جلسه یازدهم طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن | روح توحید: نفی عبودیت غیر خدا

روح توحید: نفی عبودیت غیر‌خدا | جلسه یازدهم طرح کلی اندیشه اسلامی

فهرست مطالب

جلسه یازدهم روح توحید: نفی عبودیت غیر خدا

یکشنبه 12 رمضان المبارک 1353 شمسی

بسم الله الرحمن الرحیم

«أَفَغَيْرَ اللّهِ أَبْتَغِي حَكَمًا وَ هُوَ الَّذِي أَنَزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتَابَ مُفَصَّلاً وَ الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِّن رَّبِّكَ بِالْحَقِّ فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ * وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقًا وَ عَدْلاً لاَّ مُبَدِّلِ لِكَلِمَاتِهِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ»

سوره مبارکه انعام آیه 114 و 115

 

 

اهمیت مسئله‌ی توحید

 

هر چه فکر می­‌کنیم، از توحید به این آسانی نمی­‌شود رد شد. اولاً، پایه اعتقادی­‌ست. ثانیاً، اصل مهمِ عملیِ فردی و اجتماع­ی‌ست. ثالثاً، ملت مسلمانِ موحد، از آن خیلی کم چیزی می­‌دانند، بلکه می­‌شود گفت چیزی نمی­‌دانند. اگر چه که در مکتب‌خانه‌­ها هم به بچه‌­ها می­‌آموزند که خدا یکی­‌ست و دو نیست، ولیکن غالباً موحدین از شناخت وجهه‌­های گوناگون توحید تا سنین نزدیک به رحلتِ از این جهان هم، چیزی درست نمی­‌دانند. بنابراین مسئله­‌ای با این اهمیت و با این اطلاع کمی که مردم ما از آن دارند، جا دارد اگر انسان درباره‌­اش بیشتر صحبت کند.

اتفاقاً آیات قرآن هم به فرا خور همین اهمیت، در موارد زیادی، با لحن­‌های گوناگون درباره توحید سخن گفته. و من اگر چنانچه تا چند روز دیگر هم صحبت کنم درباره این اصل مهم اعتقادی و عملی، می­توان از آیات کریمه قرآن، شواهدی، آیاتی، نمونه­‌هایی آورد برای روشن شدن مطلب مورد نظرمان. حالا اینی که امروز می­‌خوانیم، باز توجه به یک نقطه تازه­­‌ای از توحید دارد که دیروز هم به آن اشاره‌­ای رفت، امروز مشروح‌­تر مورد سخن قرار می‌گیرد.

« بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیم اَفَغَیرَ اللّهِ اَبتَغی حَکَماً وَ هُوَ الَّذی اَنزَلَ اِلَیکُمُ الکِتابَ مُفَصَّلاً وَ اَّلذینَ آتَیناهُمُ الکِتابَ یَعلَمونَ اِنَّهُ مُنَزَّلُّ مِن ربَّکَ بِالحَقَّ فَلا تَکونَنَّ مِنَ المُّمتَرینَ* وَ تَمَّت کَلیمَةُ رَبِّکَ صِدقاً وَ عَدلاً لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ َوَ هُوَ السَّمیعُ العَلیمُ* وَ اِن تُطِع اَکثَرَ مَن فِی الاَرضِ یُضِلّوکَ عَن سَبیلِ اللّهِ اِن یَتَّبِعونَ اِلَّا الظَّنَّ وَ اِن هُم اِلّا یَخرُصونَ»[1] و پس از چند آیه، که البته این آیات را اینجا ترجمه کردیم[2] و در آخر شرح خواهیم داد مختصراً، «وَ لا تَأکُلوا مِمّا لَم یُذکَرِ اسمُ اللّهِ عَلَیهِ وَ اَنَّهُ لَفِسقٌ وَ اِنَّ الشَّیاطینَ لَیوحونَ اِلی اَولِیائِهِم لِیُجادِلوکُم وَ ان اَطَعتُموهُم اِنَّکُم لَمُشرِکونَ»[3]

 

دو مفهوم از عبادت:

۱. پندار رایج و عامیانه: تقدیس و بزرگداشت روحی و قلبی

 

خلاصه مطلب در زمینه نقطه نظر امروز ما، این است که یک وقت کسی را عبادت می‌­کنند، به این صورت که او را مقدس و دارای نیروهای ما فوق عالم طبیعت می‌­دانند؛ مثل اینکه بت‌­هایی  را با قدیسینی[4] را در طول تاریخ، مردمی عبادت می‌­کرده‌­اند. از عبادت آنچه که ابتدائاً به نظر می­‌رسد،؛ همین است. عبادت خدا را هم که می‌‌گوییم واجب است، به نظر ما همین تقدیس و همین حالت بزرگداشتِ روحی و قلبی به نظر می­‌آید. مثل اینکه مثلاً مسیحی­‌ها برای مسیح علیه السلام یا برای مادر پاک و پاکیزه‌­اش مریم صلوات الله علیها یک نوع قداستی قائل هستند، در مقابل مجسمه پنداری مسیح یا مریم زانو می‌­زنند، گریه می‌­کنند، او را عبادت می­‌کنند، این یک مفهوم رایجِ همگانی از عبادت.

 

۲. نقطه نظر قرآن کریم: عبادت به معنی اطاعت بی‌قید و شرط

غیر از این مفهوم، یک معنای دیگر، یا بگویید یک گوشه دیگر از همین مفهوم وجود دارد که آن را هم عبادت می‌شود گفت، و در قرآن عبادت به این معنا استعمال شده است. اگر کسی به این صورت دوم هم که حالا شرحش را خواهیم داد، مورد عبادت قرار بگیرد و اگر کسانی یک موجودی را، انسانی را، به همین صورت که حالا خواهیم گفت، عبادت بکنند، این هم نوعی عبادت غیر خداست. حاصل کلام اینکه، عبادت فقط این نیست که انسان در مقابل یک موجودی، به صورت تقدیس، به صورت احترام قلبی، به صورت بالاتر دانست، خم و راست بشود، سجده بکند، به رکوع برود، او را نیایش بکند، ستایش بکند، دست­‌ها را به طرف او با خضوع دراز بکند؛ فقط این نیست عبادت. کارهای دیگری هم وجود دارد که آن را هم می­توان گفت عبادت، و اینکه می­‌گوییم می‌توان گفت، از خودمان مایه­‌ای نمی­‌گذاریم. (آقا! این پرده­‌ها را بکشید که توی آفتاب ننشینید. آقا! با شمایم، پرده‌­ها را بکشید، چرا نشستید توی آفتاب بدتر شد! درستش کنید. توجه بفرمایید، این یک جمله معترضه‌­ای بود، این قدر نمی‌­خواستیم طول و تفسیر پیدا کند.) یک کار دیگر هم هست ـ دنباله همان حرف را دارم می‌گویم، کار سومی نیست ـ که آن را هم می‌­گوییم عبادت؛ نه ما می‌­گوییم، قرآن می‌­گوید عبادت. بنابراین برای عبادت یک مفهوم وسیع­تری در فرهنگ قرآن وجود دارد که ما باید آن مفهوم وسیع­تر را پیدا کنیم و اگر خواستیم عبادت خدا بکنیم و عبادت غیر خدا نکنیم؛ یعنی اگر خواستیم موحد و پیرو اصل توحید باشیم، مراقب باشیم که ندانسته عبادت نوع دوم را در مقابل غیر پروردگار عالم انجام ندهیم. یعنی همان چیزی که بیشتر موحدین عالم با اینکه به گمان خود و در ظاهر امر، در مقابل غیر خدا تقدیسی انجام نمی‌­دادند، سجده نمی‌کردند در مقابل کسانی یا اشیایی غیر خدا؛ با وجود این، در عمل، در فکر، در دل، در روح، عبادتِ غیرِ خدا را می­کرده‌­اند به معنای دوم.

 

اطاعت هر کس به صورت مستقل و بی قید و شرط

 

 

 

معنای دوم عبادت چیست؟ معنای دوم عبادت خیلی ساده است. در فارسی لغت دارد. این لغت رایج­ است بر سر زبان­‌ها و او عبادت است از اطاعت. اطاعتِ هر کسی به صورت مستقل و بی قید و شرط، عبادتِ اوست. اگر کسی را، یک انسانی، یا یک جامعه انسانی، بی قید و شرط اطاعت بکند، فرمان او را در زندگی خود، در جسم و جان خود، در عمل خود، مُتّبَع[5] بشمارد، او را عبادت کرده. از کجا این حرف را می‌­زنیم؟ با استناد به آیات قرآن این سخن را می­‌گوییم. این قرآن است که برای ما عبادت را به اطاعت معنا می­‌کند. عَدِِیِّ بن حاتم طایی[6] ـ پسر حاتم معروف که البته مقام خود این عَدِی، از پدرش حاتم به مراتب بالاتر و ارجمند­تر است ـ در اولی که مسلمان شده بود، وقتی که وارد مدینه شد ـ یا شاید چند روزی قبل از مسلمان شدن، قبل از مسلمان شدن، بله ـ رسول اکرم این آیه را بنا کرد خواندن، به مناسبت اینکه زُناری[7] را بر گردن او آویخته دید، «اتَّخَذوا اَحبارَهُم وَ رُهبانَهُم اَرباباً مِن دونِ اللّهِ وَ المَسیحَ ابنَ مَریَمَ وَ ما اَمِروا اِلّا لِیَعبُدوا اِلهاً واحِداً»[8]، معنای آیه این است که مسیحیان و یهودیان، احبار و رهبان خود را، عالمان و زاهدان خود را، و مسیح بن مریم را پرودگاران و خدایان خود گرفتند، در حالی که، خدای متعال فرمان داده بود به آنان که جز خدای واحد کسی را عبادت نکنند. این آیه وقتی به گوش عدیّ­بن حاتم رسید، رو کرد گفت: ای پیامبر خدا، این حرف درست نیست، ما کِی احبار و رهبانمان برایمان خدا و ربّ محسوب شدند؟ کِی آنها را عبادت کردیم؟ اعتراض کرد به پیغمبر و به آیه قرآن؛ چرا؟ چون در ذهنش از عبادت همان معنایی بود که در ذهن شما الآن هست. آقا دارند عبادت می‌­کنند؛ یعنی نیایش، یعنی حالتی توأم با تقدیس؛ یا قلبی­ست یا قلبی و زبانی است، یا قلبی و زبانی و بدنی­ست، مثل نماز خواندن، چون عبادت را به این معنا می‌­فهمید عدّی بن حاتم، وقتی دید آیه قرآن می‌­گوید که اینها عالمان و زاهدانشان را عبادت می­‌کردند، رب و پروردگار خود انتخاب می­‌کردند و برمی­‌گزیدند؛ به نظرش اعتراض آمد، گفت نه؛ این حرف درست نیست. کِی ما مسیحی‌­ها احبار و رهبانمان را عبادت کردیم؟

پیغمبر اکرم در جواب این تصور عدّی بن حاتم، پاسخ داد که بله، در مقابل آنها سجده نکردید ـ مفاد فرمایش پیغمبر را عرض می­‌کنم ـ لکن آنچه آنها گفتند، بی قید و شرط پذیرفتند؛ «وَ لکِنَّهُم اَحَلّوا حَراماً وَ حَرَّموا حَلالاً»[9]  حرام­‌های خدا را آنها حلال وانمود کردند در نظر شما و حلال‌­های خدا را حرام وانمود کردند، و شما بی­‌آنکه در صدد باشید واقعِ مطلب را بفهمید، آنچه آنها گفتند، بی قید و شرط اطاعتشان کردید؛ عبادت این است، پروردگار و رب گرفتن یک موجود این است. که البته به همین مضمون از امام صادق صلوات اللّه علیه هم روایت هست، کسانی که می‌خواهند، مراجعه کنند به نور الثقلین[10] در ذیل همین آیه.

عبادت در فرهنگ قرآن

بنابر فرهنگ قرآنی، عبادت از یک موجود غیر خدایی، می‌­خواهد این موجود یک قدرت سیاسی باشد؛ می‌­خواهد یک قدرت مذهبی باشد؛ می‌خواهد یک عامل درونی باشد، مثل نفس انسان، تمایلات نفسانی و شهوانی او؛ می‌خواهد یک موجودی باشد خارج از وجود انسان، اما نه یک قدرتِ متمرکزِ سیاسی یا دینی، در مقابل یک زن، در مقابل یک نفر آدمی که برای او انسان یک احترام بی­‌جایی قائل است، در مقابل یک دوست؛ عبادت کردنِ در مقابل اینها یعنی اطاعت کردن اینها. هر کسی که اطاعت کند از کسی یا از چیزی، عبادتِ او را کرده است.

 

عبادت در روایات؛ اطاعت و توجه همه‌جانبه

 

یک روایت در اینجا بخوانم تا معلوم بشود که این فرهنگ قرآنی در همه جای منابع اسلامی و مخصوصاً منابع شیعی گسترده است، اعم از قرآن و حدیث. روایت از امام جواد صلوات اللّه علیه است، که می­‌فرماید: «مَن اَصغَی اَلَی ناطَقٍ فَقَد عَبَدَه»[11]. خیلی وسیع­‌تر است دایره عبادت، نه فقط اطاعت کردن، بلکه حتی شش دانگ حواس را هم به یکی دادن، عبادت اوست. خب، شما خواهید گفت» پس ما حرف‌های درست را هم گوش نکنیم؟ لذا دنبال حدیث می­‌فرماید: «فَاِن کانَ النّاطِقُ عَنِ اللّهِ عَزَّوَ جَلَّ فَقَد عََبدَ اللّهَ» اگر آن کسی که سخن می‌گوید و شش دانگ حواس و مشاعر [12] تو را به طرف خود جذب کرده است، از زبان خدا سخن می‌گوید، تو در حالی که دل به او دادی، ذهن به او دادی، فکر و روحت را به او سپردی، داری عبادت خدا می­‌کنی. «وَ اِن کانَ النّاطِقُ یَنطِقُ عَن لِسانِ اِبلیسَ فَقَد عَبَدَ اِبِلِیسَ» اما اگر چنانچه آن گوینده دارد از زبان شیطان سخن می­‌گوید، از زبان ابلیس دارد حرف می‌­زند، بر خلاف منطق و فلسفه فکر الهی دارد بحث می­‌کند و حرف می‌­زند، و تو مذعنانه[13] و معترفانه داری گوش می‌کنی، در همان حال مشغول عبادت و اطاعت ابلیسی؛ یعنی خود او شیطان است اصلاً. خود همانی که آن جور دارد حرف می­زند شیطان است، نمی‌خواهد بگوییم نماینده شیطان یا بلندگوی شیطان، نه؛ خود شیطان، به آن معنایی که شیطان را گفتیم، که معنای قرآنی شیطان هم همان است.

 

اطاعت مطلق مخصوص پروردگار است

 

اطاعت کردن از یک موجودی که این جور باشد، حتی یک قدرت سیاسی نیست، حتی یک قدرت مذهبی نیست، اطاعت بی­‌قید و شرط از او، عبارت است از عبادت او؛
و اگر کسی بخواهد عبادت کند فقط خدا را و عبادت غیر خدا نکرده باشد؛ یعنی موحد باشد، یکتاپرست، یکتا گرا باشد، بایستی که اطاعت مطلق خود را هم مخصوص کند به پروردگار جهانیان، به خدای بزرگ.

 

و اگر کسی بخواهد عبادت کند فقط خدا را و عبادت غیر خدا نکرده باشد؛ یعنی موحد باشد، یکتاپرست، یکتا گرا باشد، بایستی که اطاعت مطلق خود را هم مخصوص کند به پروردگار جهانیان، به خدای بزرگ. | جلسه یازدهم طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
اثر از سمانه عباسی

از جمله چیزهایی که اگر پیروی­‌اش کردی، عبادت آن را کردی، قانون است.
از جمله چیزهایی که اگر پیروی­‌اش کردی، عبادت کردی،
 نظم اجتماعی­‌ست.
از جمله چیزهایی که اگر اطاعتش کردی، عبادت کردی،
سنت­ها و آداب است.

پس به کدام قانون عمل کنیم؟ آیا به قانون عمل نکنیم؟ به سنت­‌ها و آداب عمل نکنیم؟ از نظمی و نظامی پیروی نکنیم؟ چرا؛ لکن سعی کن این همه خدایی باشد تا تو در حال اطاعت، در حال تبعیت، بنده خدا و مشغول عبادت خدا باشی.

 

هدف انبیا: ساخت انسان موحد و رهایی او از غیر خدا

 

ببینید چقدر افق دید انسان وسیع می‌شود. ببینید چطور قضایای تاریخ برای انسان قابل تفسیر می­‌شود. انبیا که آمدند، همه با ایده توحید آمدند. در بحث مربوط به انبیا و مخصوص به نبوت، این را از روی قرآن بیان خواهیم کرد. همه انبیای عظام الهی آمدند تا مردم را موحد کنند.

موحد کنند یعنی چه؟ یعنی زنجیر اطاعت غیر خدا را از دست و گردن آنها باز کنند. و خودِ قرآن، به این معنا تصریح می­‌کند یک جا؛ «وَ یَضَعُ عَنهُم اِصرَهُم وَ الاَغلالَ الَّتی کانَت عَلَیهِم»[14] تا بار سنگین را از دوش آنان برگیرد و غل­‌هایی که بر آنان بسته است، از آنان باز کند. این هم هدف انبیا.

و توحید وقتی که با این دیدگاه نگاه می­‌شود، وقتی با این نظر، شما توحید را نگاه می­‌کنید، می‌­بینید یک فکری‌ست، یک اصلی است اصلاً برای زندگی، مربوط به نظام اجتماعی، مربوط به جهت گیری انسان­‌ها در همه حال، مربوط به کیفیت زندگی کردن جامعه‌های بشری­ست. ببین چقد این توحید تفاوت دارد با توحیدِ خدا یک است و دو نیستِ خشکِ بی مغزِ بی روح و ندانسته؛ توحید یعنی این.

 

توصیه و تاکید به فهم و استفاده از قرآن کریم

 

حالا بنده در آیات قرآن موارد فراوانی را پیدا کردم، اگر می‌­خواستم همه آنجاهایی که این معنا از آن استفاده می­‌شود به طور وضوح، در قرآن ذکر بکنیم و اینجا بیاوریم، لازم بود که پنج، شش ورق حداقل برای شما کاغذ فراهم کنیم، بنده دو جایش را آوردم. دو نمونه از آنجا­هایی که خوب به دست می‌­آید که اطاعت غیرِ خدا، عبادت اوست و توحیدِ خالص، روح دین، پایه دین، عبارت است از آنکه انسان، اطاعت را هم منحصراً از خدا بکند و از برنامه خدایی و از نظام خدایی از تشکیلات الهی. دو نمونه فقط، که این مطلب از آن استفاده می‌شود، اینجا ذکر شده و شما می‌توانید برای پیدا کردن این موضوع، با این ایده به قرآن مراجه کنید.

به قرآن مراجعه کنید. سعی کنید با قرآن آشنا بشوید، سعی کنید محتاج این نباشید که آیه­‌هایی را من بیایم برایتان معنا کنم. خودتان را به این گج بی­‌‌پایان و دریای بی­‌کران نزدیک کنید. بنده مکرر این توصیه را کردم و هر وقتی که این توصیه را نمی­‌کنم، احساس می­‌کنم باری بر دوش من است. اولاً احساس وظیفه می­‌کنم به شما بگویم لازم است به قرآن مراجعه کنید. این دریای عظیم، این اقیانوس بی ساحل، جوری­ست که هُوَ البَحر مِن اَیَّ النَّواحی اَتَیتَهُ؛[15] شعری بود این، یک مصرعی از یک شعری بود. از هر طرف که بروید یک استفاده‌ای می­‌کنید. هر کسی با قرآن بنشیند و برخیزد، یک استفاده‌­ای می‌کند. هرجوری، در هر سبکی، یک مایه‌­ای داشته باشید که بتوانید مختصراً این زبان را بفهمید، یک بهره‌ای می‌برید و هر چه بیشتر مراجعه کنید، روشن­تر و آگاه­تر می‌شوید؛

نگاه امیرالمومنین به قران

 که امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه با عبارتی شبیه این عبارت، در نهج البلاغه نقل شده که فرمودند: «ما جالَسَ اَحَدٌ هَذا القُرآنَ اِلاّ قامَ بِزِیادَةٍ اَو نُقصانٍ زِیادَةٍ فی هُدًی اَو نُقصانٍ مِن عَمَّی»[16]  این کلام امیرالمؤمنین است. می‌فرماید هیچ کسی با قرآن مجالست و همنشینی نکرد، مگر آنکه چون برخاست از کنار قرآن، افزونی در او پیدا شد؛ و کاستی؛ یک زیادی در او پیدا شد، افزایش پیدا شد، یک کاستی و کمی پیدا شد؛ «زِیادَةٍ فی هُدًی» آن افزونی در هدایت بود، یک مقدار راهیابی‌اش و هدایتش بیشتر شد، حتماً «اَو نُقصانٍ مِن عَمَّی» آن کاستی در کوری دل او شد. آن کوردلی، آن نابینایی روح و درک و باطن او اندکی کم شد و کاستی گرفت. جمله امیر المؤمنین ببینید با این بیان شروع می‌­شود: «ما جالَسَ اَحَدٌ هَذا القُرآنَ» هیچ کس، عام است دیگر، نیست؟ مطلق است. این را گفتم تذکراً، با اینکه داخل  پرانتز بود و حاشیه­‌ای بود، برای اینکه توجه بدهم به شما، به همه برادران و خواهران.

این مطلب را چرا تذکر دادم راجع به قرآن؟ برای خاطر اینکه بدانید شما برادران و خواهران، که دام­‌های فراوانی، وسایل بی‌­پایانی برای دور نگه داشتن مردم از قرآن، تا کنون در طول زمان تدارک دیده شده و یکی از این بهانه­‌ها و دام­‌ها وسیله­‌ها که تا امروز هم هنوز هست، هنوز یک عده جاهل یا مغرض این مطلب را تکرار می‌کنند، این است که آقا! قرآن را هیچ کس نمی‌فهمد جز ائمه معصومین صلوات اللّه علیه، ائمه معصومین هستند که قرآن را می‌فهمند. بنده درباره این جمله فقط یک کلمه می‌توانم بگویم، همانی که امیر المؤمنین صلوات اللّه علیه درباره کلمه خوارج نهروان گفت، فرمود: «کَلِمَةٌ حَقَّ یُرادُ بِها باطِلٌ»[17] این یک حرف درستی است، اما منظور گوینده، یک منظور رذیلانه و موذیانه است. بله! ائمه هُدی بر قرآن مسلطند، آن چنان که بالاتر از آن تصور شدنی نیست. آنها آن روح­‌ها و مغزها و فکر­های بلند و بزرگی هستند که قرآن در مشتشان است، خودشان یک قرآنند، هر کدامشان یک قرآنند؛ در این هیچ حرفی نیست، اما اینکه امام علیه السلام قرآن را خیلی خوب می‌داند، به این معنا نیست که بنده و جناب عالی یک کلمه‌اش را هم نمی‌فهمیم، یک قشر [18] از قرآن را هم نمی‌توانیم بفهمیم. این جمله درست است که ائمه هدی علیهم السلام آگاهان و دانایان به قرآنند، اما منظور گوینده این نیست که امام را بالا ببرد؛ منظور آن کسی که این حرف را می­زند این است که تو از قرآن دور بمانی، مثل آن بنده خدایی که می‌گفتند نماز بخوان، گفت آقا، اگر نماز آن بود که مولایم علی کرد، من چرا دیگر نماز بخوانم. گفت:

گر نماز آن بود کان مظلوم کرد                    دیگران را زین عمل محروم کرد

این منطق هم همان منطق است. اگر آنها قرآن را می­‌فهمند، ما و شما دیگر چرا لایِ قرآ را باز کنیم؟ ای بیچاره! ای محروم! ای محروم از معارف قرآن، وای به حالت! وای به حالت! وای به حالت که قرآن را نمی­‌فهمی، اما بیشتر وای به حالت اگر آنکه خودت نفهمی، نگذاری مردم هم بفهمند. اجازه ندهی مردم تشنه کام هم از این چشمه فیاض و جوشان بهره ببرند. وای به حالت! وای به حال آنهایی که مردم را از قرآن دور می‌­کنند، از قرآن می‌­رَمانند، به بهانه­‌ها و معاذیر[19] گوناگون، نمی‌گذارند مردم قرآن را باز کنند به قصد فهمیدن، وای به حالشان! و شما بدانید برادران و خواهران، که امروز سر و کار ما با قرآن است.

شرط مراجعه به قرآن ؛ فهمیدن قرآن

همان طوری که پیغمبر خدا فرموده است: «فَاِذَا التَبَسَت عَلَیکُمُ الفِتَنُ کَقِطَعِ اَّلیلِ المُظلِمِ فَعَلیکُم بِالقُرآنِ»[20] آن روی که فتنه­‌ها مثل پاره­‌های شب سیاه بر زندگی شما سایه بیفکند، بر شما باد به قرآن، کِی است آن روز؟ فتنه­‌های تاریکِ مثل شب را نمی­بینیم؟ راه­‌های عوضی را در مقابل چشم­‌های نابینا و نزدیک بینمان مشاهده نمی‌کنیم؟ دزدان و غول­‌ها و راهزن­‌ها را از هر سویی و به هر شکلی، چشم بینا نمی­بیند؟ پس کِی باید به قرآن رجوع کرد؟ برای کِی است؟ برای وقتی که امام زمان صلوات اللّه علیه بیاید؟ او که خودش قرآن ناطق است؛ امروز روزی­ست که به قرآن مراجعه باید بکنیم. شرط اولش این است که قرآن را بفهمیم.

انس با قران

بنده دو قسمت از آیات مربوط به بحث امروز را پیدا کردم، شما بگردید ده قسمت دیگر پیدا کنید. توصیه می‌کنم به برادران، به آنهایی که می‌توانید قرآن را بفهمند؛ یعنی ظاهر جملات قرآن را، ترجمه­‌های عربی به فارسی را توجه پیدا بکنند که حتماً مراجعه کنند، آنهایی که نمی­‌توانند، در خودشان این امکان را، این توانستن را، به وجود بیاورند. عربی بخوانید، قرآن یاد بگیرد، درس قرآن یاد بگیرد، خودتان را با قرآن مأنوس کنید، رفیق کنید با قرآن. هر روزی و هر ساعتی که بی انس با قرآن بگذرد، مایه حسرت است.

قسمت اول از سوره انعام است. البته لحن قرآن را توجه باید داشته باشید. قرآن مثل کتاب­‌های معمولی، این جور نیست که بگوید فصل چندم درباره معنای اطاعت و عبادت، این جوری نیست. سطح بیان و مطلب قرآن و گوینده قرآن، از این سطح­‌های معمولی بسیار بالاتر است. برای پرودگار عالم، همه کائنات و موجودات در یک سطح هستند، لذاست که آن چنانی که موقعیت وحی ایجاب می­‌کرده، آیه­‌ای در موردی آمده. از اشارات آیه، از تعبیراتی و جملاتی که در آیه هست، از کیفیت سیاق[21] آیه، مطلب مورد نظرتان را پیدا کنید.

 

حکومت و داوری خداوند برتر از دیگری‌ها

 

«اَفَغَیر اللّهِ اَبتَغی حَکَماً» آیا جز خدا کسی را به عنوان حَکَم بپذیرم و طلب کنم؟ حَکَم را در تفاسیر گفته‌­اند هم به معنای داور است، هم به معنای حاکم است. آن کسی که انسان حُکم را از او می‌خواهد، یعنی فرمان را از او می‌خواهد یا داوری را از او می‌خواهد؛ به هر دو می­‌گویند حَکَم. و خدای متعال هم بهترین داور است، هم بهترین حاکم است. فرمان را هم خدا باید بدهد، «اَلا لَهُ الخَلقُ وَ الاَمرُ»[22] بدانید که از آن خداست آفرینش و فرمان. خودش آفریده، خودش هم فرمان می­‌دهد. «اَفَغَیرَ الّلهِ اَبتَغِی حَکَماً» آیا جز خدا، حاکمی، فرماندهی یا داوری طلب کنم؟ «وَ هُوَ الَّذی اَنَزلَ اِلَیکُم الکِتابَ مُفَصَّلاً» در حالی که خداست که این مجموعه را، قرآن را، با تفصیل، با تبیین، بدون اختلاط و امتزاج،[23] برای شما فرستاده است. مُفَصَّلاً یعنی بدون اینکه خَلطی در مباحثش باشد، بدون اینکه مطالبش قروقاطی باشد، بدون اینکه سخنِ غیر خدا در او مخلوط شده باشد. «مُفَصَّلاً» یعنی مُبَیَّناً، با تبیین تمام و کامل.

 

تخلف ناپذیری فرمان خداوند

 

«وَالَّذینَ آتَیناهُمُ الکِتابَ» آنها که کتاب را به آنها داده‌­ایم، «یَعلَمونَ اَنَّهَ مُنَزَّلَ مِن رَبَّکَ بِالحَقِّ» می­‌دانند که این قرآن نازل شده است از پروردگارِ تو به حق. حقاً از خدا نازل شده، از سوی خدا آمده، «فَلا تَکونَنَّ مِنَ المُمتَرینَ» پس تو از مردّدان و دودلان مباش ـ خطاب به پیغمبر است ـ مبادا مردّد باشی! مبادا متزلزل و دو دل باشی! تو که می­دانی این کتاب از سوی پروردگار تو آمده، که خدا کتاب را به تو داده و تو آگاهی، واقعی؛ مردّد نشو، قاطع باش.

«و تمت کلمة ربک صدقا و عدلا» تمام شد، بسته شد، تخلف ناپذیر شد فرمان پروردگار تو، از روی راستی و از روی استواری. فرمان پروردگار این بد که سلسة نبوت­ها بیایند، مردم را تدریجاً و تدریجاً به حد نهایی برسانند، بعد نبوت آخرین بیاید، انسان­ها را در مقابل یک افق وسیعی، در مقابل یک میدان بی­نهایتی قرار بدهد. وسیلة سِیر را وسیلة دویدن را، وسیلة تکامل هر چه بیشتر را به آنها اعطا بکند، تا انسان­ها بتوانند در این میدان تا بی­نهایت بروند؛ «و انا الیه راجعون»[24] تا خدا. این فرمان پروردگار، این قَدَرِ پروردگار، این کلمة پروردگار بود و تمام شد، بسته شد، تخلف ناپذیر شد. «لا مبدل لکلماته» هیچ کس نیست که تبدیل و دگرگون کند کلمات و فرمان‌­های او را، «و هو السمیع العلیم» و اوست شنوا و دانا، شنوای آهنگ نیازهای باطنی شما و دانای به راه و رسم و شیوه لازم برای شما. او می­تواند برنامه برای شما طرح کند و بریزد.

«و ان تطع اکثر من فی الارض» ببینید چطور ذهن شنونده را آماه می­‌کند. در جمله اول، در آیه اول، مسئله حکومت و داوری خداست که از همه اَولی‌­تر است به حکومت و داوری.

در آیه دوم، مسئله، مسئله تخلف ناپذیری دین و فرمان خداست که دشمن و کافر و معاند و معارض، هر غلطی می­خواهد بکند، بکند؛ فرمان خدا مُمضی­ست[25]  و تما شده است.

 

اطاعت و پیروی از مردم سبب‌ساز گمراهی

 

در آیه سوم، این است که اطاعت از خواست­ها و هواها و هوس‌­ها نباید کرد، از خدا باید اطاعت کرد. «و ان تطع اکثر من فی الارض یضلوک عن سبیل الله» و اگر پیروی و اطاعت کنی از بیشتر مردم روی زمین، از اکثریت، «یضلوک عن سبیل الله» از راه خدا تو را گمراه می­‌کنند، «ان یتبعون الا الظن» پیروی نمی­کنند مگر گمان را، «و ان هم الا یخرصون» و نیستند مگر آنکه تخمین می­زنند. با پندار، با تخمین، با گمان، مردم عمل می­کنند. آن کسانی که راه­ها و شیوه­ها و روش­ها را برای زندگی مردم جعل می­کنند و پیشنهاد می­کنند، آیا یقین دارند به صحت این راه­ها؟ اگر از ساده­دلی یقین کنند، باید آرزو کرد که یک چهل، پنجاه سال در دنیا بمانند تا ببینند چگونه نقشه­های محکم، خراب از آب درآمد. ببینند پیش بینی­ها چگون غلط از آب درآمد. یقین هم ندارند؛ «ان هم الا یخرصون»، با تخمین، با گمان، با فریضه و تئوری، مردمِ دنیا را، جامعه­های بشری را می­خواهند اداره کنند، با تئوری. اما خدا با تئوری کسی را اداره نمی­کند؛ با متن واقعیت، با علم و دانشِ به معنای واقعی، انسان­ها را به راه راست هدایت می­کند. «ان ربک هو اعلم من یضل عن سبیله»[26] یقیناً پروردگار توست داناتر به حال آن کسانی که گمراه می­شوند از راه او، «و هو اعلم بالمهتدین» و او داناتر است به راه یافتگان و هدایت شدگان.

 

شروع هر کار با نام خدا؛ نماد جهت‌گیری زندگی طبق فرمان خدا

 

«فکلوا مما ذکر اسم الله علیه ان کنتم بآیاته مؤمنین». اینجا انسان با کمال تعجب، ابتدائاً می­بیند بعد از این مطالب کلی؛ اکثریت مردم را اطاعت نباید کرد، دنبال ظنّ و گمان و تئوری و فریضه نباید رفت، فرمان پروردگار در مورد نبوت آخرین و در مورد دین، تمام و غیر قابل تغییر شده است؛ بعد از این حرف­های کلی، یک دفعه می­گوید که آنچه که نام خدا بر آن برده شده است بخورید، گوسفندی را که با نام خدا کشتند، ذبح کردند، از این حق دارید بخورید، مسئله فرعی!
در نظر انسان خیلی تعجب آمیز می­‌آید که چه ارتباطی اینها با هم دارند. البته آنچه به عنوان ارتباط، بنده هم بگوید، چیزهایی است که از روی تصور خودم می­گویم، شاهد قطعی بر این نیست. میدان برای فهم‌­ها و فکرها و درک­‌ها باز است؛ مطالعه کنند، تناسبش را پیدا کنند، اما به نظر ما هم چیزهایی می­رسد.

اولاً در نظر پروردگار که بالاتر از این عالم و در سطح و افق مافوق تصور انسان قرار دارد، همان­طور که گفتیم، همة مسائل در یک سطحند. برای خدا مسائل کلی مربوط به بشر با مسائل جزئی تفاوتی ندارند، همه­‌اش یکی­ست. برای خدا همه چیز یکی­ست.
برای پروردگار عالم، آنچه مایه سعادت انسان است، به عنوان یک فرمان مطرح است، فرقی نمی­کند این فرمان جزئی باشد، فرعی باشد، مربوط به یک نفر باشد یا کلی باشد، عمومی باشد، مربوط به همه بشر باشد؛ اولاً.

تبیین مسئله ذبح و تذکیه

ثانیاً، مسئله ذبح و تذکیه[27] را درست بشکافیم. یعنی چه که نام خدا در هنگام ذبح کردن حیوانی که می­خواهد انسان او را بخورد، باید آورده بشود. می­دانید که مشرکان و قبایل و ملت­ها و امت­هایی که از توحید بی نصیب بودند، درهر مناسبتی، در هر موقعیتی، برای هر کاری، نام آن معبودان را می­آوردند. «بسم المسیح»[28] مثلاً ، همچنانی که در روایات دارد در مورد مسیحی­ها. و می­دانیم که بت­های دنیایی، قدرت­های دنیایی هم، همیشه سعی می­کنند نام خودشان را در افتتاح و سرآغاز و دیباچة هر کاری جا بزنند. هر کاری که به نام غیر خدا شروع شد، دارای جهت غیر خدایی است قهراً. وقتی شما کاری را برای خاطر پول، برای خاطر هوای نفس، برای خاطر مسائلی از این قبیل شروع کردید، با آن نام، با آن یاد؛ این قهراً جهتش هم، جهتِ همان چیزی است که نام و یادِ او را در حین شروع این کار بر زبان یا در مغز خطور دادید. کاری که با یاد پول انجام می­گیرد و. برای پول، جهتش جهت پول در آوردن است. تا آخر آن چنان سِیر می­کند که از آن پول در بیاید. اصلاً کار در جهت گیری، آن چنان حرکت می­کند که جز پول هیچ چیز دیگری برایش مطرح نیست. اما کاری که با نام خدا، با یاد خدا شروع می­شود، جهت گیری­اش هم جهت گیری خدایی­ست، جهت گیری­اش هم جهت گیری طبق فرما خدا و مناسب با امر پرودگار است به ما می­گویند که حتی ذبیحه را وقتی که می­کُشید، با نام خدا بکشید. یعنی ضروری­ترین، اوّلی­ترین نیاز شما که خوراک شماست؛ بایستی با نام خدا باشد، برای خدا باشد. شکمت را هم که پُر می­کنی، برای خدا باید پُر کنی. نتیجه این می­شود که شکم پر کردن اصل نیست، خدا اصل است. اگر یک وقتی احساس کردی که بخواهی شکمت را پُر کنی، از خدا دور خواهی افتاد، این را رها کن، پرش نکن، بگذار گرسنه بماند، بگذار گرسنگی بمیری و بر خلاف جهت گیری خدایی حرکتی از تو سر نزند. برای چه؟ برای خاطر اینکه شکم، اگر چه نیاز اصیلی است، اما در زندگی تو، اصل نیست، در زندگی تو اصل خداست و جهت گیری خدا. این را «بسم الله» هنگام کشتن گوسفند به ما یاد می­دهد، «بسم الله هنگام لقمه زدن و غذا خوردن به ما یاد می­دهد.

 

شروع کار با بسم الله

با «بسم الله» شروع کن، حتی غذا خوردن را. با «بسم الله » شروع کن، حتی عمل جفت گیری را. با «بسم الله» شروع کن، حتی وارد شدن، رفتن، بیرون آمدن، تویِ خانه، دَرِ دکان، همه کار را. یعنی چه؟ یعنی تمام جهت گیری­های زندگی­ات برای تأمین هر نیازی، ولو نیازهای اوّلی، باید بر طبق فرمان خدا و در جهت سبیل الله باشد. «ان صلاتی و نسکی و محیای ومماتی لله رب العالمین»[29]  نماز من، عبادت من، زندگی من، مرگی من، بله ، حتی مرگ من، ابراهیم می­گوید: «لله رب العالمین» برای خداست، آن مدبّر و پروردگار امور عالمیان، «لا شریک له» که هیچ شریکی ندارد، هیچ شریکی ندارد پروردگار عالم، در هیچ یک از مناطق زندگی من، حتی در غذا خوردنم. نه فقط در نماز خواندنم؛ در حرکاتم، در تلاش­هایم، در کوشش­هایم، برای خدا شریکی قائل نیستم. این کشور وجود من، یکسره در اختیار خدا و قلمرو قدرت و فرمان اوست. ذبیحه را هم که می­کشید، این جوری بکشید. اما کافر قُرَشی به صورتی، کافر غیر قرشی به صورت دیگری، وقتی ذبیحه را می­کشد، وقتی گوسفند را می­کشد، وقتی غذا می­خورد، وقتی زندگی می­کند، وقتی دکان را باز می­کند، نه فقط به نام خدا نیست، به یاد خدا نیست، بلکه به نام غیر خدا و به یاد غیر خداست.

این ذبیحه را سمبل بگیرید، نام خدا در هنگام کشتن گوسفند را یک سمبل بدان. اگر چه خودش یک حکمی ست، حکم فقهی­ست؛ البته باید نام خدا آورده بشود قطعاً، اما شما این را فرض کنید یک سمبلی، سمبل نیازهای اساسی و اصیل انسان، کشتن گوسفند؛ این باید با  نام خدا باشد؛ یعنی چه؟ یعنی حتی اساسی­ترین، بنیانی­ترین، اوّلی­ترین، اصیل ترین نیازهایتان را برای خاطر خدا بدانید، برای خاطر خدا بخواهید. لقمة نانی هم که می­خوری تا گرسنگی­ات بر­طرف بشود، برای خاطر خدا بخور، برای خاطر خدا گرسنگی­ات را برطرف کن و نیرو در بدنت بِدَم. خب، پیداست نیرویی که برای خاطر خدا آمده به بدن انسان، برای خاطر خدا هم باید مصرف بشود. این نتیجة منطقی و دو دوتا چهارتاست. ببین چقدر دقیق است.

«فکلوا مما ذکر اسم الله علیه» بخورید از آنچه نام خدا بر آن یاد شده است، «ان کنتم بآیاته مؤمنین» اگر به آیات خدا مؤمنید. «و ما لکم الا تأکلوا مما ذکر اسم الله علیه»[30]  چه شده است شما را، یعنی به چه دلیل، برای چه، «الا تأکلوا» نمی­خورید، «مما ذکر اسم الله علیه» از آنچه نام خدا بر آن برده شده است، «و قد فصل لکم ما حرم علیکم الا ما اضطررتم» در حالی که خدا تفصیلاً، تبییناً بیان کرده است برای شما، آنچه که بر شما حرام است، مگر در حال اضطرار، غیر از آن، همه چیز برایتان حلال است. «و ان کثرا لیضلون باهوائهم بغیر علم» بسیاری گمراه می­کنند با هوس­های خود، مردم را، بدون دانشی، بدون بینشی. با صِرفِ اهوا و هوس­های خود، مردم را به بیراهه و گمراهی می­کشند. «ان ربک هو اعلم بالمعتدین» پرودگارِ تو همانا به متجاوزان و تجاوزگران، داناتر است، اینهایی که مردم را بدون داشتن علم و دانش، به بیراهه و گمراهی می­کشند، طبق اشارة این آیه، معتدینند، تجاوزگران، اعتداء و دشمنی کنندگان.

 

اطاعت از غیر خدا؛ گناه پنهان

 

«و ذروا ظاهر الاثم و باطنه» به کناری نهید آنچه را که گناهش ظاهر است و آنچه گناهش نهان و باطن است. یک کارهایی هست که اشکالاتش، عواقب سوئش ظاهر است؛ قتل نفس معلوم است که کار بدی است، بی جان کردن یک جاندار، بدون استحقاق، معلوم است که کار خلافی است؛ این گناه بودنش ظاهر است. یک کارهایی هم گناه بودنش درست، بارز و ظاهر و نمایان نیست، خیلی از چیزها را انسان نمی­فهمد که این چقدر بزرگ است؛ سخن بدون علم گفتن، دنباله­روی از غیر علم کردن، نام خدا و یاد خدا را سبک و کوچک شمردن، اطاعت از غیر خدا کردن، فرمان از غیر خدا شنودن و نیوشیدن، اینها یک چیزهایی­ست که آدم خیال نمی­کند این قدر مضرات و عواقب سوء داشته باشد، نهان است، پوشیده است گناه بودنش، لکن در عین حال، هر دو را بایستی کنار گذاشت؛ هر آنچه را که گناه است، چه آشکارا و چه پنهان. «و ذروا ظاهر الاثم و باطنه» بگذارید و واگذارید آن چیزهایی که ظاهراالثمند، گناه بودنشان ظاهر است و باطن الاثمند، گناه بودنشان باطن و پوشیده است. « ان الذین یکسبون الاثم سیجزون بما کانوا یقترفون» آن کسانی که گناه را برای خود دستاورد قرار می­دهند و کسب می­کنند، سزا داده خواهند شد به اعمالی که انجام می­داده­اند. «و لا تأکلوا مما لم یذکر اسم الله» مخورید از آنچه نام خدا بر آن یاد نشده است، «و انه لفسق» این فسق است، از دین برون رفتن است. اهمیت یاد خدا و نام خدا را، اینجا رویش تکیه می­کند.

 

اطاعت از شیطان و دوستان و هم‌جبهه‌هایش برابر است با شرک

 

«و ان الشیاطین»، بیشترِ تکیه ما روی این تکه است. البته از اول این آیاتی که خواندیم تا اینجا، همین طور قدم به قدم اشاراتی بود که برای ما مفید بود، برای این مطلبی که اینجا بیان کردیم. البته هر چه بیشتر تدبر کنید، روشن­‌تر می­‌شود، اما قسمت عمده استدلال و استناد ما همین تکه آخر این آیه است؛
«و ان الشیاطین لیوحون الی اولیائهم لیجادلوکم» شیطان­‌ها و قطب­‌های شرارت به دوستان و هم جبهگان و هم بستگان خود الهام می‌­دهند تا با شما مجاله کنند. شیطان و قطب‌­های فساد و تباهی، اَیادی خود، اولیای خود، هم جبهگان و پیوستگان خود را پر می­‌کنند تا بیایند با شما بحث کنند، سر به سر بگذارند و مجادله کنند. شما تکلیفتان چیست در مقابل این اولیای شیطان؟
«و ان الشیاطین لیوحون الی اولیائهم لیجادلوکم»، اما شما، «و ان اطعتموهم انکم لمشرکون» اگر شما از آنها اطاعت کردید، پیروی کردید، مشرکید.

 

 

«و ان الشیاطین لیوحون الی اولیائهم لیجادلوکم» شیطان­‌ها و قطب­‌های شرارت به دوستان و هم جبهگان و هم بستگان خود الهام می‌­دهند تا با شما مجاله کنند.| جلسه یازدهم طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن

 

 

ببینید؛ مشرک، خیلی صاف. پس اطاعت شیطان، یعنی قطب شرارت در مقابل رحمان، شیطان در مقابل رحمان ست دیگر، شیطان در مقابل خداست دیگر، اطاعت شیطان، یعنی قطب شرارت، یا اطاعت اولیای شیطان، یعنی مزدورانش، آلتِ فعل­هایش، دوستانش، هم جبهگانش، نوکرانش؛ اطاعت اینها موجب می­شود که شما مشرک بشوید. «و ان اطعتموهم» و اگر اطاعت کنیدشان، «انکم» همانا شما، «لمشرکون» حتماً مشرکانید.

 

دنباله‌رویِ غیر خدا؛ خسران و گمراهی آشکار

 

این یک فصل؛ قسمت دوم از سورة شُعر است که آن را دیگر خیلی وقت نداریم ترجمة مفصل بکنم، یک ترجمة خیلی کوتاهی می­کنم که تمام کنیم. جالب­ترین و نافذترین بیانات در زمینة خیلی از معارف، چه در قرآن، چه در حدیث، به صورت تصویرها و صحنه­سازی­های از قیامت برای مردم بیان شده. یک مطلبی را وقتی می­خواهند درست برای مستمع مجسم کنند ـ در احادیث هم همین جور است ـ روشن کنند تا در اعماق جانش نفوذ بکند، صحنه­ای از قیامت را برایش تصویر می­کنند که این ماجرا در آنجا منعکس شده و اینجا از آن قبیل است. «و ازلفت الجنة للمتقین»[31] نزدیک و فرا دست آمد بهشت برای باتقوایان. روز قیامت را دارد می­گوید، منتها با لحن گذشته می­گوید. مضارع محقق الوقوع را در زبان عربی، با تعبیر ماضی می­شود بیان کرد. «اقتربت الساعة و انشق القمر»[32] یعنی خواهد شد.

«و ازلفت الجحیم للغاوین» و نمودار و پدیدار شد دروزخ از برای گمراهان و فریب خوردگان. «و برزت الجحیم للغاوین» و نمودار و پدیدار شد دوزخ از برای گمراهان و فریب خوردگان. غِوایَت یعنی گمراهی، «اغویناهم»[33] یعنی فریبشان دادیم. غاوین یعنی گمراهان، فریب خوردگان، گول خوردگان، این را می­گویند غاوین. «و قیل لهم این ما کنتم تعبدون من دون الله» گفته شود به آنان، به این فریب خوردگان گمراه، «این ما کنتم تعبدون من دون الله» کجایند آن چیزها و کسانی که به جای خدا آنان را عبادت می­کردند؟ کو؟ آن قطب­هایی که در زندگی به آنها دل بسته بودید و عبادت آنها را می­کردید، اینها کجایند؟ اینجا توجه کنید به کلمة عبادت، «تعبدون» آنها را عبادت می­کردید. اما ببینیم چه هستند آنها، که اینها عبادتشان می­کردند تا معنای عبادت معلوم شود.

«هل ینصرونکم او ینتصرون» آیا آن معبودان شما، شما را یاری می­کنند؟ یا خود از سویی یاری می­شوند؟ خودشان. معلوم می­شود این معبدها کسانی هستند که محتاج یاری شدند، لذاست انسانند. از نوع انسان بودند این معبودها، نه از نوع سنگ و چوب و بت­های بی­جان. «فکبکبوا فیها هم و الغاوون* و جنود ابلیس اجمعون» پس به رو افکنده شوند در دوزخ، آنها، آن معبودان و «غارون» و گمراهان وفریب خوردگان، دنباله روان فساد، «و جنود ابلیس اجمعون» و سپاهان ابلیس همگی، هر کسی که به نوعی برای ابلیس کاری کرده، از برای ابلیس خدمتی انجام داده، در گمراهی خلق الله قدمی برداشته، به هر صورت، در قیامت باشگاه همه­شان جهنم است، میعاد آنجاست. «قالوا و هم فیها یختصمون» آن گاه در هنگامة خصومت با یکدیگر به جان هم می­افتند؛ اینها به آنها، آنها به اینها؛ اینها گناه را به گردن آن پیشوایان می­اندازند؛ پیشوایان گناه را به گردن اینها می­اندازند؛ اینها می­گویند شما نامردها بودید که ریسمان به گردن ما انداختید و ما را دنبال خودتان بردید، به زور، به جبر؛ آنها می­گویند شما بودید که دنبال ما راه افتادید؛ هر کدامی ضربه­ای، یک حربه­ای علیه آن گروه دیگر ارائه می­دهند و بیرون می­آورند. «قالوا» گویند یا گفتند، «و هم فیها یختصمون» در حالی که در دوزخ مشغول خصومت و جنگ و ستیز بودند؛ «تالله» سوگند به خدا، «ان کنا لفی ضلال مبین» بودیم ما در گمراهی­ای اشکار. در گمراهی عظیمی بودیم، در گمراهی آشکاری بودیم. با آشکاری­اش، نمی­فهمیدیم گمراه بودیم، با اینکه اگر یک ذره به خود می­آمدیم، می­فهمیدیم که چه راه غلطی، چه راه بدی، چه مسیر خطرناک و چه عاقبت کشنده و مهلکی­ست. مایی که اگر یک مقدار فکر می­کردیم، اینها معلوم می­شد، در عین حال در این گمراهی ماندیم.

«تالله ان کنا لفی ضلال مبین» سوگند به خدا که ما در گمراهی آشکار بودیم. چه کارِ ما گمراهی بود؟ این کارمان؛ «اذ نسویکم برب العالمین» که شما را برابر می­کردیم با پروردگار جهانیان. باید از خدا می­ترسیدیم، از شما ترسیدیم؛ باید گوش به فرمان خدا می­بودیم، گوش به فرمان شما بودیم؛ باید به سوی خدا و برای تقرب به خدا تلاش می­کردیم، برای تقرب به شما تلاش می­کردیم؛ باید روزی را از خدا می­خواستیم، از شما خواستیم؛ «اذ نسویکم برب العالمین» که شما را برابر قرار دادیم و مساوی با پروردگار جهانیان. «و ما اضلنا الا المجرمون» گمراهمان نکرد مگر مجرمان و گنه­کاران. «فما لنا من شافعین» دیگر امروز شفیعی نداریم، «و لا صدیق حمیم» و دوست دلسوزی نداریم. «فلو ان لنا کرة فنکون من المؤمنین» کاش برگشتی بود ما را به دنیا تا مؤمن می­شدیم «ان فی ذلک لآیة» در این ماجرا و صحنه، نشانه­ای است، پند بگیرید، «ان فی ذلک لآیة» در این سخن نشانه و آیتی است، «و ما کان اکثرهم مؤمنین» بیشترینشان مؤمن و دارای ایمان نیستند.

ببینید اینجا، در آیات، سخن از کسانی بود که مردم آنها را عبادت کرده بودند، بعد که درست در کوک هر کسی می­رویم[34]، می­بینیم که عبادتشان به این معنا بوده که دنبال آنها راه افتاده بودند، آنها را برابر با خدا دانسته بودند، آنچه را از خدا باید طلب داشت، از آنها می­خواستند، آنچه را که برای خاطر خدا نباید کرد، مراعات نظر آنها را می­کردند.

 

 

 


[1] ـ سوره مبارکه انعام / آیات 114 تا 116

[2] ـ به پلی کپی انتهای جلسه مراجعه بفرمائید.

[3] ـ سوره مبارکه انعام؟ آیه 121

[4] ـ (ق د س) مؤمن، پارسا

[5] ـ (ت ب ع) پیشوا، آنچه که به دنبال آن حرکت کنند.

[6] ـ عدی بن حاتم فرزند حاتم طایی است که پس از پدر، ریاست قبیله را به دست گرفت. در سال نهم هجری با تأثیر از اخلاق و رفتار پیامبر مسلمان شد. وی از یاران و محبین امیر المؤمنین بود که در جنگ­های جمل، صفین و نهراون حضور داشت و سه فرزند را در نبرد صفین تقدیم اسلام کرد. وی در سال شصت و هفت هجری از دنیا رفت.

[7] ـ رشته­ای که مسیحیان به وسیلة آن صلیب به گردن می­آویختند.

[8] ـ سوره مبارکه توبه / آیه 31

[9] ـ حدیث شماره 39

[10] ـ تفسیر روایی نورالثقلین، نوشتة شیخ عبد علی بن جمعة العروسی حویزی، از علمای قرن یازدهم هجری قمری.

[11] ـ حدیث شماره 44

[12] ـ (ش ع ر) جمع مشعر، حواس پنج گانة ظاهری و حواس باطنی

[13] ـ (ذع ن) معترف، گردن نهنده.

[14] ـ سوره مبارکه اعراف / آیه 157

[15] ـ هو البحر من ای النواحی اتیته           فلجته المعروف و البر ساحله

او دریاست از هر طرف که به سویش آیی      و امواجش نیکی و کران­هایش احسان است.

[16] حدیث شماره 14

[17] ـ حدیث شماره 15

[18] ـ پوسته

[19] ـ (ع ذر) جمع معذار، بهانه­ها

[20] ـ حدیث شماره 3

[21] ـ اسلوب و روش، طرز جمله بندی

[22] ـ سوره مبارکه اعراف / آیه 54

[23] ـ (خ ل ط) درهم شدن (م ز ج) آمیخته شدن

[24] ـ سوره مبارکه بقره / آیه 156

[25] ـ (م ض ی) رایج شده، امضا شده، قطعی شه

[26] ـ سوره مباره انعام / آیات 117 و 118

[27] ـ (ذ ک و ) در لغت به معنای آتش روشن کردن است. در اصطلاح به معنای خارج کردن حرارت غریزی حیوان از بدنش است.

[28] ـ حدیث شماره 36

[29] ـ سوره مبارکه انعام / آیات 162 و 163

[30] ـ سوره مبارکه انعام / آیات 119 و 120

[31] ـ سوره مبارکه شعراء / آیات 95 تا 103

[32] ـ سوره مبارکه قمر / آیه 1: قیامت نزدیک شد و ماه شکافت.

[33] ـ سوره مبارکه قصص / آیه 63

[34] ـ دقیق شدن به کسی یا چیزی، مترادفِ در بحر کسی رفتن استه

5 1 رای
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها