جلسه نوزدهم طرح کلی اندیشه اسلامی

فهرست مطالب

جلسة نوزدهم گروه­های معارض

دوشنبه 25 رمضان المبارک 1353 شمس

 

بسم الله الرحمن الرحیم

«وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نِبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الإِنسِ وَ الْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَ لَوْ شَاء رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ مَا يَفْتَرُونَ * وَ لِتَصْغَى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَ لِيَرْضَوْهُ وَ لِيَقْتَرِفُواْ مَا هُم مُّقْتَرِفُونَ»

سوره مباره انعام آیه 112 و 113

گفتیم که نبوت یک رستاخیز اجتماعی ست ، و گفتیم که از اصول این رستاخیز، یکی عبارت است از نفی طبقات اجتماعی؛ به این معنی که طبقات ضعفا و بردگان و مستمدان و محرومان از سویی، و طبقة قدرتمندان و زورگویان و برخورداران از سوی دیگر، در محیطی که ساخته و پرداختة نبوت پیغمبر خداست، وجود ندارد.

همان طوری که از اسلام ما اطلاع داریم و البته همة ادیان آسمانی همین جورند، اساساً فرض نشده در اسلام، تصور نشده؛ صورتی که یک نفری، به خاطر ضعیف بودن، به خاطر بی­قدرت بودن، نتواند حق مشروع خود را بگیرد. یک چنین فرضی، جزو فرض­های وجود حکومت اسلامی و تشکیلات توحیدی و الهی نیست. لذا می­فرماید که «لن تقدس امة لا یوخذ فیها الضعف حقه غیر متعتع»[1]؛ یعنی اگر در یک اجتماعی دیدید انسانی ضعیف است، یعنی در رأس یک قدرتی، یک پُستی از پست­های سیاسی و اجتماعی نیست، یک چنین آدمی، یک انسان معمولی، این نمی­تواند حق خود را بدون لکنت خوردن زبانش بگیرد؛ یک چنین اجتماعی را بدانید که اجتماع رستگار و موفق و پیروزمند نیست. یعنی اگر چنانچه حقش را گرفت، با لکنت زبان گرفت، رفت آنجا ایستاد، یک مقداری زبانش گرفت، یک مقداری صورتش قرمز شد؛ این هم به درد نمی خورد. آیا یک نفر آدمی که در خانة خود، یک فرزند این خانه است، یک بچة این خانه است، برای گرفتن غذای خود که حقی­ست برای خودش فرض کرده، می­رود طرف آشپزخانه و طرف غذا و معدن و منبع غذا، هیچ احساس شرمی، احساس حقارتی، احساس سَربار بودنی می­کند؟ مسلّم نه. در یک جامعه، آن جوری که اسلام به ما می­آموزد و یاد می­دهد و می­خواهد همان جور هم عمل بکند، وضع اینجوری­ست. همه فرزندان یک محیط و اعضای یک پیکرند، بدون هیچ گونه تفاوت و تمایزی؛ یعنی حاکم اسلامی مثل امیر المؤمنین صلوات الله علیه در  جامعة اسلامی همان قدر حق دارد و همان حقوقی را دارد که یکی از آحاد رعیت آن حق را دارد و آن اندازه حق دارد.

بزرگ­ترینِ مقامات نمی­تواند بر یک انسان معمولی، در جامعة اسلامی، زور قلدری و درشت گویی حتی بکند. به طوری که حتی در آن زمانی که مسیر جامعة اسلامی عوض شده بود و بر طبق عقیدة ما از محور خلافت الهی و اصلی، یعنی محور امامت امیر المؤمنین صلوات الله علیه دور افتاده بود، حتی در همان زمان هم، یک استاندار، یک نفر قدرتمند وقتی که در یک منطقة دوری از پایتخت اسلامی، پسرش، نه خودش، به یک عرب، در بیابان یک شلاق می­زند، این عربِ باهمت بلند می­شود، این راه دور را طی می­کند، می­آید مدینه برای دادخواهی و تظلم. خلیفه می­نویسد به استاندار که استادار و پسرش هر دو بیایند؛ نمی­گویند پسرت را بفرست تا او هم در جواب عذر بیاورد، بگوید فعلاً مریضم، نه، خود استاندار هم بیاید. استاندار و پسرش هر دوتا می­آیند. خلیفه وقتی که از آنها می­پرسد که چرا این عرب را آزار کردی و به او تازیانه زدی؟ پسر استاندار می­گوید که یا امیر المؤمنین، ای خلیفه! بگو شاهد بیاورد. برگشت گفت شاهدش همین است که از مصر بلند شده تا مدینه آمده، با این زحمت. در بیابان از کجا شاهد بیاورد؟ چهار نفر شاهد عادل پیدا کند که تو او را در بیابان شلاق زدی؟! اگر در بیابان خلوت زدی چه کار کند؟ تو اگر نزده بودی، این انگیزه در او به وجود نمی­آید که این همه راه را از مصر بلند شود، پای پیاده بیاید مدینه تا به من شکایت کند؛ بخوابانیدش. پسر استاندار را در مسجد دراز کردند، بنا کرد شلاق زدن. پسر که بلند شد، گفت بابا را بخوابانید. داد و بیداد عمروعاص بلندشد ـ استاندار عمرو عاص بود ـ من را چرا؟ پسرم می­گویی زده، من را چرا می­زنید؟ گفت برای خاطر اینکه پسرت به میخ تو زد، به اتکای قدرت تو زد. اگر تو پدرش نبودی، اگر تو قدرت نداشتی، اگر تو حامی و پشتیبان او نبودی، او سرش را به سنگ می­زد که این عب را در بیابان بزند؛ بخوابانیدش. این برا کی است؟ این برای آن وقتی است که اسلام از مسیر خدا خواسته جدا شده بود. برای آن وقتی است که امیر المؤمنینِ ما سرِ کار نبود؛ آن کسانی سرِ کار بودند که ما برای آنها حق خلافت قائل نیستیم، در عین حال این جور بود.

خب، این جامعة اسلامی­ست. اینهایی که گفتیم منظور داشتم از گفتنش، برای این بود که خواستم از این بحثی که امروز داریم، من استنتاج نکنم، خود شما استنتاج کنید.  آنچه را که من در این بحث بناست بگویم و خواهم گفت، خودِ شما پیش از گفتن من، به همان نتیجه عیناً برسید. این جامعه­ای­ست که اسلام می­خواهد و مانند اسلام است همة ادیان توحیدیِ عالم. جامعه­ای که در آن زور نباشد، قلدری نباشد، جمع ثروت در کنار محرومیت­ها و مستمندی­های طبقات مستمند نباشد. امیر المؤمنین همین مکتب و همین دین می­فرماید: که «ما رایت ثرو موفورة الا و فی جانبها حق مضیع»[2] من هیچ جا ثروتی را انباشته ندیدم، مگر آنکه در کار آن حقِ ضایع شده­ای را دیدم. اگر بنا باشد سرانه تقسیم کنند، به آقای راک فِلِر[3] این قدر نمی­رسد. اینی که می­بینید این قدر رسیده، برای خاطر این است که او سهم خودش را با سهم ده میلیون انسان دیگر، بیست میلیون انسان دیگر، روی هم گذاشته، شده این قدر. یک ده میلیونُیم برای او است، یک صد هزارم برای او است؛ «ما رایت ثروة موفورة الا و فی جانبها حق مضیع».

جامعة اسلامی از نطر منطق ادیان توحیدی، جامعة ایده­آل یک چنین جامع­ای ست: در آن زور نیست، در آن زورگو نیست، کسی زور نمی­گوید، اگر هم بخواهد بگوید، نمی­گذارند بگوید. اگر کسی بخواهد اختلاف طبقاتی را در جامعه­ای که با نظام اسلامی ساخته شده رواج بدهد، نمی­گذارند بدهد؛ چرا؟ چون نظام، نظامی بود که پیغمبر درست کرده بود. این خیاط­های ماهر را دیدید، وقتی لباسی را درست می­کنند، می­بینید این لباس پاره­پوره شده، تمام قسمت­های لباس سوراخ شده؛ اما درزهایش باز نشده، قوارة لباس از دست نرفته. جامعة اسلامی راهیِ سوراخ سوراخش کرده بودند، اما قوراة جامه از دست نرفته بود. خیاطش پیغمبر است؛ معمار و صنّاعش، دست توانگر رسول الله است. نظام خدا خواستة خدا ساختة پیغمبر ساخته، این جور نظامی­ست. در آن زور نیست، قلدری نیست، استثمار نیست، استبداد نیست، حکومت مطلقة یک انسان یا جمعی انسان، بر انسان­های دیگر نیست. در یک چنین جامعه­ای که خدا می­خواهد و می­گوید که باید انسان­های بدین شکل مجتمع بشوند، جهل نیست، ناآگاهی نیست، خرافه پرستی نیست. در این اجتماع مردم مجبورند، ملزمند همه فکر کنند. لازم است همه راه خودشان را پیدا کنند؛ وقتی پیدا کردند، لازم است آن راه بپیمایند.

در آن جامعه همه موظفند از حقوق ضعفا و محرومان و ستمدیدگان دفاع کنند. در آن جامعه کسی حق ندارد بگوید مرا مصالح خودم بس، مرا دردسرهای خودم بس، مرا کارهای خودم بس، نمی­رسم به کارهای دیگران بپردازم، برای خاطر اینکه همه با هم، همه اجزا و اعضای یک پیکر و اندام­های یک بدنند، مگر می­توانند این جور بگویند؟ در آن جامعه تنبلی نیست؛ در آن جامعه تفرق و اختلاف نیست، در آن جامعه تعبد و کورکورانه حرکت کردن دنبال زید و عمرو و بَکر نیست؛ یک چنین جامعه­ای را پیغمبر می­خواهد بسازد. درست توجه کنید، یادتان باشد خصوصیات آن جامعه­ای که پیغمبر می­خواهد آن جامعه را با دست قدرتمند خود وجود و با آموزش و الهام وحی خدا بسازد. این جامعه، خصوصیات بزرگش، خطوط اصلی­اش، وجود علم و آگاهی، وجود عدل و دادگری، طبقة واحد، نفی طبقات اجتماعی، نفی استثمار، نفی جمع ثروت، نفی استبداد و حکومت مطلقه، نفی طرف­داری از باطل و الزام و اجبار طرف داری از حق و حقیقت است، اینها مشخصات این جامعه است.

نقطة اصلی حرف من اینجاست که به بحث امروز من ارتباط پیدا می­کند. اگر پیغمبری در یک جامعة جاهلی بیاید، حرف خودش را هم بزند، هدف خودش را هم بگوید و بگوید که می­خواهد چگونه جامعه­ای و دنیایی بسازد، بگوید می­خواهد نظام اجتماعی را چه جوری ترتیب بدهد، اگر این حرف را پیغمبر بزند، چه کسانی با او در این اجتماع جاهلی مبارزه خواهند کرد؟

گفتم پیغمبر چه جور جامعه­ای می­خواهد درست کند. خیلی روشن است که چه کسانی با پیغمبر معارضه و مبارزه خواهند کرد. اولین کسانی که با پیغمبر مبارزه بکنند، آن کسانی هستند که از اختلاف طبقاتی زنده­اند. زنده هستند برای خاطر اینکه می­توانند یک عده مردم را بدوشند، می­توانند از نیروهای یک عده انسان بی­گناه، به ناحق استفاده کنند. اگر بنا شد آنها با آن انسان­ها در یک ردیف، در یک طبقه قرار بگیرند، پس از چه کسی استفاده کنند؟ بعد از این چه کسی را بدوشند؟ اینها مخالف می­شوند. دیگر از کسانی که مخالف خواهند بود با دعوت این نبی و با اقامة چنین جامعه و نظامی، آن ثروت اندوزانند، آن مال جمع کنانند. آنهایی که مایلند پول را از کیسة این، از کیسة آن، از لایِ دستمال بستة فلان پیر زن محروم، از تهِ دخل فلان بقال کم دخلِ سرِ گذر بکشند بیرون و در کسیه­های بزرگ و بی­نهایتِ خودشان بریزند.

آن کسانی که مایلند با تأسیس مؤسسات ربا خواری، با ایجاد سیستم ربا خواری و گرفتن ربحِ[4] پول، همة کاسب­هایی که وجود دارد و همة تجارت­ها و همة فعالیت­های اقتصادی را، در نتیجه به سود خودشان بکنند. مگر این جور نیست؟ جناب عالی شغلتان چیست آقا؟ شما یک کاسبی هستید در این بازار، هر چه کاسبی می­کنید؟ اگر گفتی صدی چندش برای تو، صدی چندش برای بانک فلان و بهمان و بهمدان است؛ ببین چقدر از اعتبار استفاده کردی، ببین چقدر بهره می­دهی، پس ببین برای چه کسی داری می­دوی.

وقتی که سیستم، سیستم رباخوارانه بود، وقتی بنا شد در یک جامعه همه ربا بدهند و گروهی ربا بگیرند و بخورند، پس بنابراین کاسبی­ها همه به سود مؤسسات ربا خواری است. اگر بنا شد در یک چنین جامعه­ای ـ که ثروت و ثروت اندوزی شغل شریف مشروع یک عده انسان است که می­خورند و آقایی می­فروشند ـ یک پیغمبری بیاید، یک مصلحی بیاید، بگوید که آقا ثروت اندوزی ممنوع؛ خب پیداست که این با آن پیغبر مخالفت خواهد کرد؛ خیلی طبیعی است. پس این هم یک گروه.

یک گروه ثروت اندوزانند که با این نبی مبارزه خواهند کرد. یک گروه حکام مستبدند که با این دعوت نبوی و رسالت الهی مبارزه خواهند کرد؛ برای خاطر اینکه تا «لا اله الا الله» وارد یک جامعه­ای شد، به صورت واقعی، معنایش این است که فرعون از آن جامعه برخاست، بیرون رفت، یا رفت، یا یکی از آحاد عادی مردم شد. معنی «لا اله الا الله» این است دیگر. اگر بنا ش «لا اله الا الله» به صورت واقعیِ خود منشأ سازندگی جامعه بشود، آن جامعه­ای که بر اساس «لا اله الا الله» تشکیل می­شود، در رأس مخروطش خداست نه فرعون. خدا قرار دارد نه فرعون و هامان، نه نمرود، نه شدّاد،[5] نه معاویه؛ پس خیلی روشن است که فرعون و نمرود و دیگر قدرت­های مستبد تاریخ، با دعوت انبیا دایر بر تشکیل این چنین جامعه­ای، به شدت مبارزه کنند. این هم یک طبقه از مبارزین و معارضین نبوت­ها.

یک طبقة دیگر هم احبار و رهبانند، آن کسانی که با مغزهای مردم سروکار دارند. آن کسانی که باید برای خاطر آموزشی که به مردم می­دهند، موقعیت اجتماعی خودشان را حفظ کنند، و اگر این آموزش، یک آموزش صحیح، یک آموزش زندگی ساز، یک آموزش آگاه گرانه، یک آموزش روشنگر باشد، بقای آن آقایی، آن ریاست معنوی، آن برخورداری­های مادی و حیثیتی، برای این طبقه هم امکان نخواهد داشت؛ لذا سعی می­کنند طبقة احبار و رهبانِ تاریخ، که مردم را در نا­آگاهی نگه دارند. عیسی بن مریم مبارزه­اش با احبار و رهبان بود، قبل از آنی که به امپراتور روم برسد؛ که در زمان خودش نرسیده بود. آن کسانی که نمی­خواستند دعوت عیسی و مسیحی در جامعة یهودیِ منحطِ آن زمان پا بگیرد، چه کسانی بودند؟ احبار یهود بودند، عالمان یهود؛ با اینکه عیسی را خوب می­شناختند.

در زمان ظهور اسلام، آن کسانی که مایل نبودند نهضت نبوی، نهضت محمدی و بعثت اسلامی پا بگیرد و ریشه بگیرد، چه کسانی بودند؟ آن کسانی که اگر پیغمبر می­آمد، آن تعلیماتِ درست می­آمد، آن زلالِ لذت بخش و تشنگی بر طرف کنِ اسلام می­آمدند، ذهن­ها را سرشار می­کرد، چشم­ها را باز می­کرد، ابهام­ها و جهالت­ها را بر­می­داشت، دیگر برای آنها مجال آقایی و زندگی نبود. معلوم است، آنجا که اسلام باشد، بافته­های کعلب الحبار[6] و عبدالله سلّام،[7] رنگی و رونقی ندارد. پیداست آن وقتی که خورشید حقیقت بتابد بر محوطة مغزها و افکار انسان­ها، دیگر خرافات و تاریکی­هایشان به خودی خود زایل می­شوند و از بین می­روند؛ لذا اینها تا نبی می­آید؛ جامعة نبوی که بر اساس آگاهی­ست، بر اساس اطلاع و دانش و روشن بینی و آزاد فکری و روشن فکری­ست، جامعة الهی و توحیدی، تا نغمة این چنین جامعه­ای ساز می­شود، جزو اولین گروه­هایی که احساس خطر م­کنند، احبار و رهبانند؛ آنهایی که آگاهیِ مردم به زیانشان است، آگاهی مردم به زیان خودشان و به زیان قدرت­های مؤتلفشان است. هم خودشان ضرر می­بینند، هم قدرت­هایی که با آنها مؤتلفند، اگر چه قدرت­های مذهبی نیستند، قدرت سیاسی­اند، آنها هم ضرر می بینند؛ اینها هم احساس خطر می­کنند.

همان طوری که در آن نامة امام چهارم صلوات الله علیه به محمد بن شهاب زهری خواندم، که امام علیه السلام از محمد بن شهاب زهری یک تصویری می­کشد که ما امروز در قرن بیستم، وقتی برمی­گردیم به تاریخ و ائتلاف نیروهای مذهبی و سیاسی را برای کوبیدن ملت­ها و از بین بردن رشدها و استعدادها و پامال کردنِ حقوق تودة مردم ملاحظه می­کنیم، امروز تازه همان چیزی را می­فهمیم که امام سجاد آن روز تشریح کرده در آن نامه.

«و اعلم ان ادنی ما کتمت و اخف ما احتملت ان آنست وحشه الظالم و سهلت له طریق الغی بذنوک منه حین دنوت و اجابتک له حین دعیت»[8] اینها نامه­ای­ست که در تحف العقول هست، شرح و تفسیر این نامه طول می­کشد. (به علاوه، بنده چند ماهِ قبل، این نامه را تفصیلاً خواندم و معنا کردم. آقایانی که مایلند، کتاب شریف تحت العقول، در کلمات امام سجاد صلوات الله علیه «کتاب علیه­السلام محمد بن مُسلمِ الزهری» ـ که محمد بن مُسلمِ و محمد بن شهاب یک نفرند، به نام مُسلمِ پدرش و به نام شهاب، جد پدرش، نامیده می­شود؛ محمد بن مُسلمِ و محمد بن شهاب ـ این را پیدا کنید، اتفاقاً این کتاب ترجمه هم شده، کتاب تحف العقول دو، سه ترجمه شده تا حالا، مراجعه کنید و این را ان شاء الله پیدا کنید و کسانی که مایلند بخوانند.)

باری، پس یکی از گروه­هایی که از آمدن نبی، وحشت و هراسشان برمی­دارد، همین گروه سردمداران مذهب، اما مذهبِ غیر واقعی و مذهب خرافی خواهند بود. اینها هم کسانی بودند  که در مقابل بعثت انبیا، در مقابل دعوت­های آزادی بخش، به شدت مقابله می­کردند، مبارزه می­کردند. نمونه­اش را در قبضة دعوت اسلام هم داریم، در ماجرای ابراهیم خلیل الرّحمان هم داریم، که همة خدمة بتخانه­ها وقتی که دیدند بت­ها شکسته شده، گفتند کی اینها را این جوری کرده؟ و بنا کردند­ های و هوی و داد و بیداد راه انداختن، و همان­ها بودند که نمرود را وادار کردند که ابراهیم را در آتش بیفکند. مردم معمولی که از بتخانه خبر نداشتند؛ کاهن دارد بتخانه، خدمتگزار دارد. همان­ها بودند که ماجرای ظهور موسی بن عمران در جامعة فرعونی، به فرعون دلداری می­دادند و دلگرمش می­کردند که ما به سحر خودمان، به کهانت[9] خودمان، سحر او را باطل خواهیم کرد. همان­ها بودند که در دعوت عیسی علیه السلام بزرگ­ترین معارضان و جبهه گیرانِ با حضرت عیسی را تشکیل می­دادند و مانع از دعوت عیسی می شدند. نگاه کنید، این انجیل معمولی، همین انجیل­هایی که در دست هست ببینید، با همة تحریف­ها، این چیزها هست، این قسمت­های تاریخی­اش می­تواند برای ما بازگو کنندة واقعیت­های تاریخی آن زمان باشد. و باز همین­ها بودند که در دعوت اسلام، این داستان­های فراوانی که شنیدید، هِی بیایند سؤال مطرح کنند، امتحان بکنند، افراد را به جان پیغمبر بیندازند؛ قضیة مباهلة نصارای نجران را راه بیندازند و از این قبیل و از این قبیل؛ مردم را نسبت به آنچه که دارند از مایه­های پوسیده و قدیمی دلگرم و پایبند کنند.

وقتی که یک فکر تازه­ای مطرح می­شود در یک جامعه و بناست که مسیر افکار انسان­ها به سوی درک و شعور و آگاهی بیشتر حرکت بکند، طبیعت مطلب این است، طبیعت انسان این است که انسان­ها از پیر و جوان، دنبال این جریان فکری جدید باید راه بیفتند و راه می­افتند. حرف تازه را انسان­ها بیشتر می­خواهند؛ آنچه که برای ذهنشان قابل قبول­تر هست، آن را بیشتر قبول می­کنند؛ به علاوه که چرا کذب را نبوَد فروغی.[10] خرافات کذب است، تحریف­ها و تبدیل­های مذهبی، کذب است. اگر چنانچه یک بیان روشنی و یک ذهن استدلالی­ای این خرافات را، پوچی­اَش را، موهوم بودنش را ثابت کند، مردم به آسانی قبول می­کنند.

اما همین طبقة احبار و رهبان بوده­اند در طول تاریخ که با وجود روشن بودن بیان انبیا، نگذاشتند مردم به انبیا بگروند. با وجود اینکه انبیا با سلطان مبین، با حجت آشکار آمدند، همه جا نور با خود همراه داشتند، همه جا انسان­ها را روشن کردند، هیچ وقت مغلق گویی[11] نکردند، هیچ وقت اصطلاحات فیلسوف مآبانه به مردم تحویل ندادند، فلسفه بافی نکردند برای مردم، صاف و راست و صریح حرف زدند با مردم؛ با وجود این، مردم باید خیلی زود قبول می­کردند، باید خیلی زود مردم درک می­کردند صحبت و اتِقان[12] سخن پیغمبران خدا را. علت چیست که این قدر عناد و تعصب و لجاجت به خرج داده می­شد، و دعوت انبیا به زودی و آسانی پذیرفته نمی­شد؟ چرا؟ همین کَهَنِه و احبار و رهبان و همان طبقه­ای که قرآن از آنها به نام احبار و رهبان یاد می­کند، اینها مانع می­شدند. مردم را می­خواندند به پایبندیِ هر چه بیشتر به سنت­های فکری غلط و پندارهای خرافی موروثی. اینها هم از آمدن پیغمبر وحشت می­کردند، چون می­دانستند پیغمبر اگر آمد، اگر نبی مبعوث شد، اگر آن جامعه به وجود آمد، که در آن جامعه آگاهی هست، در آن جامعه نور هست، در آن جامعه رشد فکری هست، در آن جامعه همة مردم یا عالِمند یا متعلِّم، آنجا دیگر میدانی برای بی­سوادها و از خود راضی­ها و عزیزان بی­جهت و مردمانی که مایلند انسان­ها در ناآگاهی و خرافت بمانند برای اینها دیگر جایی نیست در آن جامعه. این است که اینها هم با شدتِ هر چه تمام­تر با انبیا، با دعوت­های الهی، با بعثت­های تاریخی، مبارزه کردند.

شد چهار طبقة؛ اتفاقاً به قرآنی که مراجه می­کنید می­بینید. بنده تا اینجایی که صحبت کردم، از قرآن استنای نکردم، فقط همین اندازه تشریح کردم که انبیا می­آیند چگونه دنیایی درست کنند، آن دنیا را برای شما تشریح کردم که چگونه دنیایی­ست، چگونه جامعه­ای­ست. بعد گفتم که از یک چنین جامعه­ای، چه کسانی می­ترسند، پیداست از جامعه­ای که در آن جمع کردن ثروت ممنوع باشد، ثروت اندوزان می­ترسند. از اجتماعی و نظامی که اختلاف طبقاتی در آن گناه باشد، ممنوع باشد، منسوخ باشد، طبقات بالا می­ترسند. آن کسی که عادت کرده به اینکه در طبقات عالیه زندگی بکند، این اگر دید نظامی بر سر کار خواهد آمد که او را پایین می­آورند، او را با افراد خاک نشین هم سطح می­کنند، یا افراد خاک نشین را با او هم سطح می­کنند ـ فرق نمی­کند، برای او یکسان است، او در صورتی آقا می­تواند بماند که بردگانی باشند، وإلا اگر همه هم آقا باشند، باز او آقا نیست. آقاییِ آقاها به این است که فقط خودشان آقایند و دیگران برده­اند، وإلا اگر برده­ها شدند آقا، آقا می­شود زیاد، آقا می­شود ارزان، گرانی­ِ آقاها برای خاطر کمی­اش است. این جامعه­ای که به وجود می­آید یا او را پایین می­آورد، در سطح برده­ها می­زند، یا برده­ها را بالا می­آورد، در سطح او قرار می­دهد؛ آقا زیاد می­شود ـ پس او از عزیزِ بی­جهت بودن می­افتد. او هم مخالفت می­کند.

آن قدرت استبدادی مطلق، آنی که دلش می­خواهد به تعبیر مرحوم میرزای نائینی رضوان الله تعالی علیه در مقدمة تنبیه الامة، [13] فَعّال ما یشاء و حاکم ما یُرید[14] باشد؛ آنی که می­خواهد به تعبیر قرآن «لا یسئل عما یفعل»[15] باشد، هر کاری می­کند، هر چه می­گوید، هر جا می­رود، کسی نپرسد چرا؛ آن هم با دعوت انبیا و با حکومت نبی، خیلی میانة خوشی نخواهد داشت؛ برای خاطر اینکه می­داند اگر نبی آمد، اول کسی که ضربه می­خورد اوست. این هم یک طبقه، طبقة احبار و رهبان را هم که شرح دادیم.

این چهار طبقه­ای که ما با تحلیل ذهنی برای شما معین و مشخص کردیم؛ اتفاقاً در قرآن اسمشان هست، منتها اسم افرادی که در طبقة سران ورؤسا و خوانین و سردمداران قدرت­ها و نظام­ها، کسانی که در این پُست­ها هستند، در قرآن به عنوان ملأ از آنها یاد شده و به آنها اشاره شده. «قال الملأ الذین کفروا من قومه»[16] ملأ، آن مردمی که چشم­ها را پر می­کنند؛ یملئون العین، آن انسان­های با جاه و جلال، آنهایی که وقتی راه می­روند، زرق و برقشان، کورشو، دورشوی­شان،[17] هر انسانی را در مقابلشان خاضع و کوچک می­کند. ملأ، آن چشم پرکن­ها، یک طبقه از معارضین انبیا اینهایند. مثل چه کسی؟ در نظام جاهلی فرعونی، مثل هامان. «و قال فرعون یا هامان ابن لی صرحا»[18]؛ کارچاق کن و قلیان چاق کن آقای فرعون است و به قیمت این کارچاق کنی، به قیمت این کارسازی و نوکری برای فرعون، آقای تمام غیر فرعونی­هاست، غیر فرعون­ها. گفت مگسی را که تو پرواز دهی شاهین است.[19] هامان همان مگسی­ست که فرعون پروازش داده و کار شاهین را می­کند. ضعیف است، بدبخت است، یک آدم تنهاست، علاجش[20] از یک آدم بر می­آید، اما با اتکا به فرعون،همه کاره است؛ لذا وقتی که در خیابان راه می­رود، اگر شما نگاه کنید، می­بینید که کانّه نور اطراف او آنچنان تُتُق[21] می­کشد که انسان اصلاً طاقت نمی­آورد به او نگاه کند. کور شو، دور شو، بروید بیایید، کیست؟ هامان دارد می­آید.

یا در نظام جاهلیِ معاویه، مثلاً مغیرة بن شعبه[22] است، زیاد بن ابیه[23] است، اینها همان ملأند. اطراف تخت معاویه را آن چنان قرص و استوار نگه می­دارند که معاویه هر چه نگاه می­کند، دوست ببیند، مشاورِ همراه ببیند، خیر خواه ببیند. در قرآن از این طبقه به ملأ تعبیر شده؛ از طبقة اشراف به مترفین، آن کسانی که مبتلا به تُرَف هستند، اشرافی­گری، ثروت­­های زیادی که منشأ بدبختی­ها و جنایت­ها و حق کُشی­هاست؛ تُرَف. آیه­ای که حالا اینجا برایتان نوشتیم و تلاوت خواهیم کرد، همین مطلب را می­گوید؛ می­گوید در هر امتی وقتی ما پیغمبری را فرستادیم، مترفینش، اشرافش، اولین کسانی بودند که مخالفت­ کردند، اولین کسانی بودند که نغمة مخالفت را ساز کردند؛ این هم طبقة دیگر.

آن طبقة سردمداران فکری را به نام احبار و رهبان، به همین نام قرآن یاد می­کند. «ان کثیرا من الاحبار و الرهبان»[24]، که آیه­اش را الآن معنا می­کنیم، برایتان. و آن طبقة قدرت­های استبدادی را به گمانِ من ـ اینجایش را احتمالی دارم می­گویم ـ به گمانِ من با تعبیر طاغوت از آنها یاد می­کند. اگر چه که طاغوت یک کلمة عام است؛ همان طوری که دیروز پریروز گفتم، طاغوت یعنی آن قدرت طغیانگر در مقابل خدا؛ ممکن است نفس خود تو طاغوت باشد، که این حدیث را هم خواندم «اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک»[25] ؛ همان جانِ تو، همان نفس تو، همان هوی و هوس تو، همان فرزند تو، همان زن تو، همان دوست محبوب تو، ممکن است طاغوت تو باشد، ممکن هم هست قدرت­های بزرگ باشند. طاغوت بنابراین معنای عامی دارد؛ اما از آنجاکه می­بینیم در قرآن طاغوت را همه جا مقابل الله و دارای شغل­ها و شأن­های بسیار مهمی قلمداد می­کند، می­فهمیم که طاغوت را همه جا مقابل الله و دارای شغل­ها و شأن­های بسیار مهمی قلمداد می­کند، می­فهمیم که طاغوت بالاترین مقام­های یک نظام جاهلی است. یک جا می­گوید: «الذین آمنوا یقاتلون فی سبیل الله و الذین کفروا یقاتلون فی سبیل الطاغوت»[26] ، مؤمن در راه خدا، کافر در راه طاغوت ـ طاغوت در مقابل خداست ـ پیکار و مبارزه می­کند. یک جای دیگر می­گوید: «الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور و الذین کفرا اولیاؤهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات»[27] . از اول تا آخر قرآن، در حدود هشت مورد گمان می­کنم کلمة طاغوت به کار رفته؛ در هفت جای قرآن کلمة طاغوتِ به کار رفته، سبک تعبیرات این جوری است که وقتی انسان نگاه می­کند، به نظر می­رسد که مراد از طاغوت، همان قدرت­های استبدادی فوقانی­ِ در رأس باشد.

باری، این چهار طبقه معارضین انبیایند، نه فقط در زمان موسی، نه فقط در زمان پیغمبر، نه فقط در زمان ابراهیم، در همة زمان­های تاریخ. هر جا سخن حقی پدید آمد، هر جا داعیه و نغمة دعوتی به پیروی از انبیای خدا و کتاب­های آسمانی به وجود آمد، این چهار طبقه صف بستند؛ یا همزمان، یا یکی پس از دیگری، این قاعدة کلی­ست. و اینجا نکتة آموزندة این آیات کریمه است. اجازه بدهید که آیات را بخوانم، وقتمان دارد تمام می­شود.

اولاً در آیة اول، در قسمت اول می­فرماید که «و کذلک جعلنا»[28] ، «کذلک» یعنی این چنین. یعنی چه این چنین؟ یعنی مثل تو. همچنانی که در مورد خودت، ای پیغمبر می­بینی، همچنین «جعلنا لکل نبی» برای هر پیامبری قرار دادیم، «عدوا» دشمنی، مخاصمی، «شیاطین الانس و الجن» که این دشمن­ها، شیطان­های انس و جن هستند. معنای شیطان را گفتم، این هم مؤیدش است. شیطان یعنی قدرت­های شر آفرینی که خارج از وجود انسانند. یک نوعش همین ابلیسی­ست که به آدم علیه السلام، آدم ابوالبشر، سجده نکرده. آن شیطان، بدنام­ترین شیطان­های عالم است، بدنامی شیطان­های دیگر هم پای اوست بیچاره هر فسادی، هر غلطی که هر شیطانی، اعم از انس و جنّی در عالم می­کند، مردم بدنامی­اش را، لعنتش را، پای آن ابلیس می­نویسند و از او می­دانند، در حالی که بعضی از این شیطان­ها استاد آن شیطانند.

«عدوا شیاطین الانس و الجن یوحی بعضهم الی بعض» این شیطان­هایی که دشمنان پیغمبر هستند، بعضی­شان به بعض دیگر الهام می­دهند، یاد می­دهند. گاهی طبقة احبار و رهبان به طبقة ملأ درس می­دهد، گاهی طبقة ملأ به احبار و رهبان درس می دهد، گاهی مترفین به هر دو طبقه آموزش می­دهند و غالباً هر سه طبقه از طاغوت الهام می­گیرند. «یوحی بعضهم الی بعض» بعضی از این دشمن­ها به بعضی دیگر الهام و آموزش می­دهند، «زخرف القول» با سخنان زیبا و آراسته و خوش ظاهر، با سخنان خوش ظاهر. بنده این سخنان خوش ظاهر را در یک فصلی از فصل­های مربوط به نبوت در آینده عرض خواهم کرد. این قدر خوش ظاهر، فرعون می­گوید که «ذرونی اقتل موسی»[29] بگذارید بکشم من این موسی را، خب چرا؟ چرا بکشی؟ «انی اخاف ان یبدل دینکم» می­گوید می­ترسم موسی دین شما را خراب کند. این حرف فرعون است. فرعون می­ترسد که موسی بیاید دین مردم را خراب کند. یک چنین سخنان خوش ظاهری، «زخرف القول» سخنان خوش ظاهر، «غرورا» از روی ایجاد غرور و جهالت، مردمان را و یکدیگر را مغرور می­کنند.

«و لو شاء ربک ما فعلوه» اگر خدا می­خواست و اراده می­کرد، اینها این کار را نمی­کردند، امکانات پیدا نمی­کردند. اگر خدا می­خواست، تمام این طبقات معارض را در یک لحظه خاکستر کند و بر باد بدهد، می­توانست؛ اما خب، سنت الهی بر این نیست، قانون خدا بر این نیست. قانون الهی این است که آنها دشمنی­هایشان را بکنند تا مؤمن از غیر مؤمن باز شناخته بشود. جاده یک خُرده­ای ناهموار باشد تا آدم­هایی که رانشان، ساقشان، قوی­ست، می­توانند بروند این چند قدم راه را. «ولو شاء ربک ما فعلوه» اگر خدای تو می­خواست، پروردگار تو اراده می­کرد، اینها نمی­توانستند این دشمنی­ها را بکنند، اما خدای متعال هرگز بر خلاف سنتی که خود قرار داده در عالم، اراده­ای نمی­فرماید. «فذرهم و ما یفترون» رهایشان کن با هر آنچه که افترا می­بندند و دروغ می­گویند. یعنی چه رهایشان کن؟ یعنی به گفته­های آنها غمگین و دلگیر مشو، سست مشو، راهت را از دست مده.

«و لتصغی الیه افئدة الذین لا یؤمنون بالآخرة»[30] نتیجة این سخن­ها آن است، این سخن­های خوش ظاهر و فریب و غرور آمیز، نتیجه­­اش این است که دل­هایی که به آخرت ایمان ندارند، تحت تأثیر این تبلیغات دروغینِ خوش ظاهر قرار بگیرند. آن تبلیغاتی که علیه دعوت انبیا می­شود، تبلیغاتی که علیه سخن حق و نغمة راستین توحید می­شود، این تبلیغات دروغین، این تبلیغات فریبنده و خوظ ظاهر، دل­هایی را فریب می­دهد، به خود جذب می­کند، اما دل­های چه کسی را؟ «و لتصغی الیه افئدة الذین لا یؤمنون بالآخرة» دل­های آن کسانی که به آخرت ایمان و باوری ندارند؛ لذا آنی که به آخرت ایمان دارد، به این زودی اسیر و فریب خوردة تبلیغات دروغین نمی­شود. «ولتصغی الیه افئدة الذین لا یؤمنون بالآخرة » تا گوش فرا دهد بدان، دل­های آن کسانی که ایمان به آخرت نمی­آورند، «و لیرضوه» و تا این دل­ها از این سخنها خشنود بشود، «و لیقترفوا ما هم مقترفون» و تا انجام بدهند، مرتکب شوند، آنچه را که مرتکب می­شوند. ببینید، در این آیه اجمالاً اشاره کرده که دشمنانی دارند همة پیغمبرها، دشمنان جن و انس، آشکار و پنهان، و این دشمن­ها به یکدیگر الهام می­دهند، درس می­دهند، همدیگر را یاد می­دهند. در این آیات فقط همین است؛ بعد از این آیات، آیاتی از سورة مؤمن را که بنده حالا از روی قرآن، دیگر پیدا نمی­کنم، بخواهم پیدا کنم طول می­کشد، وقت تمام می­شود از روی همین کاغذ نوشته می­خوانم.[31]

«و لقد ارسلنا موسی بآیاتنا»[32] همانا فرستادیم موسی را همراه با آیت­هایمان، نشانه­هایمان، «و سلطان مبین» با حجتی یابا قدرتی آشکار. آن قدرت آشکار یا حجت آشکار، دلیل آشکار چه بود؟ منطق قوی او، سخن حق او، عصای دست او، ید بیضای او، با این مسائلی که هر انسانی معمولی و غیر معمولی بایستی دیگر حرف او را قبول کند، موسی را فرستادیم. به طرف چه کسانی فرستادیم؟ به جنگ چه کسانی فرستادیم؟ طرف موسی چه کسی بود در این جامعه؟ یک قدری آیات را با تدبر اگر بخوانیم، ببینید به چه واضحی در می آید مطلب؛ مسائل اجتماعی با این اهمیت، در محکمات آیات، در ظواهر آیات، به این روشنی. به جنگ چه کسی؟ به سوی چه کسی؟ «الی فرعون» به سوی فرعون، از اشراف چشم پرکن، همان ملأ. دیگر چه کسی؟ «و قارون»، قارون کیست؟ قارون یک ثروتمند است، قارون یک پول دار است، قارون رئیس که نیست، قارون سلطان جامعه که نبود، فرعون که نبود، اصلاً قارون برای بعد هم بود، اما در عین حال می­گوید به سوی او نیز فرستادیم، به جنگ او فرستادیم. یعنی برای موسی، فرعون و قارون یکی­اند، همچنانی که با فرعون می­جنگد، همچنانی که با هامان می­جنگند، با قارون هم می­­جنگد.

اگر چه که قارون جرمش این است که گنج کرده ثروت­­ها را، اموال را برای خود جمع کرده، سرِ یک نفر سفره­ای که به قدر پنجاه نفر غذا گذاشته­اند، پنجاه نفر از این می­خورند، سیر می­شوند، زیاد هم می ماند، این آقا چهار زانو زده، یا پاهایش را باز کرده، غذای چهل و نه نفر را گذاشته جلوی خودش؛ خب معلوم است که غذای چهل و نه نفر را یک نفری نمی­خورد، اما نمی­گذارد دیگران هم بخورند. چهل و نه نفرِ دیگر، غذای یک نفر را می­خورند، این یک نفر، غذای چهل و نه نفرِ دیگر را حبس کرده، کاش زهر مار می­خورد، حبس کرده؛ قارون این کاره است. قارون ثروت­های عمومی را حبس کرده؛ لذاست که موسی به جنگ او هم می­آید.

عجیب این است که با اینکه فرعون در رأس حکومت است، یک طبقه است؛ هامان در کار اوست، طبقة دیگری ست؛ قارون به آنها اصلاً ارتباط ندارد، ثروتمند است، گنجور است، طبقة دیگری­ست؛ با اینکه سه طبقه هستند، جوابشان یک جواب است، هر سه در مقابل موسی علیه السلام یک موضع می­گیرند، یک حرف می­زنند، چه می­گویند؟ «فقالوا ساحر کذاب» گفتند جادوگری دروغ گو و دروغ پرداز است. «فلما جاءهم بالحق من عندنا» وقتی حقیقت را از سوی ما به این معارضان، موسی بیان کرد و آورد، چه گفتند؟ آیا ساکت نشستند؟ آیا نشستند تا موسی بیاید و بیخ و بنِ نهال وجودشان و درخت پوسیدة حیاتشان را قطع بکند؟ هرگز؛ همچنانی که موسی نظام پیشنهادی­اش پنجه به زندگی آنها می­زد، آنها هم پنجول به سر و صورت موسی کشیدند، چه گفتند؟ «قالوا اقتلوا ابناء الذین آمنوا معه» بکشید پسرانِ جوان آن کسانی را که ایمان آوردند و گرویدند به موسی. آن کسانی که به فکر این نبی تازه وارد، این فکر نو و روشن و زندگی­ساز ایمان آوردند. پسرانشان را بکشید. بکشید که اینها نباشند تا فردا ما را تهدید کنند، بکشید تا نباشند که از ربودن آنها جرقه­ای نزند، جوان­هایشان را بکشید.

«واستحیوا نساءهم» و زنده بدارید زن­هایشان را. حالا چرا زنده بدارید زن­ها را؟ شرحی دارد. برای اینکه نسلشان مخلوط بشود، برای اینکه به فحشا کشیده بشوند، برای اینکه آنها را اشباعِ از غرایز بکنند، برای اینکه تو سری خور بشوند؛ وجوهی دارد در این.

اما بعد می­فرماید که «و ما کید الکافرین الا فی ضلال»، این نقشه­ها و دسیسه­ها را کشیدند، اما دسیسه­های کافران در ضلالت است؛ به نتیجه نمی­رسد. مثل تیری­ست که شما بیندازید طرف یک دشمنی، یک نفری، یک هدفی، باد بیاید تیر را گم کند از این مسیر. می­زنند، اما باد­های سنت خدا می­آید این تیرها را از این آماج و هدف دور می­کند. بگذار برای موسی نقشه و توطئه بچینند. اینجا هم ملاحظه کردید، در این آیه، از سه طبقه یاد شده: طبقة فرعون، طبقة هامان، طبقة قارون، از این سه طبقه اینجا با همدیگر یاد شده بود.

در آیة دیگری که هست، باز از مترفین یاد شده، به خصوص طبقة قارون، می­­فرماید: «و ما ارسلنا فی قیة من نذیر»[33] نفرستادیم در هیچ آبادی­ای، بیم دهنده­ای و نذیری؛ یعنی پیغمبری را، «الا قال مترفوها» مگر آنکه مترفین آن، اشراف و ثروتمندان و گنجوران آن قریه گفتند: «انا بما ارسلتم به کافرون» ما به آنچه که شما آوردید کافریم، قبول نداریم. دلیلشان چه بود که قبول نمی­کردند؟ «و قالوا نحمن اکثر اموالا و اولاداً» ما پول بیشتر از شما داریم، فرزند بیشتر از شما داریم، به پیغمبر می­گفتند. به چه دلیلی؟ ببینید چقدر سطح فکرش پایین است. «و ما نحن بمعذبین»، («و ما نحن بمعذبین» اینجا نوشتند، این هم غلط است؛ «بمعذبین»­اش کنید) «و ما نحن بمعذبین» ما عذاب شدگان نخواهیم بود.

و اما آیة آخر که از سورة توبه است، مربوط است، مربوط به طبقة احبار و رهبان است. «یا ایها الذین آمنوا» [34] ای کسانی که ایمان آوردید، «ان کثیرا من الاحبار و الرهبان» همانا بسیاری از عالمان و زاهدان، «لیاکلون اموال الناس بالباطل» بی­گمان می­خورند اموال را بدون استحقاق، «و یصدون عن سبیل الله» پولشان را هم می­خورند، از راه خدا هم آنها را باز می­دارند. «و الذین» مجدداً طبقة مترفین، پول جمع کنندگان، گنجور را می­گوید: «و الذین یکنزون الذهب و الفضة» آن کسانی که گنج می­کنند طلا و نقره را، «و لا ینفقونها فی سبیل الله» در راه خدا انفاق نمی­کنند، «فبشرهم بعذاب الیم» مژده بده آنها را به عذابی الم انگیز و درد آور.

ما بنابراین در این چند آیه و در ده­ها آیة دیگر قرآن، نشان این چهار طبقه را می­بینیم و دشمنی­هایشان را می­شناسیم.

 

 

 

(دوشنبه بیستم ماه رمضان 1394 ) گروههای معارض

دانستیم که بعثت، یک رستاخیز اجتماعی یعنی دگرگونی عمیق و بنیادی جامعه است بسود طبقات ستمدیده و محروم و بزیان طبقات برخوردار و عزیزان بی­جهت. این سخن ما را به فضل شور انگیز از مباحث نبوت که از جهتی مهمترین مباحث آن نیز هست. میرساند، یعنی فصل دیگری «درگیری­ها و صف آرائی­ها».

بسی روشن است که نعمه­ی مخالفت با امتیازات طبقاتی در هیچ نقطه­ئی از جهان و از تاریخ، بدون پاسخ نمیماند و همانگونه که طرفداران و حامیانی ـ غالباً از طبقات محروم ـ به دست میآورد، دشمنان و مخاصمانی نیز از طبقات ـ ضربت خورده و مورد هجوم میسازد…. و این منشاء پدید آمدن مبارزات و درگیری میان دو جبهه میگردد و از همین نقطه است که دهها مسئله­ی مهم در پیرامون نبوت، مطرح میگردد (بعضی از آنها اشاراتی خواهیم کرد)

اکنون برای شناخت تفصیلی این گروه­ها بقرآن برمیگردیم. قرآن در یکی بالحنی عام از وجود معارضان دعوت انبیاء یاد میکند، در جای دیگری سه نام را که مشخص کننده­ی سه طبقه میباشد (فرعون، هامان، قارون، سمبل طبقه­ی فرمانرایان، رجال و سران، اشراف و ثروتمندان) در کنار یکدیگر میآورد و در جاهای دیگری از این سه طبقه باضافه­ی طبقه دیگری که همانا رجال مذهبی و روحانیانند، جدا جدا نام میبرد. و  مجموعاً چهار عنوان، نمایشگر چهار گروه (یا طبقه) در جبهه بندی­های ستیزه گرانه­ی ضد انبیاء در قرآن جلب نظر میکند:

طاغوت، ملأ، مترفین، احبار و رهبان، در آیات زیر نمونه­ئی از آیات فراوان در این زمینه را میتوان یافت: و کذلک جعلنا لکل نبی عدوا شیاطین الانس و الجن ـ و همانند تو برای همه­­ی پیامبران دشمنان و مخاصمانی از شیطانهای انس و جن قرار دادیم.

یوحی بعضهم الی بعض زخرف القول غرورا ـ که بعضی از آنان باسخنانی فریبنده و خوش ظاهر و جهالت انگیز، ببعضی دیگر الهام میدهند

و لو شاء ربک ما فعلوه و اگر پروردگارت اراده میکرد آنان چنین نمی­کردند.

فذرهم و ما یفترون ـ پس آنان را با همه­ی افترهاشان بکناری نه (بآنها بی اعتنائی کن و از توطئه­های آنان نومید مشو)

و لتصغی الیه افئدة الذین لا یومنون بالاخرة ـ و در نتیجه عاقبت، دل کسانیکه بآخرت ایمان نیاورده­اند، بدان سخنان گوش فراد دهد.

و لیرضوه ـ و بدان خشنود گردد.

و لقترفوا ما هم مقترفون ـ و به همان فرجام آنان دچار گردند                    (انعام: آیه 112 ـ 113)

و لقد ارسلنا موسی بآیاتنا و سلطان مبین ـ همانا موسی را همراه با آیت­هایمان و با حجتی آشکار فرستادیم.

الی فرعون و هامان و تارون ـ بسوی فرعون و هامان و قارون.

فقالوا: ساحر کذاب ـ پس گفتند که جادوگری دروغ پرداز است.

فلما جائهم بالحق من عندنا قالوا ـ چون حق را از جانب ما بآنان ارائه داد، گفتند:

اقتلوا ابناء الذین آمنوا معه و استحیوا نسائهم ـ پسران آن کسانی را که بدو ایمان آورده­اند بکشید و زنانشان را زنده نگاهدارید.

و ما کیدا للکافرین الا فی ضلال ـ دشمنی و نقشه چینی کافران، گمراه و بی اثر است   (مؤمن: 23 تا 25)

و ما ارسلنا فی قریة من نذیر الا قال متروها: در هیچ آبادی­ئی بیم دهنده­ئی نفرستادیم جز آنکه اشراف و ثروتمندانشان گفتند:

انابما ارسلتم به کافرون ـ ما به آنچه شما آورده­اید کافر و بی اعتنائیم.

و قالوا: نحن اکثر اموالا و اولادا ـ و گفتند ما از ثروت و فرزندان بیشتری برخورداریم.

و ما نحن بمعذبین ـ و ما هرگز عذاب نخواهیم شد. (سبا: 34 ـ 35)

یا ایها الذین آمنوا ان کثیرا من الاحبار و الرهبان ـ ای مردمی که ایمان آورده­اید همانا بسیاری از عالمان و زاهدان

لیاکلون اموال الناس بالباطل ـ اموال مردمان را بدون استحقاق میخورند.

و یصدون عن سبیل الله ـ و مردم را از پیمودن راه خدا باز میدارند.

و للذین یکنزون الذهب و الفضة و لا ینفقونها فی سبیل الله ـ و آنانکه طلا و نقره را اندوخته میکنند و در راه خدا آنرا انفاق نمینمایند.

فبشرهم بعذاب الیم ـ پس بشارتشان بده بعذابی الم انگیز.           (سوره مبارکه توبه: آیه 34).

 

 

 

 

 

 

[1] ـ حدیث شماره 5

[2] ـ نزدیک به حدیث شمار 18

[3] ـ جان راک فلر یکی از بزرگ ترین سرمایه داران آمریکا بود. مرکزی که به نام خودش ایجاد کرد، بعدها با نفوذ جریان­های صهیونیستی در آن نقش موثری در حوادث سیاسی جهان ایفا کرد. برای مثال می­توان به رابطة نزدیک محمد رضا شاه با این مرکز اشاره کرد.

[4] ـ (ر ب ح) سود، منفعت.

[5] ـ فرزند عاد بود که پس از مرگ پدر، فرمانروای قوم عاد شد. او در مقابل توصیفاتی که حضرت هود از بهشت برایش می­کرد، تصمیم گرفت بهشتی بهتر از خداوند هود بسازد. قصری ساخت بزرگ، یک خشت از طلا و یک خشت از نقره، و باغی از درختان مختلف با گوهرهای فراوان، با جوی­هایی از عسل و شیر و لؤلؤ و مرجان. آنگاه که کار ساختن قصر و باغش به پایان رسید، چون خواست به نظاره و تماشای آنها از اسب فرود آید، پا بر زمین نرسیده، حضرت عزرائیل جانش گرفت.

[6] ـ ابو اسحاق کعب بن ماتع حمیری، از دانشمندان یهودی اهل یمن بود که پس از پیامبر، در اوایل خلافت خلیفة دوم به اسلام گروید و وارد مدینه شد. قرآن را از صحابه آموخت. به دلیل آشنایی با کتاب­های علمای یهودی به کعب الاحبار شهرت یافت. او روایات دروغین بسیاری را، با این ادعا که نقل شده از تورات است، بیان کرده که به اسرائیلیات معروفند.

[7] ـ عبدالله بن سلّام بن الحارث الاسرائیلی، از احبار و بزرگان یهود بنی قینقاع بود که بنا به نقلی در سال اول هجری اسلام آورد. او و کعب الاحبار در زمان خلیفة سوم از نزدیکان و مشاوران خلیفه بودند، که همین امر باعث ایجاد انحراف­های بسیار در حکومت جامعة اسلامی شد. عبدالله در زمان معاویه هم از نزدیکان دربار او بود و از تبعیت با امیر المؤمنین خودداری کرد.

[8] ـ حدیث شماره 29، و بدان که کمترین چیزی را که پنهان داشتی و سبک­ترین باری که بر دوش داری این است که با وحشت ستمگر خوگرفتی (و با او همدمی کردی) و راه گمراهی را با آن دم که به او نزدیک شدی و آن لحظه که دعوتش را پذیرفتی، هموار کردی.

[9] ـ (ک ه ن) ادعای با خبری از اسرار غیبی، فال گیری

[10] ـ خواجه نصیر الدین طوسی در جواب اتهام کفر به وی این دو بیت را سرود:

نظام بی نظام از کافر خواند                چراغ کذب را نبود فروغی

مسلمان خوانمش زیرا که نبود               سزاوار دروغی جز دروغی

[11] (غ ل ق) مشکل، دشوار، بسته

[12] (ت ق ن) محکم ، استوار

[13] ـ میرزا محمد حسین نائینی (1277 ـ 1355ق) در شهر نائین به دنیا آمد. بعد از استفاده از محضر علمای اصفهان، راهی نجف اشرف و درس میرزای شیرازی شد. ایشان با شکل گیری نهضت مشروطه در ایران، طرفداری خود را از آن اعلام کرد و کتاب «تنبیه الامة و علاوه بر ایفای نقش مؤثر در نهضت مشروطة ایران، شخصیتی تأثیر گذارد در برابر سلطة استعمار انگلستان بر کشور عراق بودند.

[14] ـ هر آنچه بخواهد انجام می­دهد و هر گونه که اراده کند حکم می­کند.

[15] ـ سوره مبارکه انبیا / آیه 23: در آنچه انجام می­دهد چون و چرا راه ندارد.

[16] ـ سوره مبارکه اعراف / آیه 66: سران قومش که کافر بودند، گفتند.

[17] ـ عده­ای پیشاپیش حرم پادشاه پیاده می رفتند و عبارت کورشو، دورشو، می­گفتند؛ یعنی چشم­ها را ببندید و  از جاده کنار بروید.

[18] ـ سوره مبارکه مؤمن / آیه 36: «و فرعون گفت ای هامان، برای من کاخی بلند ساز»

[19] ـ بنده خوشتنم خوان که به شاهی برسم         مگسی را که تو پرواز دهی شاهین است (سعدی)

[20] ـ زدن کسی با شمشیر

[21] ـ چادر و پرده بزرگ

[22] ـ مغیرة بن شعبه اهل طائف بود که در سال پنجم هجری به مدینه آمد و اسلام آورد. پس از رحلت پیامبر اکرم از مشاوران و گردانندگان کلید اصحاب سقیفة بنی ساعده بود. پس از شهادت امیر المؤمنین، به دریا معاویه راه یافت. پیشنهاد ولیعهدی یزید را دارد.

[23] ـ زیاد بن ابیه یکی از جنایتکاران صدر اسلام؛ مادرش سمیه نام داشت ولی نام پدرش روشن نبود، لذا نامش را زیاد بن ابیه گذاشته بودند در زمان خلیفة دوم، ابوسفیان او را به خود منتسب کرد، اما با سرزنش فوری امام علی روبه رو شد. زیاد بعدها با امیر المؤمنین بیعت کرد و پس از جنگ جمل، مدتی از طرف امام ، فرماندار بصره شد، اما معاویه با ترفندی او را برادر خود خواند و او را از امام جدا کرد و پس از صلح امام حسن، حکومت بصره و کوفه را به او داد. پسر او عبیدالله، امام حسین را در صحرای کربلا به شهادت رساند.

[24] ـ سوره مبارکه توبه / آیه 34

[25] ـ حدیث شماره 4

[26] ـ سوره مبارکه نساء / آیه 76

[27] ـ سوره مبارکه بقره / آیه 257

[28] ـ سوره مبارکه انعام / آیه 112

[29] ـ سوره مبارکه مؤمن / آیه 26

[30] ـ سوره مبارکه انعام / آیه 113

[31] ـ به پلی کپی انتهای جلسه مراجعه بفرمایید.

[32] ـ سوره مبارکه مؤمن / آیات 23 تا 25

[33] ـ سوره مبارکه سبأ / آیات 34 و 35.

[34] ـ سوره مبارکه توبه / آیات 34

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها