جلسه بیست و ششم طرح کلی اندیشه اسلامی
جلسة بیست و ششم در پیرامون ولایت (1)
دوشنبه 27 رمضان سال 1353 شمسی
بسم الله الرحمن الرحیم
«إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَ إِذَا حَكَمْتُم بَيْنَ النَّاسِ أَن تَحْكُمُواْ بِالْعَدْلِ إِنَّ اللّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُم بِهِ إِنَّ اللّهَ كَانَ سَمِيعًا بَصِيرًا * يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَ أَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَ أُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَ الرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً»
سوره مبارکه نساء آیه 58 و 59
مطلبی که امروز در دنبالة بحثهای گذشته، در نظر گرفتیم که مطرح بشود، بیان چند مسئله از مسائلیست که در پیرامون مسئلة ولایت، به این مسائل برخورد میکنیم. اینها جزو آن ترکیب اصلی و بیان موضع این مسئله نیست. دربارة ولایت و اینکه ولایت چه هست و از کجای قرآن استفاده میشود و دارای چند بُعد و چند رویه و چند جانب هست، بحث همانی بود که قبلاً عرض شد. منتها یک سلسله مسائلی هست که برای مسئلة ولایت، مسائل فرعیست؛ اگر چه که خود این مسائل، هر کدامی در جای خود، یک مسئلة اصولی و تعیین کننده است، که مثل یک اصلی باید از آن استفاده کرد، برای جهتگیریهای اسلامی و برای تعیین خط مشی جامعة مسلمان. این چند مسئله را ما به ترتیب، دوتا را در این ورقة امروز ذکر کردیم[1] و یکی، دوتا را هم انشاءالله فردا عرض خواهیم کرد.
یکی این است که خب، شما ثابت کردید از روی قرآن که حفظ پیوستگیهای داخلی و نفی وابستگیهای خارجی؛ تکرار میکنم: حفظ پیوستگیهای داخلی و نفی وابستگیهای خارجی برای یک جامعة مسلمان، متوقف است بر اینکه یک مرکزیتی، یک قدرت متمرکزی در جامعة اسلامی وجود داشته باشد تا همة نشاطها و فعالیتها و همة جهتگیریها و موضع گیریهای قطبها و جناح های مختلف این جامعه را، او رهبری و اداره کند؛ و اسم این ولیست. ولّی با تشدید یاء ، یعنی فرمانروا؛ یعنی آن کسی که همة نیروها از او باید الهام بگیرد و همة کارها به او باید برگردد و خلاصه، آن کسی که مدیریت جامعة اسلامی، هم از جنبة فکری و هم از جنبة عملی با اوست، این اسمش ولّی است. اینها را از قرآن ثابت کردیم. حالا بفرمایید ببینیم که ولّی جامعه اسلامی کیست؟ آیا ما یک حرف خلاصهای در این باب داریم که اگر به ما گفتند که بسیار خب، حالا میخواهیم بشناسیم ولّی را؛ چه کسی ولّی میتواندباشد؟ کدام قدرتی است که همة نیروهای جامعة اسلامی باید به او برگردد، باید او فرمانروایی بکند؟ اگر این سؤال از ما بشود، آیا پاسخی داریم یا نه؟ بله داریم. البته جواب این مطلب را و پاسخ را در خلال مطالب گذشته، گاه گاهی عرض کردهام و شما هم میدانید، چنین نیست که مطلب نامعلومی باشد. میخواهیم از لحاظ اسلوب منطقی و تسلسل طبیعی مطلب، این را هم بررسی کرده باشیم.
قرآن پاسخش در اینجا یک کلمه است، میگوید آن کسی که ولّی واقعی جامعةاسلامی است، او خداست، حاکم در جامعة اسلامی، جز خدای متعال، کسِ دیگری نیست. این مطلبیست که توحید هم همین را به ما میگفت، نبوت هم همین اصل را برای ما مسلّم میکرد، حالا میبینید که ولایت هم این مطلب را به ما میگوید. اینجا این جمله را به اشاره عرض کنم و بگذرم؛ همیشه باید اصول یک مکتب و یک مسلک همین جور باشد که هر یک از اصلها، نتیجهای بدهد که اصلهای دیگر آن نتیجه را میدهد. این جور نباشد که از یکی از صول مکتبِ ما، یک استنتاجی بکنیم که ضد آن را از اصل دیگری استنتاج میکنیم، و متأسفانه در اسلامی که در ذهن و دل بعضی از سادهدلانِ مسلمان امروز هست، همین جور در میآید. از بعضی از اصولش چیزهایی استنتاج و استنباط میشود، درست ضد آنچه که از بعضی از اصول دیگرش استنباط میشود.
بنابراین آن کسی که در جامعة اسلامی، حق امر و نهی و فرمان و حق اجرای اوامر و حق فرمان دادن و معین کردن خط مشی جامعه و خلاصه، حق تحکم در همة خصوصیات زندگی انسانها دارد، خداست، «والله ولی المؤمنین»[2]. بنده آیاتی که تعبیر ولّی و اولیا داشت، در قرآن تتبع[3] کردم و همه را تقریباً یک مطالعة اجمالی کردم، دیدم این تعبیر که خدا ولّی جامعة اسلامیست، مؤمنین جز خدا ولّی و یاوری ندارند، خدا حاکم همة امور بشر باید باشد، این یک مسئلهایست که در قرآن جزو مسلّمات است. البته توجه دارند برادرها، لکن در عین حال خوب است که توجه بدهم من برای بعضی که ممکن است در ذهنشان مطلب مخلوط بشود؛ صحبت سرّ سلطة تکوینی پرودگار نیست؛ آن به جای خود محفوظ، معلوم است که خدای متعال گردش زمین و آسمان را به ارادة قاهرة[4] خویش تنظیم میکند.
صحبت سرِ این است که قوانین زندگی انسانها و روابط فردی و اجتماعی جامعة بشر هم باید از خدا الهام بگیرد؛ یعنی حاکم و فرمانروای قانونی، در جامعة الهیِ اسلامیِ قرآنی و ظِلّ[5] نظام اسلامی، که ما تعبیر میکنیم از آن همیشه به نظام علوی، و این تعبیری ست که دلم میخواهد در ذهنها بماند؛ نظام علوی، حکومت علوی، این نظامی که نامش را نظام علوی میگذاریم و نظام اسلامی میگذاریم و جامعة قرآنی میتواند نامی برای ما برای آن باشد؛ در یک چنین جامعهای و در یک چنین نظامی، حاکم فقط خداست.
خب، اینجا میرسیم به یک مطلب دیگری؛ آقا، یعنی چه حاکم خداست؟ خدای متعال که با مردم روبهرو نمیشود تا امر و نهی بکند، انسانها احتیاج دارند که یک انسانی بر آنها حکومت بکند، یک انسانی لازم است که سررشتة کار انسانها را به دست بگیرد. اینکه میگویم یک انسانی، روی یکِ آن تکیه ندارم، رهبری دسته جمعی را نمیخواهم نفی کنم، نه؛ انسان لازم است که سر رشتة کار انسانها را به دست بگیرد؛ وإلا اگر چنانچه در میان جامعة انسانی و بشری، فقط قانون باشد، ولو آن قانون از طرف خدا باشد، امیری نباشد به تعبیر امیر المؤمنین علیه السلام که حالا عرض میکنم، فرمانروایی نباشد، یا یک هیئتی نباشد که فرمانروایی بکند، خلاصه ناظر بر اجرای قانون اگر در جامعة بشری نباشد، انتظام جامعة بشری باز هم به هم خورده است. این انسان چه کسی باشد؟
آن انسانی یا انسانهایی که قرار است بر بشر و جامعة بشری، عملاً فرمانروایی بکنند، عملاً ولّی جامعه باشند. عملاً ولایت جامعه را به عهده بگیرند، اینها چه کسانی باشند؟ پاسخ مکتبهای گوناگون به این سؤال، گوناگون بوده. پاسخ واقعیتهای تاریخی هم به این سؤال گوناگون بوده. یک عدهای گفتهاند: الملک لمن غلب؛ هر کسی غالب شد، یعنی حکومت جنگل. یک عدهای گفتهاند هر کسی که دارای تدبیر بیشتری. یک عدهای گفتهاند هر کسی که از طرف مردم مورد قبول باشد. یک عدهای گفتهاند هر کسی که از آن دودمانِ چنین و چنان باشد. یک عدهای سخنان دیگری گفتهاند، منطقها و منشأها[6] و سلیقههای دیگری ابراز کردهاند.
پاسخ دین و مکتبِ دین به این سؤال، این است که «انما ولیکم الله و رسوله»[7] ؛ آن کسی که عملاً در جامعه، زمام فرمان را او امر و نهی را به دست میگیرد از سوی پروردگار عالم، رسول اوست. لذا در جامعهای، وقتی که پیامبری آمد، معنی ندارد که با بودن پیغمبر، حاکم دیگری به جز پیغمبر بر مردم حکومت بکند. پیغمبر یعنی همان کسی که باید زمام قدرت را در جامعه به دست بگیرد، حاکم باشد. وقتی که پیغمبر از دنیا رفت، تکلیف چیست؟ وقتی که پیغمبر خدا مثل همة انسانهای دیگر از دنیا رفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد، آنجا چه کار کنیم؟ باز آیهة قرآن پاسخ میدهد به این مطلب؛ «والذین آمنوا» مؤمنان ولّی شما هستند. کدام مؤمنان؟ هر که به مکتبِ دین ایمان آورد، از ولّی و حاکم جامعة اسلامی ست؟ خب، اینکه لازم میآید که به عدد همة نفوسِ مؤمن، حاکم داشته باشیم! چه کار کنیم در اینجا؟ مؤمنانی که نشانة خاصی دارند. پیداست که آیة قرآن ضمن اینکه میخواهد یک کسی را معین بکند، میخواهد یک انسانِ معلومِ مشخصی را، رویش انگشت بگذارد، بگوید حاکم شما این است؛ ضمناً میخواهد معیار را هم به دست بدهد. دقت کنید! میخواهد آن انسانی که در نظر شارع و قانون گذارِ اسلام مشخص است، او را میخواهد بر مردم حکومت بدهد، اما در ضمن، معیار را هم میخواهد بگوید، علت اینکه ما گفتیم حاکم شما این باشد، معیار این است. این است علت انتخاب او از طرف پروردگار، یا انتصاب او از طرف پروردگار؛ لذا میگوید «والذین آمنوا» آن کسانی که ایمان آوردهاند، ایمانِ درست آوردهاند، که لازمة اطلاق[8] «آمنوا» این است که ایمان درست مراد باشد، نه ایمانهای ظاهری. آن کسانی که در طول زندگی خود نشان دادند که ایمان آوردند، آن کسانی که با عمل خود، ایمانشان را امضا کردند؛ پس «الذین آمنوا» شرط اول این است که واقعاً مؤمن باشند. شرایط دیگری هم دارد، «الذین یقیمون الصلاة» آن مؤمنینی که نماز را اقامه میکنند، نه اینکه نماز میخوانند. نماز خواندن یک چیز است، نماز را به پا داشتن یک چیز دیگر است. اگر میخواستند بگویند نماز میخوانند، میتوانستند بگویند یُصلون؛ تعبیری است هم کوتاه تر، هم موجزتر[9].
اقامة صلاة در یک جامعه، معنایش این است که روح نماز در جامعه زنده بشود، جامعه جامعة نماز خوان بشود؛ و میدانید که جامعة نماز خوان، یعنی آن جامعهای که در تمام گوشه و کنارهایش، ذکر خدا و یاد خدا، به طور کلی موج میزند و میدانید که جامعهای که ذکر خدا و یاد خدا در آن موج بزند، در این جامعه هیچ فاجعهای انجام نمیگیرد، هیچ جنایتی، هیچ خیانتی، هیچ لگدی به ارزشهای انسانی در این جامعه انجام نمیگیرد. آن جامعهای که در آن ذکر خدا موج میزند، مردم متذکر خدا هستند، جهت گیری، جهت گیری خداییست، در این جامعه، همه کارِ مردم، برای خدا انجام میگیرد.
علت دزدیها، علت زبونیها، علت ظلمها، علت تن به تعدی ظلم دادنها ـ از دو طرف ـ علت تعدّیهایی[10] که انجام میگیرد، همچنین علت تن به تعدی دادنهایی که انجام میگیرد، تماماً دوری از یاد خدا و ذکر خداست. آن جامعهای که ذکر خدا را دارد، حاکمش مثل علی بن ابی طالب صلوات الله علیه است، که ظلم نمیکند و ظلم را میکوبد. محکومش مثل ابی ذر غفاریست، که با اینکه کتک میخورد، بااینکه تبعید میشود، با اینکه تهدید میشود، با اینکه غیریب و بیکس میماند، اما زیر ظلم نمیرود، از راه خدا برنمیگردد. این جامعهای است که در آن ذکر خدا هست، این جامعهای است که در آن اقامة صلاة هست.
مؤمنی که در جامعه اقامة صلاة کند؛ جهت جامعه را به سوی خدا قرار بدهد، ذکر الهی را در جامعه رایج و مستقر کند. «الذین یقیمون الصلاة». به اینجا هم خاتمه پیدا نمیکند ولّی، «و یؤتون الزکاة» تقسیم عادلانه ثروت بکنند، زکات بدهند، اهل انفاق در راه خدا باشند، دنبالش میگوید «و هم راکعون» در حالی که راکع هستند زکات را بدهند. این اشارة به یک مورد و یک داستان خاص است. شنیدهام، بلدم آن حرفی را که بعضی از مفسرین دیگر گفتهاند، گفتهاند که «و هم راکعون» معنایش این است که اینها همیشه در حال رکوع باشند، و اشاره به قضیة خاصی نیست. اما روحِ عربیت و عربیدانی این احتمال را نفی میکند، «و هم راکعون» یعنی در حال رکوع زکات میدهند. این هم مؤید همان مطلبیست که دیروز عرض کردم، که به احتمالی به ذهن من میآید؛ که گمان میکنم زکات مطلق انفاقات است؛ چون انگشتری که امیر المؤمنین در حال رکوع داد، زکات اصطلاحی نبود، انفاقی بود در راه خدا، و اطلاق زکات شده، «و یؤتون الزکاة و هم راکعون» یعنی یک انسان، آن قدر دل بستة به مساوات[11] باشد، به قدری علاقهمند به انفاق باشد، به قدری برایش دیدن فقر و فقیر درد آورد باشد که صبر نکند نمازش تمام بشود، این سائل برود، فقیر دیگری بیاید. انگشتر تنها و منحصر خودش را ندهد، بگوید میگذارم بعد میدهم. به قدری جاذبة این انسان زیاد است برای انفاق، آن قدر این آدم محوِ در راه انجام این تکلیف است که امان ندارد که صبر کند، مجال ندارد که تحمل کند. فقیری دیده، فقری دیده، جلوهای دیده که خدا آن جلوه را دوست نمیدارد، او هم دوست نمیدارد، لذا چیزی هم ندارد جز انگشتر؛ در حال نماز، در میآورد میدهد به سائل.
این اشاره به یک ماجرای مخصوص و مشخصست در تاریخ که این را امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به وجود آورده این ماجرا را؛ یعنی این بزرگوار در حال نماز بوده، فقیری آمده و این بزرگوار انفاق کرده، آیه نازل شده است. پس همان طوری که ملاحظه میکنید، آیه دارد به طور اشارهای علی بن ابی طالب علیه السلام را به عنوان ولی امر معین میکند؛ ولی نه به صورت معین کردن زور گویان تاریخ، که وقتی معاویه مثلاً فرض کنید میخواهد برای خودش جانشین معین بکند، میگ وید این پسر جانشین مناست، فرزند من که هست، باید که به این مقام، او بعد از من برسد. اما خای متعال این جوری برای پیغمبر جانشین معین نمیکند؛ میگوید که علی بن ابی طالب باید بعد از پیغمبر به حکومت برسد، چون ملائک حکومت در او هست به نحو شدید. چیست؟ ایمانِ کامل به خدا، اقامة صلاة در جامعه، دلبستگی به انفاق و ایتاء[12] زکات تا حد از خود بیخود شدن. ضمن اینکه نصب میکند خلیفه را، ضمن اینکه معین میکند خلیفه را که علی بن ابی طالب علیه السلام است،ملاک را، مناط[13] را، فلسفة خلافت او را هم روشن میکند. این آیة قرآن است. بنابراین در اسلام، ولی امر آن کسیست که فرستادة خداست، آن کسیست که خودِ خدا او را معین میکند؛ چون فرض این است که هیچ انسانی به حسبِ طبیعت خلقت و آفرینشش، حق تحکم بر انسانهای دیگر را ندارد.
تنها کسی که حق تحکم دارد، خداست و چون خدا حق تحکم دارد، خدا میتواند طبق مصلحتِ انسانها، این حق را به هر که بخواهد بدهد، و میدانیم که کار خدا، بیرون از مصلت نیست، دیکتاتوری نیست، قلدری و زورگویی نیست کارِ خدا، طبق مصلحت انسانهاست؛ چون طبق مصلحت انسانهاست، پس بنابراین او معین میکند، ما هم تسلیم میشویم. او معین میکند پیغمبر را، معین میکند امام را، بعد از امام معین میکند آن کسانی را که با معیارها و ملاکهای خاصی تطبیق بکنند. آن کسی که این صفت را داشته باشد، این صفت را داشته باشد، این صفت را داشته باشد، صفاتی را معین میکند، میگوید اینها بعد از ائمه هداةِ معصومین، حاکم بر جامعة اسلامی هستند. پس ولّی را خدا معین میکند؛ خودش ولّی است، پیغمبرش ولیست، امامها ولّی هستند. امامهای خاندان پیغمبر تعیین شدهاند، دوازدهامام، در رتبة بعد، آن کسانی که با یک معیارها و ملاکهای خاصی تطبیق بکنند و جور بیایند، آنها معین شدهاند برای حکومت و خلافت. مسئله در مورد تعیین ولّی در اسلام این است. البته این یک آیه بود که من برایتان ذکر کردم، آیات دیگری هم در قرآن هست که بعضی را در این ورقه آوردیم و بعضی را هم باید بگردید، در قرآن خودتان پیدا کنید. آیات فراوانی در اینجا داریم.
آنچه که در اسلام تکیه روی آن شده، این است که زمام امر مردم، دست آن کسانی بیفتد که انسانها را به دوزخ میکشانند. مگر تاریخ نشان نداد این مطلب را به ما؟ مگر ندیدیم که با جامعة اسلامی، اندکی بعد از صدر مشعشع[14] آغاز اسلام، چه کردند و چه شد؟ و چه بر سر این جامعه آمد؟ آن جامعهای که در آن جامعه، مردم قدر مردان نیک را ندانند، آن جامعهای که مردم در آن جامعه، معیارهای نیکی را عوضی بگیرند، در آن جامعهای که مردم نتوانند آن کس که مُصلح آنان است و ناصحِ مشفق آنها، او را بشناسند، این جامعه چقدر باید رویش کار شده باشد تا به اینجا رسیده باشد و یک چنین وضعی پیدا کرده باشد؟ تبلیغات زهر آگینی که از طرف دستگاههای قدرت ظالمانه و جائرانه در میان جامعة اسلامی انجام گرفت، به قدری افق معلومات و بینش مردم را عوض کرد، کاری کرد با این مردم که مردم مثل اینکه سیاهی را سفیدی ببینند و سفیدی را سیاهی، به یک چنین حالتی در آمده بودند. لذا بود که در قرنهای دوم و سوم هجری تقریباً آدم وقتی به تاریخ نگاه میکند، میبیند فجایع دستگاه قدرت و خلافت را، و میبیند بیاعتنایی و بیتفاوتی مردم را، حیرت میکند. آیا این همان مردمند؟ اینها همان مردمی هستند که در مقابل عثمان صبر نکردند، از اطراف، او را محاصره کردند و بعد هم بالاخره با آن وضع فجیع او را از خلافت خلع و عزل کردند؟ اینها همانهایند؟ اینها همانها هستند که حالا در شب عروسی خلیفة عباسی، خرج گزافی را که میتوانست یک جناح عظیمی از جامعة اسلامی را اداره کند، میبینند که دارد خرج چه عیّاشیهایی میشود، برای چه کار به درست و ادرستش ندارم، مسائل شخصیست؛ پولیست برای هزار نفر آدم، یک نفر آدم این پول را فقط صرف خودش بکند، جایز است این کار؟ و میدیدند که در متن واقعیت جامعة اسلامی این کار دارد انجام میگیرد و در عین حال، غافلِ بیخبر.
شاید یک وقتی گفته باشم این را که در شب عروسی جعفر برمکی، وزیر محبوب هارون الرشید ـ یک جوان بیست و هشت، نه ساله، سیسالهای بوده جعفر برمکی. آن وقتی که جعفر برمکی از دنیا رفت، سیو چهار، پنج سالش بود، آن وقتی که کشتند او را. در اوج محبوبیت داماد میشود جعفر، هارون الرشید هم علاقة وافری به جعفر برمکی دارد ـ به جای نُقل که بر سر عروس و داماد میپاشند شبِ عروسی، دیدند مهمانهای گرامیِ عالی قدرِ جناب برمکیها و هارون الرشید، چه چیزهایی بر سر عروس و داماد پاشیده شد! وقتی که رفتند نزدیک برداشتند؛ خب ریختند برداشتند، دوتا، سه تا، پنجتا برداشتند، دیدند بله، اینها نقل که نیست، سکه هم نیست، درست دقت کردند؛ قوطیهای ظریفیست به قدر یک بند انگشت، جعبه است اینها، از طلای ناب این جعبه را درست کردند، بعد که جعبه را باز میکردی، از داخلش یک کاغذی درمیآمد، کاغذ بسیار نازک و رقیقی، این کاغذ را که باز میکردی، میدیدی که عجب! یک ورقة بزرگ شد. میخواندی ورقه را، میدیدی که در این ورقه، فرمان مالکیت فلان قسمت از کشور، به شما داده شده، فرمان اقطاع[15] است، فرمان تیول[16] است.
در یک شب واحد خدا میداند، پانصدتا، هشتصدتا، هزارتا فرمان تیول در کاغذهای بسیار نازک، در قوطهای طلا بر سر یک عروس و داماد ریخته شد و کسانی برداشتند که خلیفه نمیدانست که اینها که خواهند بود، مثلاً فرض کنید که املاک فلان دشتِ وسیعِ فلان ناحیه میافتاد به یک بچه، میافتاد دست یک مست، میافتاد دست یک چاقوکش، میافتاد دست یک آدم بیعرضه. اینها را که دیگر خلیفه نمیدانست، ریخته بود، هر که هر چه برداشت، چَپُو[17] برداشتند، رفتند، خوردند، بردند. اما در آن ناحیهای که حالا اقطاعش دست این آدم افتاده، چقدر مردم پامال خواهند شد، چقدر ثروتها از بین خواهد رفت، چقدر حقوق ضایع خواهد شد، نابود و پامال خواهد شد، اینها را که فکر نمیکردند. در همان احوال، اختلاف طبقاتی به این حد است، در هما احوالی که این بذل و بخششها دارد انجام میگیرد، این اسرافها و تُرَفها[18] دارد انجام میگیرد؛ یحیایِ علوی[19] در کوههای طبرستان، با ظلم و با ستم داشت میجنگید، در حالی که خودش و عیالش فقط یک پوشش داشتند، که و قت نماز شوهر میگرفت میپوشید، بعد میداد به زن تا او ستر بدن بکند و نماز بخواند. خاندان پیغمبری که با ظلم میجنگیدند، در یک چنین وضعی به سر میبردند و این مردم میدیدند و بیتفاوت بودند.
عرضم به هارون نیست، از هارون گلهمندی نیست. هارون اگر این کارها را نکند، هارون نیست. طبقة هارون حکم میکند که تا وقتی که این طبقه وجود دارد، این جور کاری انجام بدهد؛ از او که گلهمندی نیست. گلهمندی از مردمی ست که آن حساسیت صدر اسلام را فراموش کرده بودند، آن هوشیاری و درک را که در صدر اسلام داشتند، از دست داده بودند، در مقابل این وضع، احساس تکلیف نمیکردند، احساس مسئولیت نمیکردند، دردشان نمیآمد؛ این برای چیست؟ از بس تبلیغات مضر موذیانة رذالت آمیز روی مردم کار کرده بود. این دستهای تبلیغی و دستگاههای تبلیغی در اقطار[20] جامعة اسلامی و کشور اسلامی، سالینانی روی مغز مردم، روی روحِ مردم، روی روحیة مردم مدام کار کرده بود، کار کرده بود، کار کرده بود تا به اینجا رسیده بود. پس ببینید چقدر مهم است اینکه حاکم جامعة اسلامی چه کسی باشد. آن کسی باشد که خدا معین میکند.
آیة قرآن میگوید «اطیعوا الله»[21]، از خدا اطاعت کنید، «و اطیعو الرسول» از رسول اطاعت کنید، «و اولی الامر منکم» صاحبانِ فرمانِ از میان خودتان. صاحبان فرمان یعنی چه؟ آن جاهلِ نادانِ مسلماننام، خیال میکند صاحب فرمان، یعنی هر کسی که میتواند فرمان بدهد، هر کسی که زورش میچربد برای فرمان دادن؛ میگوید این اولی الامر است. ما میگوییم نه، اولی الامر او نیست. اگر بنا باشد که هر که میتواند فرمان بدهد، اولی الامر باشد و از طرف قرآن به رسمیت شناخته شده باشد، خب در فلان کوهستان، فلان دزدِ قداره بندِ سبیل از بناگوش در رفته هم فرمان میدهد، او هم در آنجا همه کاره است؛ پس آنجا اولی الامر است؟ و اطاعت فرمان او واجب است؟
آن کسی که به همگان فرمان میدهد که سه روز و سه شب، فقط زنها بیایند از خانهها بیرون و مردها حق ندارند از خانه بیایند بیرون ـ این را یکی از همین بزرگان صفویه، به حسب نقل بعضی از تواریخ، اگر راست باشد، در زمان صفویه باب کرده بود و باب شده بود در اصفهان. شاهد عینی ماجرای تاریخی نوشته؛ حالا نمیدانم آن تاریخ مستند هست یا نیست ـ فقط زنها بیایند بیرون، در تیمچهها و کاروانسرها و دکانها و بازارها و همه جا و همه جا، زنها و دخترها بیایند کار کنند، مردها نیایند. آیا مرد در این شهر نباشد؟ خب، زنها راحتند بدون نامحرم؛ نه خیر، خودِ ارباب و دوستان و رفقا و اطرافیانش، آنها بیایند. مردمی که مادر، خواهرشان در بازارند، آنها حق ندارند بیایند، اینها بیایند. خب،این اولی الامر است؟ از این میشود اطاعت کرد؟ فرمانِ این، فرمان خداست؟
اولی الامری که شیعه معتقد است، آن اولی الامریست که منشور فرمان را، خدا به نام او کرده باشد، این را میخواهیم ما. آ« انسانیست که اگر چه «منکم» است، جزو انسانهای دیگر است، اما ولایت را از خدا گرفته باشد، که صاحب ولایت کبری خداست، از خدا گرفته باشد.
حالا هارون الرشید با آن وضعش، با آن عُنُق منکسرهاش[22]، با آن بذل و بخشش و اسرافش، با آن آدم کشیاش، که همین جعفر برمکی و بسیاری از خاندانش را در یک روز تار و مار و قتل و قلع و قمع کرد و بسیاری از مؤمنین و بسیاری از مسلمین؛ والیِ ماشاءالله کارهای دیگر. خب، این را ابوحنیفه میگفت که این اولی الامر است. با امام جعفر صادق هم همیشه سر نزاع و جنگ و دعوا، برای همین بود که میگفتند آقا شما چرا با اولی الامر زمانت در میافتی؟ اولی الامر زمان، یعنی همین هارون کذایی، توجه کردید؟
پس منطق شیعه در این مسئله، بسیار منطق ظریف و دقیقیست. ضمن اینکه نصب خدا را از قرآن احساس و استنباط میکند، معیارها و ملاکها را هم به دست مردم میدهد تا مردم فریب نخورند. نگویند خیلی خب، علی بن ابی طالب روی سر ما، روی چشم ما، قبولش داریم، حالا هم جانشین علی بن ابی طالب، هارون الرشید است. بله، این جوری نگویند. کما اینکه این حرف گفته میشد. بنی عباس یک سلسلهای داشتند که این سلسه احیاناً به علی بن ابی طالب هم میرسید یا به پیغمبر میرسید! نگویند علی بن ابی طالب را قبول داریم جانشینیاش هم بالاخره رسید به هارون الرشید، همین طور رسید به تسلسل تا به هارون الرشید. منصور عباسی میگفت که امام حسن را ما قبول داریم، خلیفه، اما ایشان پول گرفتند و خلافت را فروختند. منطق منصور عباسیست دیگر! خلافت را چون فروخت، پس حقی به خلافت ندارد. ما هم از آنهایی که خلافت به آنها فروخته شده بود، خلافت را به زور گرفتیم، برای ماست. حرف آنهاست.پس علی بن ابی طالب را قبول هم میکردند، رویِ سر، رویِ چشم هم میگذاشتند بر حسبِ ظاهر، اما در عین حال منافاتی نمیدیدند بین حکومت علی بن ابی طالب و حکومت هارون عباسی.
شیعه میگوید نه، این حرف درست نیست. شیعه میگوید تو که حکومت علی بن ابی طالب را قبول داری، باید معیارهای خلافت و ولایت را هم قبول داشته باشی. باید قبول داشته باشی که علی بن ابی طالب به خاطر جمع بودن این معیارها به عنوان ولّی انتخاب شده؛ پس اگر کسی، دراو این معیارها بود یا ضد این معیارها در او بود، این آدم حق ندارد که جانشین علی بن ابی طالب،خودش را معرفی کند. حق ندارد ولایت شیعه را، ولّی امر بودن را، ادعا کند و کسی حق ندارد بپذیرد از او. این اولین مطلبی که در این زمینه، در پیرامون مسئلة ولایت پیش میآید.
البته مطلب دوم را هم اینجا اشاره کردیم و آیهاش را هم نوشتیم. ولایت خدا برای چیست؟ اگر کسی این را سؤال کند، بگوید آقا، به چه دلیل شما میگویید: چرا ولایتِ امر در اختیار خدا و برای خداست؟ چرا؟ جوابش این است که این، ناشی از یک فلسفة طبیعیست که در جهان بینی اسلام مشخص و معین شده است. در جهان بینی اسلام، همه چیزِ عالم از قدرت پروردگار ناشی میشود، «و له ما سکن فی الیل و النهار»[23] هر آنچه در روز و شب آرمیده و ساکن است، از آنِ خداست. خب، چیزی که همة پدیدههای خلقت برای اوست و حکومت تکوینیِ بر همه چیز در اختیار او است، حکومت قانونی و تشریعی هم باید در اختیار او باشد، چارهای نیست. این هم مطلب دوم است، تا برسیم به مطالب بعدیش. حالا توجه کنید من این آیات را تندتند معنا کنم.
«ان الله یأمرکم ان تودوا الامانات الی اهلها»[24] همانا خدا شما را فرمان میدهد که امانتها را به اهلش برگردانید، «و اذا حکمتم بین الناس ان تحکموا بالعدل» و چون میانِ مردم داوری و حکومت و قضاوت میکنید، بر طبق عدل و داد، حکومت و قضاوت بکنید، «ان الله نعما یعظکم به» همانا پروردگار چه نیکو چیزیست که شما را بدان پند میدهد و موعظه میکند، «ان الله کان سمیعا بصیرا» همان پروردگار شنوا و بیناست. آنچه را که به شما فرمان میدهد، از روی شنوایی و آگاهی و دانش کامل است. چون بینای سرنوشت شماست، لذا آنچه را احتیاج دارید، به شما میدهد و میبخشاید.
این از آیة اول که دربارة امانت صحبت میکند، و میگوید امانتها را به اهلش بدهید، در حقیقت یک زمینه چینی برای آیة دوم است. امانت فقط این نیست که یک تومان من دست شما دارم، این یک تومان را به من برگردانید. مهمترینِ نشانه و نمونههای امانت، این است که آنچه امانت خداست در میان مردم، آن را انسان به جایش برساند و به اهلش برساند. اطاعت انسان که میثاق و پیمان خدا با آدمی است، آن را در جایش مصرف کند و خرج کند، اطاعت از خدا بکند و از آن که خدا فرموده که اطاعت بشود. این مهمترین مصداق امانت است.
بعد میفرماید «یا ایها الذین آمنوا» آن کسانی که ایمان آوردهاید، «اطیعوا لله» اطاعت کنید از خدا، «و اطیعوا الرسول» و اطاعت کنید از پیامبر خدا، «و اولی الامر منکم» اطاعت کنید از صاحبان فرمان از میان خودتان، آن کسانی که در میان شما صاحبان فرمانند. این جا تزِ اسلامی با بعضی از تزها و ایدههای دیگر، مایِز[25] و محل افتراقش معلوم میشود. تز اسلامی نمیگوید که حکومت، روزی خواهد بود که لازم نباشد، ه؛ ایده اسلامی پیش بینی نمیکند آن روزی را که در جامعه، دولت و حکومت نباشد، نه خیر؛ در حالی که بعضی از مکتبها پیش بینی میکنند آن روزی را که جامعه، جامعة ایدهآل است و یکی از خصوصیاتش این است که دیگر دولت و حکومت در آن جامعه نیست؛ نه؛ اسلام این را پیش بینی نمیکند.
خوارج، زیر بهانة حکومت الهی بود که میگفتند علی بن ابی طالب باید نباشد. میگفتند «لا حکم الا لله» حکومت برای خداست. امیر المؤمنین در جواب این میگوید «کلمة حق یراد بها باطل»[26] سخن، سخنِ درستیست، حاکم واقعاً خداست، آن کسی که مقررات را میدهد و سررشتة زندگی را به دست میگیرد، واقعاً خداست، اما شما میگویید «لا حکم الا لله» یا میگویید «لا امرة الا لله» قانون و حکومت برای خدا، مجری قانون کیست؟ آن هم شما میگویید که غیر خدا، کسی نباید مجری قانون باشد؟ بعد لذا در جواب این سخن میگوید: «لابد للناس من امیر» بالاخره انسانیت و جامعة بشری امیر لازم دارد، حاکم و فرمانروا لازم دارد. این طبع انسانیست که باید زندگیاش با یک مجری قانون همراه باشد؛ بودن قانون کفایت نمیکند، باید کسی باشد تا اینکه این قانون را اجرا کند و نظارت کند بر اجرای دقیق و صحیح این قانون، همین را میگوید «و اولی الامر منکم»، منها اولی الامر، آیا مطلق اولی الامر است؟ هر که فرمان راند درست است؟ گاهی می شود در یک جادو نفر فرمان میرانند ضد یکدیگر، هر دو اولی الامرند؟ گاهی میشود یک آدمی فرمان میراند که عقل و خرد انسانی، فرمانرانی او را نفی میکند؛ باز هم اولی الامر است؟ اینجاست که بین ما و طرز فکر تسنن، یک اختلاف اساسی پیدا میشود. ما میگوییم اولی الامر، صاحب فرمان، آن صاحب فرمانیست که با معیارهای الهی تطبیق بکند. در حالی که آنها این چنین شرطی را عملاً که نمیکنند، حالا در کتب فقهی شان چیست، مراجعة درستی نداشتم ببینم. آنی که شایع است در افواه و در زبانها، این است که نه، هر کسی که بر مقام فرمانرانی و فرمانروایی رسید، برایشان محترم و معتبر است.
«فان تنازعتم فی شیء» پس اگر در چیزی منازعه و اختلافی داشتید، «فردوه الی الله و الرسول» برگردانید آن را به خدا و پیامبر. «ان کنتم تؤمنون بالله و الیوم الاخر» اگر شما مؤمن به خدا و روز واپسین هستید، «ذلک خیر» این نیکوتر است، «و احسن تأویلاً» دارای عاقبت بهتریست. ببینید، مردم را متوجه میکند به عواقب نیکِ فرمانروایی نیکان و عواقب سوء فرمانروایی بدان. این هم یک آیه.
دنبالهاش آیة سوم است. طعن به کسانیست که از این فرمان کلی سر میپیچند، «الم تر الی الذین یزعمون انهم آمنوا بما انزل الیک» آیا نمینگری به آن کسانی که میپندارند که ایمان آوردهاند به آنچه که بر تو نازل شده است، به آیین تو،«و ما انزل من قبلک» میپندارند که بر آیین تو و آیین پیشینیان تو، ادیان آسمانی، ایمان دارند؛ پیشِ خودشان، خودشان را مؤمن فرض میکنند؛ با اینکه خودشان را مؤمن فرض می کنند، کاری از آنها سر میزند که منافی با ایمان به خداست، آن چیست؟ «یریدون ان یتحاکموا الی الطاغوت» میخواهند تحاکم کنند به طاغوت، یعنی برای حل و فصل کار خود به طاغوت مراجعه کنند، از طاغوت نظر بخواهند، فرمان بگیرند، بر طبق نظر او، فرمان او، زندگی خود را به راه ببرند؛ این منافی با ایمان است، «یریدون ان یتحاکموا الی الطاغوت»، میکوشند، میخواهند تحاکم کنند نزد طاغوت، در حالی که «و قد امروا ان یکفروا به» در حالی که به اینها فرمان داده شده است که به طاغوت کفر و ابتکار بورزند، «و یرید الشیطان ان یضلهم ضلالا بعیدا» و شیطان میخواهد که آنان را گمراه کند، گمراهی و سرگشتگی بسی دور. من احتمال میدهم این شیطان، همان خود طاغوت است، چپز دیگری نیست. اینها میخواهند سراغ طاغوت بروند، غافل از اینکه این شیطانِ طاغوت، این شیطانی که با عنوان طاغوت در قرآن شناخته میشود، آنها را از راه درست دور میکند تا از گمراهیها، از وادیهای تِیِه[27] سرگردانی، سرشان را در میآورد. طاغوت آنها را، شیطان آنها را از جاده آن چنان دور میاندازد که برگشتشان کار یک ذره، دوذره نیست، خیلی به دشواری دیگر برگردند به راه راستِ هدایت. این آیة قرآن است.
البته مطلب بعدی که اینجا نوشتم، عین آنچه که نوشتم عرض میکنم. ولایت خدا و پذیرش آن از طرف مؤمنان ناشی از یک فلسفه است که در جهان بنی اسلام مقرر گردیده و بنابراین یک امر طبیعیست. که اینکه ما میگوییم از خدا باید اطاعت کرد و ولّی امر خداست، این یک فلسفة طبیعیِ روشنی دارد. چون همه چیز برای خداست. که آیة «و له ما سکن فی الیل و النهار»[28] این مطلب را درست روشن میکند
ان شاء الله فردا باز دنبالة این بحث را ادامه میدهیم.
دوشنبه بیست و هفتم ماه رمضان سال 1394در پیرامون ولایت (1)
در پیرامون اصل ولایت با آن گستردگی و جامعیتی که در قرآن به این اصل داده شده، مسائل فراوانی مطرح میگردد گاه هر یک از آنها نیز میتواند خود مانند اصلی در شناخت جهتگیریهای اسلامی بشمار آید. در آیات و نیز برخی از آنها را با تدبر و دقت میتوان بدست آورد:
1ـ «ولی» جامعهی اسلامی، یعنی آن قدرتی که همهی فعالیتها و نشاطهای فکری و عملی را رهبری و اداره میکند، خاست و هر آنکه خدا ویرا، بنام یا نشان، بولایت بگمارد:
انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون لصلوة و یؤتون الزکاة و هم راکعون ـ ولی رهبر و حاکم شما فقط خداست و رسولش و مومنانی که نماز را بپا میدارند و زکوة را در حالیکه در رکوعاند ادا میکنند (سوره مائده ـ آیه 55)
ان الله یأمرکم ان تودوا الامانات الی اهلهاـ همان خدا بشما فرمان میدهد که امانتها را به اهلش ادا کنید.
و اذا حکم بین الناس ان تحکموا بالعدل ـ و چون میان مردم حکم و قضاوت میکند و بر طبق عدالت کنید.
ان الله نعما یعطکم به ـ همانا که خدا شما را به نیکو چیزی پند میدهد.
ان الله کان سمیعا بصیرا ـ بیقین، خدا شنوا و بیناست
یا ایها الذین امنوا اطیعوالله ـ ای کسانی که ایمان آوردهاید، خدا را اطاعت کنید.
و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم ـ و پیامبر و آنکسانی را که در میان شما (از سوی خدا و یقین او) صاحب فرمانند
فان تنازعتم فی شیء فردوة الی الله و الرسول ان کنتم تؤمنون و الیوم الاخر ـ و هنگامیکه در چیزی منازعه کردید اگر بخدا و روز قیامت ایمان دارید. آن چیز را بخدا و پیامبر ارجاع نمائید.
ذلک خیر و احسن تأویلا ـ این نیکوتر و نیکو عاقبتتر است (برای شما). (سوره نساء: 59 ـ 58)
من یطع الرسول فقد اطاع الله ـ هر کس از رسول پیروی کند بس بتحقیق که خدا را اطاعت کرده است. (سوره نساء ـ 80)
و من تولی فما ارسلناک علیهم حفیظا ـ و هر کس که اعراض کند (از پیروی رسول)، پس نفرستادیم تو را بر ایشان نگهبان.
الم تر الی الذین یزعمون انهم امنوا بما انزل الیک و ما انزل من قبلک ـ آیا نمینگری به کسانی که میپندارند به آئین الهی تو و آئینهای آسمانی پیش از تو ایمان آوردهاند.
یریدون ان یتحاکموا الی الطاغوت ـ با اینحال میخواهند برای حل و فصل امور خود به طاغوت مراجعه کنند.
و قد امروا ان یکفروا به ـ در حالیکه (از طرف خدا) مأمور شدهاند که بطاغوت کفر و انکار بنمایند.
و یرید الشیطان ان یضلهم ضلالا بعیدا ـ و شیطان میخواهد که آنان را بسی دور از راه راست، گمگشته و گمراه سازد (سوره نساء: 60)
2ـ ولایت خدا و پذیرش آن از طرف مومنان ناشی از یک فلسفه و زیر بنای فکری است که در جهان بینی اسلام مقرر گردیده و بنابراین یک امر طبیعی است:
و له ما سکن فی الیل و النهار ـ و از آن اوست هر آنچه در شب و روز آرمیده است.
و هو السمیع العلیم ـ و او شنوای داناست.
قل اغیر الله اتخذ ولیا ـ بگو آیا ولی و فرمانروایی بجز خدا برگزینم؟
فاطر السموات و الارض ـ که پدید آورندهی آسمانها وزمین است.
و هو یطعم و لا یطعم ـ و اوست که میخوراند و خورانیده نمیشود.
قل انی امرت ان اکون اول من اسلم ـ بگو من مأمور شدهام که نخستین کسی باشم که تسلیم گردیده را اسلام آورده است.
و لا تکونن من المشرکین ـ و مبادا که در شمار مشرکان درآیی.
(سوره انعام: 13 ـ 14)
[1] ـ به پلی کپی انتهای جلسه مراجعه بفرمایید.
[2] ـ سوره مبارکه آل عمران / آیه 68
[3] ـ (ت ب ع) در پی رفتن، تحقیق کردن
[4] ـ (ق ه ر) غالب، چیره
[5] ـ (ظ ل ل) سایه
[6] ـ (ن ش ء) محل پیدایش، مبدأ
[7] ـ سوره مبارکه مائده / آیه 55
[8] ـ (ط ل ق) تعمیم، شامل کردن
[9] ـ کوتاه و مختصر
[10] ـ (ع د و) تجاوز کردن
[11] ـ (س و ی) برابری، یکسانی
[12] ـ ( أ ت ی) دادن
[13] ـ ( ن و ط) ملاک، مقصد
[14] ـ ( ش ع ش ع) درخشان
[15] ـ (ق ط ع) قطعه
[16] ـ واگذاری زمین و ملک به کسی از طرف پادشاه که آن شخص از طریق مالیاتِ آن ملک برای خود، درآمدی فراهم میآورد.
[17] ـ به یغما برد، تاراج
[18] ـ خوشگذرانی
[19] ـ یحی بن عبدالله، از نوادگان امام حسن است که در زمان هارون الرشید در نواحی مختلف حکومت اسلامی، برای خود بیعت جمع کرد و دعوت خود را در طبرستان علنی کرد. هارون فضل بن یحیی برمکی را مآمور سرکوب قیام او کرد. پس از اینکه کار بر یحیی بسیار سخت شد، تقاضای امان از هارون کرد، هارون امانش داد. و در نهایت در یکی از زندانهای هارون به شهادت رسید.
[20] ـ (ق ط ر) گوشهها، اطراف
[21] ـ سوره مبارکه نساء / آیه 59
[22] ـ عنق منکسره در لغت به معنای گردن شکسته است ولی در اصطلاح به آدم بداخلاق و عبوس گفته میشود.
[23] ـ سوره مبارکه انعام / آیه 13
[24] ـ سوره مبارکه نساء / آیات 58 تا 60
[25] ـ (م ی ز) جدا کننده
[26] ـ حدیث شماره 1 5
[27] ـ (ت ی ه) بیابانی که بنی اسرائیل در آن سرگردانند.
[28] ـ سوره مبارکه انعام / آیه 13