلام انجام دادند. جایز نبود این کار که بگذارند کمپانی بیاید؛ چون می­دانستند یا اگر نمی­دانستند، بایست می­دانستند ـ باید بدانند ـ که کمپانی مثلاً هند شرقی،[5] وقتی که وارد آن منطقة شد، وارد آن سرزمین شد، چه بلایی به روزگار آن مردم درخواهد آورد و چگونه سرطان استعمار را تا رگ و پیِ آن شبه قارة عظیم خواهد گسترانید. باید می­فهمیدند اینها را، نفهمیدند.  عالَم اسلام و امت اسلامی اجازه نمی­دهد هرگز این گونه روابط را.

توجه داشته باشید. اینکه می­گوییم با دولت­های غیر مسلمان و با امم غیر مسلمان رابطه­ها قطع است، ه به این معناست که عالم اسلام و امت اسلامی در انزوای سیاسی به سر خواهد برد، نه؛ مسئله مسئله انزوای سیاسی نیست که خیال کنید عالَم اسلام با هیچ کس نه رابطة بازرگانی دارد، نه رابطة سیاسی دارد، نه روابط دیپلماسی دارد، نه سفیر می­فرستد، نه سفیر می­گیرد، نه، این جور نیست، روابط معمولی دارد. ولایت با آنها ندارد، پیوستگی با آنها ندارد. پیوند جوهری و ماهوی[6] با آنها ندارد. آن جوری نخواهد بود که اگر آنها خواستند، بتوانند عالم اسلام را تحت تأثیر خودشان قرار بدهند. ولایت پس دو رویه دارد ـ ولایت قرآنی ـ یک رویه اینکه در داخل جامعة اسلامی همة عناصر بایستی به سوی یک هدف، به سوی یک جهت، با یک راه، با یک گام قدم بردارند. در خارج از جامعة اسلامی، امت اسلامی بایستی با همة بلوک­ها و جناح­های ضد اسلامی، پیوند­های خود را بگسلد.

اینجا یک نکتة دقیقی وجود دارد که می­رساند ولایتِ به این معنا را که در قرآن آمده، به همان معنای ولایتی که ما، شیعه، قائلیم. دقت بکنید تا اینکه نکته را بیان بکنم، همه بفهمند که ولایت در شیعه چگونه با ولایت قرآنی مربوط می­شود. ممکن است چهار نفر آدم حاضر باشند تعبداً، یا نسل گذشته حاضر باشند تعبداً یک چیزهایی راجع به ولایت بشنوند و قبول کنند، اما این جوانی که می­خواهد بفهمد و با قرآن مربوط است، باید دقت کند که ولایت شیعی از کجا در می­آید.

اینی که ما ارتباط با امام را این قدر مهم دانستیم، اینی که ما فرمان امام را در همة شئون زندگیِ جامعه نافذ دانستیم، این برای چیست؟ از کجا درمی­آید؟ اینجا قرآن با ما حرف می­زند ـ آن نکته، همینی­ست که دارم می­گویم ـ اگر بخواهد یک جامعه­ای و یک امتی، که ولایت قرآنی را به این معنا داشته باشد، یعنی بخواهد تمام نیروهای داخلی­اش در یک جهت، به سوی یک هدف، در یک خط به راه بیفتد و بخواهد تمام نیروهای داخلی­اش در یک جهت، به سوی یک هدف، در یک خط به راه بیفتد و بخواهد تمام نیروهای داخلی­اش علیه قدرت­های ضد اسلامی در خارج بسیج بشود، احتیاج دارد به یک نقطة قدرت متمرکز در متن جامعة اسلام، به یک نقطه­ای احتیاج دارد که تمام نیروهای داخلی به آن نقطه بپیوندد، همه از آنجا الهام بگیرند و همه از او حرف بشنوند و حرف گوش کنند، و او تمام جوانب مصالح و مفاسد را بداند تا بتواند مثل یک دیده­بانِ نیرومند قوی دستی و قوی چشمی، هر کسی را در جبهة جنگ، به کار مخصوص خودش بگمارد. لازم است یک رهبری، یک فرماندهی، یک قدرت متمرکزی در جامعة اسلامی وجود داشته باشد که این قدرت بداند از شما چه برمی­آید، از من چه برمی­آید، از انسان­های دیگر چه بر می­آید، تا به هر کسی آن کاری را که برای او لازم است، بگوید عمل بکن.

مثلاً در مقام تشبیه، اگر بخواهیم تشبیه کنم؛ این کارگاه­های قالی بافی را دیده­اید؟ یک عده نشسته­اند دارند قالی می­بافند، هر کسی دارد کار می­کند، هر بچه­ای یا هر بزرگی که نشسته آنجا، دارد نخ می­بافد تا دمِ غروب دو، سه تومان بگیرد. هر کدام دارند نشاطی و کاری را اینجا به خرج می­دهند. اگر چنانچه این کارها هماهنگ نباشد، اگر یک فکر و چشم و قدرت بالاتری نباشد که مدام بنا کند، آن متن قالی را بر طبق آن دستورهای خاص خواندن، تا اینها بدانند چه نخی را به کار ببرند و چه جور بزنند و چه جور ببُرند، اگر یک چنین قدرت متمرکزی وجود نداشته باشد، این قالی چه جوری در می­آید؟ می­بینید که طرفِ راستش، حکایت از شرق می­کند، طرف چپش، حکایت از غرب می­کند! آن طرفش صحبت از قالی کُردی می­کند، آن طرف صحبت از قالی ترکمنی می­کند! نقش­ها بی ترتیب، اصلاً یک چیز هجوی درمی­آید.

نظم قالی، اینی که شما می­بینید این طرف یک گلی آمده، مثل آن گل؛ بدون هیچ کم و زیادی این طرف هم روییده، آمده و هر دوتا به آن ترنج وسط رسیده و مثل این دوتا باز آن طرف قالی هم دوتا دیگر وجود دارد و همة چیزها منظم و همه چیز به جا، برای چیست؟ برای این است که اولاً دستور مشخص است، یک نفر هم نشسته، با صدای بلند دارد می­گوید، نمی­دانم دوتا از آن بالا بیا در  پایین، آن نخی را از آن طرف بزن، آن یکی را از آن طرف ببُر. که بنده هرگز نشنیده­ام و بلد نیستم، قالی فروش­ها بلدند. قالی فروش­ها هم بلد نیستند، قالی باف­ها بلدند. توجه کردید؟

در جامعه اگر بخواهد همة نیروها به کار بیفتد و همه در یک جهت به کار بیفتد و هیچ یک از نیروها هرز نرود و همة نیروهای جامعه به صورت یک قدرت متراکمی، به مصالح جمعی بشریت به کار بیاید و جامعه بتواند مثل مشت واحدی باشد، در مقابل جناح­ها و صف­ها و قدرت­های مخاصم؛ اگر اینها را بخواهد داشته باشد، احتیاج دارد به قدرت متمرکز. به یک دلی احتیاج دارد، به یک قلبی احتیاج دارد این جامعه و این پیکر عمومی امت اسلام. البته شرایطی هم دارد. باید خیلی آگاه باشد، باید خیلی بداند، باید خیلی با تصمیم باشد، باید چشمش دارای یک دید دیگری باشد، بایستی از هیچ چیزی در راه خدا نهراسد، بایستی وقتی لازم شد خودش را هم فکر  کند؛ ما اسم یک چنین موجودی را چه می­گذاریم؟ امام.

امام یعنی آن حاکم و پیشوایی که از طرف پروردگار در جامعه معین می­شود. اینی که می­گویم از طرف خدا یعنی چه؟ یعنی یا خدا به نام و نشان معین می­کند، مثل اینکه امیر المؤمنین را، امام حسن را، امام حسین را، بقیة ائمه را معین کرده؛ خود پیغمبر هم یک امام است؛ خود پیغمبر هم یک امام است؛ «انی جاعلک للناس اماما»[7]، خدای متعال به ابراهیم می­گوید، من تو را امام قرار دادم. امام یعنی آن پیشوا و حاکم و رهبر در یک جامعه.

یک وقت این امام را خدا با نام و نشام معین می­کند، می­گوید بعد از پیغمبر باید علی بین ابی طالب علیه السلام مثلاً باشد. یک وقت امام را خدای متعال به نام معین نمی­کند، به نشان معین می­کند. مثل چه؟ مثل فرمایش امام علیه السلام[8]، «فاما من کان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدینه مخالفا علی هواه مطیعا لامر مولاه فللعوام ان یقلدوه»؛ امام معین کرد دیگر، این هم امام است. آن فقیهی که جانشین امام منصوص[9] است، خود امامی­ست، منتها امامی­ست که با نام معین نشده، با نشان معین شده، هر کسی که این نشان بر او تطبیق کرد، او می­شود امام؛ کلمة امام را خواستم معنا کنم برایتان. امام یعنی پیشوا، یعنی حاکم، یعنی زمامدار، یعنی آن کسی که هر جا او برود، انسان­ها دنبالش می­روند؛ که باید از سوی خدا باشد، عال باشد، منصف باشد، با دین باشد، با اراده باشد و از این قبیل حرف­هایی که در زمینة امامت هست، که حالا در آن مقام نیستیم.

پس اصل ولایت قرآنی ایجاب کرد، چه چیزی را؟ وجود امام را. هنوز تمام نشده حرف، دقت کنید. اگر بخواهد این پیکر بزرگ، که اسمش امت اسلامی است، زنده بماند، موفق بماند، همیشه پایدار باشد، باید چه کار کند؟ باید ارتباطش با این مرکز، با این قلب متحرک و پرهیجان، همه آن، همیشه، مستحکم، نیرومند، برقرار باشد. پس ولایت یعنی چه؟ درست دقت کنند همه، بُعد دیگر ولایت یعنی چه؟ یعنی ارتباط مستحکم و نیرومند هر یک از آحاد امت اسلام، در همه حال، با آن قلب امت. ارتباطِ چه؟ ارتباط فکری و ارتباط عملی. یعنی درست از او سرمشق گرفتن، درست در افکار و بینش­ها دنبال او بودن، و درست در افعال و رفتار و فعالیت­ها و حرکت­ها او را پیروی کردن.

پس ولایت علی بن ابی طالب یعنی چه؟ یعنی در افکارت پیرون علی باشی؛ در افعالت پیرو علی باشی، تو را با علی بن ابی طالب علیه السلام رابطه­ای نیرومند، مستحکم، خلل ناپذیر پیوند زده باشد، از علی جدا نشوی؛ این معنای ولایت است. خوب فهمیدید ولایت چیست؟ اینجاست که می­فهمیم معنای این حدیث را، «ولایة علی بن ابی طالب حصنی»[10] ولایت علی بین ابی طالب حصن و حصا من است ـ از قول خدا ـ «فمن دخل حصنی امن من عذابی» هر که داخل این حصار شد، از عذاب خدا مصون و مأمون خواهد ماند. بسیار حرف جالبی­ست. یعنی چه؟ یعنی مسلمان­ها، پیروان قرآن، اگر هم از لحاظ فکر و انیشه و هم از لحاظ عمل و تلاش و فعالیت، متصل به علی بن ابی طالب باشند، از عذاب خدا مصون و محفوظند. مگر جز این است؟ مگر غیر از این است؟ اگر علی بن ابی طالب امروز شناخته بشود، بعد که شناخته شد، بنده و جناب عالی مثلش عمل کنیم، آن وقت ولایت پیدا می­کنیم؛ ولایت یعنی این.

بنده­ای که قرآن را قابل فهمیدن نمی­دانم ـ البته بنده می­دانم، خدا نکند من قرآن را قابل فهم ندانم، آنی که نمی­داند ـ آن بنده­خدایی که قرآن را قابل فهم نمی­داند، این چطور می­تواند بگوید من ولایت علی بن ابی طالب دارم و از لحاظ فکری با علی مرتبطم، در حالی که علی بن ابی طالب در خطبة نهج البلاغه می­گوید: «و اعلموا ان هذا القرآن هو الناصح الذی لا یغش و الهادی الذی لا یضل و المحدث الذی لا یکذب و ما جالس هذا القرآن احد الا قام عنه بزیادة او نقصان زیادة فی هدی او نقصان من عمی»[11] امیرالمؤمنین این جور به قرآن دارد مردم را حواله می­دهد، این جور دارد مردم را به قرآن سوق می­دهد، آن بندة خدا که می­گوید قرآن را نمی­شود بفهمی، این ولایت علی بن ابی طالب دارد؟ هرگز نه. علی بن ابی طالب برای خاطر خدا، حاضر است از تمام وجودش بگذرد، عمل علی بن ابی طالب این است؛ این باید حاضر نیست از یک مثقال از پولش، از جانش، از حیثیت اجتماعی­اش، از راحتی­اش، از آقایی­اش برای خاطر خدا بگذرد، این ولایت علی بن ابی طالب دارد؟ ولایت علی بن ابی طالب را آن کسی دارد که پیوسته به علی با پیوندی ناگسستنی؛ هم از لحاظ فکر و اندیشه، هم از لحاظ عمل.

اگر درست دقت کنید برادرها، این معنایی که از ولایت بنده گفتم، دقیق­ترین و ظریف­ترین درمی­آید. حالا گوش کنید تا من آیات قرآن را برایتان بخوانم، که در این آیات قرآن از سورة مائده، هم به جنبة مثبت ولایت، یعنی پیوند داخلی، هم به جنبة منفی ولایت، یعنی قطع پیوندهای خارجی، هم به آن بُعد دیگر ولایت، یعنی ارتباط و اتصال با ولیّ ـ ولیّ یعنی آن قطب، یعنی آن قلب، یعنی آن حاکم و امام ـ به همة این چیزها اشاراتی رسا شده، حالا دقت کنید تا مطلب به دست بیاید.

«یا ایهاالذین آمنوا»[12] ای کسانی که ایمان آورده­اید، «لا تتخذوا الیهود و النصاری اولیاء» یهود و نصارا را، یهودیان و مسیحیان را اولیای خود میگرید. اولیا جمع ولی است، ولی از ولایت است؛ ولایت یعنی پیوستگی، ولی یعنی پیوسته و پیوند زده. یهود و نصارا را پیوند خوردگان و پیوستگان با خود مگیرید، انتخاب مکنید. «بعضهم اولیاء بعض» آنها بعض اولیا هم جبهگان و پیوستگان بعضی دیگرند. نگاه  نکنید که بلوک­هایشان از همدیگر جداست؛ در معنا، برای ضدیتِ با اصالت­های شما، همه یک جبهه­اند. «بعضهم الیاء بعض» بعضی هم جبهة بعضی دیگرند.  «و من یتولهم منکم» هر کس تولّی کند با آنان ـ تولّی یعنی ولایت را پذیرفتن، از باب تفعّل ـ هرکسی که قدم در وادی ولایت آنها بگذارد و پیوند بزند خودش را با آنها، مرتبط کند خودش را با آنها، رابطه برقرار کند، «فانه منهم» بی­گمان او خود از آنان است. «ان الله لا یهدی القوم الظالمین» و خدا مردمان ستمگر را هدایت نخواهد کرد.

«فتری الذین فی قلوبهم مرض» آن کسانی که در دل­هایشان بیماری هست، ترجمه کردیم بیماردلان، «فتری الذین فی قلوبهم مرض» آن کسانی که در دل، بیماری و مرض دارند، آنها را می­بینی؟ «یسارعون فیهم» می­شتابند در میان جبهة دشمنانِ دین، قناعت نمی­کنند به اینکه بروند طرف آنها، بلکه می­شتابند؛ قناعت نمی­کنند به اینکه تا پهلویشان بروند، می­روند تا آن اعماق جبهه­شان. اگر بپرسی آقا چرا این قدر با دشمنِ دین می­سازی؟ با کسی که می­دانی ضد دین است، چرا ضدیت که نمی­کنی هیچ، دوستی هم به خرج می­دهی؟ اگر این را از او بپرسی، در جوابت چنین می­گوید: «یقولون نخشی ان تصیبنا دائرة» می­گویند می­ترسیم یک آسیبی به ما برسد؛ اگر دوستی نکنم، می­ترسم به من آسیبی برسانند یا بساند. چقدر به گوش آدم آشناست این حرف­ها. «نخشی ان تصیبنا دائرة» می­ترسم برایمان دردسری درست بشود، می­ترسم برایمان اساب زحمتی درست بشود؛ ببنید چه کلمات آشنایی­ست، همین است «نخشی ان تصیبنا دائرة».

خدا در جواب اینها چه می­گوید؟ می­فرماید: «فعسی الله ان یأتی بالفتح او امر من عنده» امید است که خدا پیروزی را نصیب جبهة مؤمن کند، یا یک حادثه­ای از پیش خود، به سود آنان پدید آورد. که این کار بشود، آن وقت، «فیصبحوا علی ما اسروا فی انفسهم نادمین»، تا این بدبخت­هایی که با آنها ساخته بودند، پشیمان بشوند، روسیاه بشوند، بگویند دیدی چه غلطی کردیم، اگر می­دانستیم که جبهة مؤمن این جور پیروزمند و نیرومند خواهد شد، با دشمن دین، با دشمن خدا نمی­ساختیم؛ خودمان را بی­آبرو نمی­کردیم.

«و یقول الذین آمنوا»؛ بعد از آنی که آنها خودشان را مفتضح کردند و با دشمنان ساختند، مؤمنین چه می­گویند؟ آن کسانی که ایمان آوردند می­گویند: «اهولاء الذین اقسموا بالله جهد ایمانهم انهم لمعکم»، مؤمنین، بیچاره­ها در بهت و حیرت فرو می­روند،!! همین­ها بودند، این چهره­های خوش ظاهر و موجّه، قسم می­خوردند، با سوگند­های غِلاظ و شداد[13] که ما با شماییم. هر وقت با آنها حرف می­زدیم، هر وقت به آنها چیزی می­گفتیم، می­گفتند بله، ما هم با شما هم عقیده­ایم، ما هم با شما اختلافی نداریم، ما هم همین حرفی که شما می­زنید، می­زنیم، در مقام بیان، این جور با آدم حرف می­زدند؛ بعد معلوم شد که دل­های اینها مریض بوده و علی رغم ظاهر نیکشان، دل­های چرکین و سیاه و نفاق­آمیز داشتند. مؤمنین آن روز می­گویند عجب! ببین چه قَسَمی می­خوردند اینها. همان­هایند اینها؟ «اهوالاء الذین اقسموا بالله جهد ایمانهم» آیا همین­ها هستند، آنهایی که سوگند می­خوردند به خدا، سوگند­هایی سخت و غلیظ؟ «انهم لمعکم» که با شما هستند. با شما هم عقیده و همفکردند.

«حبطت اعمالهم» پوچ و بیهوده و نابود شد کارهایی که کرده بودند؛ «فاصبحوا خاسرین» زیانکار گشتند، زیانکاران واقعی.

خب، این راجع به ارتباطات خارجی، حالا راجع به ارتباطات داخلی دقت کنید. «یا ایها الذین آمنوا» ای کسانی که ایمان آوردید، «من یرتد منکم عن دینه» اگر شما از دین خود باز بگردید، اگر این بار رسالت و مسئولیتی را که با ایمان به خدا پذیرفته بودید، از دوشتان روی زمین بگذارید و آن را به سر منزل نرسانید؛ خیال نکنید که این بار به سر منزل نخواهد رسید؛ تصور باطلی خواهد بود این خیال؛ نه، این بارِ خدا به سر منزل خواهد رسید، منتها سعادتش را کسی دیگری خواهد برد، جمعیت دیگری این افتخار نصیبشان خواهد شد که این بار را به منزل برسانند.

«من یرتد منکم عن دینه» هر که از شما از دین خد باز گردد و مرتد شود، «فسوف یأتی الله بقوم» خواهد آورد خدا مردمی را ـ این مردم همان مردم ایده­آل اسلامی­اند. آن جامعة ایده­آل اسلامی، از لحاظ پیوند­ها و رابطه­های داخلی و خارجی این جورند که در این آیه آمده است ـ «فسوف یأتی الله بقوم یحبهم» خدای متعال جمعیتی را پدید خواهد آورد که خودِ خدا آنها را دوست می­دارد، «و یحبونه» آنها هم خدا را دوست می­دارند. ما هم خدا را دوست می­داریم؟ نه! این یک ذره محبتی که شما گاهی اوقات می­گویی ای خدا قربانت بروم ـ که هیچ احتیاجی به این جور قربانی گفتن هم و قربانی کردن هم ندارد خدا ـ و تازه دروغ هم می­گوییم ما، قربان خدا به هیچ صورت جایز نیستیم برویم، این دوستی نیست. محبت خدا، «قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحبکم الله»[14] است. این قرآن است. اگر خدا را دوست دارید، از من که پیغمبرم متابعت کنید تا خدا هم شما را دوست بدارد. پس «یحبهم و یحبونه»؛ یعنی اینها صد درصد تسلیم فرمان خدا بودند، که مورد محبت خدا بودند.

خب، این یک خاصیت و صفت، که مهر و محبت میان آنان و خدا طرفینی است. «اذله علی المؤمنین» فروتن هستند در مقابل مؤمنان؛ این نشانة کمالِ رابطه و پیوند صمیمانه است. در مقابل مؤمنین، در مقابل این تودة مسلمانی که انباشته­اند متن جامعة اسلامی را، هیچ گونه نخوتی،[15] هیچ گونه غروری، هیچ گون توقع زیاده­ای، هیچ گونه داعیة بیخودی و پوچی در آنها وجود ندارد. یعنی وقتی که در مقابل مردم قرار می­گیرند، جزو مردمند، با مردمند، در راه مردمند، برای مردمند، خودشان را از میان مردم بیرون نمی­کشند، در برج عاج قایم نمی­شوند که از دور مردم را ببینند و برای مردم گاهی دلسوزی هم بکنند؛ در مردم، «اذلة علی المؤمنین»؛ خود را فروتن و کوچک می­کنند در مقابل مؤمنان به خدا. «اعزة علی الکافرین» ـ نقطه مقابل ـ در مقابل کافران و دشمنان دین مخالفان قرآن، «اعزه» هستند؛ یعنی تأثیر ناپذیر، یعنی سربلند، یعنی حصاری از فکر اسلامی دور خود پیچیده و کشیده که هیچ نفوذی از آنها نپذیرند.

«یجاهدون فی سبیل الله»؛ خاصیت دیگرشان این است که در راه خدا جهاد و مجاهدت می­کنند، بی امان، بدون قید و شرط، همچنانی که در آیه هست. «و لا یخافون لومة لائم» از ملامت هیچ ملامت­گری هم نمی­هراسند و نمی­ترسند. دیگر حالا چه جور ملامتگری، خودتان فکر کنید ـ دیگر نمی­توانم توضیح بدهم، خسته­ام ـ «ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء» این فضل و لطف و تفضل خداست که به هر که خواهد، می­دهد «والله واسع علیم» خدا گشاده دست، گشوده دست و داناست.

بعد راجع به ارتباط و پیوند اجزای جامعة اسلامی با آن قلب، با آن قدرت، با آن امام، با آن پیشوا، آیة بعدی دنبال آیات قبلی می­آید، ببینید چقدر متناسب و زیباست. ببینید که تدبر در قرآن چقدر آدم را روشن می­کند نسبت به این مسائلی که فکر می­کرده قرآنی نیست، قرآن چگونه رسا حرف می­زند. روابط خارجی را گفت، پیوندهای داخلی را گفت، حالا قلب پیوندهای داخلی را بیان می­کند؛ یعنی پیشوا را، رهبر را، امام را، می­گوید «انما ولیکم الله»، ولی و قائم امر، آن کسی که تمام نشاط و فعالیت­های جامعه و امت اسلامی به او باید برگردد و از او باید الهام بگیرد، خداست. خب خدا که مجسم نمی­شود بیاید بین مردم بنشیند امر و نهی کند، دیگ کی؟ «و رسوله» پیداست که بین رسول و بین خدا هرگز رقابت و تنازع و تنافر[16] هم که نیست؛ رسول اوست باز. خداست و رسولش، خب، رسول که همیشه باقی نمی­ماند؛«انک میت و انهم میتون»[17] بعد از رسول چه؟ بعد از رسول هم داریم؛ «والذین آمنوا» آن مؤمنان. کدام مؤمنان؟ هر کسی که ایمان آورد کافی است؟ نه، نشانه دارد. « الذین یقیمون الصلاة» اقامة نماز می­کنند، «و یؤتون الزکاة» می­دهند زکات را، «و هم راکعون»، و او را حالیه گرفتند مفسرین؛ در حالی که در رکوعند، در حال زکات می­دهند. یعنی چه کسی؟ یعنی امیر المؤمنین، علی بن ابی طالب، به عنوان ولی معین می­شود.

حالا شما یک وقت این را از آیه استفاده می­کنید، و او را واو حالیه میگیرید، خیلی هم خوب؛ اگر به فرض در این هم تشکیک بکنید، بگویید نه، مطلق مؤمنین را می­خواهد بگوید که دارای این خصوصیت هستند. بنده سؤال می­کنم: سمبل و رمز برای یک چنین کلّیتی چه کسی می­تواند باشد در جامعة اسلامی؟ غیر از علی بن ابی طالب کسی را سراغ نداریم. در آن جامعة اسلامی، آن کسی که می­توانست سمبل این گونه جناحِ ایمانیِ متقن و محکمی باشد، علی بن ابی طالب است؛ ولو آیه، فرض کنیم که به آ« حضرت ناظر هم نباشد، اگر چه که ناظر است، به خاطر واقعیت تاریخی­ای که نقل شده.

البته توجه آقایان باشد، این تذکر را من لازم شد که بدهم راجع به بحث دیروز یا بحث امروز؛ ما بحثمان اگر در بابِ امامت یا ولایت یا تکیة روی شیعه است، جنبة مثبت قضیه در نظر ماست، نه جنبة منفی قضیه. ما همین طور که مکرر گفتیم، لازم می­دانیم که شیعه خودش را بشناسد، فکر خودش را بشناسد، ایمان خودش را هر چه بیشتر راسخ­ و نافذ بکند، این را معتقدیم.

ما که داریم بحث می­کنیم، می­خواهیم تشیع را اثبات کنیم، نمی­خواهیم دیگران را نفی کنیم. نمی­خواهیم بیخودی اختلاف فکری و سلیقه­ای باز درست کنیم، نه. اما شما لازم است بفهید که چگونه درک می­کنید تشیع را؟ تشیع که می­گویم، نگو با خودت که آقا حالا اسلام را ثابت کنید، تشیع باشد بعد، نه؛ آن تشیعی که من می­گویم، غیر از اسلام چیز دیگری نیست، اسلام غیر از تشیع چیز دیگری نیست. اسلام را ده جور می­بینند بینندگان، یک جور دیدن، دیدنی­ست که تشیع می­بیند، اسلام واقعی همان است. برداشتی که شیعه از اسلام و قرآن دارد، آن برداشت، برداشت درست و منطقی و عادلانه و عاقلانه است. توجه دارید؟ بنابراین ما داریم اصول اسلامی را می­گوییم؛ به خیال خودمان و به نظر خودمان، اصول ایدئولوژیکی اسلام است اینها که داریم بحث می­کنیم و بیان می­کنیم. و گمان نمی­کنم شما هم اگر فکر کنید، بر خلاف این نظری داشته باشید. بنابراین مسائل مثبت و جنبه­های مثبت قضیه مورد نظر ماست.

ما اسلام را آن چنان که در مکتب تشیع می­فهمیم و می­شناسیم، داریم بیان می­کنیم. کار نداریم حالا به  جناح­های دیگری که ممکن است جور دیگری بشناسند و بفهمند، بحث هم نمی­کنیم با آنها فعلاً دعوا هم نداریم، تعارف هم نداریم، بردار هم هستیم، دست دوستی هم می­دهیم، چرا؟ چون دشمن داریم، چون بیرون خانه دشمن ایستاده. ما دو برادر الآن حق نداریم توی سر و کلة هم بزنیم. این هم طریقة ماست که خواستم عرض کنم که آقایان بدانید؛ بحث راجع به تشیع و شیعه، به خاطر اصالت شیعه است، به خاطر اینکه ما معتقدیم به تشیع، به خاطر این است که اسلام را از دیدگاه تشیع می­بینیم، نه به خاطر این است که می­خواهیم بین شیعه و سنی اختلاف ایجاد کنیم، ابداً، این اختلاف را هم حرام می­دانیم. «انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و هم راکعون»؛ خب، حالا اگر ولایت را مراعات کردیم، چه کار می­شود؟ اثری هم دارد برای ما؟ اگر ولایت را که دارای سه بُعد شد تا حالا؛ یکی حفظ پیوند­های داخلی، یکی قطع پیوند و وابستگی به قطب­های متضاد خارجی، این دوتا، یکی هم حفظ ارتباط دائمی و عمیق با قلب پیکر اسلامی و قلب امت اسلامی، یعنی امام و رهبر، سه بعد ولایت را که بیان کردیم، حالا اگر این سه بُعد را مراعات کردیم، چگونه خواهد شد؟ آیة قرآن جواب می­دهد به ما؛ «و من یتول الله و رسوله» آن کسی که قبولِ ولایت کند با خدا و با رسولش و با کسانی که ایمان آورده­اند، با مؤمنان این پیوند را مراعات کردند و حفظ کردند و نگسستند، اینها غالبند، پیروزمندانند.[18] از همه پیروزتر همین­ها هستند و اینهایند که بر همة جناح­های دیگر غلبه خواهند داشت.

شنبه بیست و پنجم ماه رمضان سال 1394پیوندهای امتِ اسلامی

جبهه­ی واحد و پیوسته­ای که در حقیقت بانی مدینه­ی فاضله­ی اسلامی است پس از تشکیل واحد عظیم «امت». در سطح عموم مؤمنین و معتقدین به دین گسترش می­یابد و اصل «ولایت» در موضع­گیری­های داخلی و خارجی امت اسلامی تجلی می­کند.

در داخل، همه­ی آحاد و جناحهای ملت موظفند که قا دقت و احتیاطی تمام، نیروها را در یکراه و بسوی یکهدف بسیج کرده و از تشتت و تفرق که موجب هرز رفتن بخشی از نیروهاست بشدت بپرهیزند.

و در خارج از هر گونه رابطه و پیمان و مودتی که جهان اسلام را در خطر فرودست شدن و از استقلال محروم ماندن قرار دهد، اجتناب ورزند.

بسی روشن است که حفظ و رعایت این هر دو رویه­ی «ولایت» (اتصال و ارتباط و وابستگی داخلی و جدایی و تاثیر ناپذیری و عدم وابستگی خارجی) مستلزم وجود یک قدرت متمرکز و مسلط است که در حقیقت، واحد تبلور یافته­ای از همه­ی عناصر مثبت و سازنده­­ی اسلام باشد (امام ـ حاکم اسلامی) و نیز مستلزم آن است که رابطه­ای عمیق و نیرومند، همه­ی آحاد امت را بشخص حاکم (امام) یعنی محور اساسی فعالیت و نشاط عمومی جامعه، پیوند زند و آنان را با او وابسته سازد…. و در اینجاست که بُعد دیگری از ابعاد ولایت جلوه­گر میشود آن ولایت امام پیشوای عالم اسلام است.

در آیات زیر، اشارات رسای قرآن را به این حقایق ظریف و دقیق ملاحظه میتوان کرد:

یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا الیهود و النصاری اولیاء ـ ای گرویدگان به دین! یهودیان و مسیحیان را هم جبهه­گان و دوستان خود مگیرید

بعضهم اولیاء بعض ـ آنان بعضی هم جبهه و دوست بعضی دیگرند.

و من یتولهم منکم فانه منهم ـ هر که از شما با آنان پیوند برقرار کند، در حقیقت از آنان و در شمار آنان است.

ان الله لا یهدی القوم الظالمین ـ حقاً خدا گروه ستمگران را هدایت نمی­کند.

فتری الذین فی قلوبهم مرض یسارعون فیهم ـ بیمار دلان را میبینی که بمیان جبهه­ی کافران می­شتابند؟

یقولون نخشی آ« تصینا دائرة ـ میگویند (و بهانه میآورند) که میترسیم آسیبی بما برسد.

فعسی الله ان یأتی بالفتح او امر من عنده ـ باشد که خدا فتح و پیروزی مؤمنان را برساند یا حادثه­ای بسود آنان تدارک کند.

فیصبحوا علی ما اسروا فی انفسهم نادمین ـ و آنگاه این بیمار دلان بر آنچه در دل نهان میداشته­اند پشیمان کردند.

و یقول الذین آمنوا اهولاء الذین اقسموا بالله جهد ایمانهم ـ و بمومنان بگویند: آیا همین اینان بودند که با سخترین سوگند­ها بخدا سوگند یاد میکردند؟

انهم لمعکم ـ که ایشان با شمایند

حبطت اعمالهم فاصبحوا خاسرین ـ کارهایشان پوچ شد و بر باد رفت و زیانکار گشتند.

یا ایها الذین امنوا من یرتد منکم عن دینه ـ ای گروه مومنان! از شما هر کس از دینش باز گردد.

فسوف یاتی الله بقوم بحبهم و یحبونه ـ خداوند مردمی را خواهد آورد که آنان را دوست بدارد و آنان او را دوست بدارند.

اذلة علی المؤمنین ـ در برابر مؤمنان فروتن و مهربان باشند

اعزة علی الکافرین ـ در برابر کافران، شکست ناپذیر و تسخیر ناپذیر باشند.

یجاهدون فی سبیل الله ولا یخافون لومه لائم ـ در راه خدا کارزار کنند و از ملازمت ملامتگری نهراسند.

ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء ـ این فضل و بزرگواری خداست که به هر کسی خواهد میدهد.

والله واسع علیم ـ و خدا گشوده دست و داناست.

انما ولیکم الله ـ ولی (و مرکز پیوندهای اجتماعی) شما فقط خداست.

و رسوله ـ و پیامبرش

والذین امنوا الذین یقیمون الصلوة و یوتون الزکوة و هم راکعون ـ و آن مومنانی که نماز را بپا میدارند و زکات را ادا میکنند در حالیکه در رکوعند

و من یتول الله و رسوله و الذین آمنوا ـ و هر که خدا و رسولش و مومنان را پیوسته و هم جبهه­ی خود بسازد

فان حزب الله هم الغالبون ـ پس به یقین حزب خدا همان فیروزمندان­اند      (سوره مائده: 56 ـ 51)

یا ایها الذین آمنوا اتقو الله حق تقاته ـ ای کسانی که ایمان آورده­اید! آنسان که شایسته­ است از خدا پروا گیرید.

و لا تموتن الا و انتم مسلمون ـ و جان مسپرید مگر آنکه تسلیم محض باشید.

واعتصموا بحب الله جمیعا و لا تفرقوا ـ و همگی به ریسمان خدا دست زنید و پراکنده نشوید.

                                                                        (سوره آل عمران: 103 ـ 102)

[1] ـ  حدیث شماره 8

[2] ـ (خ ص م) دشمنی کننده و دشمنی کننده علیه یکیدیگر

[3] ـ سوره مبارکه حجرات / آیه 9

[4] ـ در سومین سر ناصر الدین شاه به اروپا، قراردادی میان دولت ایران و جرالد تالبوت، مؤسس شرکت رژی، منعقد شد که به موجب آن امتیاز تجارت توتون و تنباکو وسیگار، به مدت پنجاه سال در برابر پرداخت مبلغی به طور سالیانه، در انحصار این شرکت قرار می­گرفت. این شرکت به بهانة فعالیت تجاری، اتباع بسیاری وارد ایران کرد که تعداد قابل ذکری از آنها مبلغان مسیحی بودند. این امتیاز با صدور حکم تحریم میرزای شیرازی ملغی شد.

[5] ـ کمپانی هند شرقی یک شرکت سهامی عام انگلیسی بود که با دریافت امتیازنامه­ای از ملکة انگلستان و امتیازاتی انحصاری از فرمانروای هندوستان توانست به سود سرشاری دست پیدا کند. این کمپای کم کم به بهانة دفاع از اموال خود و … نیروی انتظامی در هندوستان مستقر  کرد و عملاً این کشور بزرگ را جزو مستعمرات بریتانیا ساخت.

[6] ـ  امر مربوط به اساس و ریشه و ذات هر چیز و هر کار

[7] ـ سورة مبارکه بقره / آیه 124

[8] ـ امام حسن عسکری، حدیث شماره 45

[9] ـ (ن ص ص) تعیین شده از طریق آیات و روایات

[10] ـ حدیث شماره 42

[11] ـ حدیث شماره 24، بدانید که قرآن همان نصیحتگری است که خیانت نمی­ورزد، و هدایتگری است که گمراه نمی­سازد، و گوینده­ای است که دروغ نمی­گوید. هر کس با قرآن نشست، این کتاب الهی یا چیزی بر او افزود یا از او کاست یا بر هدایت او افزود، یا از کوردلی­اش کاست.

[12] ـ سوره مبارکه مائده / آیات 51 تا 56

[13] ـ (غ ل ظ) جمع غلیظ، درشت پُر مایه، (ش دد) جمع شدید

[14] ـ سوره مبارکه آل عمران / آیه 31

[15] ـ (ن خ و) تکبر و خودبینی

[16] ـ (ن ف ر) از یکدیگر بیزاری و دوری جستن.

[17] ـ سوره مبارکه زمر / آیه 30

[18] ـ «والذین آمنوا فان حزب الله هم الغالبون»

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها