روح توحید: نفی عبودیت غیرخدا | جلسه یازدهم طرح کلی اندیشه اسلامی
جلسه یازدهم روح توحید: نفی عبودیت غیر خدا
یکشنبه 12 رمضان المبارک 1353 شمسی
بسم الله الرحمن الرحیم
«أَفَغَيْرَ اللّهِ أَبْتَغِي حَكَمًا وَ هُوَ الَّذِي أَنَزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتَابَ مُفَصَّلاً وَ الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِّن رَّبِّكَ بِالْحَقِّ فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ * وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقًا وَ عَدْلاً لاَّ مُبَدِّلِ لِكَلِمَاتِهِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ»
سوره مبارکه انعام آیه 114 و 115
اهمیت مسئلهی توحید
هر چه فکر میکنیم، از توحید به این آسانی نمیشود رد شد. اولاً، پایه اعتقادیست. ثانیاً، اصل مهمِ عملیِ فردی و اجتماعیست. ثالثاً، ملت مسلمانِ موحد، از آن خیلی کم چیزی میدانند، بلکه میشود گفت چیزی نمیدانند. اگر چه که در مکتبخانهها هم به بچهها میآموزند که خدا یکیست و دو نیست، ولیکن غالباً موحدین از شناخت وجهههای گوناگون توحید تا سنین نزدیک به رحلتِ از این جهان هم، چیزی درست نمیدانند. بنابراین مسئلهای با این اهمیت و با این اطلاع کمی که مردم ما از آن دارند، جا دارد اگر انسان دربارهاش بیشتر صحبت کند.
اتفاقاً آیات قرآن هم به فرا خور همین اهمیت، در موارد زیادی، با لحنهای گوناگون درباره توحید سخن گفته. و من اگر چنانچه تا چند روز دیگر هم صحبت کنم درباره این اصل مهم اعتقادی و عملی، میتوان از آیات کریمه قرآن، شواهدی، آیاتی، نمونههایی آورد برای روشن شدن مطلب مورد نظرمان. حالا اینی که امروز میخوانیم، باز توجه به یک نقطه تازهای از توحید دارد که دیروز هم به آن اشارهای رفت، امروز مشروحتر مورد سخن قرار میگیرد.
« بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیم اَفَغَیرَ اللّهِ اَبتَغی حَکَماً وَ هُوَ الَّذی اَنزَلَ اِلَیکُمُ الکِتابَ مُفَصَّلاً وَ اَّلذینَ آتَیناهُمُ الکِتابَ یَعلَمونَ اِنَّهُ مُنَزَّلُّ مِن ربَّکَ بِالحَقَّ فَلا تَکونَنَّ مِنَ المُّمتَرینَ* وَ تَمَّت کَلیمَةُ رَبِّکَ صِدقاً وَ عَدلاً لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ َوَ هُوَ السَّمیعُ العَلیمُ* وَ اِن تُطِع اَکثَرَ مَن فِی الاَرضِ یُضِلّوکَ عَن سَبیلِ اللّهِ اِن یَتَّبِعونَ اِلَّا الظَّنَّ وَ اِن هُم اِلّا یَخرُصونَ»[1] و پس از چند آیه، که البته این آیات را اینجا ترجمه کردیم[2] و در آخر شرح خواهیم داد مختصراً، «وَ لا تَأکُلوا مِمّا لَم یُذکَرِ اسمُ اللّهِ عَلَیهِ وَ اَنَّهُ لَفِسقٌ وَ اِنَّ الشَّیاطینَ لَیوحونَ اِلی اَولِیائِهِم لِیُجادِلوکُم وَ ان اَطَعتُموهُم اِنَّکُم لَمُشرِکونَ»[3]
دو مفهوم از عبادت:
۱. پندار رایج و عامیانه: تقدیس و بزرگداشت روحی و قلبی
خلاصه مطلب در زمینه نقطه نظر امروز ما، این است که یک وقت کسی را عبادت میکنند، به این صورت که او را مقدس و دارای نیروهای ما فوق عالم طبیعت میدانند؛ مثل اینکه بتهایی را با قدیسینی[4] را در طول تاریخ، مردمی عبادت میکردهاند. از عبادت آنچه که ابتدائاً به نظر میرسد،؛ همین است. عبادت خدا را هم که میگوییم واجب است، به نظر ما همین تقدیس و همین حالت بزرگداشتِ روحی و قلبی به نظر میآید. مثل اینکه مثلاً مسیحیها برای مسیح علیه السلام یا برای مادر پاک و پاکیزهاش مریم صلوات الله علیها یک نوع قداستی قائل هستند، در مقابل مجسمه پنداری مسیح یا مریم زانو میزنند، گریه میکنند، او را عبادت میکنند، این یک مفهوم رایجِ همگانی از عبادت.
۲. نقطه نظر قرآن کریم: عبادت به معنی اطاعت بیقید و شرط
غیر از این مفهوم، یک معنای دیگر، یا بگویید یک گوشه دیگر از همین مفهوم وجود دارد که آن را هم عبادت میشود گفت، و در قرآن عبادت به این معنا استعمال شده است. اگر کسی به این صورت دوم هم که حالا شرحش را خواهیم داد، مورد عبادت قرار بگیرد و اگر کسانی یک موجودی را، انسانی را، به همین صورت که حالا خواهیم گفت، عبادت بکنند، این هم نوعی عبادت غیر خداست. حاصل کلام اینکه، عبادت فقط این نیست که انسان در مقابل یک موجودی، به صورت تقدیس، به صورت احترام قلبی، به صورت بالاتر دانست، خم و راست بشود، سجده بکند، به رکوع برود، او را نیایش بکند، ستایش بکند، دستها را به طرف او با خضوع دراز بکند؛ فقط این نیست عبادت. کارهای دیگری هم وجود دارد که آن را هم میتوان گفت عبادت، و اینکه میگوییم میتوان گفت، از خودمان مایهای نمیگذاریم. (آقا! این پردهها را بکشید که توی آفتاب ننشینید. آقا! با شمایم، پردهها را بکشید، چرا نشستید توی آفتاب بدتر شد! درستش کنید. توجه بفرمایید، این یک جمله معترضهای بود، این قدر نمیخواستیم طول و تفسیر پیدا کند.) یک کار دیگر هم هست ـ دنباله همان حرف را دارم میگویم، کار سومی نیست ـ که آن را هم میگوییم عبادت؛ نه ما میگوییم، قرآن میگوید عبادت. بنابراین برای عبادت یک مفهوم وسیعتری در فرهنگ قرآن وجود دارد که ما باید آن مفهوم وسیعتر را پیدا کنیم و اگر خواستیم عبادت خدا بکنیم و عبادت غیر خدا نکنیم؛ یعنی اگر خواستیم موحد و پیرو اصل توحید باشیم، مراقب باشیم که ندانسته عبادت نوع دوم را در مقابل غیر پروردگار عالم انجام ندهیم. یعنی همان چیزی که بیشتر موحدین عالم با اینکه به گمان خود و در ظاهر امر، در مقابل غیر خدا تقدیسی انجام نمیدادند، سجده نمیکردند در مقابل کسانی یا اشیایی غیر خدا؛ با وجود این، در عمل، در فکر، در دل، در روح، عبادتِ غیرِ خدا را میکردهاند به معنای دوم.
اطاعت هر کس به صورت مستقل و بی قید و شرط
معنای دوم عبادت چیست؟ معنای دوم عبادت خیلی ساده است. در فارسی لغت دارد. این لغت رایج است بر سر زبانها و او عبادت است از اطاعت. اطاعتِ هر کسی به صورت مستقل و بی قید و شرط، عبادتِ اوست. اگر کسی را، یک انسانی، یا یک جامعه انسانی، بی قید و شرط اطاعت بکند، فرمان او را در زندگی خود، در جسم و جان خود، در عمل خود، مُتّبَع[5] بشمارد، او را عبادت کرده. از کجا این حرف را میزنیم؟ با استناد به آیات قرآن این سخن را میگوییم. این قرآن است که برای ما عبادت را به اطاعت معنا میکند. عَدِِیِّ بن حاتم طایی[6] ـ پسر حاتم معروف که البته مقام خود این عَدِی، از پدرش حاتم به مراتب بالاتر و ارجمندتر است ـ در اولی که مسلمان شده بود، وقتی که وارد مدینه شد ـ یا شاید چند روزی قبل از مسلمان شدن، قبل از مسلمان شدن، بله ـ رسول اکرم این آیه را بنا کرد خواندن، به مناسبت اینکه زُناری[7] را بر گردن او آویخته دید، «اتَّخَذوا اَحبارَهُم وَ رُهبانَهُم اَرباباً مِن دونِ اللّهِ وَ المَسیحَ ابنَ مَریَمَ وَ ما اَمِروا اِلّا لِیَعبُدوا اِلهاً واحِداً»[8]، معنای آیه این است که مسیحیان و یهودیان، احبار و رهبان خود را، عالمان و زاهدان خود را، و مسیح بن مریم را پرودگاران و خدایان خود گرفتند، در حالی که، خدای متعال فرمان داده بود به آنان که جز خدای واحد کسی را عبادت نکنند. این آیه وقتی به گوش عدیّبن حاتم رسید، رو کرد گفت: ای پیامبر خدا، این حرف درست نیست، ما کِی احبار و رهبانمان برایمان خدا و ربّ محسوب شدند؟ کِی آنها را عبادت کردیم؟ اعتراض کرد به پیغمبر و به آیه قرآن؛ چرا؟ چون در ذهنش از عبادت همان معنایی بود که در ذهن شما الآن هست. آقا دارند عبادت میکنند؛ یعنی نیایش، یعنی حالتی توأم با تقدیس؛ یا قلبیست یا قلبی و زبانی است، یا قلبی و زبانی و بدنیست، مثل نماز خواندن، چون عبادت را به این معنا میفهمید عدّی بن حاتم، وقتی دید آیه قرآن میگوید که اینها عالمان و زاهدانشان را عبادت میکردند، رب و پروردگار خود انتخاب میکردند و برمیگزیدند؛ به نظرش اعتراض آمد، گفت نه؛ این حرف درست نیست. کِی ما مسیحیها احبار و رهبانمان را عبادت کردیم؟
پیغمبر اکرم در جواب این تصور عدّی بن حاتم، پاسخ داد که بله، در مقابل آنها سجده نکردید ـ مفاد فرمایش پیغمبر را عرض میکنم ـ لکن آنچه آنها گفتند، بی قید و شرط پذیرفتند؛ «وَ لکِنَّهُم اَحَلّوا حَراماً وَ حَرَّموا حَلالاً»[9] حرامهای خدا را آنها حلال وانمود کردند در نظر شما و حلالهای خدا را حرام وانمود کردند، و شما بیآنکه در صدد باشید واقعِ مطلب را بفهمید، آنچه آنها گفتند، بی قید و شرط اطاعتشان کردید؛ عبادت این است، پروردگار و رب گرفتن یک موجود این است. که البته به همین مضمون از امام صادق صلوات اللّه علیه هم روایت هست، کسانی که میخواهند، مراجعه کنند به نور الثقلین[10] در ذیل همین آیه.
عبادت در فرهنگ قرآن
بنابر فرهنگ قرآنی، عبادت از یک موجود غیر خدایی، میخواهد این موجود یک قدرت سیاسی باشد؛ میخواهد یک قدرت مذهبی باشد؛ میخواهد یک عامل درونی باشد، مثل نفس انسان، تمایلات نفسانی و شهوانی او؛ میخواهد یک موجودی باشد خارج از وجود انسان، اما نه یک قدرتِ متمرکزِ سیاسی یا دینی، در مقابل یک زن، در مقابل یک نفر آدمی که برای او انسان یک احترام بیجایی قائل است، در مقابل یک دوست؛ عبادت کردنِ در مقابل اینها یعنی اطاعت کردن اینها. هر کسی که اطاعت کند از کسی یا از چیزی، عبادتِ او را کرده است.
عبادت در روایات؛ اطاعت و توجه همهجانبه
یک روایت در اینجا بخوانم تا معلوم بشود که این فرهنگ قرآنی در همه جای منابع اسلامی و مخصوصاً منابع شیعی گسترده است، اعم از قرآن و حدیث. روایت از امام جواد صلوات اللّه علیه است، که میفرماید: «مَن اَصغَی اَلَی ناطَقٍ فَقَد عَبَدَه»[11]. خیلی وسیعتر است دایره عبادت، نه فقط اطاعت کردن، بلکه حتی شش دانگ حواس را هم به یکی دادن، عبادت اوست. خب، شما خواهید گفت» پس ما حرفهای درست را هم گوش نکنیم؟ لذا دنبال حدیث میفرماید: «فَاِن کانَ النّاطِقُ عَنِ اللّهِ عَزَّوَ جَلَّ فَقَد عََبدَ اللّهَ» اگر آن کسی که سخن میگوید و شش دانگ حواس و مشاعر [12] تو را به طرف خود جذب کرده است، از زبان خدا سخن میگوید، تو در حالی که دل به او دادی، ذهن به او دادی، فکر و روحت را به او سپردی، داری عبادت خدا میکنی. «وَ اِن کانَ النّاطِقُ یَنطِقُ عَن لِسانِ اِبلیسَ فَقَد عَبَدَ اِبِلِیسَ» اما اگر چنانچه آن گوینده دارد از زبان شیطان سخن میگوید، از زبان ابلیس دارد حرف میزند، بر خلاف منطق و فلسفه فکر الهی دارد بحث میکند و حرف میزند، و تو مذعنانه[13] و معترفانه داری گوش میکنی، در همان حال مشغول عبادت و اطاعت ابلیسی؛ یعنی خود او شیطان است اصلاً. خود همانی که آن جور دارد حرف میزند شیطان است، نمیخواهد بگوییم نماینده شیطان یا بلندگوی شیطان، نه؛ خود شیطان، به آن معنایی که شیطان را گفتیم، که معنای قرآنی شیطان هم همان است.
اطاعت مطلق مخصوص پروردگار است
اطاعت کردن از یک موجودی که این جور باشد، حتی یک قدرت سیاسی نیست، حتی یک قدرت مذهبی نیست، اطاعت بیقید و شرط از او، عبارت است از عبادت او؛
و اگر کسی بخواهد عبادت کند فقط خدا را و عبادت غیر خدا نکرده باشد؛ یعنی موحد باشد، یکتاپرست، یکتا گرا باشد، بایستی که اطاعت مطلق خود را هم مخصوص کند به پروردگار جهانیان، به خدای بزرگ.
از جمله چیزهایی که اگر پیرویاش کردی، عبادت آن را کردی، قانون است.
از جمله چیزهایی که اگر پیرویاش کردی، عبادت کردی، نظم اجتماعیست.
از جمله چیزهایی که اگر اطاعتش کردی، عبادت کردی،سنتها و آداب است.
پس به کدام قانون عمل کنیم؟ آیا به قانون عمل نکنیم؟ به سنتها و آداب عمل نکنیم؟ از نظمی و نظامی پیروی نکنیم؟ چرا؛ لکن سعی کن این همه خدایی باشد تا تو در حال اطاعت، در حال تبعیت، بنده خدا و مشغول عبادت خدا باشی.
هدف انبیا: ساخت انسان موحد و رهایی او از غیر خدا
ببینید چقدر افق دید انسان وسیع میشود. ببینید چطور قضایای تاریخ برای انسان قابل تفسیر میشود. انبیا که آمدند، همه با ایده توحید آمدند. در بحث مربوط به انبیا و مخصوص به نبوت، این را از روی قرآن بیان خواهیم کرد. همه انبیای عظام الهی آمدند تا مردم را موحد کنند.
موحد کنند یعنی چه؟ یعنی زنجیر اطاعت غیر خدا را از دست و گردن آنها باز کنند. و خودِ قرآن، به این معنا تصریح میکند یک جا؛ «وَ یَضَعُ عَنهُم اِصرَهُم وَ الاَغلالَ الَّتی کانَت عَلَیهِم»[14] تا بار سنگین را از دوش آنان برگیرد و غلهایی که بر آنان بسته است، از آنان باز کند. این هم هدف انبیا.
و توحید وقتی که با این دیدگاه نگاه میشود، وقتی با این نظر، شما توحید را نگاه میکنید، میبینید یک فکریست، یک اصلی است اصلاً برای زندگی، مربوط به نظام اجتماعی، مربوط به جهت گیری انسانها در همه حال، مربوط به کیفیت زندگی کردن جامعههای بشریست. ببین چقد این توحید تفاوت دارد با توحیدِ خدا یک است و دو نیستِ خشکِ بی مغزِ بی روح و ندانسته؛ توحید یعنی این.
توصیه و تاکید به فهم و استفاده از قرآن کریم
حالا بنده در آیات قرآن موارد فراوانی را پیدا کردم، اگر میخواستم همه آنجاهایی که این معنا از آن استفاده میشود به طور وضوح، در قرآن ذکر بکنیم و اینجا بیاوریم، لازم بود که پنج، شش ورق حداقل برای شما کاغذ فراهم کنیم، بنده دو جایش را آوردم. دو نمونه از آنجاهایی که خوب به دست میآید که اطاعت غیرِ خدا، عبادت اوست و توحیدِ خالص، روح دین، پایه دین، عبارت است از آنکه انسان، اطاعت را هم منحصراً از خدا بکند و از برنامه خدایی و از نظام خدایی از تشکیلات الهی. دو نمونه فقط، که این مطلب از آن استفاده میشود، اینجا ذکر شده و شما میتوانید برای پیدا کردن این موضوع، با این ایده به قرآن مراجه کنید.
به قرآن مراجعه کنید. سعی کنید با قرآن آشنا بشوید، سعی کنید محتاج این نباشید که آیههایی را من بیایم برایتان معنا کنم. خودتان را به این گج بیپایان و دریای بیکران نزدیک کنید. بنده مکرر این توصیه را کردم و هر وقتی که این توصیه را نمیکنم، احساس میکنم باری بر دوش من است. اولاً احساس وظیفه میکنم به شما بگویم لازم است به قرآن مراجعه کنید. این دریای عظیم، این اقیانوس بی ساحل، جوریست که هُوَ البَحر مِن اَیَّ النَّواحی اَتَیتَهُ؛[15] شعری بود این، یک مصرعی از یک شعری بود. از هر طرف که بروید یک استفادهای میکنید. هر کسی با قرآن بنشیند و برخیزد، یک استفادهای میکند. هرجوری، در هر سبکی، یک مایهای داشته باشید که بتوانید مختصراً این زبان را بفهمید، یک بهرهای میبرید و هر چه بیشتر مراجعه کنید، روشنتر و آگاهتر میشوید؛
نگاه امیرالمومنین به قران
که امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه با عبارتی شبیه این عبارت، در نهج البلاغه نقل شده که فرمودند: «ما جالَسَ اَحَدٌ هَذا القُرآنَ اِلاّ قامَ بِزِیادَةٍ اَو نُقصانٍ زِیادَةٍ فی هُدًی اَو نُقصانٍ مِن عَمَّی»[16] این کلام امیرالمؤمنین است. میفرماید هیچ کسی با قرآن مجالست و همنشینی نکرد، مگر آنکه چون برخاست از کنار قرآن، افزونی در او پیدا شد؛ و کاستی؛ یک زیادی در او پیدا شد، افزایش پیدا شد، یک کاستی و کمی پیدا شد؛ «زِیادَةٍ فی هُدًی» آن افزونی در هدایت بود، یک مقدار راهیابیاش و هدایتش بیشتر شد، حتماً «اَو نُقصانٍ مِن عَمَّی» آن کاستی در کوری دل او شد. آن کوردلی، آن نابینایی روح و درک و باطن او اندکی کم شد و کاستی گرفت. جمله امیر المؤمنین ببینید با این بیان شروع میشود: «ما جالَسَ اَحَدٌ هَذا القُرآنَ» هیچ کس، عام است دیگر، نیست؟ مطلق است. این را گفتم تذکراً، با اینکه داخل پرانتز بود و حاشیهای بود، برای اینکه توجه بدهم به شما، به همه برادران و خواهران.
این مطلب را چرا تذکر دادم راجع به قرآن؟ برای خاطر اینکه بدانید شما برادران و خواهران، که دامهای فراوانی، وسایل بیپایانی برای دور نگه داشتن مردم از قرآن، تا کنون در طول زمان تدارک دیده شده و یکی از این بهانهها و دامها وسیلهها که تا امروز هم هنوز هست، هنوز یک عده جاهل یا مغرض این مطلب را تکرار میکنند، این است که آقا! قرآن را هیچ کس نمیفهمد جز ائمه معصومین صلوات اللّه علیه، ائمه معصومین هستند که قرآن را میفهمند. بنده درباره این جمله فقط یک کلمه میتوانم بگویم، همانی که امیر المؤمنین صلوات اللّه علیه درباره کلمه خوارج نهروان گفت، فرمود: «کَلِمَةٌ حَقَّ یُرادُ بِها باطِلٌ»[17] این یک حرف درستی است، اما منظور گوینده، یک منظور رذیلانه و موذیانه است. بله! ائمه هُدی بر قرآن مسلطند، آن چنان که بالاتر از آن تصور شدنی نیست. آنها آن روحها و مغزها و فکرهای بلند و بزرگی هستند که قرآن در مشتشان است، خودشان یک قرآنند، هر کدامشان یک قرآنند؛ در این هیچ حرفی نیست، اما اینکه امام علیه السلام قرآن را خیلی خوب میداند، به این معنا نیست که بنده و جناب عالی یک کلمهاش را هم نمیفهمیم، یک قشر [18] از قرآن را هم نمیتوانیم بفهمیم. این جمله درست است که ائمه هدی علیهم السلام آگاهان و دانایان به قرآنند، اما منظور گوینده این نیست که امام را بالا ببرد؛ منظور آن کسی که این حرف را میزند این است که تو از قرآن دور بمانی، مثل آن بنده خدایی که میگفتند نماز بخوان، گفت آقا، اگر نماز آن بود که مولایم علی کرد، من چرا دیگر نماز بخوانم. گفت:
گر نماز آن بود کان مظلوم کرد دیگران را زین عمل محروم کرد
این منطق هم همان منطق است. اگر آنها قرآن را میفهمند، ما و شما دیگر چرا لایِ قرآ را باز کنیم؟ ای بیچاره! ای محروم! ای محروم از معارف قرآن، وای به حالت! وای به حالت! وای به حالت که قرآن را نمیفهمی، اما بیشتر وای به حالت اگر آنکه خودت نفهمی، نگذاری مردم هم بفهمند. اجازه ندهی مردم تشنه کام هم از این چشمه فیاض و جوشان بهره ببرند. وای به حالت! وای به حال آنهایی که مردم را از قرآن دور میکنند، از قرآن میرَمانند، به بهانهها و معاذیر[19] گوناگون، نمیگذارند مردم قرآن را باز کنند به قصد فهمیدن، وای به حالشان! و شما بدانید برادران و خواهران، که امروز سر و کار ما با قرآن است.
شرط مراجعه به قرآن ؛ فهمیدن قرآن
همان طوری که پیغمبر خدا فرموده است: «فَاِذَا التَبَسَت عَلَیکُمُ الفِتَنُ کَقِطَعِ اَّلیلِ المُظلِمِ فَعَلیکُم بِالقُرآنِ»[20] آن روی که فتنهها مثل پارههای شب سیاه بر زندگی شما سایه بیفکند، بر شما باد به قرآن، کِی است آن روز؟ فتنههای تاریکِ مثل شب را نمیبینیم؟ راههای عوضی را در مقابل چشمهای نابینا و نزدیک بینمان مشاهده نمیکنیم؟ دزدان و غولها و راهزنها را از هر سویی و به هر شکلی، چشم بینا نمیبیند؟ پس کِی باید به قرآن رجوع کرد؟ برای کِی است؟ برای وقتی که امام زمان صلوات اللّه علیه بیاید؟ او که خودش قرآن ناطق است؛ امروز روزیست که به قرآن مراجعه باید بکنیم. شرط اولش این است که قرآن را بفهمیم.
انس با قران
بنده دو قسمت از آیات مربوط به بحث امروز را پیدا کردم، شما بگردید ده قسمت دیگر پیدا کنید. توصیه میکنم به برادران، به آنهایی که میتوانید قرآن را بفهمند؛ یعنی ظاهر جملات قرآن را، ترجمههای عربی به فارسی را توجه پیدا بکنند که حتماً مراجعه کنند، آنهایی که نمیتوانند، در خودشان این امکان را، این توانستن را، به وجود بیاورند. عربی بخوانید، قرآن یاد بگیرد، درس قرآن یاد بگیرد، خودتان را با قرآن مأنوس کنید، رفیق کنید با قرآن. هر روزی و هر ساعتی که بی انس با قرآن بگذرد، مایه حسرت است.
قسمت اول از سوره انعام است. البته لحن قرآن را توجه باید داشته باشید. قرآن مثل کتابهای معمولی، این جور نیست که بگوید فصل چندم درباره معنای اطاعت و عبادت، این جوری نیست. سطح بیان و مطلب قرآن و گوینده قرآن، از این سطحهای معمولی بسیار بالاتر است. برای پرودگار عالم، همه کائنات و موجودات در یک سطح هستند، لذاست که آن چنانی که موقعیت وحی ایجاب میکرده، آیهای در موردی آمده. از اشارات آیه، از تعبیراتی و جملاتی که در آیه هست، از کیفیت سیاق[21] آیه، مطلب مورد نظرتان را پیدا کنید.
حکومت و داوری خداوند برتر از دیگریها
«اَفَغَیر اللّهِ اَبتَغی حَکَماً» آیا جز خدا کسی را به عنوان حَکَم بپذیرم و طلب کنم؟ حَکَم را در تفاسیر گفتهاند هم به معنای داور است، هم به معنای حاکم است. آن کسی که انسان حُکم را از او میخواهد، یعنی فرمان را از او میخواهد یا داوری را از او میخواهد؛ به هر دو میگویند حَکَم. و خدای متعال هم بهترین داور است، هم بهترین حاکم است. فرمان را هم خدا باید بدهد، «اَلا لَهُ الخَلقُ وَ الاَمرُ»[22] بدانید که از آن خداست آفرینش و فرمان. خودش آفریده، خودش هم فرمان میدهد. «اَفَغَیرَ الّلهِ اَبتَغِی حَکَماً» آیا جز خدا، حاکمی، فرماندهی یا داوری طلب کنم؟ «وَ هُوَ الَّذی اَنَزلَ اِلَیکُم الکِتابَ مُفَصَّلاً» در حالی که خداست که این مجموعه را، قرآن را، با تفصیل، با تبیین، بدون اختلاط و امتزاج،[23] برای شما فرستاده است. مُفَصَّلاً یعنی بدون اینکه خَلطی در مباحثش باشد، بدون اینکه مطالبش قروقاطی باشد، بدون اینکه سخنِ غیر خدا در او مخلوط شده باشد. «مُفَصَّلاً» یعنی مُبَیَّناً، با تبیین تمام و کامل.
تخلف ناپذیری فرمان خداوند
«وَالَّذینَ آتَیناهُمُ الکِتابَ» آنها که کتاب را به آنها دادهایم، «یَعلَمونَ اَنَّهَ مُنَزَّلَ مِن رَبَّکَ بِالحَقِّ» میدانند که این قرآن نازل شده است از پروردگارِ تو به حق. حقاً از خدا نازل شده، از سوی خدا آمده، «فَلا تَکونَنَّ مِنَ المُمتَرینَ» پس تو از مردّدان و دودلان مباش ـ خطاب به پیغمبر است ـ مبادا مردّد باشی! مبادا متزلزل و دو دل باشی! تو که میدانی این کتاب از سوی پروردگار تو آمده، که خدا کتاب را به تو داده و تو آگاهی، واقعی؛ مردّد نشو، قاطع باش.
«و تمت کلمة ربک صدقا و عدلا» تمام شد، بسته شد، تخلف ناپذیر شد فرمان پروردگار تو، از روی راستی و از روی استواری. فرمان پروردگار این بد که سلسة نبوتها بیایند، مردم را تدریجاً و تدریجاً به حد نهایی برسانند، بعد نبوت آخرین بیاید، انسانها را در مقابل یک افق وسیعی، در مقابل یک میدان بینهایتی قرار بدهد. وسیلة سِیر را وسیلة دویدن را، وسیلة تکامل هر چه بیشتر را به آنها اعطا بکند، تا انسانها بتوانند در این میدان تا بینهایت بروند؛ «و انا الیه راجعون»[24] تا خدا. این فرمان پروردگار، این قَدَرِ پروردگار، این کلمة پروردگار بود و تمام شد، بسته شد، تخلف ناپذیر شد. «لا مبدل لکلماته» هیچ کس نیست که تبدیل و دگرگون کند کلمات و فرمانهای او را، «و هو السمیع العلیم» و اوست شنوا و دانا، شنوای آهنگ نیازهای باطنی شما و دانای به راه و رسم و شیوه لازم برای شما. او میتواند برنامه برای شما طرح کند و بریزد.
«و ان تطع اکثر من فی الارض» ببینید چطور ذهن شنونده را آماه میکند. در جمله اول، در آیه اول، مسئله حکومت و داوری خداست که از همه اَولیتر است به حکومت و داوری.
در آیه دوم، مسئله، مسئله تخلف ناپذیری دین و فرمان خداست که دشمن و کافر و معاند و معارض، هر غلطی میخواهد بکند، بکند؛ فرمان خدا مُمضیست[25] و تما شده است.
اطاعت و پیروی از مردم سببساز گمراهی
در آیه سوم، این است که اطاعت از خواستها و هواها و هوسها نباید کرد، از خدا باید اطاعت کرد. «و ان تطع اکثر من فی الارض یضلوک عن سبیل الله» و اگر پیروی و اطاعت کنی از بیشتر مردم روی زمین، از اکثریت، «یضلوک عن سبیل الله» از راه خدا تو را گمراه میکنند، «ان یتبعون الا الظن» پیروی نمیکنند مگر گمان را، «و ان هم الا یخرصون» و نیستند مگر آنکه تخمین میزنند. با پندار، با تخمین، با گمان، مردم عمل میکنند. آن کسانی که راهها و شیوهها و روشها را برای زندگی مردم جعل میکنند و پیشنهاد میکنند، آیا یقین دارند به صحت این راهها؟ اگر از سادهدلی یقین کنند، باید آرزو کرد که یک چهل، پنجاه سال در دنیا بمانند تا ببینند چگونه نقشههای محکم، خراب از آب درآمد. ببینند پیش بینیها چگون غلط از آب درآمد. یقین هم ندارند؛ «ان هم الا یخرصون»، با تخمین، با گمان، با فریضه و تئوری، مردمِ دنیا را، جامعههای بشری را میخواهند اداره کنند، با تئوری. اما خدا با تئوری کسی را اداره نمیکند؛ با متن واقعیت، با علم و دانشِ به معنای واقعی، انسانها را به راه راست هدایت میکند. «ان ربک هو اعلم من یضل عن سبیله»[26] یقیناً پروردگار توست داناتر به حال آن کسانی که گمراه میشوند از راه او، «و هو اعلم بالمهتدین» و او داناتر است به راه یافتگان و هدایت شدگان.
شروع هر کار با نام خدا؛ نماد جهتگیری زندگی طبق فرمان خدا
«فکلوا مما ذکر اسم الله علیه ان کنتم بآیاته مؤمنین». اینجا انسان با کمال تعجب، ابتدائاً میبیند بعد از این مطالب کلی؛ اکثریت مردم را اطاعت نباید کرد، دنبال ظنّ و گمان و تئوری و فریضه نباید رفت، فرمان پروردگار در مورد نبوت آخرین و در مورد دین، تمام و غیر قابل تغییر شده است؛ بعد از این حرفهای کلی، یک دفعه میگوید که آنچه که نام خدا بر آن برده شده است بخورید، گوسفندی را که با نام خدا کشتند، ذبح کردند، از این حق دارید بخورید، مسئله فرعی!
در نظر انسان خیلی تعجب آمیز میآید که چه ارتباطی اینها با هم دارند. البته آنچه به عنوان ارتباط، بنده هم بگوید، چیزهایی است که از روی تصور خودم میگویم، شاهد قطعی بر این نیست. میدان برای فهمها و فکرها و درکها باز است؛ مطالعه کنند، تناسبش را پیدا کنند، اما به نظر ما هم چیزهایی میرسد.
اولاً در نظر پروردگار که بالاتر از این عالم و در سطح و افق مافوق تصور انسان قرار دارد، همانطور که گفتیم، همة مسائل در یک سطحند. برای خدا مسائل کلی مربوط به بشر با مسائل جزئی تفاوتی ندارند، همهاش یکیست. برای خدا همه چیز یکیست.
برای پروردگار عالم، آنچه مایه سعادت انسان است، به عنوان یک فرمان مطرح است، فرقی نمیکند این فرمان جزئی باشد، فرعی باشد، مربوط به یک نفر باشد یا کلی باشد، عمومی باشد، مربوط به همه بشر باشد؛ اولاً.
تبیین مسئله ذبح و تذکیه
ثانیاً، مسئله ذبح و تذکیه[27] را درست بشکافیم. یعنی چه که نام خدا در هنگام ذبح کردن حیوانی که میخواهد انسان او را بخورد، باید آورده بشود. میدانید که مشرکان و قبایل و ملتها و امتهایی که از توحید بی نصیب بودند، درهر مناسبتی، در هر موقعیتی، برای هر کاری، نام آن معبودان را میآوردند. «بسم المسیح»[28] مثلاً ، همچنانی که در روایات دارد در مورد مسیحیها. و میدانیم که بتهای دنیایی، قدرتهای دنیایی هم، همیشه سعی میکنند نام خودشان را در افتتاح و سرآغاز و دیباچة هر کاری جا بزنند. هر کاری که به نام غیر خدا شروع شد، دارای جهت غیر خدایی است قهراً. وقتی شما کاری را برای خاطر پول، برای خاطر هوای نفس، برای خاطر مسائلی از این قبیل شروع کردید، با آن نام، با آن یاد؛ این قهراً جهتش هم، جهتِ همان چیزی است که نام و یادِ او را در حین شروع این کار بر زبان یا در مغز خطور دادید. کاری که با یاد پول انجام میگیرد و. برای پول، جهتش جهت پول در آوردن است. تا آخر آن چنان سِیر میکند که از آن پول در بیاید. اصلاً کار در جهت گیری، آن چنان حرکت میکند که جز پول هیچ چیز دیگری برایش مطرح نیست. اما کاری که با نام خدا، با یاد خدا شروع میشود، جهت گیریاش هم جهت گیری خداییست، جهت گیریاش هم جهت گیری طبق فرما خدا و مناسب با امر پرودگار است به ما میگویند که حتی ذبیحه را وقتی که میکُشید، با نام خدا بکشید. یعنی ضروریترین، اوّلیترین نیاز شما که خوراک شماست؛ بایستی با نام خدا باشد، برای خدا باشد. شکمت را هم که پُر میکنی، برای خدا باید پُر کنی. نتیجه این میشود که شکم پر کردن اصل نیست، خدا اصل است. اگر یک وقتی احساس کردی که بخواهی شکمت را پُر کنی، از خدا دور خواهی افتاد، این را رها کن، پرش نکن، بگذار گرسنه بماند، بگذار گرسنگی بمیری و بر خلاف جهت گیری خدایی حرکتی از تو سر نزند. برای چه؟ برای خاطر اینکه شکم، اگر چه نیاز اصیلی است، اما در زندگی تو، اصل نیست، در زندگی تو اصل خداست و جهت گیری خدا. این را «بسم الله» هنگام کشتن گوسفند به ما یاد میدهد، «بسم الله هنگام لقمه زدن و غذا خوردن به ما یاد میدهد.
شروع کار با بسم الله
با «بسم الله» شروع کن، حتی غذا خوردن را. با «بسم الله » شروع کن، حتی عمل جفت گیری را. با «بسم الله» شروع کن، حتی وارد شدن، رفتن، بیرون آمدن، تویِ خانه، دَرِ دکان، همه کار را. یعنی چه؟ یعنی تمام جهت گیریهای زندگیات برای تأمین هر نیازی، ولو نیازهای اوّلی، باید بر طبق فرمان خدا و در جهت سبیل الله باشد. «ان صلاتی و نسکی و محیای ومماتی لله رب العالمین»[29] نماز من، عبادت من، زندگی من، مرگی من، بله ، حتی مرگ من، ابراهیم میگوید: «لله رب العالمین» برای خداست، آن مدبّر و پروردگار امور عالمیان، «لا شریک له» که هیچ شریکی ندارد، هیچ شریکی ندارد پروردگار عالم، در هیچ یک از مناطق زندگی من، حتی در غذا خوردنم. نه فقط در نماز خواندنم؛ در حرکاتم، در تلاشهایم، در کوششهایم، برای خدا شریکی قائل نیستم. این کشور وجود من، یکسره در اختیار خدا و قلمرو قدرت و فرمان اوست. ذبیحه را هم که میکشید، این جوری بکشید. اما کافر قُرَشی به صورتی، کافر غیر قرشی به صورت دیگری، وقتی ذبیحه را میکشد، وقتی گوسفند را میکشد، وقتی غذا میخورد، وقتی زندگی میکند، وقتی دکان را باز میکند، نه فقط به نام خدا نیست، به یاد خدا نیست، بلکه به نام غیر خدا و به یاد غیر خداست.
این ذبیحه را سمبل بگیرید، نام خدا در هنگام کشتن گوسفند را یک سمبل بدان. اگر چه خودش یک حکمی ست، حکم فقهیست؛ البته باید نام خدا آورده بشود قطعاً، اما شما این را فرض کنید یک سمبلی، سمبل نیازهای اساسی و اصیل انسان، کشتن گوسفند؛ این باید با نام خدا باشد؛ یعنی چه؟ یعنی حتی اساسیترین، بنیانیترین، اوّلیترین، اصیل ترین نیازهایتان را برای خاطر خدا بدانید، برای خاطر خدا بخواهید. لقمة نانی هم که میخوری تا گرسنگیات برطرف بشود، برای خاطر خدا بخور، برای خاطر خدا گرسنگیات را برطرف کن و نیرو در بدنت بِدَم. خب، پیداست نیرویی که برای خاطر خدا آمده به بدن انسان، برای خاطر خدا هم باید مصرف بشود. این نتیجة منطقی و دو دوتا چهارتاست. ببین چقدر دقیق است.
«فکلوا مما ذکر اسم الله علیه» بخورید از آنچه نام خدا بر آن یاد شده است، «ان کنتم بآیاته مؤمنین» اگر به آیات خدا مؤمنید. «و ما لکم الا تأکلوا مما ذکر اسم الله علیه»[30] چه شده است شما را، یعنی به چه دلیل، برای چه، «الا تأکلوا» نمیخورید، «مما ذکر اسم الله علیه» از آنچه نام خدا بر آن برده شده است، «و قد فصل لکم ما حرم علیکم الا ما اضطررتم» در حالی که خدا تفصیلاً، تبییناً بیان کرده است برای شما، آنچه که بر شما حرام است، مگر در حال اضطرار، غیر از آن، همه چیز برایتان حلال است. «و ان کثرا لیضلون باهوائهم بغیر علم» بسیاری گمراه میکنند با هوسهای خود، مردم را، بدون دانشی، بدون بینشی. با صِرفِ اهوا و هوسهای خود، مردم را به بیراهه و گمراهی میکشند. «ان ربک هو اعلم بالمعتدین» پرودگارِ تو همانا به متجاوزان و تجاوزگران، داناتر است، اینهایی که مردم را بدون داشتن علم و دانش، به بیراهه و گمراهی میکشند، طبق اشارة این آیه، معتدینند، تجاوزگران، اعتداء و دشمنی کنندگان.
اطاعت از غیر خدا؛ گناه پنهان
«و ذروا ظاهر الاثم و باطنه» به کناری نهید آنچه را که گناهش ظاهر است و آنچه گناهش نهان و باطن است. یک کارهایی هست که اشکالاتش، عواقب سوئش ظاهر است؛ قتل نفس معلوم است که کار بدی است، بی جان کردن یک جاندار، بدون استحقاق، معلوم است که کار خلافی است؛ این گناه بودنش ظاهر است. یک کارهایی هم گناه بودنش درست، بارز و ظاهر و نمایان نیست، خیلی از چیزها را انسان نمیفهمد که این چقدر بزرگ است؛ سخن بدون علم گفتن، دنبالهروی از غیر علم کردن، نام خدا و یاد خدا را سبک و کوچک شمردن، اطاعت از غیر خدا کردن، فرمان از غیر خدا شنودن و نیوشیدن، اینها یک چیزهاییست که آدم خیال نمیکند این قدر مضرات و عواقب سوء داشته باشد، نهان است، پوشیده است گناه بودنش، لکن در عین حال، هر دو را بایستی کنار گذاشت؛ هر آنچه را که گناه است، چه آشکارا و چه پنهان. «و ذروا ظاهر الاثم و باطنه» بگذارید و واگذارید آن چیزهایی که ظاهراالثمند، گناه بودنشان ظاهر است و باطن الاثمند، گناه بودنشان باطن و پوشیده است. « ان الذین یکسبون الاثم سیجزون بما کانوا یقترفون» آن کسانی که گناه را برای خود دستاورد قرار میدهند و کسب میکنند، سزا داده خواهند شد به اعمالی که انجام میدادهاند. «و لا تأکلوا مما لم یذکر اسم الله» مخورید از آنچه نام خدا بر آن یاد نشده است، «و انه لفسق» این فسق است، از دین برون رفتن است. اهمیت یاد خدا و نام خدا را، اینجا رویش تکیه میکند.
اطاعت از شیطان و دوستان و همجبهههایش برابر است با شرک
«و ان الشیاطین»، بیشترِ تکیه ما روی این تکه است. البته از اول این آیاتی که خواندیم تا اینجا، همین طور قدم به قدم اشاراتی بود که برای ما مفید بود، برای این مطلبی که اینجا بیان کردیم. البته هر چه بیشتر تدبر کنید، روشنتر میشود، اما قسمت عمده استدلال و استناد ما همین تکه آخر این آیه است؛
«و ان الشیاطین لیوحون الی اولیائهم لیجادلوکم» شیطانها و قطبهای شرارت به دوستان و هم جبهگان و هم بستگان خود الهام میدهند تا با شما مجاله کنند. شیطان و قطبهای فساد و تباهی، اَیادی خود، اولیای خود، هم جبهگان و پیوستگان خود را پر میکنند تا بیایند با شما بحث کنند، سر به سر بگذارند و مجادله کنند. شما تکلیفتان چیست در مقابل این اولیای شیطان؟
«و ان الشیاطین لیوحون الی اولیائهم لیجادلوکم»، اما شما، «و ان اطعتموهم انکم لمشرکون» اگر شما از آنها اطاعت کردید، پیروی کردید، مشرکید.
ببینید؛ مشرک، خیلی صاف. پس اطاعت شیطان، یعنی قطب شرارت در مقابل رحمان، شیطان در مقابل رحمان ست دیگر، شیطان در مقابل خداست دیگر، اطاعت شیطان، یعنی قطب شرارت، یا اطاعت اولیای شیطان، یعنی مزدورانش، آلتِ فعلهایش، دوستانش، هم جبهگانش، نوکرانش؛ اطاعت اینها موجب میشود که شما مشرک بشوید. «و ان اطعتموهم» و اگر اطاعت کنیدشان، «انکم» همانا شما، «لمشرکون» حتماً مشرکانید.
دنبالهرویِ غیر خدا؛ خسران و گمراهی آشکار
این یک فصل؛ قسمت دوم از سورة شُعر است که آن را دیگر خیلی وقت نداریم ترجمة مفصل بکنم، یک ترجمة خیلی کوتاهی میکنم که تمام کنیم. جالبترین و نافذترین بیانات در زمینة خیلی از معارف، چه در قرآن، چه در حدیث، به صورت تصویرها و صحنهسازیهای از قیامت برای مردم بیان شده. یک مطلبی را وقتی میخواهند درست برای مستمع مجسم کنند ـ در احادیث هم همین جور است ـ روشن کنند تا در اعماق جانش نفوذ بکند، صحنهای از قیامت را برایش تصویر میکنند که این ماجرا در آنجا منعکس شده و اینجا از آن قبیل است. «و ازلفت الجنة للمتقین»[31] نزدیک و فرا دست آمد بهشت برای باتقوایان. روز قیامت را دارد میگوید، منتها با لحن گذشته میگوید. مضارع محقق الوقوع را در زبان عربی، با تعبیر ماضی میشود بیان کرد. «اقتربت الساعة و انشق القمر»[32] یعنی خواهد شد.
«و ازلفت الجحیم للغاوین» و نمودار و پدیدار شد دروزخ از برای گمراهان و فریب خوردگان. «و برزت الجحیم للغاوین» و نمودار و پدیدار شد دوزخ از برای گمراهان و فریب خوردگان. غِوایَت یعنی گمراهی، «اغویناهم»[33] یعنی فریبشان دادیم. غاوین یعنی گمراهان، فریب خوردگان، گول خوردگان، این را میگویند غاوین. «و قیل لهم این ما کنتم تعبدون من دون الله» گفته شود به آنان، به این فریب خوردگان گمراه، «این ما کنتم تعبدون من دون الله» کجایند آن چیزها و کسانی که به جای خدا آنان را عبادت میکردند؟ کو؟ آن قطبهایی که در زندگی به آنها دل بسته بودید و عبادت آنها را میکردید، اینها کجایند؟ اینجا توجه کنید به کلمة عبادت، «تعبدون» آنها را عبادت میکردید. اما ببینیم چه هستند آنها، که اینها عبادتشان میکردند تا معنای عبادت معلوم شود.
«هل ینصرونکم او ینتصرون» آیا آن معبودان شما، شما را یاری میکنند؟ یا خود از سویی یاری میشوند؟ خودشان. معلوم میشود این معبدها کسانی هستند که محتاج یاری شدند، لذاست انسانند. از نوع انسان بودند این معبودها، نه از نوع سنگ و چوب و بتهای بیجان. «فکبکبوا فیها هم و الغاوون* و جنود ابلیس اجمعون» پس به رو افکنده شوند در دوزخ، آنها، آن معبودان و «غارون» و گمراهان وفریب خوردگان، دنباله روان فساد، «و جنود ابلیس اجمعون» و سپاهان ابلیس همگی، هر کسی که به نوعی برای ابلیس کاری کرده، از برای ابلیس خدمتی انجام داده، در گمراهی خلق الله قدمی برداشته، به هر صورت، در قیامت باشگاه همهشان جهنم است، میعاد آنجاست. «قالوا و هم فیها یختصمون» آن گاه در هنگامة خصومت با یکدیگر به جان هم میافتند؛ اینها به آنها، آنها به اینها؛ اینها گناه را به گردن آن پیشوایان میاندازند؛ پیشوایان گناه را به گردن اینها میاندازند؛ اینها میگویند شما نامردها بودید که ریسمان به گردن ما انداختید و ما را دنبال خودتان بردید، به زور، به جبر؛ آنها میگویند شما بودید که دنبال ما راه افتادید؛ هر کدامی ضربهای، یک حربهای علیه آن گروه دیگر ارائه میدهند و بیرون میآورند. «قالوا» گویند یا گفتند، «و هم فیها یختصمون» در حالی که در دوزخ مشغول خصومت و جنگ و ستیز بودند؛ «تالله» سوگند به خدا، «ان کنا لفی ضلال مبین» بودیم ما در گمراهیای اشکار. در گمراهی عظیمی بودیم، در گمراهی آشکاری بودیم. با آشکاریاش، نمیفهمیدیم گمراه بودیم، با اینکه اگر یک ذره به خود میآمدیم، میفهمیدیم که چه راه غلطی، چه راه بدی، چه مسیر خطرناک و چه عاقبت کشنده و مهلکیست. مایی که اگر یک مقدار فکر میکردیم، اینها معلوم میشد، در عین حال در این گمراهی ماندیم.
«تالله ان کنا لفی ضلال مبین» سوگند به خدا که ما در گمراهی آشکار بودیم. چه کارِ ما گمراهی بود؟ این کارمان؛ «اذ نسویکم برب العالمین» که شما را برابر میکردیم با پروردگار جهانیان. باید از خدا میترسیدیم، از شما ترسیدیم؛ باید گوش به فرمان خدا میبودیم، گوش به فرمان شما بودیم؛ باید به سوی خدا و برای تقرب به خدا تلاش میکردیم، برای تقرب به شما تلاش میکردیم؛ باید روزی را از خدا میخواستیم، از شما خواستیم؛ «اذ نسویکم برب العالمین» که شما را برابر قرار دادیم و مساوی با پروردگار جهانیان. «و ما اضلنا الا المجرمون» گمراهمان نکرد مگر مجرمان و گنهکاران. «فما لنا من شافعین» دیگر امروز شفیعی نداریم، «و لا صدیق حمیم» و دوست دلسوزی نداریم. «فلو ان لنا کرة فنکون من المؤمنین» کاش برگشتی بود ما را به دنیا تا مؤمن میشدیم «ان فی ذلک لآیة» در این ماجرا و صحنه، نشانهای است، پند بگیرید، «ان فی ذلک لآیة» در این سخن نشانه و آیتی است، «و ما کان اکثرهم مؤمنین» بیشترینشان مؤمن و دارای ایمان نیستند.
ببینید اینجا، در آیات، سخن از کسانی بود که مردم آنها را عبادت کرده بودند، بعد که درست در کوک هر کسی میرویم[34]، میبینیم که عبادتشان به این معنا بوده که دنبال آنها راه افتاده بودند، آنها را برابر با خدا دانسته بودند، آنچه را از خدا باید طلب داشت، از آنها میخواستند، آنچه را که برای خاطر خدا نباید کرد، مراعات نظر آنها را میکردند.
[1] ـ سوره مبارکه انعام / آیات 114 تا 116
[2] ـ به پلی کپی انتهای جلسه مراجعه بفرمائید.
[3] ـ سوره مبارکه انعام؟ آیه 121
[4] ـ (ق د س) مؤمن، پارسا
[5] ـ (ت ب ع) پیشوا، آنچه که به دنبال آن حرکت کنند.
[6] ـ عدی بن حاتم فرزند حاتم طایی است که پس از پدر، ریاست قبیله را به دست گرفت. در سال نهم هجری با تأثیر از اخلاق و رفتار پیامبر مسلمان شد. وی از یاران و محبین امیر المؤمنین بود که در جنگهای جمل، صفین و نهراون حضور داشت و سه فرزند را در نبرد صفین تقدیم اسلام کرد. وی در سال شصت و هفت هجری از دنیا رفت.
[7] ـ رشتهای که مسیحیان به وسیلة آن صلیب به گردن میآویختند.
[8] ـ سوره مبارکه توبه / آیه 31
[9] ـ حدیث شماره 39
[10] ـ تفسیر روایی نورالثقلین، نوشتة شیخ عبد علی بن جمعة العروسی حویزی، از علمای قرن یازدهم هجری قمری.
[11] ـ حدیث شماره 44
[12] ـ (ش ع ر) جمع مشعر، حواس پنج گانة ظاهری و حواس باطنی
[13] ـ (ذع ن) معترف، گردن نهنده.
[14] ـ سوره مبارکه اعراف / آیه 157
[15] ـ هو البحر من ای النواحی اتیته فلجته المعروف و البر ساحله
او دریاست از هر طرف که به سویش آیی و امواجش نیکی و کرانهایش احسان است.
[16] حدیث شماره 14
[17] ـ حدیث شماره 15
[18] ـ پوسته
[19] ـ (ع ذر) جمع معذار، بهانهها
[20] ـ حدیث شماره 3
[21] ـ اسلوب و روش، طرز جمله بندی
[22] ـ سوره مبارکه اعراف / آیه 54
[23] ـ (خ ل ط) درهم شدن (م ز ج) آمیخته شدن
[24] ـ سوره مبارکه بقره / آیه 156
[25] ـ (م ض ی) رایج شده، امضا شده، قطعی شه
[26] ـ سوره مباره انعام / آیات 117 و 118
[27] ـ (ذ ک و ) در لغت به معنای آتش روشن کردن است. در اصطلاح به معنای خارج کردن حرارت غریزی حیوان از بدنش است.
[28] ـ حدیث شماره 36
[29] ـ سوره مبارکه انعام / آیات 162 و 163
[30] ـ سوره مبارکه انعام / آیات 119 و 120
[31] ـ سوره مبارکه شعراء / آیات 95 تا 103
[32] ـ سوره مبارکه قمر / آیه 1: قیامت نزدیک شد و ماه شکافت.
[33] ـ سوره مبارکه قصص / آیه 63
[34] ـ دقیق شدن به کسی یا چیزی، مترادفِ در بحر کسی رفتن استه