جلسه بیست و هشتم طرح کلی اندیشه اسلامی
جلسة بیست و هشتم در پیرامون ولایت (3) (هجرت)
چهارشنبه 29 رمضان المبارک 1353 شمسی
بسم الله الرحمن الرحیم
«وَمَن يُهَاجِرْ فِي سَبِيلِ اللّهِ يَجِدْ فِي الأَرْضِ مُرَاغَمًا كَثِيرًا وَ سَعَةً وَ مَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَ قَعَ أَجْرُهُ عَلى اللّهِ وَ كَانَ اللّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا»
سورة مبارکه نساء آیه100
مسئلة هجرت مربوط میشود به مسئلة ولایت، با آن وسعتی که مسئلة ولایت را ما اینجا مطرح کردیم. و گفتیم که ولایت عبارتست از ایجاد رابطه و پیوند مستحکمی در میان عناصر صف مؤمن با یکدیگر و قطع هر گونه وابستگی میان صف مؤمن با صف غیر مؤمن؛ و در مرتبة بعدی، ایجاد رابطهای بس قوی و نیرومند، میان همة افرادِ صف مؤمن با آن نقطة مرکزی و قدرت متمرکز، که ادارة جامعة اسلامی به عهدة اوست؛ یعنی امام، یعنی ولّی، حاکم، پیشوا. آن وقت در کنار این، بحث کردیم که ولّی و پیشوا کیست در جامعة اسلامی. جواب ما را قرآن داد، «انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و هم راکعون»[1]، که اشاره کردیم به ماجرای امیراالمؤمنین صلوات الله علیه. اگر ما ولایت را توانستیم با این وسعت بفهمیم و مسئله را در حد مسائل فرعی ولایت و درجة دوی ولایت خلاصه نکنیم، آن چنانی که بعضی، بدون توجه خلاصه میکنند، آن وقت مسئلة هجرت یکی از دنبالههای مسئله ولایت خواهدشد. چرا این جور میگوییم؟ برای خاطر اینکه اگر لازم باشد هر انسانی در ولایت خدا و ولّی خدا زندگی بکند ـ که این را اصل ولایت به ما میآموخت ـ اگر پذیرفتیم که میباید انسان همة نیروهایش، همة نشاطهای جمعی وفکری و روانی او، با ارادة ولّی الهی و والی مِن قبل الله[2] به کار بیفتد و خلاصه، انسان باید با جمیع عناصر وجودش بندة خدا باشد، نه بندة طاغوت؛ اگر این مطالب را ما قبول داریم و میپذیریم، پس ناچار، این را هم باید قبول کنیم که اگر یک جایی وجود ما و هستی ما و همة نیروها و نشاطهای ما، تحت فرمانِ ولایت الهی نبود، بلکه تحت فرمان ولایت طاغوتی و شیطانی بود، تعهد الهی ما این است که ما خودمان را از قید و بند ولایت طاغوت رها کنیم، نجات بدهیم، آزاد کنیم و برویم تحت سایة پر میمنت ولایتِ الله. خارج شدن از آن ولایت ظالم و و ارد شدن به آن ولایت عادل، اسمش هجرت است. میبینید که مسئله هجرت، یکی از مسائلیست که در دنبالة ولایت مطرح است. لذا ما اول بحث گذاشتیم «چهار»؛ یعنی در پیرامون ولایت، سه مطلب را قبلاً ذکر کردیم، این مطلب چهارم است.
چرا باید انسان را تحت ولایت طاغوت و شیطان بگریزد؟ این سؤالی که مطرح میکنم، بسیار قابل توجه است. دلم میخواهد وقتی من سؤال را مطرح میکنم، شما دوستانی که میشنوید، فوراً همین سؤال من را در لابراتوار ذهنتان، آن چنان تجزیه و تحلیل کنید، که بتوانید یک جوابی بر طبق آموختهها و اندوختههای اسلامی و مذهبی به آن بدهید. بعد اگر جواب شما، با جواب من ـ جوابی که من خواهم داد ـ یکی نبود و مغیر بود، آن وقت، جای صحبت من و شما باقیست. سؤال این است: آیا نمیتوان در ولایت طاغوت بود و مسلمان بود؟ آیا نمیشود ما فرض کنیم؛ یک مسلمانی را که تحت ولایت شیطان زندگی بکند، اما بندة رحمان زندگی بکند؟ چیزی میشود یا نه؟ آیا ممکن است در آنجایی که، بر سراسر آفاق و مناطق زندگی انسان، یک عامل غیر الهی، مشغول فرمانرواییست؛ جسم انسان را یک عامل غیر الهی دارد اداره میکد، فکر انسانها را یک عامل غیر الهی دارد اداره میکند، روحیه و عواطف و احساساتِ افراد جامعه را همان عامل دارد به این سو و آن سو میکشاند؛ در حالی که انسان در قبضة قدرت این چنین عوامل طاغوتی و شیطانی زندگی میکند؛ در عین حال بندة خدا باشد، مسلمان باشد؛ آیا چنین چیزی ممکن است یا ممکن نیست؟ خواهش میکنم این را شما در صدد جواب بربیایید. نمیخواهد بلند جواب بدهید، در مغزتان برای این سؤال جوابی آماده کنید، ببینید میشود یا نمیشود؟ برای اینکه ما بدانیم میشود یا نمیشود، باید یک قدری خود این سؤال را تحلل کنیم، تفسیر کنیم، تا جواب روشن بشود. ما میپرسیم، آیا میتواند کسی تحت ولایت شیطان باشد و مسلمان باشد، یا نمیتواند؟ این دو تا سؤال، در حقیقت یک سؤال است که از دو جزء ترکیب یافته است؛ ما این دو جزء را درست تجزیه کنیم و ببینیم که معنایش چیست.
جزء اول این است که کسی تحت ولایت شیطان باشد. یعنی چه تحت ولایت شیطان باشد؟ ولایت مگر یعنی چه؟ آن معنایی که ما برای ولایت از آیات قرآن استفاده کردیم، اگر چنانچه آن معنا را، که مستند به چندین آیة قرآن بوده بگذاریم در کنار این جملة «ولایت شیطان»، آن وقت معلوم میشود که ولایت شیطان یعنی چه؟ ولایت شیطان معنایش این است که شیطان ـ به همان معنای کلیِ شیطان که بارها گفتم ـ بر تمام نیروها و استعدادها و ابتکارها و کارها، در وجود آدمی مسلط باشد. آنچه انسان انجام میدهد، در آن خط مشیی باشد که شیطان معین کرده است، آنچه میاندیشد، در آن راهی باشد که شیطان مایل است یا ترسیم میکند؛ مثل آدمی که در جریان یک رودخانهای افتاده باشد. یک آب تندی دارد در بستر سیلی از کوهسار میآید، یک نفر آدم میافتد توی این رودخانه، البته مایل نیست که به صخرههای تنومند و تناور اصابت بکند و سرش بشکند، البته مایل نیست که با این آب برود و توی باتلاق بیفتد، البته مایل نیست که در لابهلای امواج این آب خفه بشود و غرق بشود؛ اما با اینکه مایل نیست، این جریان تندِ آب، او را دارد بیاختیار میبرد. دست و پا هم میزند، خود را به این طرف آن طرف هم میچسباند، به هر چیزی هم متشبّث میشود، اما جریان آب، جریان تندیست، بیاختیار او را میبرد.
ولایت طاغوت و ولایت شیطان، یک چنین چیزی است؛ لذا آیة قران میفشرماید: «و جعلنا هم ائمة یدعون الی النار»[3] پیشوایان و رهبرانی وجود دارند که پیروان و افراد تحت فرمان خود را به طرف آتش دوزخ میکشانند، به طرف بدبختی میکشانند. آیة دیگر قرآن میفرماید که «الم تر الی الذین بدلوا نعمت الله کفرا و احلوا قومهم دار البوار* جهنم یصلونها و بئس القرار»[4] آیا نمینگری به آن مردمی که نعمت پروردگار را کفران کردند؟ این نعمتی که کفران کردند، چه بوده؟ همه چیزی میتواند باشد. نعمت قدرت، که مظهر قدرت پروردگار است، قدرتهای دنیوی، نعمت سر رشته داری و ادارة امور هزاران انسان، نعمت در دست داشتن استعدادها و اندیشهها و نیروها و انرژیهای فراوان از انسانها، اینها همهاش نعمت است، این سرمایههاییست که میتوانست برای انسانیت منشأ خیر باشد.
انسانهایی که در اختیار آن مردمی که در این آیه مورد اشاره هستند، قرار گرفتهاند، میتوانستند این انسانها، انسانهای بزرگی باشند، میتوانستن بندگان زبدة خدا باشند، میتوانستند به عالیترین مدارج کمال برسند؛ اینها این نعمتها را کفران کردند، در راهی که باید، به کار نینداختند. بعد دنبالش میفرماید که «و احلوا قومهم دار البوار» خودشان به درک، قوم خود را و مردم تحت فرمان خود را هم به دیار نیستی و نابودی و هلاکت کشاندند، «جهنم یصلونها» و کشانیدند به جهنم، که در آن سرازیر و افکنده خواهند شد، «و بئس القرار» و چه بد جایگاه و محل استقراریست.
این آیه را موسی بن جعفر صلوات الله علیه برای هارون خواندند، به هارون فهماندند که تو همان کسی هستی که قومت را و خودت را به بدترین منزلگاه و هلاکتبارترینِ جایگاهها خواهی افکند. برای هارون صریحاً این معنا را خواندند موسی بن جعفر. سؤال کرد مگر ما کافریم؟ منظورش این بود که یعنی ما معتقد به خدا و به پیغمبر و به دین نیستیم؟ امام علیه السلام در جوابش این آیه را خواندند تا بفهمانند به او که کافر فقط آن کسی نیست که راست و صاف و صریح میگوید نه خیر خدا نیست، نه خیر قرآن دروغ است یا پیغمبر مثلاً افسانه است، این یک جور کافر است و این بهترین نوع کافر است که صریحاً حرف خودش را میزند و آدم او را میشناسد و موضع گیری خودش را با او درست تنظیم میکند.
کافرِ بدتر آن کسیست که این نعمتهای عظیمی را که در اختیار اوست، کفران میکند، در غیر مجرای صحیحش به کار میافکند؛ نه فقط خود را، که همة انسانهای تحت فرمان خود را میکشاند به جهنم. ولایت طاغوت، یک چنین چیزی است.
آن کسی که تحت ولایت طاغوت زندگی میکند، در حقیقت او گویی اختیاری از خود ندارد. نمیگویم به کلی بی اختیار است ـ حالا آیة قرآن را که معنا کردیم، تفسیر مطلب روشن میشود در قرآن ـ اما در جریانِ سیل دارد میرود. میخواهد دست و پایی بزند، نمیتواند. میخواهد از راه جهنم برگردد، میبینید همة اطراف دارند به طرف جهنم میروند، او را هم از این طرف بروی؛ جمعیت بیاختیار تو را مثل پر کاهی میبرد. میخواهد خوب باشد، خوب زیست کند، انسان زندگی کند، مسلمان بماند و مسلمان بمیرد، نمیتواند؛ یعنی جریان اجتماعی او را دارد میکشد و میبرد، آن چنان میبرد که دست و پایی هم نمیتواند بزند. نمیتواند دست و پا بزند، دردناکتر این است که گاهی نمیتواند بفهمند حتی.
این ماهیهایی که در دریا صیدشان میکنند، نمیدانم دیدید یا نه. گاهی هزاران ماهی در میان یک توری دارند کشانده میشوند به طرف ساحل، از آن وسطهای دریا، از چند کیلومتری دریا، این تور دارد همة اینها را میکشد جلو، ملتفت نیستید. اگر به آن ماهی بگویی: کجا میروی؟ فکر میکند دارد مقصدی را با اختیار میرود؛ اما در واقع بیاختیار است، مقصد او همان جاست که مقصد آن صیادِ صاحبِ تور است.
این تور نامرئیِ نظام جاهلی، آن چنان انسان را میکشد، آن چنان به طرفهایی که هدایت کنندگان آن تور مایلند، آدم را میکشاند که آدم نمیفهمد کجا میرود. گاهی هم خیال میکند که دارد میرود به طرف سر منزل سعادت و رستگاری، غافل از اینکه نه، دارد میرود به «جهنم یصلونها و بئس القرار».
خب، این ولایت، ولایت طاغوت است، ولایت شیطان است. این جملة اول، از دو جملهای که سؤال از آن تشکیل میشد. گفتیم آیا میتوان در ولایت طاغوت زیست و مسلمان زیست؟ میتوان؟ حالا در ولایت طاغوت زیستن را فهمیدیم اجمالاً یعنی چه. تفصیلش را هم اگر بخواهیم بفهمیم، میتوانیم برگردیم باز به تاریخ.
شما ببینید در زمان بنی امیه و بنی عباس، چقدر عالّم اسلام با نشاط حرکت کرده، ببینید چه موج عظیمی از معلومات و دانشها در میان جامعة اسلامی آن روز پدید آمده، چه اطبای بزرگی پیدا شدند، چه متر جمان عظیمی در آن روزگار قحطِ زبان دانی و معرفتهای عمومی جهانی، در عالم اسلام پیدا شدند و آثار عظیم فرهنگهای قدیمی را به عربی ترجمه کردند و نشر دادند در میان مسلمانها. در همة رشتهها، از تاریخ و از حدیث و از علوم طبیعی و از طب و از نجوم و حتی از هنرهای زیبا و ظریف، مسلمانها آن روز شدند جزو نمونههای بسیار برجسته؛ درست است؟ به طوری که الآن هم وقتی یک آدمی مثل مثلا «گوستا و لوبون»[5] فرانسوی یا فلان نویسنده و مستشرق دیگر، که چشمش به همین ظواهر فقط خیره میشود، وقتی نگاه میکند، قرنهای دوم و سوم و چهارم اسلامی را قرن تشعشع اسلام میداند. «آدام مِتز»[6] ، یک کتابی نوشته به نام تمدن اسلام در قرن چهارم هجری، یک مرثیه خوانی عجیبی میک ند در این تمدنی که به نظر او عظیم است. یک تمدن عظیمی در قرن چهارم هجری تشریح میکند. یک نفر مستشرق فرانسوی، یک مستشرق اروپایی، به طور کلی، وقتی که نگاه میکند به آن قرنهای سوم و چهارم و دوم هجری، هنوز چشمهایش خیره میماند. برای چیست این؟ برای خاطر این است که فعالیتها و انرژی ها و نشاطهای عجیبی در آن روز، از جامعة اسلامی بروز کرده، اما من از شما سؤال میکنم، آیا این همه نشاط و فعالیتی که آن روز انجام گرفت، بالمآل به سود جامعة اسلامی و انسانیت تمام شد؟ میپرسم از شما.
ده قرن دارد از آن روزگار میگذرد. تعصبی نداریم نسبت به آن روزگار. در مقابل دنیای غیر مسلمان میتوانیم بگوییم که بله، عالَم اسلام بود که آن دانشگاهها را به وجود آورد، عالم اسلام بود که آن فلسفه را درست کرد، عالم اسلام بود که چنین و چنان در طبابت و در طبیعیات کرد. اما بین خودمان، الحق و الانصاف، آن همه نیرو و انرژی، به جا و به موقع و به سود انسانیت و به سود جامعة اسلامی تمام شد؟ جامعة اسلامی بعد از ده قرن، از آن میراث چه دارد؟ و چرا ندارد؟ چرا ندارد؟ چرا آن ثروت علمی و فرهنگی برای ما نمانده؟ چرا ما به عنوان یک جامعهای که ده قرنِ پیشمان آن همه تشعشع داشته، امروز در دنیا نمیدرخشیم و جلوه نمیکنیم؟ چرا؟ آیا جز به این است که آن همه نشاط و فعالیت، اگر چه فعالیت انسانی بود، اما زیر نگین طاغـوت بود؟ گفت:
من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم که گاه گاه بر او دست اهرمن باشد[7]
این اهرمنها بودند که با جامعة اسلامی بازی کردند. اگر هم گفتند، ترجمه کردند، برای خاطر این بود که در ترجمه بنویسند در زمان حکومت حضرت خلیفة چندم عباسی، منصور یا هارون یا مأمون؛ برای اینکه نام خودشان را بالا ببرند. اگر به جای این همه فعالیت طبیعی و ریاضی و نجومی و ادبی و فقهی و تجویدی وغیره، اجازه میدادند که حکومت علوی سرِ کار بیاید، اجازه میدادند که امام صادق سرِ کار بیاید، نشاطها و نیروها را امام صادق در اختیار بگیرد، ولو از لحاظ علمی، از لحاظ ادبی، از لحاظ این مسائلی که امروز دنیا به آنها میبالد و افتخار میکند، صد سال هم عقب میماندند، باز به سود انسانیت بود. انسانیت رشد میکرد، اسلام گل میکرد، انرژیها و استعدادها در راه صحیح به کار میرفت. کتاب ترجمه کنند، طب و پیشرفت علمی را به منتها درجه برسانند، اما از لحاظ اخلاقی و اخلاق اجتماعی، آن قدر ضعیف باشند که اختلاف طبقاتی آنها هنوز هم جزوِ افسانههای تاریخ به شمار بیاید؟
عیناً مثل تمدن کثیف ننگین دنیای معاصر ما. قدرتهای بزرگ جهانی میبالند به اکتشافات علمیشان، میبالند به اختراعات محیّر العقولشان، کلاه گوشة افتخارشان را به خورشید میرسانند[8] که ما فلان دارو را کشف کردیم، فلان فرمول را به وجود آوردیم، فلان کار را کردیم، این از لحاظ علمی؛ اما از لحاظ انسانی و اخلاقی، هنوز ثروت های افسانهای در کنار گرسنگیها و فقرهای افسانهایست، هنوز بهرهمندی یک درصد بسیار کوچک در دنیا، از امتیازاتی که برای میلیونها انسان گرسنه است در کشورهای محروم، وجود دارد. اینها به این میبالند، و این عیناً همان وضع تمدن عظیم اسلامیست در قرن دوم و سوم و چهارم؛ همین مطلب است، آن روز هم همین جور بود. پیشرفت علمی بسیار، اما اشرافیگری و تعیّش و بیخبری از فضیلتها و انسانیتها و اصالتها؛ اختلاف طبقاتی به نحو شدید، گرسنگیهای مرگآور در مقابل سیریهای مرگآور، در آن روز هم به چشم میخورد و دیده میشد. بر اثر چه بود این بدبختیها؟ چرا جامعة اسلامیِ آن روز با آن همه نشاط و فعالیت عملیاش، نتوانست گلی در بوستان فضیلتها و انسانیتها باشد؟ چرا؟
الآن هم وقتی که ما بگردیم در تاریخ قرن دوم و سوم هجری، آن کسانی که میتوانیم نامشان را همراه با شرف و افتخار، یاد بکنیم، آن کسانی که میتوانیم اسمشان را در لیست مردان افتخار آفرین عالم، تحویل مقامات جهانی بدهیم، آن کسانی هستند که با همان نظام متمدن، به شدت جنگیدند؛ مُعلی بن خُنیس[9] است که در بازار به دارش میکشند و میکشند، یحی بن امّ طویل است که دست و پایش را قطع میکنند و زبانش را میبرند، محمد بن ابی عُمیر[10] است که صد تازیانه به او میزنند، یحیی بن زید[11] است که او را در کوههای خراسان در هجده سالگی میکشند، زیدبن علی است که چهار سال جنازهاش را روی دار نگه میدارند. آن کسانی که ما امروز میتوانیم نامشان را با افتخار بدهیم به لیست چهرههای افتخار آفرینِ جهان بشریت، اینهایند، و اینها آن روز با این تمدن پر شکوهی که آقای گوستار آفرینِ جهان بشریت، اینهایند، و اینها آن روز با این تمدن پرشکوهی که آقای گوستاولوبون از آن یاد میکند و اسم میبرد، هیچ رابطهای نداشتند؛ بلکه ضد آن تمدن بودند. پس میبینید که وقتی ولایت طاغوت و شیطان بر جامعهای، بر انسانهایی حکم فرمایی میکند و زمام کارشان را در دست دارد؛ انرژیهایشان به کار میافتد، استعدادهایشان به جریان میافتد، اما چه جور؟ آن جوری که امروز در دنیای متمدن به کار افتاده و آن جوری که در ده قرن، یازده قرنِ پیش در عالم اسلام به کار افتاده بود. آن جوری که در منطقها و ارزشهای اصیل و معیارها و میزانهای انسانی، یک پول سیاه قیمت ندارد، این ولایت طاغوت است.
آن وقت در ولایت طاغوت، مسلمان زیستن میشود؟ مسلمان زیستن چیست آقا؟ مسلمان زیستن، یعنی تمام امکانات و انرژیها و نیروها و قدرتها و استعدادهای یک انسان، دربست در اختیار خدا بودن. همه چیزشان، مالشان در اختیار خدا، جانشان در اختیار خدا، فعالیت و حرکت روزانهشان در اختیار خدا، خواب شبشان در اختیار خدا، اندیشه و فکرشان در اختیار خدا. آیا مثالی میتوانید برایش بزنید؟ بله. هم در اجتماعاتی به صورت جامعه و مدنیت مثال داریم، هم در گروه مثال داریم؛ در گروههای عصیانگری که از نظامهای طاغوتی آمدند بیرون و گریختند و هجرت به سوی خدا کردند، مثال داریم.
اولّی، مثل جامعة مدینه، در زمان حیات پیغمبر. در زمان حیات پیغمبر، جامعة مدینه، یک جامعة بندة خدا بود. یک جامعة مسلمان بود. آنجا هر قدمی که برمیداشتی، در راه خدا بود. آنجا یهودی و مسیحیاش هم تحت فرمان اسلام اگر زندگی میکرد، زندگی اش، زندگی اسلامی بود. در جامعة اسلامی، یهودیِ تحت ذمّه[12] هم، مسیحیِ تحت ذمّه اسلام هم، در راه اسلام حرکت میکند. از لحاظ اعمال شخصی، یهودیست، اما از لحاظ یک عضو اجتماعی، یک مسلمان است. خیلی مسلمانتر از آن مسلمانی که در نظام جاهلی زندگی می کند. در زمان پیغمبر، پول در راه خدا، شمشیر در راه خدا، زبان در راه خدا، فکر و اندیشه در راه خدا، هر کاری که از یک انسان برمیآید، در راه خدا بود؛ عواطف و احساسات در راه خدا؛ این برای یک جامعه. در زمان امیر المؤمنین هم، کم و بیش همین جور بود. برای خاطر اینکه امیر المؤمنین صلوات الله علیه خودش از این جهت که حاکم الهی و ولّی خد بود، با پیغمبر فرقی نداشت؛ اما وارث بد جامعهای بود. وارث نابسامانیها بود، وارث پریشانیها بود، و خود پیغمبر هم اگر به جای امیر المؤمنین بود و بعد از بیست و پنج سال آمده بود، مسلّم با همان مشکلات امیر المؤمنین رو به رو بود؛ این در اجتماعات.
و اما در گروهها، گروه شیعیان اطراف ائمه علیه السلام در طول تاریخ. ماه رمضان تمام شد ما به بحث امامت به تفصیل نرسیدیم، وإلا دنبال بحث ولایت، بحث امامت را میکردم. آن وقت اگر میتوانستیم این بحث را بکنم، به شما میگفتم که شیعه در زمان ائمه چه جور واحدی بوده. نشان میدادیم که امام علیه السلام روابط و مناسباتش با شیعه و شیعه، روابط و مناسباتش با جامعة پیرامون خودش از چه قرار بوده؛ این معلوم میشد. حالا به طور اجمال عرض میکنم. شیعه به ظاهر در نظام طاغوتی زندگی میکرد، اما در باطن درست در جهت ضد نظام طاغوتی حرکت میکرد. مثل آن گروه بسیار اندکی که با حسین بن علی صلوات الله علیه بودند در کربلا. اینها درست این سیل را شکافته بودند و آمده بودند در خلاف مسیری که سیل آنها را هدایت میکرد. بنابراین در تاریخ یک نمونههایی داریم. هم در جامعه، هم در گروهها. اما افراد معمولی، به طور کلی فرد، نمیتواند مسلمان باشد؛ به طور کلی وجودش، امکاناتش، انرژیهایش، همة قوّهها و نیروهایش و استعدادهایش، تحت فرمان خدا باشد؛ در حالی که در آن چنان جامعهای که قبلاً ترسیم کردم ـ جامعة طاغوتی ـ زندگی بکند، چنین چیزی ممکن نیست. اگر در محیط طاغوتی و نظام ظاغوتی، یک نفر زندگی بکند، یک کسری از مسلمانیاش بالاخره در راه طاغوت است، یک بخشی از زندگیاش بالاخره بندة طاغوت است، صد در صد بندة خدا نمیتواند باشد.
حدیث شریفی در کافی با چندین عبارت نقل شده است. کتاب اصول کافی شریف، که از معتبرترین و قدیمیترین کتب شیعه است، این حدیث را با چند زبان نقل کرده، اینی که من میخوانم یکی از آن چند زبان است. میتوانند آقایان مراجعه کنند به کافی، کتاب الحجة، ظاهراً عنوان بابش هم این باشد: باب من دان الله عزو جل بغیر امام من الله؛[13] میفرماید از قول امام علیه السلام و امام از قول خدا، که خدای متعال فرموده: «لاعذبن کل رعیة فی الاسلام دانت بولایة کل امام جائر لیس من الله و ان کانت الرعیة فی اعمالها برة تقیة و لاعفون عن کل رعیة فی الاسلام دانت بولایة کل امام عادل من الله و ان کانت الرعیة فی انفسها ظالمة مسیئة»[14] عجیب حدیثی است این. این حدیث میگوید آن مردمی که تحت ولایت ولی الله زندگی میکنند، اهل نجاتند؛ اگرچه در کارهای شخصی و خصوصی، قصورها و تقصیرها و گناههایی هم گاهی داشته باشند، آن مردمی که تحت ولایت شیطان و طاغوت زندگی میکنند، اهل بدبختی و عذابند؛ اگر چه در کارهای شخصی، در اعمال خصوصی، اهل نیکوکاری و کارهای خوب هم باشند؛ این خیلی عجیب است. البته عرض کردم چند زباناست و همة زبانها همین معنا را میدهد. حدیث هم در اصول کافیست. تازه مراجعه نکردم، به نظرم میرسد ـ چون بنده غالباً سند احادیث را هم مقیدم نگاه کنم ـ فکر میکنم سندش هم سند خوبی بود مدتی پیش دیدم الآن یادم نیست.
بنده تشبیه میکردم همیشه این حدیث را، میگفتم مثل اینکه ماشینی شما سوار شدید، به قصد مثلاً فلان نقطة معین، به قصد نیشابور؛ اگر چنانچه این ماشین دارد طرف نیشابور میرود، شما حتماً به هدف میرسید، اگر این ماشین به جای اینکه برود طرف نیشابور، دارد میرود مثلاً طرف سرخس، طرف قوچان، خب مسلّم است که شما به هدف نمیرسید. حالا در آن ماشینی که دارد میرود به طرف نیشابور و شما را به هدف میرساند، اگر در ماشین، مردم با ادب، با مهربانی، با رفتار خوب، با آداب انسانی با هم معاشرت کردند، چه بهتر، اگر هم با آداب انسانی و انسانیت و نیکی و احسان با هم معاشرت نکردند، بالاخره به نیشابور میرسند، به هدف میرسند؛ اگر چه در بین راه، یک قدری بدی کردند، آن بدیها هم البته یک سزاهایی خواهد داشت. یک آثاری، یک نتایجی خواهد داشت. آن نتایجش را هم مجبورند متحمل بشوند؛ اما به هدف میرسند. بر خلاف آن، ماشینی که باید شما را به نیشابور برساند، دارد به نقطة مقابل نیشابور میرود، اگر چنانچه در این ماشین، همة افراد با ادب، با نزاکت، با احترام با همدیگر رفتار کنند، با خوشرویی با همدیگر عمل کنند، و میبینند این ماشین دارد به جای نیشابور، میرود به طرف قوچان، در مقابل این حادثه و این پدیده، هیچ عکس العملی نشان نمیدهند؛ اینها خیلی آدمهای خوبیاند، خیلی مهربانند با هم، اما آیا به هدف خواهند رسید یا نه؟ پیداست که نه.
در مثال اول، راننده، یک رانندة امین بود، یک رانندة راه بلد بود، «امام من الله» بود، آنها را رساند به هدف؛ اگر چه بد اخلاق بودند، «و ان کانت الرعیة فی اعمالها ظالمة مسیئة».
در مثال دوم، راننده، رانندة راه بلدی نبود، رانندة امینی نبود، رانندة هواپرستی بود، مست بود، راه گم کرده بود، در سرخس و قوچان کاری داشت، کار خودش را بر خواستة مردم مقدم کرده بود، داشت میرفت آنجا؛ اینها مسلّم به هدف نخواهند رسید؛ اگر چه در داخل ماشین، مردم با هم خیلی هم مهربان، خیلی هم گرم، خیلی هم خوش اخلاق باشند، «و ان کانت الرعیة فی اعمالها برة تقیة»؛ اما بالاخره «لأعذبن» به عذاب خدا دچار خواهند شد، به هدف نخواهند رسید. بنابراین در یک جامعهای که با ولایت طاغوت اداره میشود، مثل همان ماشینی که با رانندگی آدم غیر امین و غیر بلد دارد رهبری میشود، انسانها به هدف نخواهند رسید و نمیتوانند مسلمان بمانند.
چه کار کنند؟ چه کار کنند؟ اینجا آیه قرآن جواب میدهد. آیة قرآن به این چه کار کنم، جواب میدهد، میفرماید: «ان الذین توفاهم الملائکة ظالمی انفسهم»[15] آن کسانی که فرشتگان، جان آنان را قبض میکنند، در حالی که این بیچارهها بر خویشتن ستم میکردهاند؛ آن مردمی که بر جان خود، برآیندة خود، بر همه چیز خود ستم کردند و حالا دارند میمیرند، فرشتههای خدا، مأمورین پروردگار دارند اینها را قبض روح میکنند، «قالوا» فرشتگان به اینها میگویند، «فیم کنتم» در چه وضعی بودید؟ کجا بودید؟ آدم چنین خیال میکند که فرشتة آسمان وقتی میبیند این آدم این قدر وضعش خراب است؛ مثل آن آدمی که آمده، آن طبیبی، یا آن جراحی که آمده، مثلاً یک بیماری را جراحی کند، میبیند خیلی اوضاعش خراب است، خیلی وضع این بیمار تأسف آور و یأس آور است، میگوید: مگر تو کجا زندگی می کردی؟ چرا این جوریست وضعت؟ من این چنین استیناس[16] میکنم که ملائکه از خرابی حال این بیچاره، از بدی روحش، از بدبختی و عذابی که در انتظار اوست، تعجب میکنند، به او میگویند: مگر تو کجا زندگی میکردی بیچاره؟ شما کجا بودید که این قدر به خودتان ظلم کردید، دارید از دنیا میروید، ظالم بر نفس دارید از دنیا میروید؟ «قالوا فیم کنتم» کجا بروید؟ چگونه بودید شما؟
در جواب میگویند، «قالوا» گویند: «کنا مستضعفین فی الارض» ما در زمین، در میان مردم که زندگی میکردیم، مستضعف بودیم، ما جزوِ تودة بیاختیار بودیم. مستضعفین آن گروهی هستند در جامعه که اختیار جامعه دست آنها نیست؛ اینها مستضعفند. در خط مشی جامعه و در رفتنش، در حرکتش، در سکوتش، در جهت گیریاش، در فعالیتش هیچ اختیاری ندارند. همانطور که دیروز گفتم، میرود آنجا که خاطر خواهِ کِشندگان ریسمان است. همین طور میروند بیچارهها، از خودشان اختیاری ندارند که به کجا بروند و چه بکنند.
یک مشت بچةکوچک دبستانی را فرض کنید، کلاس اول دبستان ـ آن هم نه در سنین هفت ساله،که بچههای هفت ساله، امروز چشم و گوششان خیلی بیشتر از این حرفها باز است ـ بچة چهار، پنج ساله را بگذارند مدرسه، مکتب خانه، مثل مکتبخانههای سابق، بنده یادم میآید. از مکتب که میآمدیم بیرون طرف خانه، دسته جمعی، اصلاً نمیفهمیدیم کجا داریم میرویم. بچهها ملتفت نیستند چی به کجاست. یک مبصری مثلاً فرض کنید، یک بزرگتری با یک چوبی؛ از این طرف بروید، از آن طرف بروید، زیر ماشین نروید، یا زیر ماشین بروید! ـ یک وقت هم دلش میخواهد این جوری بشود (خندة حضار) ـ اصلاً ملتفت نیستند کجا میروند، یک دفعه میبینند در خانة خودشانند مثلاً، میبینند در خانة آن یکی دانش آموز دیگرند مثلاً. حالا اگر این مبصر دلش خواست اینها را ببرد یک خوردهای در خیابان بگرداند، میبینند مثلاً فلان جا هستند.
مستضعفین زمین آن کسانیاند که در یک جامعه؛ خبری از جریانات جامعه ندارند. نمیدانند چی به کجاست، نمیفهمند کجا دارند میروند. واز اینجا که دارند میروند، به کجا خواهند رسید و چه کسی دارد اینها را میبرد و چگونه میشود نرفت و حالا که نرفتیم، بعد چه کار باید بکنیم، اصلاً نمیفهمند، اصلاً ملتفت نیستند؛ همین طور سرشان را انداختهاند پایین، مثل بلاتشبیه، بلا تشبیه، بلاتشبیه؛ اسب عصّاری[17]. بلا تشبیهِ اسب البته (خندة حضار) چشمهایش را بستند، همهاش دارد قدم میزند، همهاش دارد راه میرود. همین طور هی میرود، میرود، میرود، دور می زند، دور میزند، دور میزند؛ اگر این حیوان بنا بود چیزی بفهمد، یا خودش تصور میکرد که حالا باید حدود پاریس و آنجاها باشیم این همه راه رفتیم. (خندة حضار) بعد که دمِ غروب چشمش را باز میکنند، میبیند همان جاییست که اول صبح بوده. اصلاً نمیداند کجا رفته، نمیفهمد کجا دارد میرود وقتی دارد حرکت میکند مستضعفین اینهایند در یک جامعه، اکثریتِ تودة بیاطلاع مردم. البته در غیر جامعههایی که با نظام صحیحی اداره میشوند، آن جامعههایی که برای گوهر انسانی قیمت قائلند نه؛ آن جامعههایی که برای انسان و ارادة انسان کرامت قائلند نه؛ آن جامعهای که رهبرش پیغمبر است، اما قرآن به او میگوید: «و شاورهم فی الامر»[18]، با اینکه پیغمبر است، با اینکه احتیاجی به مشورت مردم ندارد، باز فرمان داده میشود که با مردم مشورت کند، آنها را عزیز بشمارد، آنها را بزرگ بشمارد، به آنها شخصیت بدهد، این جامعهها نه؛ یک چنین تودهای ندارد، اما در جامعههایی که با نظام فردی، با نظام ظالمانه، با نظام جاهلانه و از این قبیل اداره میشود، اکثریت مردم مستضعفین هستند.
میگویند: «کنا مستضعفین فی الارض» ما جزو مستضعفین بودیم. ما را همین طور کشاندند، بردند، انداختند، لگد مال کردند، کثافت مال کردند، نفهمیدیم، حالا هم داریم میمیریم. این عذر و جواب مستضعفین است. ببین ملائکه به آنها چه میگویند حالا. «قالوا کنا مستضعفین فی الارض» گویند ما در زمین مستضعف بودیم؛ جزو افراد ضعیف گرفته شده، بی اختیار، بیتوان بودیم. ملائکه جواب میگویند. ببینید، معلوم میشود منطق ملائکه با منطق خردپسند انسانی کاملاً برابر است، عقل آدم هم همین را میگوید. به قول آن بندة خدا هفتصد، هشتصد سال پیش:
به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار که بر و بحر فراخ است و آدمی بسیار
عقیدة سعدی هم با عقیدة این ملائکه یکی بوده. فرشتگان پروردگار میگویند، «قالوا»، گویند: «الم نکن ارض الله واسعة فتهاجروا فیها» بابا آنجا مستضعف بودید، زمین پروردگار هم منحصر به همان جا بود؟ همة دنیا خلاصه شده بود در همان جامعهای که شما در آن جامعه، مستضعفانه زندگی میکردید؟ سرزمین خدا گسترده نبود تا شما از این زندان خارج بشوید، بروید به یک نقطه آزادی؟ به یک نقطهای که بتوانید خدا را عبادت بکنید، به یک نقطهای که بتوانید نیروهایتان را در راه صحیح به کار بیندازید، به یک نقطهای که مستضعف در آن نقطه نباشید، در دنیا چنین جایی نبود؟ «قالوا الم تکن ارض الله واسعة» آیا نبود زمین خدا گسترده و وسیع؟ «فتهاجروا فیها» تا در زمین خدا هجرت کنید، و جای دیگر بروید؟ دیگر جواب ندارند بدهند، چه بگویند بیچارهها، معروف است که حرف حساب، جواب ندارد. لذاست که قرآن، در فرجام و سرانجام این بیچارهها این جور میگوید: «فأولئک» میبردند، «فاولئک» پس آنان، «ماواهم» جایگاهشان کجاست؟ «جهنم و ساءت مصیرا» و چه بد برگشت گاه و سرانجام گاهیست برای انسان؛ این هم آخر کار.
البته یک استثنا دارد، همه نمیتوانند هجرت کنند، همه نمیتواند خودشان را از آن بند نظام جاهلی نجات بدهند؛ یک عدهای ناتوانند، یک عدهای پیرند، یک عدهای کودکند، یک عدهای زنانی هستند که امکان این کار برایشان نیست. لذا این مستثنی میشوند، «الا المستضعفین» مگر آن ضعیفان و ناتوانان، «من الرجال و النساء و الولدان» مرد، زن، فرزندان که، «لا یستطیعون حیلة» که چارهای ندارند، کاری از آنها بر نمیآید، «و لا یهتدون سبیلا» راهی پیدا نمیکنند به سوی منطقة نور، به سوی منطقة اسلام و عبودیت خدا راهی پیدا نمیکنند، نمیتوانند کاری بکنند، «فآولئک» پس اینهایی که کاری نمیتوانند بکنند، «عسی الله ان یعفو عنهم» امید است که خدا از آنان عفو کند. ببینید، عین عبارت قرآن است؛ امید است که خدایِ متعال از آنان عفو کند، این جور است تکلیف. «و کان الله عفوا غفورا» و خدا عفو کننده و دارای مغفرت است.
بعد برای اینکه آن کسانی که خطاب هجرت به آنهاست، احساس نکنند، خیال نکنند که هجرت برای آنها مایة بدبختی و زیان خواهد شد، که چگونه خواهد شد، میتوانیم، نمیتوانیم؟ به جایی دست پیدا میکنیم، نمیکنیم؟ در جواب میفرماید: «و من یهاجر فی سبیل الله» آن کسی که مهاجرت میکند در راه خدا، «یجد فی الارض مراغما کثیرا وسعة» مییابد در زمین، جولانگاهی بسیار و سرزمینی گسترده. میبینید عجب پروازی میشود کرد در دنیا؛ عجب به کام دل، پر و بالی میتوان زد در جامعةاسلامی، تا حالا پر و بال ما و پرواز ما، وقتی که خیلی اوج میگرفتیم، تا سقف قفس بود. عجب آفاقیست، عجب پهناور! در مکه، بیچاره نمازش را به زور میخواند، اگر خیلی حِدّت[19] میکرد، در مسجد الحرام دو رکعت نماز میخواند، بعد هم مفصل کتک نوشِ جان میکرد. دیگر نهایت مسلمانی این بود، نه بیشتر از این. بعد که هجرت کرد، آمد به سرزمین آزاد، به هوای آزاد، به جامعة اسلامی، به تحت ولایت و رسول الله؛ دید عجب جاییست اینجا، اینجا یتسابقون الی الخیرات است، اینجا با آیة قرآن و تقوا و عبادت، مرتبة افراد، مشخص و معلوم میشود. هر که بیشتر برای خدا حرکت بکند، عبادت بکند، تلاش بکند، جهاد بکند، انفاق بکند، او عزیزتر است در این جامعه.
دیروز اگر میفهمیدند یک درهم در راه خدا و مکه داده، سیخ داغش میکردند و زیر شکنجه آتشش میزدند؛ وقتی که بیایی در راه خدا مهاجرت کنی به سوی مدینة الرسول؛ ای مسلمان صدر اسلام، آن وقت میبینی که چه جولانگاهیست، چه جای پروازیست، چطور انسان میتواند به کام دل، پر و بال بزند. «و من یهاجر فی سبیل الله» هرکه مهاجرت میکند در راه خدا، «یجد فی الارض» یعنی به سوی جامعة الهی و اسلامی، مییابد در زمین «مراغما کثیرا و سعة» جولانگاهی، پروازگاهی فراوان و وسعتی، گشایشی، گستردگیای.
حالا اگر چنانچه در راه خدا حرکت کردی از مکه، از دار الکفر به سوی دارالهجرة حرکت کردی، در بین راه جانت را خدا گرفت، مُردی، اینجا چطور است؟ میگویند آن وقت تو، اجرت و پاداشت با خداست؛ چون تو کار خودت را کردی. حرکتی که لازم بود انجام بدهی، از تو سر زد،
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل که گر مراد نجویم به قدر وسع بکوشم[20]
و اسلام این را میخواهد. اسلام میخواهد که هر کسی به قدر توان خودش، آن مقداری که میتواند و مستطیع است و استطاعت دارد، در راه خدا حرکت کند.
«من یخرج من بیته مهاجرا الی الله و رسوله» آن کسی که از خانة خود خارج میشود، در حالی که دارد مهاجرت میکند به سوی خدا و پیامبرش، «ثم یدرکه الموت» بین راه، مرگ او را درک میکند، «فقد وقع اجره علی الله» پس بیگمان پاداش او بر عهدة خدا و بر ذمة خداست، «و کان الله غفورا رحیما» و خدا آمرزنده و دارای بخشایندگی است.
این نکته را توجه کنید که چون امروز دیگر روز آخر بحث تلاوت و قرآن ما هست، این مبحث تقریباً نیمه کاره میماند. این نکته را عرض کنم، هجرت از دار الکفر، از ولایت غیر خدا، از ولایت شیطان و طاغوت به کجا؟ به دار الهجرة، دار الایمان، تحت ولایتِ الله، تحت ولایت امام؛ تحت ولایت پیغمبر و ولّی الهی باید هجرت کرد، این هجرت است. حالا اگر به فکر ایجاد دارالهجرة افتاد؟ خود پیغمبر هم جزوِ مهاجرین بود دیگر، مگر نبود؟ پیغمبر هم هجرت کرد؛ اما قبل از آنی که پیغمبر هجرت بکند، دار الهجرهای تقریباً وجود نداشت، پیغمبر با هجرت خود، دارالهجرة را ایجاد کرد.
گاهی لازم میشود که گروهی از انسانها با هجرت خود، نقطة شروع هجرت را آغاز کنند، جامعة الهی و اسلامی را بنیان گذاری کنند، به وجود بیاورند، دارالهجرة ایجاد کنند، آن وقت مؤمنین به آنجا هجرت کنند. غرض، این حاصلِ مطلب دربارة هجرت است.
چهارشنبه بیست و نهم ماه رمضان 1394هجرت
- ولایت طاغوت و شیطان در نظام جاهلی و طاغوتی، مؤمن را با هزاران پیوند و رابطه، بقدرت طاغوت وابسته میسازد و او را با تور نامرئی نظام جاهلی محاصره کرده، آزادی را از او سلب نموده، بی اختیار بسوی سرانجامی که در انتظار آن نظام است میکشاند و از بکار رفتن نیروی او در راه خدا و در مسیری که آئین و برنامه و خواستی اسلامی مقرر نموده باز میدارد.
این واقعیت تخلف ناپذیر، مسئله هجرت را مطرح میسازد: هجرت یعنی گریختن از قید و بندهای نظام جاهلی و رساندن خویش بمحیط آزاد اسلامی، از آنجا که همهی عوامل و انگیزهها آدمی را بهدف خدا پسند نزدیک میسازد، آنجا که جریان طبیعی جامعه بسمت تعالی و تکامل فکری و روحی و مادی است، آنجا که راههای نیکی گشوده درهای بدی و شرارت، فرو بسته است … یعنی جامعهی اسلامی.
پس بنابر اصل «ولایت» هجرت یک تعهدی فوری و ضروری برای مؤمن است بتعهد منتقل شدن از محیط جاهلی بجامعهی اسلامی و قدم نهادن بمنطقهی ولایت الله است. دقت و ملاحظه در آیات «هجرت» در قرآن، مطالب گوناگونی را در این زمینه آشکار میسازد. باین آیات الهام بخش گوش فرا دهیم:
ودو لو تکفرون کما کفروا ـ آنها دوست دارند که شما هم، مانند آنان کافر گردید.
فتکون سواء ـ پس با آنها یکی شوید (و در صف کفر قرار گیرید)
فلاتتخذوا منهم اولیاء ـ بنابراین با آنها پیوند ولایت برقرار نکنید.
حتی یهاجروا فی سبیل الله ـ تا اینکه آنها نیز در راه هجرت کنند (و از همکاری و یاری طاغوت و شرکت درآیند.)
فان تولوا ـ پس اگر روی برگرداندند( و بر دشمن و کفر خویش باقی ماندند)
فخذوهم واقتلوهم حیث وجدتموهم ـ هر جا یافتیدشان، دستگیر کنید و بکشید،
و لا تتخذوا منهم ولیا و لا نصیرا ـ و مبادا از بین آنان برای خود ولی و یاوری بگیرید. (سورهی نساء ـ آیة 89)
ان الذین امنوا و هاجروا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فی سبیل الله ـ آنان که ایمان آوردند هجرت کردند و با جان و مال خود در راه خدا جهاد کردند.
والذین آووا و نصرا ـ و آنان که مهاجران و پیکارگران را پناه دادند و یاری کردند.
اولئک بعضهم اولیاء بعض ـ اینچنین مردمی با یکدیگر ولایت (و پیوند درستی و همکاری) دارند.
والذین آمنوا و لم یهاجرواـ اما کسانی که ایمان آوردند و هجرت نکردند،
ما لکم من ولایتهم من شیء حتی یهاجروا ـ شما با آنان ولایت ندارید، جز اینکه آنها هم هجرت کنند.
و ان استنصروکم فی الدین فعلیکم النصر ـ آری، اگر بخاطر مخاطرهی دینی از شما یاری خواستند، بر شما که یاریشان کنید.
الا علی قوم بینکم و بینهم میثاق ـ جز اینکه شما راعلیه قوی بخوانند که با آنها پیمان دارید.
والله بما تعملون بصیر ـ و خدا بآنچه میکنید بیناست.
والذین کفروا بعضهم اولیاء بعض ـ و آنان که کفر ورزیدند، گروهی از آنان با گروهی دیگر پیوند ولایت دارند.
الا تفعلوه نکن فتنة فی الارض و فساد کبیر ـ اگر چنین نکنید (و ولایت خود را با گروه مهاجرین و هم ایمانان برقرار نکنید و بدیگران بپیوندید) فتنه و فساد بزرگی در زمین برپا خواهد شد.
و الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله ـ و آنها که ایمان آوردند و هجرت کردند و در راه خدا جهاد کردند.
و الذین آووا و نصروا ـ و آنها که مهاجران را پناه دادند و یاری کردند.
اولئک هم المؤمنون حقا ـ اینچنین مردمی مومنانی حقیقی هستند.
لهم مغفرة و رزق کریم ـ برای آنان آموزش الهی و روزی فراهم است. (سوره انفال: آیات 74 ـ 72)
ان الذین توفیهم الملئکة ظالمی انفسهم ـ کسانی که فرشتگان جانشان را میگیرند (و مرگشان فرا میرسد) در حالیکه به خویشتن ستم کردهاند)
قالوا فیم کنتم ـ بآنها میگویند: در چه وضعی زندگی میکردند؟
قالوا کنا مستضعفین فی الارض ـ جواب میدهند: ما در زمین تو سری خور و ضعیف نگاه داشته شده بودیم.
قالوا لم تکن اض الله واسعة فتهاجروا فیها ـ میگویند: آیا زمین خدا وسعت نداشت تا در آن هجرت کنید!!
فأولئک مأویهم جهنم و ساءت مصیرا ـ اینچنین مردمی (که تن بذلت میدهند و حاضر نیستند حرکت و هجرت کنند) در دوزخ جای دارند و آن بد جایگاهی است.
الا المستضعفین من الرجال و النساء و الولدان ـ جز مردان و زنان و کودکان ناتوان.
لا یستطیعون حیلة و لا یهتدون سبیلا ـ که هیچ توان چاره اندیشی ندارند و راه بجای نمیبرند.
فآولئک عسی الله ان یعفو عنهم ـ چه بسا خدا آنان را عفو کند.
و کان الله عفوا غفورا ـ و خدا بخشنده و آمرزشگر است.
و من یهاجر فی سبیل الله ـ و هر کسی در راه خدا هجرت کند،
یجد فی الارض مراغما کثیرا و سعة ـ در زمین راههای باز فراوان و محیطهای آزادی خواهد یافت.
و من یخرج من بیته مهاجرا الی الله و رسوله ـ و هر کسی از خانهاش بیرون رود تا بسوی خدا و پیغمبرش هجرت نماید،
ثم یدرکه الموت ـ و در این راه مرگش فرا رسد،
فقد وقع اجره علی الله ـ اجر و پاداش وی بر خداست.
و کان الله غفورا رحیما ـ و خدا آمرزنده و مهربان است. (سوره نساء ـ آیات 97 تا 100).
[1] ـ سوره مبارکه مائده / آیه 55
[2] از نزد خدا
[3] ـ سورهة مبارکه قصص / آیه 41
[4] ـ سوره مبارکه ابراهیم / آیات 28 و 29
[5] ـ گوستاولویون (1841 ـ 1931م ) جامعه شناس و مشرق پژوه فرانسوی است که مطالعات گستردهای دربارة مسلمانان و تمدن اسلامی داشته است. در آثاش نظرات متعصبانه کمتر به چشم میخورد. از جمله کتابهای او میتواند به تمدن هند، تمدن مصر، تمدن عربی در اندلس و تمدن عرب اشاره کرد.
[6] ـ آدام متز(1869 ـ 1917م) خاورشناس آلمانی ساکن بازل سوئیس بود. کتاب وی به زبان عربی ترجمه و با نام الحضارة الاسلامیة فی القران الرابع الهجری، منتشر شده است.
[7] ـ حافظ
[8] ـ کلاه گوشه: جاه و جلال، کنایه از عظمت و سرافرازی
ز قدر و شوکت سلطان نگشت چیزی کم از التفات به مهمانسرای دهقانی
کلاه گوشه دهقان به آفتا رسید که سایه بر سرش انداخت چون تو مهمانی (سعدی)
[9] ـ مُعلی بن خنیس کوفی از اصحاب خاص امام صادق و وکیل امام در امور نفقات خانوادة ایشان بود. حاکم مدینه به بهانة آگاهی از شیعیان، معلی را دستگیر و تهدید به قتل کرد. معلّی در پاسخ چنین گفت: مرا به کشتن تهدید میکنی؟! به خدا سوگند اگر شیعیان امام صادق زیر پای من باشند، پا از روی آنان بر نمیدارم و اگر مرا بکشی مرا خوشبخت و خود را بدبخت ساختهای. و در این راه به شهادت رسید.
[10] ـ محمد ابی عمیر اَزدی از یاران خاص سه امام بزرگوار، امام کاظم، امام رضا و امام جواد است. البته در درک محضر امام صادق توسط او اختلاف نظر وجود دارد. هارون او را احضار و زندانی میکند تا نام و نشانی یاران امام کاظم را افشا کند. طبق نقلی او را صد تازیانه میزنند تا لب باز کند، لکن کلامی نمیگوید. هم در زمان هارون و هم در زمان مأمون به بهانههای مختلفی که ریشه در عدم همکاری ایشان با دستگاه خلافت داشته، بارها به زندان افتاده است. ایشان در سال 217 قمری از دنیا رفت.
[11] ـ یحیی بن زید فرزند زید بن علی بن الحسین است. در قیام پدرش علیه هشام، حضور داشت و پس از شهادت او در 121 هجری از عراق به طرف خراسان رفت. پس از اینکه یارانی در اطراف خود جمع کرد، به هرات رفت و آنجا را به تصرف در آورد. اما در نبرد بعدی با سپاه فرماندار خراسان، در سال 125 قمری، به شهادت رسید. پس از آنکه سر از بدنش جدا کردند، جنازهاش را بردار کردند و تا زمام قیام ابومسلم بردار بود.
[12] ـ ذمّه در لغت به معنای امان و عهد است. به اهل کتابی که به شرایط ذمه ملتزم میشوند و از طرف حکومت در امان هستند، اهل ذمّه گفته میشود.
[13] ـ کسی که خدا را اطاعت کند، تحت سلطة حاکمی که از طرف خدا نیست.
[14] ـ حدیث شماره 32
[15] ـ سورة مبارکه نساء / آیات 97 تا 100
[16] ـ (ان س) انس داشتن، کنایه از نزدیک کردن مفهومی به ذهن
[17] ـ اسبی که در آسیابهای قدیمی، با حرکت خود در یک مسیر دایرهایِ ثابت، آسیاب را به حرکت در میآورد.
[18] ـ سوره مبارکه آل عمران / آیه 159
[19] ـ ( ح دد) تندی، تیزی
[20] ـ سعدی
متشکرم…. بسیار بسیار عالی بود. بهترین کتابی بود که خواندم. وممنون از شما که صوت و خلاصه را در اختیارمان قرار دادید.