توحید و نفی طبقات اجتماعی | جلسه دوازدهم طرح کلی اندیشه اسلامی

دوشنبه 13 رمضان المبارک 1353 شمسی

بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیم

« مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَ لَدٍ وَ مَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلَهٍ إِذًا لَّذَهَبَ كُلُّ إِلَهٍ بِمَا خَلَقَ وَ لَعَلَا بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ »

سوره مبارکه مؤمنون آیه 91

دانستن توحید یک عقیده عمل خیز و تعهد انگیز

اگر نظرِ برادران عزیز باشد، عرض کردیم که توحید را در صورتی که ما به عنوان یک عقیده عمل خیز و تعهد انگیز بدانیم، ناگزیر یک سلسله الزام­‌ها و تعهدها را بفهمیم، و البته این تعهدها مخصوص زندگیِ فردی انسان­ها هم نیست، بلکه تکیه بیشتر این تعهدات روی زندگی اجتماعی‌ست، روی نظام اجتماعی و شکل جامعه است؛ یعنی توحید وقتی درجامعه­‌ای واردشد، اول کاری که می­کند،بنای آن جامعه را با شکلی که متناسب با این عقیده است، انجام می­دهد.بعد از اینکه این کار انجام گرفت، آن وقت نوبت می­رسد به اینکه یک انسان موحد چه تکالیفی دارد به عنوان یک فرد.

تعهدات توحید:

به هر صورت، این تعهدات را باید شناخت و دانست. ما تعبیر کردیم از مجموعه این تعهدات به قطعنامه توحید. گفتیم توحید یک قطعنامه‌­ای به ما می­دهد، یک مجموعه قرار داد و الزام را روی دست ما می­گذارد. ما برای اینکه بتوانیم ان­شاءالله موحد زندگی کنیم، لازم است که این تعهدات را فعلاً بدانیم.

عبودیت و اطاعت،

 اوّلیِ از این تعهدات، عبارت بود از اینکه عبودیت و اطاعت، منحصراً از آنِ خدا؛ از اول تعهد توحید است.

توحید و نفی طبقات اجتماعی

 و ضمنِ یکی و تلاوت یا دو، سه تلاوت این مطلب را بیان کردیم. امروز دومین تعهدی که توحید بر دوش موحد می­گذارد، جامعه موحد، فرد موحد، دنیای موحد، با این عنوان می­توان مشخص کرد، که اینجا[1] نوشتیم: توحید و نفی طبقات اجتماعی. (البته در این نوشته‌­هایی که در دست شماست، خوب است که اولِ صفحه، یک عددِ دو بگذارید. چون در آن نوشته مربوط به عبودیت و اطاعت انحصاری، یک عدد یک نوشته شده بود، اینجا هم لازم است یک دو بگذارید که معلوم باشد تسلسل مطالب. سه­‌اش را هم بعداً ان‌شاءالله عرض خواهیم کرد و چهار و اگر بیشتر داشت، بیشتر.)

مفهوم نفی طبقات اجتماعی

نفی طبقات اجتماعی؛ و با یک عبارت کوتاه که تفصیلاتش را بعداً عرض می­کنیم، جامعه توحیدی طبق این اصطلاحی که به گوش شما آشناست، یک جامعه بی طبقه است، یک جامعه‌­ای است که گروه­‌های انسان­ها در آن جامعه از یکدیگر بر حسب حقوق و مزایا جدا نشدند. همه انسان­ها زیر یک سقفِ حقوقی زندگی می­کنند. همه در یک مسیر و با یک نوع امکانات و با یک نوع حقوق زندگی می­­کنند و حرکت می­کنند. این جامعه‌­ای­ست که توحید از لحاظ طبقه­‌بندی اجتماعی، در مقابل دیدِ ذهن ما و تصور ما می­گذارد.

بیان مفهوم اختلاف طبقاتی

به تاریخ که برمی­گردیم، می­بینیم اختلاف طبقاتی از جمله دردهای مزمن تاریخ است در همه اجتماعات. نه فقط اجتماعات عقب مانده قبایلی، نه فقط اجتماعات سرزمین­‌های دور از تمدن، بلکه در آن کشورها و سرزمین­‌هایی که مادر تمدن بشری و گاهواره تمدن بشری هستند، در همان جاها اتفاقاً اختلاف طبقاتی با زشت­ترین چهره‌­ای و کریه‌­ترین صورتی خودش را به ما از لابه­‌لای اوراق تاریخ نشان می­دهد. واقعاً ستم بزرگ تاریخ و لکه ننگ بزرگ تاریخ بشر از جمله همین است: اختلاف طبقاتی. یعنی چه اختلاف طبقاتی؟ یعنی اینکه انسان­هایی که در این جامعه زندگی می­کنند، اینها همه مثل هم نیستند. یک عده محکومند به اینکه محرومیت بکشند، رنج ببرند، خدمت گروه­‌های دیگر را بکنند و باید از این محرومیت و رنج، گله­ای هم نداشته باشند. یک عده هم بایستی برخوردار باشند، بهره­‌مند باشند، لذت و عیش زندگی برای آنها باشد، از همه مزایا آنها بتوانند استفاده بکنند و اشکالی هم نداشته باشد. مثلاً در هندوستان، که برای یک مثال، بهترین جایی که می­شود مثال زد هندوستان است. و می­دانید که هندوستان مهد تمدن آریایی­ست و نژاد آریایی از آغاز شهرنشینی، از آغازی که یک ملتی و جمعیت متشکلی را تشکیل داد، در همین هندوستان بود. که می­گویند نژاد آریایی از سرزمین­های شمالی و سیبریا آمد، وقتی که وارد شدند، دو شقه شدند، یک عده رفتند طرف هندوستان، یک عده طرف ایران، ومردمی که در هندوستان بودند، زودتر به تمدن رسیدند تا آنهایی که در ایرا ن آمدند مشغول زندگی شدند.

مهدِ تمدن بشری یا یکی از مهدهای تمدن بشری هندوستان است و اختلاف طبقاتی غوغاست. چهار طبقه اصلی اینها قائل بودند. یک طبقه زیرِ طبقات دیگر و صدها طبقه در لابه‌­لای این چهار طبقه اصلی؛ که البته تفصیلاتش را بگردید در کتاب­های مربوط به تاریخ ادیان، آنهایی که ذوقش را دارند، علاقه­‌مندند، بگردند و یک قدری با تدبّر و تفکر بیندیشند در توحید و قرآن و مقایسه کنند. چهار طبقه مردم را تقسیم می­کردند، طبقة اول بَرَهمَنان، رجال دینی و روحانی، که اینها بالاترینِ طبقات اجتماعی بودند. طبقه دوم سپاهیان و شاهزادگان، اینها در طبقه دوم قرار داشتند. البته بین این دو طبقه اختلافات و تعارض‌­ها فراوان بوده، قبلاً شاهزادگان طبقه بالا بودند و روحانیون طبقه دوم، بعد در اثر عواملی که پیشامد کرد و کشمکش‌­­هایی که شد، توانستند روحانیون و برهمنان طبقه علمی و بالایی را به خودشان اختصاص بدهند و سلحشور و سپاهیان و شاهزادگان و خوانین را در طبقه دوم قرار دهند.

از طبقه دوم که می­گذشتیم، طبقه زارعان و کارگران بود، صنعتگران. این دو طبقه بالا که برای اجتماع کاری نمی­کردند، برهمن چه کار می­کرد؟ جز اینکه چند تا ورد و ذکر بخواند و دست­هایش را تکان بدهد. آن خان و شاهزاده چه کار می­کرد؟ جز اینکه یک قدری بیشتر املاک و یک قدری بیشتر ثروت و یک قدری بیشتر و وسیع­تر قلمروِ آقایی برای خودش درست بکند. اما صنعتگران و کشاورزان همه کارِ این سرزمین عظیم را انجام می­دادند، طبقه سوم بودند اینها. طبقه چهارم مردم عامی بودند. عامه مردم، یعنی مردم معمولی. لابد کاسب، کسانی که در جامعه به کارهای دستی و کوچک مشغول هستند. زیر این چهار طبقه، یک طبقه دیگر وجود داشت که آنها می­گفتند از نژاد آریایی اصلاً نیستند، این چهار طبقه، هر چهار طبقه از نژاد آریایی بودند، آنها را می­گفتند خارج از نژاد آرین هستند، پس نجسند؛ طبقه نجس­ها. البته اینهایی که دارم عرض می­کنم، مربوط به تاریخ است، اما تاریخی که امتداد پیدا کرده، کرده، کرده، تا قرن بیستم. در هندوستان آنچه که من الآن برایتان عرض کردم، تا چند سال پیش، با کمالِ اعتبار به قوت خودش باقی بود. شاید آقایانی که مطالعه کردند در مسائل هندوستان، بدانند که طبقه نجس­ها و پلیدها را گاندی، رهبر فقید هندوستان، نسخ کرد و از بین برد، گفت نجس چیست؟! خود این نخست وزیر قبلی هندوستان که نِهرو[2] باشد و الآن هم صبیه‌‌ی[3] ایشان رئیس دولتند، اینها خودشان جزء برهمن­‌ها هستند. خود نهرو جزو برهمن­‌ها بود، در طبقه بالا. پدرش پاندیت نهرو جزو برهمن‌­ها بود. البته این چون ضدمذهبی و غیرمذهبی بود، بدش می­آمد به او بگویند برهمن­ و چاندیت، لقب مخصوص برهمن­ها را، به او بگویند. به هر صورت، می­خواهم بگویم اینها یک چیزهای مربوط به تاریخ باستان هم نیست خیلی. بعد از آنی که چهارده قرن یا سیزده قرن و اندی از ظهورِ خورشیدِ توحیدِ قرآنی می­گذشت، باز در هندوستان، در آنجایی که زایشگاه تمدن بشری­ست، این اختلاف طبقاتی وجود داشته.

خب، حالا منظورم تشریح اختلاف طبقاتی‌­ست. اینها چهار طبقه بودند و همان طور که عرض کردیم در لابه‌­لای طبقات به گفته جان ناس[4] که تاریخ ادیان را نوشته، ده­ها بلکه صدها طبقه فرعی. آن وقت، دو نفر آدم از دو طبقه حق ندارند با هم ازدواج کنند، با هم حرف بزنند، با هم دست بدهند، پهلوی هم بنشینند، با هم راه بروند، با هم رفاقت کنند وَ قِس عَلَیهِ فَعلََلَ وَ تَفعَلَل. [5] اصلاً اینها از همدیگر با یک دیوار پولادین جدا می­شدند. چرا جدا بشوند؟ برهمن مگر چه دارد که منِ کشاورز ندارم؟ یا منِ کاسبِ معمولی ندارم؟ یا فلان سپاهیِ بزرگ مگر از چه مزیت طبیعی برخوردار است که منِ عامیِ معمولی برخوردار نیستم؟ اگر این سؤال می­شد، می­دانید در جواب چه می­گفتند؟ می­گفتند فضولی موقوف! برای خاطر اینکه در اصلِ خلقت، در اصلِ تکوین، شما دو گروه، دو جور آفریده شدید. ارتباط به قانون و قر ارداد و جَعلِ زید و عمر و ندارد، شما دو جور آفریده شدید. برای خاطر اینکه بَرَهما، خدای بزرگ، وقتی که می­خواست موجودات را پدید بیاورد، وقتی می­خواست انسان بسازد، برهمن­ها را از سر خود آفرید، خان­‌ها و سپاهیان و شاهزادگان را از دست­‌های خود، کشاورزان را از بازوهای خود و مردم طبقه عامله را از پاهای خود، و طبقات نجس اصلاً از برهما نیستند، از آن ریشه پاک نیستند، از این نژاد نیستند. وقتی که طبقه چهارم از پای برهما آفریده شده، چه حقی دارد خودش را هم پا و هم سر بداند با برهمن که از سر برهما آفریده شده، اصلاً شما همه­‌تان در خلقت یکسان نیستید، یک عده‌­ای از اصل شریف­تری آفریده شدند، شایسته احترام بیشتری هستند، موهبت آنها طبیعی­‌ست، برخورداری آنها ذاتی‌­ست، محرومیت طبقات پایین هم ذاتی است، این منطق بود.       

شما فکر می­کنید که در یک چنین اجتماعی، آیا امکان دارد که اختلاف طبقاتی روزی برافتد؟ چنین چیزی ممکن است؟ چرا ممکن باشد؟ اختلاف طبقاتی را فکر می­کنید چه کسی ممکن است بر بیندازد در یک جامعه مختلف الطبقات؟ آیا طبقه بهره‌­مند؟ آیا طبقه برخوردار می­آید می­گوید برای خاطر خدا من از حقوقم گذشتم؟ اینکه خیال خامی­ست. لابد اگر اختلاف طبقاتی بخواهد برافتد در اجتماعی، طبقه محروم باید حق خودش را بخواهد، برخورداری‌­ای که برای او هست طلب کند و اعتراض کند و برخورداری­‌های زیادیِ طبقات بالا، طبق پایین باید اعتراض کند. طبقه پایین در یک چنین اجتماعی که من ترسیم کردم، محال است اعتراض کند. چرا؟ برای خاطر اینکه او معتقد است وضع طبیعی این جوری­ست، اصلاً ذاتاً این جور آفریده شده‌­اند، قابل تغییر و دگرگونی نیست، نمی­شود کاری کرد، این جور ساخته شده؛ این جور آفریده شده. وقتی که انسان معتقد بود که طبیعت و فطرت و سرشت و خلقت جدایی در او، او را به یک صورت خاصی آفریده، محال است که انتظار داشته باشد که غیر آن صورت برای او امید برود، و از مزایا و حقوقی که با وضع ساختمان او و طبیعت او متناسب نیست، برخوردار باشد. می­گوید من حقم است، گلیم بخت کسی را بافتند سیاه[6]  کاریش نمی­شود کرد. ما را از اول سیاه جامه بافتند، ما را از اول از نوع بد رشتند، کاری دیگر نمی­شود کرد. شما یک چیز سیاهی را ببرید لب جوی آبی، لب یک اقیانوسی، بنا کنید هی شستن و شستن، وقتی ذاتاً سیاه است، وقتی که از اول، این رنگ طبیعی‌­اش سیاه بود، ممکن است این رنگش از بین برود؟ بلکه گرد و خاک‌­هایش پاک خواهد شد، سیاهی‌­اش شفاف­تر خواهد شد، بیشتر سیاهی می­زند. بنابراین، در طول تاریخ، همان طور که ملاحظه کردید، در این اجتماعات، این ستم بزرگ وجود داشت و وسیله علاجی هم برای او نبود.

البته مصلحینی پیدا می­شدند، افکار را عوض می­کردند، دقت کنید به این نکته‌­ای که عرض می­کنم، تصریح نمی­کنم این معنا را، اما این نشانه یک فلسفه اختصاصیِ مخصوص ادیان است. مصلحینی می­آمدند، اول فکر را عوض می­کردند، اول فرهنگ را دگرگون می­کردند، اول می­گفتند که این فلسفه غلط است، بر اساس غلط بودن آن فلسفه، مردم را قانع می­کردند به اینکه این وضع ظالمانه است. برداشت صحیح از تحولات تاریخی این است. این درست نیست که ما بگوییم اول وضع عوض می­شد، اول شکل اجتماعی دگرگون می­شد، بعد فلسفه‌­ها و افکار دگرگون می­گشت نه؛ مصلحینی می­آمدند، این تاریخ ماست، تاریخ مشرق زمین است؛ یعنی، آنهایی که آن جور فکر می­کردند و آن جور فرض کردند، به نظر ما، تاریخ مشرق زمین را نخوانده بودند، تاریخ اروپا را دیده بودند؛ این هندوستان است، این چنین است، این ایران است، این مصر است؛ مصلحینی که به وجود آمدند، مصلحین مذهبی، اول افکار را عوض کردند، فلسفه­‌ها را دگرگون کردند، بعد که افکار عوض شد، فلسفه­‌ها عوض شد، آن وقت زمینه آماده شد برای اینکه وضع اجتماعی و نظم غلط اجتماعی هم دگرگون بشود. باری، در طول تاریخ این جوری بوده.

ملاحظه کردید، اینجا هندوستان بود، ایران هم همین جور بود، مصر هم همین جور بود، چین هم همین جور بود، هر جایی که شما از تمدنی سراغ دارید، وضع بر همین منوال بود. یعنی چه؟ یعنی گفته می­شد چون انسان­ها دو گونه آفریده شده‌­­اند، چون از دو سرشت و دو فطرت و دو طینت یا بیشتر آفریده شده‌­اند، پس حقوق اجتماعی آنها هم باید با هم برابر نباشد. لازم است که با هم یکسان نباشد، اگر کسی گفت باید یکسان باشد، غلط گفته است، این را این جوری می­گفتند.

اسلام آمد اعلان کرد که خدایانی نیست، خدایان غلط است؛ خداست. آنهایی که تصور می­کردند که دو خدا، دو گروه انسان را آفریده‌­اند، با دو گونه تمایزات و مشخصات، اشتباه کرده‌­اند. یک خداست، همه عالم را هم او آفریده، تدبیر جهان و جهانیان یکسره در قبضه قدرت اوست و او همه را برابر آفریده. او همه را از یک اصل، از یک طینت، از یک فطرت، از یک ریشه و منشاء مادی درست کرده. آیات قرآن در این زمینه فراوان است؛ « یا اَیُّهَا النّاسُ اعبُدوا رَبَّکُمُ الَّذی خَلَقَکُم وَ الَّذینَ مِن قَبلِکُم»[7] حالا آیاتی که اینجا امروز ذکر کردیم در این نوشته و در این تلاوتِ امروز هست، می­خوانیم.

آفریدن انسان از یک منشا و تجهیزات

گفت همه انسان­ها از یک اصل و یک منشأ و یک ریشه‌­اند. همه انسان­ها با یک نوع تجهیزات به دنیا آمدند. همه انسان­ها لایق اوج و پرواز به سوی تکاملِ بی­نهایتند.

 

همه انسان­ها از یک اصل و یک منشأ و یک ریشه‌­اند. همه انسان­ها با یک نوع تجهیزات به دنیا آمدند. همه انسان­ها لایق اوج و پرواز به سوی تکاملِ بی­نهایتند. | جلسه دوازدهم طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
اثر از سمانه عباسی

 

همه انسان­ها می­توانند بزرگ و بزرگ و بزرگ­تر بشوند. ای استعداد در همگان هست. البته توجه کنید، موجودات وانسان­هایی که به صورت محسوسی بالاتر از سطح بشرِ معمولی هستند، یعنی پیامبران و امامان، آنها در این کلّی حرف من داخل نیستند. اینی که گفتیم هر انسانی می­تواند پرواز کند و به بی­نهایت برسد، معنایش این نیست که انسان می­تواند پیغمبر یا امام هم بشود یا کوشش و مجاهدتش؛ آن یک بحث دیگری­ست؛ پیغمبر و امام چگونه می­شود که پیغمبر می­شوند یا امام می­شوند، آن یک مطلب بعدی­ست. در یک صحبت دیگری، در یک بحث دیگری، اگر بتوانیم، ممکن است که مختصر اشاره­‌ای بکنیم. اجمالاً پیغمبران و امامان صلوات اللّه علیه اینها از یک امکانات بیشتری برخوردارند، یک ویژگی­‌هایی دارند که اینها در بشر معمولی نیست، البته اینها می­دانید عده­‌شان کم است، استثنایی­‌اند و سخن، روی افراد جامعه­­‌های بشری­ست به طور عموم. البته همان پیغمبران و امامان هم از ریشه و در منشأ مادی، با انسان­های معمولی هیچ تفاوتی ندارند، «اَبوهُم آدَمُ وَ الاُمُّ حَوّاء».[8]

وجود نداشتن اختلاف طبقاتی در متن جامعه

این یک آموزش اسلامی­ست؛ در سایه توحید به انسان­ها تعلیم شد، اثبات شد، مسجّل شد که در متن جامعه اختلاف طبقاتی وجود ندارد. آن جامعه­‌ای که اسلام به وجود می­آورد، آن جامعه گروه گروه نیست، طبقه طبقه نیست، ممکن نیست مردمی از حقوقی برخوردار باشند که دیگران از آن حقوق برخوردار نباشند. در آن جامعه گفته نمی­شود که یک نفر دو اصل، دو منشآ، دو ریشه یا بیشتر آفریده شده­‌اند. در آن جامعه گفته نمی­شود که یک نفر از خاک آفریده شده، آن دیگری فرض بفرمایی که از نور آفریده شده. از لحاظ مادی، منشأ مادیِ همه یک چیز است. بنابراین توحید به معنای یک خدا قائل بودن، تدبیر و خلق و آفرینش و اداره جهان را از یک خدا دانستن، ضامن نفی طبقات اجتماعی­ست.

البته مطلبی در اینجا هست و این است که طبقات اجتماعی، همیشه به صورتی که در هندوستان ذکر کردم، بیان کردم نبود. این جور نیست که همه جا یک فلسفه‌­ای به آن صورت داشته باشد؛ ای بسا در اجتماعاتی، در میان جمعیت­‌ها و ملت­‌هایی، از لحاظ فلسفه و ادعا و بینش­‌هایی که مطرح  می­کنند میان مردم، همه در سطح واحدی قرار داشته باشند، اما در عمل اختلاف طبقاتی وجود داشته باشد، همچنانی که در دنیای امروز ما هست.

امروز در دنیا شما نگاه کنید، مخصوصاً در دنیای سرمایه داری، مخصوصاً در کشورهایی که از لحاظ سرمایه داری اوجِ بیشتری گرفته­‌اند، اختلاف طبقاتی به نحو بارزی مشهود است. البته آنجا هرگز نگفته‌­اند که کارها و کارفرماها از دو منشأ و ریشه خلقی و آفرینشی آفریده شده­‌اند، نه؛ آنها نمی­گویند که آقای صاحب فلان کمپانی عظیم، مثلاً فلان کارتل، با کارگر فلان معدن، اینها از دو ریشه­‌اند، از دو اصلند، نه؛ اما عملی که با هم انجام می­دهند، مقرراتی که برای این دو گروه آدم می­گذارند، وضع رفتاری که در جامعه میان این دو نوع انسان برقرار می­کنند، چندان تفاوتی ندارد با آن مردمی که معتقد بودند اینها از دو اصل و دو منشأ و دو ریشه آفریده شده­‌اند. برای عده‌­ای امکانات بی­نهایت، برای گروه زیادی امکانات صفر. عده­‌ای ثروت تمام عالم را به نفع خودشان استثمار می­کنند، عده‌­ای دست رنج خودشان را هم اجازه ندارند تنها بخورند.

اختلاف طبقاتی به این معنا هم صدق می­کند و این در دنیا، امروز هست. بلکه حتی می­خواهم بگویم این اختلاف طبقاتی، رذالت آمیزتر و موذیانه­‌تر است از آن اختلاف طبقاتی آن روز. آنها صاف می­گفتند ک بله، ما با همدیگر تفاوت داریم؛ اینها می­گویند که ما برادریم با هم، همه در یک طرازیم، ما اصلاً حامی حقوق شما هستیم، اما در عمل می­بینیم که این جور نیست، در عمل همان تمایزها وجود دارد. گاهی در مقام اجرای مقررات حقوقی هم یک تساوی‌­ها و برابری­‌هایی به چشم می­خورد که فلان کس هم فلان گناه را انجام داده، مبتلا به فلان مجازات شده، وَ لو از طبقه بالاست، اما باز که نگاه می­کنیم، می­بینیم نه، ریشه مطلب چیز دیگری است. می­بینیم باز همان اختلاف طبقاتی­‌ها، باز همان تمایزات اجتماعی، به قوت خود باقی­ست. در حقیقت برخورداری­‌ها منحصر است به یک عده خاص، و یک اکثریتی محرومند، و او چیزی که از آن محرومند، یک فهم و درک و رشد کامل و درست است.

اسلام همه اینها را نفی کرده. بنده به طور خلاصه، آنچه را که از آیات قرآن، در مجموعه این کتاب عزیز استفاده می­شود در زمینه نفی طبقات اجتماعی؛ اینها را وقتی فکر کردم، دیدم خیلی زیاد است، چند تا را اینجا نوشته‌­ام. گوشه­‌ای از این آموزش­ها که در آیات زیر، نشان آن نمایان است، بدین قرار است:

خالق و معبود و مدّبر امور همگان خداست. این حرف اسلامی‌­ست. خالق همه یک نفر است، خداست. می­گویید چه فرق می­کند؟ خیلی فرق می­کند. اگر چنانچه ما قائل شدیم که خالق دو تاست ـ نه اینکه اگر ما قائل شدیم، بحث طلبگی نمی­خواهم بکنم، فرضی آن اجتماعی و آن فلسفه دو خدایی، دو خدایی بودنش، اولین تأثیری که می­بخشد این است که دو گروه در اجتماع به وجود می­آیند. وقتی ما یک خدایی هستیم، معنایش این است که مردم جامعه همه یک صفند، یک گروه­‌اند، یک طبقه‌­اند، برادر و در کنار همند. کار به لازمه این جمله دارم، کار به لوازم آن فلسفه منسوخ باستانی ندارم. می­خواهم توجه کنید که وقتی ما معتقدیم خدا یک است، یعنی چه. خدا یک است و دو نیست، یعنی بندگان خدا در یک ترازند، در دو تراز نیستند. از جمله معانی خدا یک است و دو نیست، این است؛ نه اینکه همه معنایش این است. یعنی بندگان خدا در دو طبقه نیستند، در یک طبقه‌­اند، چرا؟ چون خداشان یکی است، آفریدگارشان یکی است.

آیا خدا به یک عده از اینها محبت بیشتری داشت هنگامی که اینها را آفرید؟ «وَ قالَتِ الیَهودُ وَ النَّصاری نَحنُ اَبناءُ اللّهِ وَ اَحِبّاؤُهُ»[9] یهود گفتند ما فرزندان خدا و دوستان او هستیم، خدای متعال در جای دیگر، یکی از جنایت­‌های اینها را به رخ می­کشد. هم جواب می­دهد، هم شماتت می­کند، «قُل فَلِمَ تَقتُلونَ اَنبِیاءَ»[10] اگر شما این قدر با خدا رفیق و نزدیک و قوم و خویشید، چرا پیغمبرهایش را کشتید؟ چرا بندگان برگزیده‌­اش را کشتید؟ چرا؟ یهودی­ها می­گفتند ما بچه‌­های خدا و نزدیکان خدا هستیم، یک امتیازی داریم. نه خیر؛ اسلام می­گوید این حرف غلط است. یک جای دیگر می­فرماید: «قُل یا اَیُّهَا الَّذینَ هادو اِن زَعَمتُم اَنَّکُم اَولِیاءُ لِلّهِ مِن دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا المَوتَ اِن کُنتُم صادِقینَ»[11] اگر شماها می­گویید با خدا خیلی رفیق و نزدیکید، اگر راست می­گویید، تمنای مرگ کنید. خب، از این زندگی پوشالی برهید، به خدای محبوبِ عزیز هم جبهه قوم و خویشتان نایل بشوید دیگر، شما که از خودتان است آنجا، بعد می­فرماید: «وَ لا یَتَمَنَّونَهُ اَبَداً» محال است که اینها تمنای مرگ کنند. یهودی و تمنّای مرگ؟!

پس خالق و معبود و مدبر امور همگان خداست. این مسئله خیلی مهمی است که اگر چنانچه خالق و معبود یکی شد، ناگزیر انسان­ها در یک طبقه و یک ترازند.

 

اگر چنانچه خالق و معبود یکی شد، ناگزیر انسان­ها در یک طبقه و یک ترازند. | جلسه دوازدهم طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
اثر از پروین رفیعی و مسیح مسجدی

 

 

همه از اصل و ریشه مادیِ واحدی آفریده شدند. روی این کلمه مادی دقت داریم، تکیه مخصوص داریم؛ از جنبه مادی، از جنبه ساختمان بدنی، همه انسان­ها از یک اصل و یک ریشه آفریده شده­‌اند. هیچ کس در آفرینش از مزیتی که منشأ برخورداری­‌های حقوقی باشد، بهره­­‌مند نیست. این را هم دقت کنید؛ نه اینکه از مزیتی برخوردار نیست؛ چرا، ممکن است انسان­هایی بر اثر شرایطی، یک استعداد خاصی پیدا کنند؛ خب، یک مزیتی شد. یک نفر ممکن است از لحاظ شرایط خِلقتی جوری به وجود آمده باشد که نابغه باشد. ممکن است کسی از پدر و مادری تولید شده که با استعداد است. یکی کم استعداد­تر است، یکی نیرومند­تر است، یکی ضعیف­تر و لاغرتر است، یکی زیباتر است، یکی زشت­تر است، پس این اختلاف هست، اما این اختلافات منشأ اختلاف حقوقی نیست. چنین نیست که آن کسی که از قوایِ جسمیِ بیشتری برخوردار است، از حقوق اجتماعی بیشتری برخوردار باشد، ابداً! چنین نیست آن که در یک خانه اشرافی و متنفّذی به دنیا آمده، از امکانات بیشتری برخوردر باشد. هرگز! اسلام اگر مدرسه باز می­کند، برای همه بچه‌­ها باز می­کند؛ اگر تعلیم و تربیت می­دهد، برای همه بچه­‌ها می­دهد؛ اگر به انسان­ها امکان کسب و کار و تلاش و سعی در زندگی می­دهد، به همه می­دهد؛ کار اگر می­دهد، به همه می­دهد.

در جامعه اسلامی با حکومت اسلامی، ذیلِ ظلِّ[12] مقرراتِ اسلامی، این جور نیست که کسی برای درس خواندن، برای کار کردن، برای چیز فهمیدن، برای پول در آوردن، برای کار گرفتن، برای شاغل شدن، حتی تا بالاترین مقامات، محتاج پارتی باشد. در جامعه اسلامی این جور است؛ میدانی‌­ست وسیع و دارای میلیون­ها راه در مقابل میلیون­ها انسان؛ بروند، همه استفاده کنند، همه در این میدان به سوی هدف­ها و مقصودهای مادی و معنوی بدوند، هیچ اشکالی ندارد، راه جلوی همه باز است، برخلاف نظام­‌های غیر توحیدی، بر خلاف نظام‌­های جاهلی که جاده را برای بعضی آسفالته می­کنند و برای بعضی‌­راه­ها را پر از خار و سنگ و مانع. به قول سعدی سنگ را می­بندند و سگ را می­گشایند، [13] در جامعه اسلامی این جور نیست.

همه می­توانند در جامعه اسلامی به عالی­ترینِ مقامات برسند. خب، شما ببینید، بلال حبشی رسید به مقام مؤذی (امروزش را نگاه نکن که مؤذن مسجد امام حسن، مش اسحاقِ ما احساس حقارت می­کند، و سر وقت نمی­آید غالباً، مثل اینکه اینجا نیست بشنود، بعضی روزها می­آید، بعضی روزها نمی­آید) مقام مؤذنی خیلی مقام عظیم و با شکوهی‌­ست در اسلام، مقام ارجمندی­‌ست، همه کس مؤذن نمی­شدند. بِلال سیاه حبشی از منشأ پَست اجتماعی، از لحاظ معیارهای جاهلی آن زمان، این می­رسد به مقام مؤذنی، این بالاترین است، یکی از بالاترین مقام­‌ها. سلمان فارسی از نظر معیارهای آن روز از یک منشأ پایین­تر بود، چون عرب­ها خودشان را بالاتر می­دانستند و همه انسان­های دیگر را پایین­تر از خودشان، خب سلمان هم که فارسی بود دیگر، اهل اصفهان بود. در عین حالی که فارسی­‌ست، غریب است، از راه دور آمده، زبان عربی را شاید بد یاد گرفته، یعنی مسلّم، شاید هم خیلی خوب حرف نمی­زده، ایشان می­رسد به ولایت و حکومتِ یا منطقه عظیم، و از این قبیل و از این قبیل و از این قبیل فراوان.

بنابراین هیچ کس در آفرینش از مزیتی که منشأ برخورداری­‌های حقوقی باشد، بهره­‌مند نیست، ولو اینکه از بعضی مزیت­‌ها بهره‌­مند است.
همه مزیت­‌ها در اختیار همگان و وابسته به تلاش­‌های مداوم و کوشش­‌ها و مجاهدت­‌های خود آدمی است؛

 

همه مزیت­‌ها در اختیار همگان و وابسته به تلاش­‌های مداوم و کوشش­‌ها و مجاهدت­‌های خود آدمی است. | جلسه دوازدهم طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
اثر از سمانه عباسی

 

 

همه چیز همه مقام‌­ها ـ عرض کردم جز آن مقام‌­های خاصی که برای هدایت و رهبری بشر، به صورت الهی معین شده و مهیا شده، آنها را نمی­گویم فعلاً همه جهان از آنِ اوست؛ یعنی از آنِ خدا و آدمیان همه فقیران درگاه اویند. همه از او باید بخواهند، همه از او باید بگیرند، همه باید دست نیاز به سوی او باز کنند، و همه در اینجا یکسانند.

امام سجاد صلوات اللّه علیه هم که فرزند پیغمبر و فرزند امیرالمؤمنین و فرزند فاطمة زهرا و فرزند حسین بن علی، علیهم السلام است، او هم باید بِنالد، زار بزند، اشک بریزد؛ و می­کند این کار را. یک آدم غیر وابسته به این خاندانِ پاک هم در مقابل خدا همین جور باید زار بزند. برای کسب و کارِ دنیا، امام باقر صلوات اللّه علیه و امام صادق هم می­رود بیل می­زند. یک آدم معمولی هم بیل می­­زند. امام صادق را مثال نزنم، امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه هم کار می­کند، کار در دوران قدرت، در دوران آقایی. در زمان پیغمبر، یکی از بزرگ­ترین فرمانده­‌های سپاه پیغمبر، در غالب جنگ‌­ها و همه جنگ­ها امیرالمؤمنین است. می­رود بیل می­زند، می­رود باغداری می­کند، می­رود آبیاری می­کند و از این قبیل ببینید، پول اگر بخواهید به دست بیاید، باید کار کنید، دانش اگر بخواهی، باید درس بخوانی، مقام سیاسی اگر بخواهی، باید تلاشِ لازم را بکنی. و راهِ تلاش در مقابل همگان باز است؛ همه، هر کسی تلاش کرد، می­رسد.

منطق اسلام این است و البته این منطق را در سراسر قرآن، در آیه‌­های گوناگون، فراوان، می­توان به وضوح پیدا کرد. باز اینجا هم من شما را از ارجاع می­دهم به قرآن و به متن قرآن، بروید قرآن را باز کنید، با تدبر در قرآن نگاه کنید که مشمول این آیه نباشیم، «اَفَلا یَتَدَبَّرونَ القُرآنَ اَم عَلی قُلوبٍ اَقفالُها»[14]، قفل بر دل نباشیم، تدبر کنیم قرآن را. حالا به این آیات قسمت اول، مربوط به سوره مؤمنون آیه 84 تا 91 توجه کنید.

«قُل لِمَنِ الاَرضُ وَ مَن فیها اِن کُنتُم تَعلَمونَ» ای پیامبر، بگو زمین و هر آنچه در اوست از آنِ کیست؟ اگر می­دانید. به مشرکین بگو، به مشرکینی که منطقه­‌های نفوذ خدایان خودشان را تقسیم می­کردند و مشخص می­کردند، بگو زمین و هر چه در آن است متعلق به کیست؟ «سَیَقولونَ لِلّهِ» خواهند گفت از آنِ خداست.  خب مشرکین مکه معتقد به اللّه بودند و بت‌­ها را شفیعانی که پیش اللّه آنها را شفاعت خواهند کرد، می­دانستند. «قُل اَفَلا تَذَکَّرونَ» بگو پس چرا به خود نمی­‌آیید؟

«قُل مَن ربُّ السَّماواتِ السَّبعِ وَ رَبُّ العَرشِ العَظیمِ» بگو کیست مدبر هفت آسمان و مدبر عرش بزرگ. معنای عرش چیست؟ هفت آسمان کدام است؟ بعضی‌­هایش را مختصر توضیحی در یک بحث‌­هایی در گذشته دادیم، بعضی‌­هایش را هم توضیح ندادیم ـ الآن جایش نیست؛ حرف­هایی هست، به هر حال یک وقت یک مجالی باشد، فرصتی باشد، عرض می­کنم. خیلی هم مهم نیست اجمالاً ـ «سَیَقُولُونَ لِلّّهِ» خواهند گفت آنها هم از آنِ خداست. قدرت و مُلک پروردگار بر آسمان و زمین گسترده است. «قُل اَفَلا تَتَّقونَ» بگو پس چرا پرواز نمی­­کنید از این خدا؟ عملتان را و فکرتان را بر طبق گفته او و فرمان او قرار نمی­دهید؟

«قُل مَن بِیَدِهِ مَلَکوتُ کُلِّ شَیءٍ وَ هُوَ یُجیرُ وَ لا یُجارُ عَلَیهِ» بگو کیست آن که ملکوت و حکومت و سلطنتِ مطلقه همه چیز در دست اوست. آن کسانی که قدرت­ها در اختیارشان است، فوقش این است که بر ظاهر یک جسمی مسلط باشند. شما که مالک خانه خودتان هستید، یک آجر را از جایی به جایی می­گذاری، تسلطت همین اندازه است. یک آهن را از اینجا برمی­داری، به آنجا می­گذاری، دو قطعه را با همدیگر جوش می­دهی یا از هم جدا می­کنی، تسلط تو بر یک قطعه آهن همین اندازه است، حرکت اتم­‌هایش در اختیار او و به فرمان اوست، در گیاهان رشد و نمو، در حیوانات وانسان­ها تمام حرکات داخلی وجود آنها و همه چیزشان خلاصه در قبضه قدرت اوست، او خداست. «قُل مَن بِیَدِهِ مَلَکوتُ کُلِّ شَیءٍ» بگو به دست کیست ملکوت و سلطنت و قدرت همه قدرت همه چیز، « وَ هُوَ یُجیرُ» واو پناه می­دهد، «وَ لا یُجارُ عَلَیهِ» علی رغم او کسی پناه داده نمی­شود؛ یعنی از خدا بگریزی و به کس دیگری پناه ببری در مقابل خدا «یُجارُ عَلَیهِ» یعنی این. فرض کنید مسیحی‌­ها معصیت خدا بکنند، به آغوش عیسی بگریزند و عیسی پناه بدهد به آنها، و در مقابل خدا از آنها حمایت کند، چنین چیزی ممکن نیست. «وَ هُوَ یُجیرُ» او پناه داده نمی­شود، «اِن کُنتُم تَعلَمونَ» اگر می­دانید. کسیت که این جور است؟ «سَیَقولونَ لِلّهِ» خواهند گفت ملکوتِ همه چیز در دست خداست و آن خداست که پناه می­دهد و علی رغم او پناه داده نمی­شود هیچ کس، «قُل فََاَنی تُسحَرونَ» بگو پس چگونه فریب می­خورید؟

تکیه قرآن به غفلت نکردن مردم

و لطیف است که قرآن روی فریب خوردگی تکیه می­کند؛ فریب خوردن، غافل ماندن، دائماً می­خواهد مردم غافل نمانند، فریب نخورند، چشمشان را باز کنند.
قرآن مطمئن است که اگر مردم چشم را باز کنند، نظر او تأمین می­‌شود و درست هم هست.

 

 

قرآن مطمئن است که اگر مردم چشم را باز کنند، نظر او تأمین می­‌شود و درست هم هست. | جلسه دوازدهم طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
اثر از ریحانه ابراهیمی

 

ما هم امروز حرفمان این است. ما هم می­گوییم اگر دنیا امروز چشمش را باز بکند، این قرآنِ ما حکومت جهانی پیدا خواهد کرد، اگر چشم باز بکند، منتها جهل­‌ها و غرورها نمی­گذارد و از طرف دست­‌های خائنانه نمی­گذارد که چشم­‌ها باز بشود.

«بَل اَتَیناهُم بِالحَقّ» بلکه حقیقت را در اختیار آنان نهاده­‌ایم، «وَ اِنَّهُم لَکاذِبونَ» و حقاً آنان دروغگویند. مطلب را برایشان روشن کردیم، حق را در اختیارشان گذاشتیم، آنها با این وضعی که از لحاظ فکری و عملی پیش گرفتند، بهانه می­تراشند، بهانه دروغ می­تراشند. «مَا اتَّخَذَ اللّهُ مِن وَلَدٍ» نگرفته است خدا هیچ فرزندی، «وَ ما کانَ مَعَهُ مِن اِلهٍ» هیچ معبودی در کنار او و با او وجود نداشته است.

ایضاً دقت کنید که محل اتکاء و استناد ، بیشتر در این قسمت است، البته آیات قبلی هم دلالتی داشت بر آنچه که مورد نظر بود. «اِذاً لَذَهَبَ کُلُّ اِلهٍ بِما خَلَقَ» اگر بنا بود که خدایانی می‌­بودند، هر خدایی مخلوق و آفریده خود را به سویی می­برد. یعنی اختلاف، یعنی اختلاف طبقاتی میان انسان­ها، یعنی برداشته شدن انسجام و وحدت در آفرینش، آفرینش جهان و انسان. آنی که خدای نوری و خدای ظلمتی و خدای انسانی و خهای طبقة بالای و طبقه پایینی قائل است، این آفرینش را یک چهل تکه جداجدا می­داند. اما بر طبق نظر توحید، آفرینش، یک قطعه متصل و منسجمِ واحد است. انسان و حیوان و کوه و فلک و زمین و موجودات، همه و همه با همدیگر اتصال و ارتباط دارند، همه با هم وحدت دارند. «اِذاً لَذَهَبَ کُلُّ اِلهٍ بِما خَلَقَ» اگر چندین خدا و معبود می‌­­بودند، هر الهی، هر معبودی، مخلوق و آفریده خود را به سویی می­برد، «و َلَعَلا بَعضُهُم عَلی بَعضٍ» و بعضی از آنان بر بعضی دیگری برتری می­گرفت. «سُبحانَ اللّهِ عَمّا یَصِفونَ» پاک و منزه و مبرّاست خدا از آنچه که توصیف می­کنند.

(این یک قسمت بود از تلاوت امروز. قسمت دیگر، اجازه بدهید از روی همین کاغذ بخوانم، که اگر بخواهم از روی متن قرآن بخوانم، باید هی بگردم پیدا کنم. آیا دست کسی از آقایان قرآن هست؟) قسمت بعدی از سوره بقره است،

تقوا و عبودیت خدا ؛ مصون نگه داشتن روح از گناه

 آیه 21 و 22. « یا ایُّهَا الناّسُ» هان ای مردمان، ای انسان­ها، خطاب به کیست؟ خطاب به طبقه بالا و پایین نیست. خطاب به انسان­های سیاه یا سفید نیست. خطاب به یک گروهی از انسانیت نیست، خطاب به همه انسانیت است. تکیه ما رو این کلمه است؛ «یا اَیُّهَا النّاسُ» هان ای انسان­ها، «اُعبُدوا رَبَّکُم» عبادت و عبودیت کنید پروردگارتان را که یکی است، «الَّذی خَلَقَکُم» آن که آفرید شما را، «وَالَّذینَ مِن قَبلِکُم» و همه گذشتگانتان را، «لَعَلَّکُم تَتَّقونَ» مگر که تقوا پیشه کنید؛ یعنی این عبادت، این عبودیت، موجب تقواست. یکی از چیزهایی که تقوا را، آن حالت نیکِ جالب را ـ تشریح کردم برایتان که تقوا یعنی چه ـ آن حالت مصونیت از گناه را، در روح، در انسان به وجود می­‌آورد، عبودیت خدا است. لذا در جامعه‌­ای که همه مردم بنده خدا هستند و جامعه شکل بندگی خدا را دارد، در آن جامعه، تقوا هر چه بخواهی فراوان است. هر چه تقوا بخواهی فراوان، قحط تقوا نیست مثل روزگار ما!

«الَّذی جَعَلَ لَکُمُ الاَرضَ فِراشاً» ببینید همه چیز برای همه است. آن که قرارداد برای شما، شما یعنی کی؟ انسان­ها، همه. «الاَرضَ فِراشاً» زمین را گسترده، «فَاَخرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزقاً لَکُم» برون آورد به وسیله این باران از میوه­‌ها برای روزی شما، نه روزی طبقه خاصی و شما صدقه سری آنها بخورید، نه؛ برای همه. حالا که این جور است، «فَلا تَجعَلوا لِلّهِ اَنداداً» پس دو خدایی نشوید، با دوتا خدا قرار دادن، با رقیب و هماورد برای خدا فرض کردن، انسان­ها را به دو گروه و سه گروه و دو گروه تقسیم نکنید، همه یک گروه­‌اند، «فَلا تَجعَلوا لِلّهِ اَنداداً وَ اَنتُم تَعلَمونَ» شما که می­دانید، برای خدا شریکان و رقیبان فرض مکنید.

بعد سوره حجرات، این آیه معروفی که در زبان­های خیلی رایج و دایر است، آیه 13. « یا اَیُّهَا النّاسُ اِنّا خَلَقناکُم مِن ذَکَرٍ وَ اُنثی» ای انسان­ها، باز خطاب به همه است؛ ما آفریدیم شما را از مردی و زنی. همه شما را از یک مرد و یک زن، همانی که در دیوار منسوب به امیر المؤمنین صلوات اللّه وسلامُ علیه این جور بیان شده، مضمون همین آیه است:

النّاسُ مِن جِهَةِ التُّمثالِ اَکفاءٌ           اَبوهُم آدَمُ وَ الاُمُّ حَوّاءُ

همه یکسان و برابرند از لحاظ منشأ و ریشة آفرینش. «وَ جَعَلناکُم شُعوباً وَ قَبَائِلَ لِتَعارَفوا» شعبه شعبه شدن­‌ها و قبیله قبیله شدن­‌ها برای تعارف و شناخت است. (که حالا این هم البته مختصر توضیحی احتیاج دارد که چون وقت گذشته، می­گذارم برای وقت دیگری اگر لازم بود.) «اِنَّ اَکرَمَکُم عِندَاللّهِ اَتقاکُم) این حکم قاطعِ اسلامی ست در زمینه نفی طبقات اجتماعی؛ گرامی­ترین شما در نزد خدا، با تقواترین است. یعنی از یک طبقه­‌ای بودن، وابسته به خانواده­‌ای بودن، وابسته به یک سلسله و تیره­ای بودن، موجب گرامی­تر بودن نیست. و تازه نکته جالب­تر و باریک­تر اینجاست؛ آنهایی که با تقوا هستند، که بالاتر از دیگرانند، باز از امتیازات حقوقیِ بیشتری برخوردار نیستند. این جور نیست که آدم­های با تقوا یک پول بیشتری بگیرند، یک حقوق بیشتری داشته باشند یا از حقوق اجتماعی بیشتری و بهتری برخوردار باشند نه، ن­خیر؛ این جور نیست، بلکه «اِنَّ اَکرَمَکُم عِندَاللّهِ» پیش خدا عزیزترند. البته تقوا منشأ یک آثار اجتماعی هست تا یک حدودی، اما نه چندان؛ بعضی از مشاغل و پُست­ها هست که شرطش با تقوا بودن است، فقط همین اندازه. «اِنَّ اللّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ» همانا خدا دانا و مطلع است. باز قسمت دیگر، یک آیه است مربوط به سوره اسراء آیه 70. «وََ لَقَد کَرَّمنا بَنی آدَمَ» به یقین که بنی‌­آدم را گرامی داشتیم، «وَ حََمَلناهُم فِی البَرِّ وَ البَحرِ» آنان را در خشکی و دریا برداشتیم، حمل کردیم، وسیله سِرشان را فراهم کردیم، «وَ رَزَقناهُم مِنَ الطَّیِّباتِ» ـ که این «وَ حَمَلناهُم فِی الَبرِّ وَ البَحرِ» ضمناً شاید اشاره باشد به وجود روابط میان انسان­ها؛ اگر انسان­ها نمی­توانستند از نقطه‌­ای به نقطه دیگر بروند، این امکان، این خصوصیت در آنها نبود، میان یک جامعه انسانی، ای بسا بنابر فرضی تفرق به وجود می­آمد ـ «وَ رَزَقناهُم مِنَ الطَّیِّباتِ» و آنان را از نیکویی‌­ها برخوردار کردیم، «وَ فَضَّلناهُم علی کَثیرٍ مِمَّن خَلقنا تَفصیلاً» و آنان را بر بسیاری از آفریدگان خود برتری دادیم. چه کسانی را؟ صحبت چه کسانی است؟ چه کسانی را تکریم کردیم؟ به چه کسانی از طیبات روزی دادیم؟ و چه کسانی را بر بسیاری از آفریدگان تفضیل دادیم؟ انسان­ها را، نه طبقه و تیره خاصی را.

(عرض ما تمام شد، یک قدری هم مثل اینکه وقت گذشت، تلاوت قرآن امروز به وسیله یکی از تلاوتگران عزیز ما انجام می­­گیرد. خواهش می­کنم تشریف بیاورند.)

پروردگارا! به محمد و آل محمد قرآن را دستگیر ما در دنیا و آخرت قرار بده.

به محمد و آل محمد، پروردگارا! خیرت را از طریق آموزش قرآن از ما دریغ مدار.

[1] ـ به پلی کپی انتهای جلسه مراجعه بفرمایید.

[2] ـ جواهر لعل نهرو (1889 ـ 1964) از رهبران مبارز نهضت استقلال هندوستان بود. او که دانش آموخته رشته حقوق دانشگاه کمبریج بود، با دیدن رنج مردم هندوستان و ظلم انگلیسی‌­ها در جریان جنگ جهانی اول، به نهضت استقلال هند و حزب کنگره پیوست. وی پس ار استقلال هند به نخست وزیری انتخاب شد. دخترش ایندیراگاندی، با فاصله­‌ای پس از پدر به نخست وزیری هند انتخاب شد.

[3] ـ دختر

[4] ـ کتاب تاریخ جامع ادیان، نوشته جان ناس، که در آن بررسی آیین­ها و ادیان­ قدیمی جهان تا عصر حاضر در جهان بخش پرداخته است. ادیان ابتدایی و گذشته، ادیان هند، ادیان خاور دور، ادیان خاور نزدیک. /

[5]ـ و کارهایی از این قبیل، قِس علی هذا

[6] ـ به گوش جان رهی منهیی ندا در داد              ز حضرت احدی لااله الله

که ای عزیز کسی را که خواری­ست نصیب     حقیقت آکه نباید به زور منصب و جاه

به آب زمزم و کوثر سفید نتوان کرد               گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه (حافظ)

[7] ـ سوره مبارکه بقره / آیه 21

[8] ـ از دیوان منسوب به امام علی

[9] ـ سوره مبارکه مائده / آیه 18.

[10] ـ سوره مبارکه بقره / آیه 91.

[11] ـ سوره مبارکه جمعه / آیات 6 و 7

[12] ـ (ظ ل ل) سایه

[13] ـ گلستان سعدی

[14] ـ سوره مبارکه محمد / آیه 24

دوشنبه 13 رمضان المبارک 1353 شمسی

بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیم

« مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَ لَدٍ وَ مَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلَهٍ إِذًا لَّذَهَبَ كُلُّ إِلَهٍ بِمَا خَلَقَ وَ لَعَلَا بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ »

سوره مبارکه مؤمنون آیه 91

دانستن توحید یک عقیده عمل خیز و تعهد انگیز

اگر نظرِ برادران عزیز باشد، عرض کردیم که توحید را در صورتی که ما به عنوان یک عقیده عمل خیز و تعهد انگیز بدانیم، ناگزیر یک سلسله الزام­‌ها و تعهدها را بفهمیم، و البته این تعهدها مخصوص زندگیِ فردی انسان­ها هم نیست، بلکه تکیه بیشتر این تعهدات روی زندگی اجتماعی ست، روی نظام اجتماعی و شکل جامعه است؛ یعنی توحید وقتی در جامعه­‌ای وارد شد، اول کاری که می­کند، بنای آن جامعه را با شکلی که متناسب با این عقیده است، انجام می­دهد. بعد از اینکه این کار انجام گرفت، آن وقت نوبت می­رسد به اینکه یک انسان موحد چه تکالیفی دارد به عنوان یک فرد.

تعهدات توحید:

به هر صورت، این تعهدات را باید شناخت و دانست. ما تعبیر کردیم از مجموعه این تعهدات به قطعنامه توحید. گفتیم توحید یک قطعنامه‌­ای به ما می­دهد، یک مجموعه قرار داد و الزام را روی دست ما می­گذارد. ما برای اینکه بتوانیم ان­شاء الله موحد زندگی کنیم، لازم است که این تعهدات را فعلاً بدانیم.

عبودیت و اطاعت،

 اوّلیِ از این تعهدات، عبارت بود از اینکه عبودیت و اطاعت، منحصراً از آنِ خدا؛ از اول تعهد توحید است.

توحید و نفی طبقات اجتماعی

 و ضمنِ یکی و تلاوت یا دو، سه تلاوت این مطلب را بیان کردیم. امروز دومین تعهدی که توحید بر دوش موحد می­گذارد، جامعه موحد، فرد موحد، دنیای موحد، با این عنوان می­توان مشخص کرد، که اینجا[1] نوشتیم: توحید و نفی طبقات اجتماعی. (البته در این نوشته‌­هایی که در دست شماست، خوب است که اولِ صفحه، یک عددِ دو بگذارید. چون در آن نوشته مربوط به عبودیت و اطاعت انحصاری، یک عدد یک نوشته شده بود، اینجا هم لازم است یک دو بگذارید که معلوم باشد تسلسل مطالب. سه­‌اش را هم بعداً ان‌شاءالله عرض خواهیم کرد و چهار و اگر بیشتر داشت، بیشتر.)

مفهوم نفی طبقات اجتماعی

نفی طبقات اجتماعی؛ و با یک عبارت کوتاه که تفصیلاتش را بعداً عرض می­کنیم، جامعه توحیدی طبق این اصطلاحی که به گوش شما آشناست، یک جامعه بی طبقه است، یک جامعه‌­ای است که گروه­‌های انسان­ها در آن جامعه از یکدیگر بر حسب حقوق و مزایا جدا نشدند. همه انسان­ها زیر یک سقفِ حقوقی زندگی می­کنند. همه در یک مسیر و با یک نوع امکانات و با یک نوع حقوق زندگی می­­کنند و حرکت می­کنند. این جامعه‌­ای­ست که توحید از لحاظ طبقه­‌بندی اجتماعی، در مقابل دیدِ ذهن ما و تصور ما می­گذارد.

بیان مفهوم اختلاف طبقاتی

به تاریخ که برمی­گردیم، می­بینیم اختلاف طبقاتی از جمله دردهای مزمن تاریخ است در همه اجتماعات. نه فقط اجتماعات عقب مانده قبایلی، نه فقط اجتماعات سرزمین­‌های دور از تمدن، بلکه در آن کشورها و سرزمین­‌هایی که مادر تمدن بشری و گاهواره تمدن بشری هستند، در همان جاها اتفاقاً اختلاف طبقاتی با زشت­ترین چهره‌­ای و کریه‌­ترین صورتی خودش را به ما از لابه­‌لای اوراق تاریخ نشان می­دهد. واقعاً ستم بزرگ تاریخ و لکه ننگ بزرگ تاریخ بشر از جمله همین است: اختلاف طبقاتی. یعنی چه اختلاف طبقاتی؟ یعنی اینکه انسان­هایی که در این جامعه زندگی می­کنند، اینها همه مثل هم نیستند. یک عده محکومند به اینکه محرومیت بکشند، رنج ببرند، خدمت گروه­‌های دیگر را بکنند و باید از این محرومیت و رنج، گله­ای هم نداشته باشند. یک عده هم بایستی برخوردار باشند، بهره­‌مند باشند، لذت و عیش زندگی برای آنها باشد، از همه مزایا آنها بتوانند استفاده بکنند و اشکالی هم نداشته باشد. مثلاً در هندوستان، که برای یک مثال، بهترین جایی که می­شود مثال زد هندوستان است. و می­دانید که هندوستان مهد تمدن آریایی­ست و نژاد آریایی از آغاز شهرنشینی، از آغازی که یک ملتی و جمعیت متشکلی را تشکیل داد، در همین هندوستان بود. که می­گویند نژاد آریایی از سرزمین­های شمالی و سیبریا آمد، وقتی که وارد شدند، دو شقه شدند، یک عده رفتند طرف هندوستان، یک عده طرف ایران، ومردمی که در هندوستان بودند، زودتر به تمدن رسیدند تا آنهایی که در ایرا ن آمدند مشغول زندگی شدند.

مهدِ تمدن بشری یا یکی از مهدهای تمدن بشری هندوستان است و اختلاف طبقاتی غوغاست. چهار طبقه اصلی اینها قائل بودند. یک طبقه زیرِ طبقات دیگر و صدها طبقه در لابه‌­لای این چهار طبقه اصلی؛ که البته تفصیلاتش را بگردید در کتاب­های مربوط به تاریخ ادیان، آنهایی که ذوقش را دارند، علاقه­‌مندند، بگردند و یک قدری با تدبّر و تفکر بیندیشند در توحید و قرآن و مقایسه کنند. چهار طبقه مردم را تقسیم می­کردند، طبقة اول بَرَهمَنان، رجال دینی و روحانی، که اینها بالاترینِ طبقات اجتماعی بودند. طبقه دوم سپاهیان و شاهزادگان، اینها در طبقه دوم قرار داشتند. البته بین این دو طبقه اختلافات و تعارض‌­ها فراوان بوده، قبلاً شاهزادگان طبقه بالا بودند و روحانیون طبقه دوم، بعد در اثر عواملی که پیشامد کرد و کشمکش‌­­هایی که شد، توانستند روحانیون و برهمنان طبقه علمی و بالایی را به خودشان اختصاص بدهند و سلحشور و سپاهیان و شاهزادگان و خوانین را در طبقه دوم قرار دهند.

از طبقه دوم که می­گذشتیم، طبقه زارعان و کارگران بود، صنعتگران. این دو طبقه بالا که برای اجتماع کاری نمی­کردند، برهمن چه کار می­کرد؟ جز اینکه چند تا ورد و ذکر بخواند و دست­هایش را تکان بدهد. آن خان و شاهزاده چه کار می­کرد؟ جز اینکه یک قدری بیشتر املاک و یک قدری بیشتر ثروت و یک قدری بیشتر و وسیع­تر قلمروِ آقایی برای خودش درست بکند. اما صنعتگران و کشاورزان همه کارِ این سرزمین عظیم را انجام می­دادند، طبقه سوم بودند اینها. طبقه چهارم مردم عامی بودند. عامه مردم، یعنی مردم معمولی. لابد کاسب، کسانی که در جامعه به کارهای دستی و کوچک مشغول هستند. زیر این چهار طبقه، یک طبقه دیگر وجود داشت که آنها می­گفتند از نژاد آریایی اصلاً نیستند، این چهار طبقه، هر چهار طبقه از نژاد آریایی بودند، آنها را می­گفتند خارج از نژاد آرین هستند، پس نجسند؛ طبقه نجس­ها. البته اینهایی که دارم عرض می­کنم، مربوط به تاریخ است، اما تاریخی که امتداد پیدا کرده، کرده، کرده، تا قرن بیستم. در هندوستان آنچه که من الآن برایتان عرض کردم، تا چند سال پیش، با کمالِ اعتبار به قوت خودش باقی بود. شاید آقایانی که مطالعه کردند در مسائل هندوستان، بدانند که طبقه نجس­ها و پلیدها را گاندی، رهبر فقید هندوستان، نسخ کرد و از بین برد، گفت نجس چیست؟! خود این نخست وزیر قبلی هندوستان که نِهرو[2] باشد و الآن هم صبیه‌‌ی[3] ایشان رئیس دولتند، اینها خودشان جزء برهمن­‌ها هستند. خود نهرو جزو برهمن­‌ها بود، در طبقه بالا. پدرش پاندیت نهرو جزو برهمن‌­ها بود. البته این چون ضدمذهبی و غیرمذهبی بود، بدش می­آمد به او بگویند برهمن­ و چاندیت، لقب مخصوص برهمن­ها را، به او بگویند. به هر صورت، می­خواهم بگویم اینها یک چیزهای مربوط به تاریخ باستان هم نیست خیلی. بعد از آنی که چهارده قرن یا سیزده قرن و اندی از ظهورِ خورشیدِ توحیدِ قرآنی می­گذشت، باز در هندوستان، در آنجایی که زایشگاه تمدن بشری­ست، این اختلاف طبقاتی وجود داشته.

خب، حالا منظورم تشریح اختلاف طبقاتی‌­ست. اینها چهار طبقه بودند و همان طور که عرض کردیم در لابه‌­لای طبقات به گفته جان ناس[4] که تاریخ ادیان را نوشته، ده­ها بلکه صدها طبقه فرعی. آن وقت، دو نفر آدم از دو طبقه حق ندارند با هم ازدواج کنند، با هم حرف بزنند، با هم دست بدهند، پهلوی هم بنشینند، با هم راه بروند، با هم رفاقت کنند وَ قِس عَلَیهِ فَعلََلَ وَ تَفعَلَل. [5] اصلاً اینها از همدیگر با یک دیوار پولادین جدا می­شدند. چرا جدا بشوند؟ برهمن مگر چه دارد که منِ کشاورز ندارم؟ یا منِ کاسبِ معمولی ندارم؟ یا فلان سپاهیِ بزرگ مگر از چه مزیت طبیعی برخوردار است که منِ عامیِ معمولی برخوردار نیستم؟ اگر این سؤال می­شد، می­دانید در جواب چه می­گفتند؟ می­گفتند فضولی موقوف! برای خاطر اینکه در اصلِ خلقت، در اصلِ تکوین، شما دو گروه، دو جور آفریده شدید. ارتباط به قانون و قر ارداد و جَعلِ زید و عمر و ندارد، شما دو جور آفریده شدید. برای خاطر اینکه بَرَهما، خدای بزرگ، وقتی که می­خواست موجودات را پدید بیاورد، وقتی می­خواست انسان بسازد، برهمن­ها را از سر خود آفرید، خان­‌ها و سپاهیان و شاهزادگان را از دست­‌های خود، کشاورزان را از بازوهای خود و مردم طبقه عامله را از پاهای خود، و طبقات نجس اصلاً از برهما نیستند، از آن ریشه پاک نیستند، از این نژاد نیستند. وقتی که طبقه چهارم از پای برهما آفریده شده، چه حقی دارد خودش را هم پا و هم سر بداند با برهمن که از سر برهما آفریده شده، اصلاً شما همه­‌تان در خلقت یکسان نیستید، یک عده‌­ای از اصل شریف­تری آفریده شدند، شایسته احترام بیشتری هستند، موهبت آنها طبیعی­‌ست، برخورداری آنها ذاتی‌­ست، محرومیت طبقات پایین هم ذاتی است، این منطق بود.       

شما فکر می­کنید که در یک چنین اجتماعی، آیا امکان دارد که اختلاف طبقاتی روزی برافتد؟ چنین چیزی ممکن است؟ چرا ممکن باشد؟ اختلاف طبقاتی را فکر می­کنید چه کسی ممکن است بر بیندازد در یک جامعه مختلف الطبقات؟ آیا طبقه بهره‌­مند؟ آیا طبقه برخوردار می­آید می­گوید برای خاطر خدا من از حقوقم گذشتم؟ اینکه خیال خامی­ست. لابد اگر اختلاف طبقاتی بخواهد برافتد در اجتماعی، طبقه محروم باید حق خودش را بخواهد، برخورداری‌­ای که برای او هست طلب کند و اعتراض کند و برخورداری­‌های زیادیِ طبقات بالا، طبق پایین باید اعتراض کند. طبقه پایین در یک چنین اجتماعی که من ترسیم کردم، محال است اعتراض کند. چرا؟ برای خاطر اینکه او معتقد است وضع طبیعی این جوری­ست، اصلاً ذاتاً این جور آفریده شده‌­اند، قابل تغییر و دگرگونی نیست، نمی­شود کاری کرد، این جور ساخته شده؛ این جور آفریده شده. وقتی که انسان معتقد بود که طبیعت و فطرت و سرشت و خلقت جدایی در او، او را به یک صورت خاصی آفریده، محال است که انتظار داشته باشد که غیر آن صورت برای او امید برود، و از مزایا و حقوقی که با وضع ساختمان او و طبیعت او متناسب نیست، برخوردار باشد. می­گوید من حقم است، گلیم بخت کسی را بافتند سیاه[6]  کاریش نمی­شود کرد. ما را از اول سیاه جامه بافتند، ما را از اول از نوع بد رشتند، کاری دیگر نمی­شود کرد. شما یک چیز سیاهی را ببرید لب جوی آبی، لب یک اقیانوسی، بنا کنید هی شستن و شستن، وقتی ذاتاً سیاه است، وقتی که از اول، این رنگ طبیعی‌­اش سیاه بود، ممکن است این رنگش از بین برود؟ بلکه گرد و خاک‌­هایش پاک خواهد شد، سیاهی‌­اش شفاف­تر خواهد شد، بیشتر سیاهی می­زند. بنابراین، در طول تاریخ، همان طور که ملاحظه کردید، در این اجتماعات، این ستم بزرگ وجود داشت و وسیله علاجی هم برای او نبود.

البته مصلحینی پیدا می­شدند، افکار را عوض می­کردند، دقت کنید به این نکته‌­ای که عرض می­کنم، تصریح نمی­کنم این معنا را، اما این نشانه یک فلسفه اختصاصیِ مخصوص ادیان است. مصلحینی می­آمدند، اول فکر را عوض می­کردند، اول فرهنگ را دگرگون می­کردند، اول می­گفتند که این فلسفه غلط است، بر اساس غلط بودن آن فلسفه، مردم را قانع می­کردند به اینکه این وضع ظالمانه است. برداشت صحیح از تحولات تاریخی این است. این درست نیست که ما بگوییم اول وضع عوض می­شد، اول شکل اجتماعی دگرگون می­شد، بعد فلسفه‌­ها و افکار دگرگون می­گشت نه؛ مصلحینی می­آمدند، این تاریخ ماست، تاریخ مشرق زمین است؛ یعنی، آنهایی که آن جور فکر می­کردند و آن جور فرض کردند، به نظر ما، تاریخ مشرق زمین را نخوانده بودند، تاریخ اروپا را دیده بودند؛ این هندوستان است، این چنین است، این ایران است، این مصر است؛ مصلحینی که به وجود آمدند، مصلحین مذهبی، اول افکار را عوض کردند، فلسفه­‌ها را دگرگون کردند، بعد که افکار عوض شد، فلسفه­‌ها عوض شد، آن وقت زمینه آماده شد برای اینکه وضع اجتماعی و نظم غلط اجتماعی هم دگرگون بشود. باری، در طول تاریخ این جوری بوده.

ملاحظه کردید، اینجا هندوستان بود، ایران هم همین جور بود، مصر هم همین جور بود، چین هم همین جور بود، هر جایی که شما از تمدنی سراغ دارید، وضع بر همین منوال بود. یعنی چه؟ یعنی گفته می­شد چون انسان­ها دو گونه آفریده شده‌­­اند، چون از دو سرشت و دو فطرت و دو طینت یا بیشتر آفریده شده‌­اند، پس حقوق اجتماعی آنها هم باید با هم برابر نباشد. لازم است که با هم یکسان نباشد، اگر کسی گفت باید یکسان باشد، غلط گفته است، این را این جوری می­گفتند.

اسلام آمد اعلان کرد که خدایانی نیست، خدایان غلط است؛ خداست. آنهایی که تصور می­کردند که دو خدا، دو گروه انسان را آفریده‌­اند، با دو گونه تمایزات و مشخصات، اشتباه کرده‌­اند. یک خداست، همه عالم را هم او آفریده، تدبیر جهان و جهانیان یکسره در قبضه قدرت اوست و او همه را برابر آفریده. او همه را از یک اصل، از یک طینت، از یک فطرت، از یک ریشه و منشاء مادی درست کرده. آیات قرآن در این زمینه فراوان است؛ « یا اَیُّهَا النّاسُ اعبُدوا رَبَّکُمُ الَّذی خَلَقَکُم وَ الَّذینَ مِن قَبلِکُم»[7] حالا آیاتی که اینجا امروز ذکر کردیم در این نوشته و در این تلاوتِ امروز هست، می­خوانیم.

آفریدن انسان از یک منشا و تجهیزات

گفت همه انسان­ها از یک اصل و یک منشأ و یک ریشه‌­اند. همه انسان­ها با یک نوع تجهیزات به دنیا آمدند. همه انسان­ها لایق اوج و پرواز به سوی تکاملِ بی­نهایتند. همه انسان­ها می­توانند بزرگ و بزرگ و بزرگ­تر بشوند. ای استعداد در همگان هست. البته توجه کنید، موجودات وانسان­هایی که به صورت محسوسی بالاتر از سطح بشرِ معمولی هستند، یعنی پیامبران و امامان، آنها در این کلّی حرف من داخل نیستند. اینی که گفتیم هر انسانی می­تواند پرواز کند و به بی­نهایت برسد، معنایش این نیست که انسان می­تواند پیغمبر یا امام هم بشود یا کوشش و مجاهدتش؛ آن یک بحث دیگری­ست؛ پیغمبر و امام چگونه می­شود که پیغمبر می­شوند یا امام می­شوند، آن یک مطلب بعدی­ست. در یک صحبت دیگری، در یک بحث دیگری، اگر بتوانیم، ممکن است که مختصر اشاره­‌ای بکنیم. اجمالاً پیغمبران و امامان صلوات اللّه علیه اینها از یک امکانات بیشتری برخوردارند، یک ویژگی­‌هایی دارند که اینها در بشر معمولی نیست، البته اینها می­دانید عده­‌شان کم است، استثنایی­‌اند و سخن، روی افراد جامعه­­‌های بشری­ست به طور عموم. البته همان پیغمبران و امامان هم از ریشه و در منشأ مادی، با انسان­های معمولی هیچ تفاوتی ندارند، «اَبوهُم آدَمُ وَ الاُمُّ حَوّاء».[8]

وجود نداشتن اختلاف طبقاتی در متن جامعه

این یک آموزش اسلامی­ست؛ در سایه توحید به انسان­ها تعلیم شد، اثبات شد، مسجّل شد که در متن جامعه اختلاف طبقاتی وجود ندارد. آن جامعه­‌ای که اسلام به وجود می­آورد، آن جامعه گروه گروه نیست، طبقه طبقه نیست، ممکن نیست مردمی از حقوقی برخوردار باشند که دیگران از آن حقوق برخوردار نباشند. در آن جامعه گفته نمی­شود که یک نفر دو اصل، دو منشآ، دو ریشه یا بیشتر آفریده شده­‌اند. در آن جامعه گفته نمی­شود که یک نفر از خاک آفریده شده، آن دیگری فرض بفرمایی که از نور آفریده شده. از لحاظ مادی، منشأ مادیِ همه یک چیز است. بنابراین توحید به معنای یک خدا قائل بودن، تدبیر و خلق و آفرینش و اداره جهان را از یک خدا دانستن، ضامن نفی طبقات اجتماعی­ست.

البته مطلبی در اینجا هست و این است که طبقات اجتماعی، همیشه به صورتی که در هندوستان ذکر کردم، بیان کردم نبود. این جور نیست که همه جا یک فلسفه‌­ای به آن صورت داشته باشد؛ ای بسا در اجتماعاتی، در میان جمعیت­‌ها و ملت­‌هایی، از لحاظ فلسفه و ادعا و بینش­‌هایی که مطرح  می­کنند میان مردم، همه در سطح واحدی قرار داشته باشند، اما در عمل اختلاف طبقاتی وجود داشته باشد، همچنانی که در دنیای امروز ما هست.

امروز در دنیا شما نگاه کنید، مخصوصاً در دنیای سرمایه داری، مخصوصاً در کشورهایی که از لحاظ سرمایه داری اوجِ بیشتری گرفته­‌اند، اختلاف طبقاتی به نحو بارزی مشهود است. البته آنجا هرگز نگفته‌­اند که کارها و کارفرماها از دو منشأ و ریشه خلقی و آفرینشی آفریده شده­‌اند، نه؛ آنها نمی­گویند که آقای صاحب فلان کمپانی عظیم، مثلاً فلان کارتل، با کارگر فلان معدن، اینها از دو ریشه­‌اند، از دو اصلند، نه؛ اما عملی که با هم انجام می­دهند، مقرراتی که برای این دو گروه آدم می­گذارند، وضع رفتاری که در جامعه میان این دو نوع انسان برقرار می­کنند، چندان تفاوتی ندارد با آن مردمی که معتقد بودند اینها از دو اصل و دو منشأ و دو ریشه آفریده شده­‌اند. برای عده‌­ای امکانات بی­نهایت، برای گروه زیادی امکانات صفر. عده­‌ای ثروت تمام عالم را به نفع خودشان استثمار می­کنند، عده‌­ای دست رنج خودشان را هم اجازه ندارند تنها بخورند.

اختلاف طبقاتی به این معنا هم صدق می­کند و این در دنیا، امروز هست. بلکه حتی می­خواهم بگویم این اختلاف طبقاتی، رذالت آمیزتر و موذیانه­‌تر است از آن اختلاف طبقاتی آن روز. آنها صاف می­گفتند ک بله، ما با همدیگر تفاوت داریم؛ اینها می­گویند که ما برادریم با هم، همه در یک طرازیم، ما اصلاً حامی حقوق شما هستیم، اما در عمل می­بینیم که این جور نیست، در عمل همان تمایزها وجود دارد. گاهی در مقام اجرای مقررات حقوقی هم یک تساوی‌­ها و برابری­‌هایی به چشم می­خورد که فلان کس هم فلان گناه را انجام داده، مبتلا به فلان مجازات شده، وَ لو از طبقه بالاست، اما باز که نگاه می­کنیم، می­بینیم نه، ریشه مطلب چیز دیگری است. می­بینیم باز همان اختلاف طبقاتی­‌ها، باز همان تمایزات اجتماعی، به قوت خود باقی­ست. در حقیقت برخورداری­‌ها منحصر است به یک عده خاص، و یک اکثریتی محرومند، و او چیزی که از آن محرومند، یک فهم و درک و رشد کامل و درست است.

اسلام همه اینها را نفی کرده. بنده به طور خلاصه، آنچه را که از آیات قرآن، در مجموعه این کتاب عزیز استفاده می­شود در زمینه نفی طبقات اجتماعی؛ اینها را وقتی فکر کردم، دیدم خیلی زیاد است، چند تا را اینجا نوشته‌­ام. گوشه­‌ای از این آموزش­ها که در آیات زیر، نشان آن نمایان است، بدین قرار است:

خالق و معبود و مدّبر امور همگان خداست. این حرف اسلامی‌­ست. خالق همه یک نفر است، خداست. می­گویید چه فرق می­کند؟ خیلی فرق می­کند. اگر چنانچه ما قائل شدیم که خالق دو تاست ـ نه اینکه اگر ما قائل شدیم، بحث طلبگی نمی­خواهم بکنم، فرضی آن اجتماعی و آن فلسفه دو خدایی، دو خدایی بودنش، اولین تأثیری که می­بخشد این است که دو گروه در اجتماع به وجود می­آیند. وقتی ما یک خدایی هستیم، معنایش این است که مردم جامعه همه یک صفند، یک گروه­‌اند، یک طبقه‌­اند، برادر و در کنار همند. کار به لازمه این جمله دارم، کار به لوازم آن فلسفه منسوخ باستانی ندارم. می­خواهم توجه کنید که وقتی ما معتقدیم خدا یک است، یعنی چه. خدا یک است و دو نیست، یعنی بندگان خدا در یک ترازند، در دو تراز نیستند. از جمله معانی خدا یک است و دو نیست، این است؛ نه اینکه همه معنایش این است. یعنی بندگان خدا در دو طبقه نیستند، در یک طبقه‌­اند، چرا؟ چون خداشان یکی است، آفریدگارشان یکی است.

آیا خدا به یک عده از اینها محبت بیشتری داشت هنگامی که اینها را آفرید؟ «وَ قالَتِ الیَهودُ وَ النَّصاری نَحنُ اَبناءُ اللّهِ وَ اَحِبّاؤُهُ»[9] یهود گفتند ما فرزندان خدا و دوستان او هستیم، خدای متعال در جای دیگر، یکی از جنایت­‌های اینها را به رخ می­کشد. هم جواب می­دهد، هم شماتت می­کند، «قُل فَلِمَ تَقتُلونَ اَنبِیاءَ»[10] اگر شما این قدر با خدا رفیق و نزدیک و قوم و خویشید، چرا پیغمبرهایش را کشتید؟ چرا بندگان برگزیده‌­اش را کشتید؟ چرا؟ یهودی­ها می­گفتند ما بچه‌­های خدا و نزدیکان خدا هستیم، یک امتیازی داریم. نه خیر؛ اسلام می­گوید این حرف غلط است. یک جای دیگر می­فرماید: «قُل یا اَیُّهَا الَّذینَ هادو اِن زَعَمتُم اَنَّکُم اَولِیاءُ لِلّهِ مِن دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا المَوتَ اِن کُنتُم صادِقینَ»[11] اگر شماها می­گویید با خدا خیلی رفیق و نزدیکید، اگر راست می­گویید، تمنای مرگ کنید. خب، از این زندگی پوشالی برهید، به خدای محبوبِ عزیز هم جبهه قوم و خویشتان نایل بشوید دیگر، شما که از خودتان است آنجا، بعد می­فرماید: «وَ لا یَتَمَنَّونَهُ اَبَداً» محال است که اینها تمنای مرگ کنند. یهودی و تمنّای مرگ؟!

پس خالق و معبود و مدبر امور همگان خداست. این مسئله خیلی مهمی است که اگر چنانچه خالق و معبود یکی شد، ناگزیر انسان­ها در یک طبقه و یک ترازند. همه از اصل و ریشه مادیِ واحدی آفریده شدند. روی این کلمه مادی دقت داریم، تکیه مخصوص داریم؛ از جنبه مادی، از جنبه ساختمان بدنی، همه انسان­ها از یک اصل و یک ریشه آفریده شده­‌اند. هیچ کس در آفرینش از مزیتی که منشأ برخورداری­‌های حقوقی باشد، بهره­­‌مند نیست. این را هم دقت کنید؛ نه اینکه از مزیتی برخوردار نیست؛ چرا، ممکن است انسان­هایی بر اثر شرایطی، یک استعداد خاصی پیدا کنند؛ خب، یک مزیتی شد. یک نفر ممکن است از لحاظ شرایط خِلقتی جوری به وجود آمده باشد که نابغه باشد. ممکن است کسی از پدر و مادری تولید شده که با استعداد است. یکی کم استعداد­تر است، یکی نیرومند­تر است، یکی ضعیف­تر و لاغرتر است، یکی زیباتر است، یکی زشت­تر است، پس این اختلاف هست، اما این اختلافات منشأ اختلاف حقوقی نیست. چنین نیست که آن کسی که از قوایِ جسمیِ بیشتری برخوردار است، از حقوق اجتماعی بیشتری برخوردار باشد، ابداً! چنین نیست آن که در یک خانه اشرافی و متنفّذی به دنیا آمده، از امکانات بیشتری برخوردر باشد. هرگز! اسلام اگر مدرسه باز می­کند، برای همه بچه‌­ها باز می­کند؛ اگر تعلیم و تربیت می­دهد، برای همه بچه­‌ها می­دهد؛ اگر به انسان­ها امکان کسب و کار و تلاش و سعی در زندگی می­دهد، به همه می­دهد؛ کار اگر می­دهد، به همه می­دهد.

در جامعه اسلامی با حکومت اسلامی، ذیلِ ظلِّ[12] مقرراتِ اسلامی، این جور نیست که کسی برای درس خواندن، برای کار کردن، برای چیز فهمیدن، برای پول در آوردن، برای کار گرفتن، برای شاغل شدن، حتی تا بالاترین مقامات، محتاج پارتی باشد. در جامعه اسلامی این جور است؛ میدانی‌­ست وسیع و دارای میلیون­ها راه در مقابل میلیون­ها انسان؛ بروند، همه استفاده کنند، همه در این میدان به سوی هدف­ها و مقصودهای مادی و معنوی بدوند، هیچ اشکالی ندارد، راه جلوی همه باز است، برخلاف نظام­‌های غیر توحیدی، بر خلاف نظام‌­های جاهلی که جاده را برای بعضی آسفالته می­کنند و برای بعضی‌­راه­ها را پر از خار و سنگ و مانع. به قول سعدی سنگ را می­بندند و سگ را می­گشایند، [13] در جامعه اسلامی این جور نیست.

همه می­توانند در جامعه اسلامی به عالی­ترینِ مقامات برسند. خب، شما ببینید، بلال حبشی رسید به مقام مؤذی (امروزش را نگاه نکن که مؤذن مسجد امام حسن، مش اسحاقِ ما احساس حقارت می­کند، و سر وقت نمی­آید غالباً، مثل اینکه اینجا نیست بشنود، بعضی روزها می­آید، بعضی روزها نمی­آید) مقام مؤذنی خیلی مقام عظیم و با شکوهی‌­ست در اسلام، مقام ارجمندی­‌ست، همه کس مؤذن نمی­شدند. بِلال سیاه حبشی از منشأ پَست اجتماعی، از لحاظ معیارهای جاهلی آن زمان، این می­رسد به مقام مؤذنی، این بالاترین است، یکی از بالاترین مقام­‌ها. سلمان فارسی از نظر معیارهای آن روز از یک منشأ پایین­تر بود، چون عرب­ها خودشان را بالاتر می­دانستند و همه انسان­های دیگر را پایین­تر از خودشان، خب سلمان هم که فارسی بود دیگر، اهل اصفهان بود. در عین حالی که فارسی­‌ست، غریب است، از راه دور آمده، زبان عربی را شاید بد یاد گرفته، یعنی مسلّم، شاید هم خیلی خوب حرف نمی­زده، ایشان می­رسد به ولایت و حکومتِ یا منطقه عظیم، و از این قبیل و از این قبیل و از این قبیل فراوان.

بنابراین هیچ کس در آفرینش از مزیتی که منشأ برخورداری­‌های حقوقی باشد، بهره­‌مند نیست، ولو اینکه از بعضی مزیت­‌ها بهره‌­مند است. همه مزیت­‌ها در اختیار همگان و وابسته به تلاش­‌های مداوم و کوشش­‌ها و مجاهدت­های خود آدمی است؛ همه چیز همه مقام­ها ـ عرض کردم جز آن مقام‌­های خاصی که برای هدایت و رهبری بشر، به صورت الهی معین شده و مهیا شده، آنها را نمی­گویم فعلاً همه جهان از آنِ اوست؛ یعنی از آنِ خدا و آدمیان همه فقیران درگاه اویند. همه از او باید بخواهند، همه از او باید بگیرند، همه باید دست نیاز به سوی او باز کنند، و همه در اینجا یکسانند.

امام سجاد صلوات اللّه علیه هم که فرزند پیغمبر و فرزند امیرالمؤمنین و فرزند فاطمة زهرا و فرزند حسین بن علی، علیهم السلام است، او هم باید بِنالد، زار بزند، اشک بریزد؛ و می­کند این کار را. یک آدم غیر وابسته به این خاندانِ پاک هم در مقابل خدا همین جور باید زار بزند. برای کسب و کارِ دنیا، امام باقر صلوات اللّه علیه و امام صادق هم می­رود بیل می­زند. یک آدم معمولی هم بیل می­­زند. امام صادق را مثال نزنم، امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه هم کار می­کند، کار در دوران قدرت، در دوران آقایی. در زمان پیغمبر، یکی از بزرگ­ترین فرمانده­‌های سپاه پیغمبر، در غالب جنگ‌­ها و همه جنگ­ها امیرالمؤمنین است. می­رود بیل می­زند، می­رود باغداری می­کند، می­رود آبیاری می­کند و از این قبیل ببینید، پول اگر بخواهید به دست بیاید، باید کار کنید، دانش اگر بخواهی، باید درس بخوانی، مقام سیاسی اگر بخواهی، باید تلاشِ لازم را بکنی. و راهِ تلاش در مقابل همگان باز است؛ همه، هر کسی تلاش کرد، می­رسد.

منطق اسلام این است و البته این منطق را در سراسر قرآن، در آیه‌­های گوناگون، فراوان، می­توان به وضوح پیدا کرد. باز اینجا هم من شما را از ارجاع می­دهم به قرآن و به متن قرآن، بروید قرآن را باز کنید، با تدبر در قرآن نگاه کنید که مشمول این آیه نباشیم، «اَفَلا یَتَدَبَّرونَ القُرآنَ اَم عَلی قُلوبٍ اَقفالُها»[14]، قفل بر دل نباشیم، تدبر کنیم قرآن را. حالا به این آیات قسمت اول، مربوط به سوره مؤمنون آیه 84 تا 91 توجه کنید.

«قُل لِمَنِ الاَرضُ وَ مَن فیها اِن کُنتُم تَعلَمونَ» ای پیامبر، بگو زمین و هر آنچه در اوست از آنِ کیست؟ اگر می­دانید. به مشرکین بگو، به مشرکینی که منطقه­‌های نفوذ خدایان خودشان را تقسیم می­کردند و مشخص می­کردند، بگو زمین و هر چه در آن است متعلق به کیست؟ «سَیَقولونَ لِلّهِ» خواهند گفت از آنِ خداست.  خب مشرکین مکه معتقد به اللّه بودند و بت‌­ها را شفیعانی که پیش اللّه آنها را شفاعت خواهند کرد، می­دانستند. «قُل اَفَلا تَذَکَّرونَ» بگو پس چرا به خود نمی­‌آیید؟

«قُل مَن ربُّ السَّماواتِ السَّبعِ وَ رَبُّ العَرشِ العَظیمِ» بگو کیست مدبر هفت آسمان و مدبر عرش بزرگ. معنای عرش چیست؟ هفت آسمان کدام است؟ بعضی‌­هایش را مختصر توضیحی در یک بحث‌­هایی در گذشته دادیم، بعضی‌­هایش را هم توضیح ندادیم ـ الآن جایش نیست؛ حرف­هایی هست، به هر حال یک وقت یک مجالی باشد، فرصتی باشد، عرض می­کنم. خیلی هم مهم نیست اجمالاً ـ «سَیَقُولُونَ لِله» خواهند گفت آنها هم از آنِ خداست. قدرت و مُلک پروردگار بر آسمان و زمین گسترده است. «قل افلا تتقون» بگو پس چرا پرواز نمی­­کنید از این خدا؟ عملتان را و فکرتان را بر طبق گفتة او و فرمان او قرار نمی­دهید؟

«قل من بیده ملکوت کل شیء و هو یجیر و لا یجار علیه» بگو کیست آن که ملکوت و حکومت و سلطنتِ مطلقة همه چیز در دست اوست. آن کسانی که قدرت­ها در اختیارشان است، فوقش این است که بر ظاهر یک جسمی مسلط باشند. شما که مالک خانة خودتان هستید، یک آجر را از جایی به جایی می­گذاری، تسلطت همین اندازه است. یک آهن را از اینجا برمی­داری، به آنجا می­گذاری، دو قطعه را با همدیگر جوش می­دهی یا از هم جدا می­کنی، تسلط تو بر یک قطعة آهن همین اندازه است، حرکت اتم­هایش در اختیار او و به فرمان اوست، در گیاها رشد و نمو، در حیوانات وانسان­ها تمام حرکات داخلی وجود آنها و همه چیزشان خلاصه در قبضة قدرت اوست، او خداست. «قل من بیده ملکوت کل شیء» بگو به دست کیست ملکوت و سلطنت و قدرت همه قدرت همه چیز، « و هو یجیر» واو پناه می­دهد، «و لا یجار علیه» علی رغم او کسی پناه داده نمی­شود؛ یعنی از خدا بگریزی و به کس دیگری پناه ببری در مقابل خدا «یجار علیه» یعنی این. فرض کنید مسیحی­ها معصیت خدا بکنند، به آغوش عیسی بگریزند و عیسی پناه بدهد به آنها، و در مقابل خدا از آنها حمایت کند، چنین چیزی ممکن نیست. «و هو یجیر» او پناه داده نمی­شود، «ان کنتم تعلمون» اگر می­دانید. کسیت که این جور است؟ «سیقولون لله» خواهند گفت ملکوتِ همه چیز در دست خداست و آن خداست که پناه می­دهد و علی رغم او پناه داده نمی­شود هیچ کس، «قل فانی تسخرون» بگو پس چگونه فریب می­خورید؟

تکیه قرآن به غفلت نکردن مردم

و لطیف است که قرآن روی فریب خوردگی تکیه می­کند؛ فریب خوردن، غافل ماندن، دائماً می­خواهد مردم غافل نمانند، فریب نخورند، چشمشان را باز کنند. قرآن مطمئن است که اگر مردم چشم را باز کنند، نظر او تأمین می­شود و درست هم هست. ما هم امروز حرفمان این است. ما هم می­گوییم اگر دنیا امروز چشمش را باز بکند، این قرآنِ ما حکومت جهانی پیدا خواهد کرد، اگر چشم باز بکند، منتها جهل­ها و غرورها نمی­گذارد و از طرف دست­های خائنانه نمی­گذارد که چشم­ها باز بشود.

«بل اتیناهم بالحق» بلکه حقیقت را در اختیار آنان نهاده­ایم، «و انهم لکاذبون» و حقاً آنان دروغگویند. مطلب را برایشان روشن کردیم، حق را در اختیارشان گذاشتیم، آنها با این وضعی که از لحاظ فکری و عملی پیش گرفتند، بهانه می­تراشند، بهانة دروغ می­تراشند. «ما اتخذ اله من ولد» نگرفته است خدا هیچ فرزندی، «و ما کان معه من اله» هیچ معبودی در کنار او و با او وجود نداشته است.

ایضاً دقت کنید که محل اتکاء و استناد ، بیشتر در این قسمت است، البته آیات قبلی هم دلالتی داشت بر آنچه که مورد نظر بود. «اذ لذهب کل اله بما خلق» اگر بنا بود که خدایانی می­بودند، هر خدایی مخلوق و آفریدة خود را به سویی می­برد. یعنی اختلاف، یعنی اختلاف طبقاتی میان انسان­ها، یعنی برداشته شدن انسجام و وحدت در آفرینش، آفرینش جهان و انسان. آنی که خدای نوری و خدای ظلمتی و خدای انسانی و خای طبقة بالای و طبقة پایینی قائل است، این آفرینش را یک چهل تکة جداجدا می­داند. اما بر طبق نظر توحید، آفرینش، یک قطعة متصل و منسجمِ واحد است. انسان و حیوان و کوه و فلک و زمین و موجودات، همه و همه با همدیگر اتصال و ارتباط دارند، همه با هم وحدت دارند. «اذا لذهب کل اله بما خلق» اگر چندین خدا و معبود می­­بودند، هر الهی، هر معبودی، مخلوق و آفریدة خود را به سویی می­برد، «و لعلا بعضهم علی بعض» و بعضی از آنان بر بعضی دیگری برتری می­گرفت. «سبحان الله عما یصفون» پاک و منزه و مبرّاست خدا از آنچه که توصیف می­کنند.

(این یک قسمت بود از تلاوت امروز. قسمت دیگر، اجازه بدهید از روی همین کاغذ بخوانم، که اگر بخواهم از روی متن قرآن بخوانم، باید هی بگردم پیدا کنم. آیا دست کسی از آقایان قرآن هست؟) قسمت بعدی از سورة بقره است،

تقوا و عبودیت خدا ؛ مصون نگه داشتن روح از گناه

 آیه 21 و 22. « یا ایها الناس» هان ای مردمان، ای انسان­ها، خطاب به کیست؟ خطاب به طبقة بالا و پایین نیست. خطاب به انسان­های سیاه یا سفید نیست. خطاب به یک گروهی از انسانیت نیست، خطاب به همة انسانیت است. تکیة ما رو این کلمه است؛ «یا ایها الناس» هان ای انسان­ها، «اعبدوا ربکم» عبادت و عبودیت کنید پروردگارتان را که یکی است، «الذی خلقکم» آن که آفرید شما را، «والذین من قبلکم» و همة گذشتگانتان را، «لعلکم تتقون» مگر  که تقوا پیشه کنید؛ یعنی این عبادت، این عبودیت، موجب تقواست. یکی از چیزهایی که تقوا را، آن حالت نیکِ جالب را ـ تشریح کردم برایتان که تقوا یعنی چه ـ آن حالت مصونیت از گناه را، در روح، در انسانف به وجود می­آورد، عبودیت خدا است. لذا در جامعه­ای که همة مردم بندة خدا هستند و جامعه شکل بندگی خدا را دارد، در آن جامعه، تقوا هر چه بخواهی فراوان است. هر چه تقوا بخواهی فراوان، قحط تقوا نیست مثل روزگار ما!

«الذی جعل لکم الارض فراشا» ببینید همه چیز برای همه است. آن که قرار داد برای شما، شما یعنی کی؟ انسان­ها، همه. «الارض فراشا» زمین را گسترده، «فاخرج به من الثمرات رزقا لکم» برون آورد به وسیلة این باران از میوه­ها برای روزی شما، نه روزی طبقة خاصی و شما صدقه سری آنها بخورید، نه؛ برای همه. حالا که این جور است، «فلا تجعلوا لله اندادا» پس دو خدایی نشوید، با دوتا خدا قرار دادن، با رقیب و هماورد برای خدا فرض کردن، انسان­ها را به دو گروه و سه گروه و دو گروه تقسیم نکنید، همه یک گروه­اند، «فلا تجعلوا لله اندادا و انتم تعلمون» شما که می­دانید، برای خدا شریکان و رقیبان فرض مکنید.

بعد سورة حجرات، این آیة معروفی که در زبان­های خیلی رایج و دایر است، آیة 13. « یا ایها الناس انا خلناکم من ذکر و انثی» ای انسان­ها، باز خطاب به همه است؛ ما آفریدیم شما را از مردی و زنی. همة شما را از یک مرد و یک زن، همانی که در دیوار منسوب به امیر المؤمنین صلوات الله وسلام علیه این جور بیان شده، مضومن همین آیه است:

الناس من جهة التمثال اکفا             ابوهم آدم و الام حواء

همه یکسان و برابرند از لحاظ منشأ و ریشة آفرینش. «و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا» شعبه شعبه شدن­ها و قبیله قبیله شدن­ها برای تعارف و شناخت است. (که حالا این هم البته مختصر توضیحی احتیاج دارد که چ ون وقت گذشته، می­گذارم برای وقت دیگری اگر لازم بود.) «ان اکرمکم عندالله اتقاکم) این حکم قاطعِ اسلامی ست در زمینة نفی طبقات اجتماعی؛ گرامی­ترین شما در نزد خدا، با تقواترین است. یعنی از یک طبقه­ای بودن، وابسته به خانواده­ای بودن، وابسته به یک سلسله و تیره­ای بودن، موجب گرامی­تر بودن نیست. و تازه نکتة جالب­تر و باریک­تر اینجاست؛ آنهایی که با تقوا هستند، که بالاتر از دیگرانند، باز از امتیازات حقوقیِ بیشتری برخوردار نیستند. این جور نیست که آدم­های با تقوا یک پول بیشتری بگیرند، یک حقوق بیشتری داشته باشند یا از حقوق اجتماعی بیشتری و بهتری برخوردار باشند نه، نه­خیر؛ این جور نیست، بلکه «ان اکرمکم عندالله» پیش خدا عزیزترند. البته تقوا منشأ یک آثار اجتماعی هست تا یک حدودی، اما نه چندان؛ بعضی از مشاغل و پُست­ها هست که شرطش با تقوا بودن است، فقط همین اندازه. «ان الله علیکم خبیر» همانا خدا دانا و مطلع است. باز قسمت دیگر، یک آیه است مربوط به سورة اسراء آیة 70. «و لقد کرمنا بنی آدم» به یقین که بنی­آدم را گرامی داشتیم، «و حملناهم فی البر و البحر» آنان را در خشکی و دریا برداشتیم، حمل کردیم، وسیلة سِرشان را فراهم کردیم، «و رزقناهم من الطیبات» ـ که این «و حملناهم فی البر و البحر» ضمناً شاید اشاره باشد به وجود روابط میان انسان­ها؛ اگر انسان­ها نمی­توانستند از نقطه­ای به نقطة دیگر بروند، این امکان، این خصوصیت در آنها نبود، میان یک جامعة انسانی، ای بسا بنابر فرضی تفرق به وجود می­آمد ـ «و رزقناهم من الطیبات» و آنان را از نیکویی­ها برخوردار کردیم، «و فصلناهم علی کثیر ممن خلقنا تفصیلا» و آنان را بر بسیاری از آفریدگان خود برتری دادیم. چه کسانی را؟ صحبت چه کسانی است؟ چه کسانی را تکریم کردیم؟ به چه کسانی از طیبات روزی دادیم؟ و چه کسانی را بر بسیاری از آفریدگان تفضیل دادیم؟ انسان­ها را، نه طبقه و تیرة خاصی را.

(عرض ما تمام شد، یک قدری هم مثل اینکه وقت گذشت، تلاوت قرآن امروز به وسیلة یکی از تلاوتگران عزیز ما انجام می­­گیرد. خواهش می­کنم تشریف بیاورند.)

پروردگارا! به محمد و آل محمد قرآن را دستگیر ما در دنیا و آخرت قرار بده.

به محمد و آل محمد، پروردگارا! خیرت را از طریق آموزش قرآن از ما دریغ مدار.

[1] ـ به پلی کپی انتهای جلسه مراجعه بفرمایید.

[2] ـ جواهر لعل نهرو (1889 ـ 1964) از رهبران مبارز نهضت استقلال هندوستان بود. او که دانش آموختة رشتة حقوق دانشگاه کمبریج بود، با دیدن رنج مردم هندوستان و ظلم انگلیسی­ها در جریان جنگ جهانی اول، به نهضت استقلال هند و حزب کنگره پیوست. وی پس ار استقلال هند به نخست وزیری انتخاب شد. دخترش ایندیراگاندی، با فاصله­ای پس از پدر به نخست وزیری هند انتخاب شد.

[3] ـ دختر

[4] ـ کتاب تاریخ جامع ادیان، نوشتة جان ناس، که در آن بررسی آیین­ها و ادیان­ قدیمی جهان تا عصر حاضر در جهان بخش پراخته است. ادیان ابتدایی و گذشته، ادیان هند، ادیان خاور دور، ادیان خاور نزدیک. /

[5]ـ و کارهایی از این قبیل، قِس علی هذا

[6] ـ به گوش جان رهی منهیی ندا در داد              ز حضرت احدی لااله الله

که ای عزیز کسی را که خواری­ست نصیب     حقیقت آکه نباید به زور منصب و جاه

به آب زمزم و کوثر سفید نتوان کرد               گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه (حافظ)

[7] ـ سوره مبارکه بقره / آیه 21

[8] ـ از دیوان منسوب به امام علی

[9] ـ سوره مبارکه مائده / آیه 18.

[10] ـ سوره مبارکه بقره / آیه 91.

[11] ـ سوره مبارکه جمعه / آیات 6 و 7

[12] ـ (ظ ل ل) سایه

[13] ـ گلستان سعدی

[14] ـ سوره مبارکه محمد / آیه 24

5 1 رای
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها