جلسه نوزدهم طرح کلی اندیشه اسلامی
دوشنبه 25 رمضان المبارک 1353 شمس
بسم الله الرحمن الرحیم
«وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نِبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الإِنسِ وَ الْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَ لَوْ شَاء رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ مَا يَفْتَرُونَ * وَ لِتَصْغَى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَ لِيَرْضَوْهُ وَ لِيَقْتَرِفُواْ مَا هُم مُّقْتَرِفُونَ»
سوره مباره انعام آیه 112 و 113
گفتیم که نبوت یک رستاخیز اجتماعی ست ، و گفتیم که از اصول این رستاخیز، یکی عبارت است از نفی طبقات اجتماعی؛ به این معنی که طبقات ضعفا و بردگان و مستمدان و محرومان از سویی، و طبقة قدرتمندان و زورگویان و برخورداران از سوی دیگر، در محیطی که ساخته و پرداختة نبوت پیغمبر خداست، وجود ندارد.
همان طوری که از اسلام ما اطلاع داریم و البته همة ادیان آسمانی همین جورند، اساساً فرض نشده در اسلام، تصور نشده؛ صورتی که یک نفری، به خاطر ضعیف بودن، به خاطر بیقدرت بودن، نتواند حق مشروع خود را بگیرد. یک چنین فرضی، جزو فرضهای وجود حکومت اسلامی و تشکیلات توحیدی و الهی نیست. لذا میفرماید که «لن تقدس امة لا یوخذ فیها الضعف حقه غیر متعتع»[1]؛ یعنی اگر در یک اجتماعی دیدید انسانی ضعیف است، یعنی در رأس یک قدرتی، یک پُستی از پستهای سیاسی و اجتماعی نیست، یک چنین آدمی، یک انسان معمولی، این نمیتواند حق خود را بدون لکنت خوردن زبانش بگیرد؛ یک چنین اجتماعی را بدانید که اجتماع رستگار و موفق و پیروزمند نیست. یعنی اگر چنانچه حقش را گرفت، با لکنت زبان گرفت، رفت آنجا ایستاد، یک مقداری زبانش گرفت، یک مقداری صورتش قرمز شد؛ این هم به درد نمی خورد. آیا یک نفر آدمی که در خانة خود، یک فرزند این خانه است، یک بچة این خانه است، برای گرفتن غذای خود که حقیست برای خودش فرض کرده، میرود طرف آشپزخانه و طرف غذا و معدن و منبع غذا، هیچ احساس شرمی، احساس حقارتی، احساس سَربار بودنی میکند؟ مسلّم نه. در یک جامعه، آن جوری که اسلام به ما میآموزد و یاد میدهد و میخواهد همان جور هم عمل بکند، وضع اینجوریست. همه فرزندان یک محیط و اعضای یک پیکرند، بدون هیچ گونه تفاوت و تمایزی؛ یعنی حاکم اسلامی مثل امیر المؤمنین صلوات الله علیه در جامعة اسلامی همان قدر حق دارد و همان حقوقی را دارد که یکی از آحاد رعیت آن حق را دارد و آن اندازه حق دارد.
بزرگترینِ مقامات نمیتواند بر یک انسان معمولی، در جامعة اسلامی، زور قلدری و درشت گویی حتی بکند. به طوری که حتی در آن زمانی که مسیر جامعة اسلامی عوض شده بود و بر طبق عقیدة ما از محور خلافت الهی و اصلی، یعنی محور امامت امیر المؤمنین صلوات الله علیه دور افتاده بود، حتی در همان زمان هم، یک استاندار، یک نفر قدرتمند وقتی که در یک منطقة دوری از پایتخت اسلامی، پسرش، نه خودش، به یک عرب، در بیابان یک شلاق میزند، این عربِ باهمت بلند میشود، این راه دور را طی میکند، میآید مدینه برای دادخواهی و تظلم. خلیفه مینویسد به استاندار که استادار و پسرش هر دو بیایند؛ نمیگویند پسرت را بفرست تا او هم در جواب عذر بیاورد، بگوید فعلاً مریضم، نه، خود استاندار هم بیاید. استاندار و پسرش هر دوتا میآیند. خلیفه وقتی که از آنها میپرسد که چرا این عرب را آزار کردی و به او تازیانه زدی؟ پسر استاندار میگوید که یا امیر المؤمنین، ای خلیفه! بگو شاهد بیاورد. برگشت گفت شاهدش همین است که از مصر بلند شده تا مدینه آمده، با این زحمت. در بیابان از کجا شاهد بیاورد؟ چهار نفر شاهد عادل پیدا کند که تو او را در بیابان شلاق زدی؟! اگر در بیابان خلوت زدی چه کار کند؟ تو اگر نزده بودی، این انگیزه در او به وجود نمیآید که این همه راه را از مصر بلند شود، پای پیاده بیاید مدینه تا به من شکایت کند؛ بخوابانیدش. پسر استاندار را در مسجد دراز کردند، بنا کرد شلاق زدن. پسر که بلند شد، گفت بابا را بخوابانید. داد و بیداد عمروعاص بلندشد ـ استاندار عمرو عاص بود ـ من را چرا؟ پسرم میگویی زده، من را چرا میزنید؟ گفت برای خاطر اینکه پسرت به میخ تو زد، به اتکای قدرت تو زد. اگر تو پدرش نبودی، اگر تو قدرت نداشتی، اگر تو حامی و پشتیبان او نبودی، او سرش را به سنگ میزد که این عب را در بیابان بزند؛ بخوابانیدش. این برا کی است؟ این برای آن وقتی است که اسلام از مسیر خدا خواسته جدا شده بود. برای آن وقتی است که امیر المؤمنینِ ما سرِ کار نبود؛ آن کسانی سرِ کار بودند که ما برای آنها حق خلافت قائل نیستیم، در عین حال این جور بود.
خب، این جامعة اسلامیست. اینهایی که گفتیم منظور داشتم از گفتنش، برای این بود که خواستم از این بحثی که امروز داریم، من استنتاج نکنم، خود شما استنتاج کنید. آنچه را که من در این بحث بناست بگویم و خواهم گفت، خودِ شما پیش از گفتن من، به همان نتیجه عیناً برسید. این جامعهایست که اسلام میخواهد و مانند اسلام است همة ادیان توحیدیِ عالم. جامعهای که در آن زور نباشد، قلدری نباشد، جمع ثروت در کنار محرومیتها و مستمندیهای طبقات مستمند نباشد. امیر المؤمنین همین مکتب و همین دین میفرماید: که «ما رایت ثرو موفورة الا و فی جانبها حق مضیع»[2] من هیچ جا ثروتی را انباشته ندیدم، مگر آنکه در کار آن حقِ ضایع شدهای را دیدم. اگر بنا باشد سرانه تقسیم کنند، به آقای راک فِلِر[3] این قدر نمیرسد. اینی که میبینید این قدر رسیده، برای خاطر این است که او سهم خودش را با سهم ده میلیون انسان دیگر، بیست میلیون انسان دیگر، روی هم گذاشته، شده این قدر. یک ده میلیونُیم برای او است، یک صد هزارم برای او است؛ «ما رایت ثروة موفورة الا و فی جانبها حق مضیع».
جامعة اسلامی از نطر منطق ادیان توحیدی، جامعة ایدهآل یک چنین جامعای ست: در آن زور نیست، در آن زورگو نیست، کسی زور نمیگوید، اگر هم بخواهد بگوید، نمیگذارند بگوید. اگر کسی بخواهد اختلاف طبقاتی را در جامعهای که با نظام اسلامی ساخته شده رواج بدهد، نمیگذارند بدهد؛ چرا؟ چون نظام، نظامی بود که پیغمبر درست کرده بود. این خیاطهای ماهر را دیدید، وقتی لباسی را درست میکنند، میبینید این لباس پارهپوره شده، تمام قسمتهای لباس سوراخ شده؛ اما درزهایش باز نشده، قوارة لباس از دست نرفته. جامعة اسلامی راهیِ سوراخ سوراخش کرده بودند، اما قوراة جامه از دست نرفته بود. خیاطش پیغمبر است؛ معمار و صنّاعش، دست توانگر رسول الله است. نظام خدا خواستة خدا ساختة پیغمبر ساخته، این جور نظامیست. در آن زور نیست، قلدری نیست، استثمار نیست، استبداد نیست، حکومت مطلقة یک انسان یا جمعی انسان، بر انسانهای دیگر نیست. در یک چنین جامعهای که خدا میخواهد و میگوید که باید انسانهای بدین شکل مجتمع بشوند، جهل نیست، ناآگاهی نیست، خرافه پرستی نیست. در این اجتماع مردم مجبورند، ملزمند همه فکر کنند. لازم است همه راه خودشان را پیدا کنند؛ وقتی پیدا کردند، لازم است آن راه بپیمایند.
در آن جامعه همه موظفند از حقوق ضعفا و محرومان و ستمدیدگان دفاع کنند. در آن جامعه کسی حق ندارد بگوید مرا مصالح خودم بس، مرا دردسرهای خودم بس، مرا کارهای خودم بس، نمیرسم به کارهای دیگران بپردازم، برای خاطر اینکه همه با هم، همه اجزا و اعضای یک پیکر و اندامهای یک بدنند، مگر میتوانند این جور بگویند؟ در آن جامعه تنبلی نیست؛ در آن جامعه تفرق و اختلاف نیست، در آن جامعه تعبد و کورکورانه حرکت کردن دنبال زید و عمرو و بَکر نیست؛ یک چنین جامعهای را پیغمبر میخواهد بسازد. درست توجه کنید، یادتان باشد خصوصیات آن جامعهای که پیغمبر میخواهد آن جامعه را با دست قدرتمند خود وجود و با آموزش و الهام وحی خدا بسازد. این جامعه، خصوصیات بزرگش، خطوط اصلیاش، وجود علم و آگاهی، وجود عدل و دادگری، طبقة واحد، نفی طبقات اجتماعی، نفی استثمار، نفی جمع ثروت، نفی استبداد و حکومت مطلقه، نفی طرفداری از باطل و الزام و اجبار طرف داری از حق و حقیقت است، اینها مشخصات این جامعه است.
نقطة اصلی حرف من اینجاست که به بحث امروز من ارتباط پیدا میکند. اگر پیغمبری در یک جامعة جاهلی بیاید، حرف خودش را هم بزند، هدف خودش را هم بگوید و بگوید که میخواهد چگونه جامعهای و دنیایی بسازد، بگوید میخواهد نظام اجتماعی را چه جوری ترتیب بدهد، اگر این حرف را پیغمبر بزند، چه کسانی با او در این اجتماع جاهلی مبارزه خواهند کرد؟
گفتم پیغمبر چه جور جامعهای میخواهد درست کند. خیلی روشن است که چه کسانی با پیغمبر معارضه و مبارزه خواهند کرد. اولین کسانی که با پیغمبر مبارزه بکنند، آن کسانی هستند که از اختلاف طبقاتی زندهاند. زنده هستند برای خاطر اینکه میتوانند یک عده مردم را بدوشند، میتوانند از نیروهای یک عده انسان بیگناه، به ناحق استفاده کنند. اگر بنا شد آنها با آن انسانها در یک ردیف، در یک طبقه قرار بگیرند، پس از چه کسی استفاده کنند؟ بعد از این چه کسی را بدوشند؟ اینها مخالف میشوند. دیگر از کسانی که مخالف خواهند بود با دعوت این نبی و با اقامة چنین جامعه و نظامی، آن ثروت اندوزانند، آن مال جمع کنانند. آنهایی که مایلند پول را از کیسة این، از کیسة آن، از لایِ دستمال بستة فلان پیر زن محروم، از تهِ دخل فلان بقال کم دخلِ سرِ گذر بکشند بیرون و در کسیههای بزرگ و بینهایتِ خودشان بریزند.
آن کسانی که مایلند با تأسیس مؤسسات ربا خواری، با ایجاد سیستم ربا خواری و گرفتن ربحِ[4] پول، همة کاسبهایی که وجود دارد و همة تجارتها و همة فعالیتهای اقتصادی را، در نتیجه به سود خودشان بکنند. مگر این جور نیست؟ جناب عالی شغلتان چیست آقا؟ شما یک کاسبی هستید در این بازار، هر چه کاسبی میکنید؟ اگر گفتی صدی چندش برای تو، صدی چندش برای بانک فلان و بهمان و بهمدان است؛ ببین چقدر از اعتبار استفاده کردی، ببین چقدر بهره میدهی، پس ببین برای چه کسی داری میدوی.
وقتی که سیستم، سیستم رباخوارانه بود، وقتی بنا شد در یک جامعه همه ربا بدهند و گروهی ربا بگیرند و بخورند، پس بنابراین کاسبیها همه به سود مؤسسات ربا خواری است. اگر بنا شد در یک چنین جامعهای ـ که ثروت و ثروت اندوزی شغل شریف مشروع یک عده انسان است که میخورند و آقایی میفروشند ـ یک پیغمبری بیاید، یک مصلحی بیاید، بگوید که آقا ثروت اندوزی ممنوع؛ خب پیداست که این با آن پیغبر مخالفت خواهد کرد؛ خیلی طبیعی است. پس این هم یک گروه.
یک گروه ثروت اندوزانند که با این نبی مبارزه خواهند کرد. یک گروه حکام مستبدند که با این دعوت نبوی و رسالت الهی مبارزه خواهند کرد؛ برای خاطر اینکه تا «لا اله الا الله» وارد یک جامعهای شد، به صورت واقعی، معنایش این است که فرعون از آن جامعه برخاست، بیرون رفت، یا رفت، یا یکی از آحاد عادی مردم شد. معنی «لا اله الا الله» این است دیگر. اگر بنا ش «لا اله الا الله» به صورت واقعیِ خود منشأ سازندگی جامعه بشود، آن جامعهای که بر اساس «لا اله الا الله» تشکیل میشود، در رأس مخروطش خداست نه فرعون. خدا قرار دارد نه فرعون و هامان، نه نمرود، نه شدّاد،[5] نه معاویه؛ پس خیلی روشن است که فرعون و نمرود و دیگر قدرتهای مستبد تاریخ، با دعوت انبیا دایر بر تشکیل این چنین جامعهای، به شدت مبارزه کنند. این هم یک طبقه از مبارزین و معارضین نبوتها.
یک طبقة دیگر هم احبار و رهبانند، آن کسانی که با مغزهای مردم سروکار دارند. آن کسانی که باید برای خاطر آموزشی که به مردم میدهند، موقعیت اجتماعی خودشان را حفظ کنند، و اگر این آموزش، یک آموزش صحیح، یک آموزش زندگی ساز، یک آموزش آگاه گرانه، یک آموزش روشنگر باشد، بقای آن آقایی، آن ریاست معنوی، آن برخورداریهای مادی و حیثیتی، برای این طبقه هم امکان نخواهد داشت؛ لذا سعی میکنند طبقة احبار و رهبانِ تاریخ، که مردم را در ناآگاهی نگه دارند. عیسی بن مریم مبارزهاش با احبار و رهبان بود، قبل از آنی که به امپراتور روم برسد؛ که در زمان خودش نرسیده بود. آن کسانی که نمیخواستند دعوت عیسی و مسیحی در جامعة یهودیِ منحطِ آن زمان پا بگیرد، چه کسانی بودند؟ احبار یهود بودند، عالمان یهود؛ با اینکه عیسی را خوب میشناختند.
در زمان ظهور اسلام، آن کسانی که مایل نبودند نهضت نبوی، نهضت محمدی و بعثت اسلامی پا بگیرد و ریشه بگیرد، چه کسانی بودند؟ آن کسانی که اگر پیغمبر میآمد، آن تعلیماتِ درست میآمد، آن زلالِ لذت بخش و تشنگی بر طرف کنِ اسلام میآمدند، ذهنها را سرشار میکرد، چشمها را باز میکرد، ابهامها و جهالتها را برمیداشت، دیگر برای آنها مجال آقایی و زندگی نبود. معلوم است، آنجا که اسلام باشد، بافتههای کعلب الحبار[6] و عبدالله سلّام،[7] رنگی و رونقی ندارد. پیداست آن وقتی که خورشید حقیقت بتابد بر محوطة مغزها و افکار انسانها، دیگر خرافات و تاریکیهایشان به خودی خود زایل میشوند و از بین میروند؛ لذا اینها تا نبی میآید؛ جامعة نبوی که بر اساس آگاهیست، بر اساس اطلاع و دانش و روشن بینی و آزاد فکری و روشن فکریست، جامعة الهی و توحیدی، تا نغمة این چنین جامعهای ساز میشود، جزو اولین گروههایی که احساس خطر مکنند، احبار و رهبانند؛ آنهایی که آگاهیِ مردم به زیانشان است، آگاهی مردم به زیان خودشان و به زیان قدرتهای مؤتلفشان است. هم خودشان ضرر میبینند، هم قدرتهایی که با آنها مؤتلفند، اگر چه قدرتهای مذهبی نیستند، قدرت سیاسیاند، آنها هم ضرر می بینند؛ اینها هم احساس خطر میکنند.
همان طوری که در آن نامة امام چهارم صلوات الله علیه به محمد بن شهاب زهری خواندم، که امام علیه السلام از محمد بن شهاب زهری یک تصویری میکشد که ما امروز در قرن بیستم، وقتی برمیگردیم به تاریخ و ائتلاف نیروهای مذهبی و سیاسی را برای کوبیدن ملتها و از بین بردن رشدها و استعدادها و پامال کردنِ حقوق تودة مردم ملاحظه میکنیم، امروز تازه همان چیزی را میفهمیم که امام سجاد آن روز تشریح کرده در آن نامه.
«و اعلم ان ادنی ما کتمت و اخف ما احتملت ان آنست وحشه الظالم و سهلت له طریق الغی بذنوک منه حین دنوت و اجابتک له حین دعیت»[8] اینها نامهایست که در تحف العقول هست، شرح و تفسیر این نامه طول میکشد. (به علاوه، بنده چند ماهِ قبل، این نامه را تفصیلاً خواندم و معنا کردم. آقایانی که مایلند، کتاب شریف تحت العقول، در کلمات امام سجاد صلوات الله علیه «کتاب علیهالسلام محمد بن مُسلمِ الزهری» ـ که محمد بن مُسلمِ و محمد بن شهاب یک نفرند، به نام مُسلمِ پدرش و به نام شهاب، جد پدرش، نامیده میشود؛ محمد بن مُسلمِ و محمد بن شهاب ـ این را پیدا کنید، اتفاقاً این کتاب ترجمه هم شده، کتاب تحف العقول دو، سه ترجمه شده تا حالا، مراجعه کنید و این را ان شاء الله پیدا کنید و کسانی که مایلند بخوانند.)
باری، پس یکی از گروههایی که از آمدن نبی، وحشت و هراسشان برمیدارد، همین گروه سردمداران مذهب، اما مذهبِ غیر واقعی و مذهب خرافی خواهند بود. اینها هم کسانی بودند که در مقابل بعثت انبیا، در مقابل دعوتهای آزادی بخش، به شدت مقابله میکردند، مبارزه میکردند. نمونهاش را در قبضة دعوت اسلام هم داریم، در ماجرای ابراهیم خلیل الرّحمان هم داریم، که همة خدمة بتخانهها وقتی که دیدند بتها شکسته شده، گفتند کی اینها را این جوری کرده؟ و بنا کردند های و هوی و داد و بیداد راه انداختن، و همانها بودند که نمرود را وادار کردند که ابراهیم را در آتش بیفکند. مردم معمولی که از بتخانه خبر نداشتند؛ کاهن دارد بتخانه، خدمتگزار دارد. همانها بودند که ماجرای ظهور موسی بن عمران در جامعة فرعونی، به فرعون دلداری میدادند و دلگرمش میکردند که ما به سحر خودمان، به کهانت[9] خودمان، سحر او را باطل خواهیم کرد. همانها بودند که در دعوت عیسی علیه السلام بزرگترین معارضان و جبهه گیرانِ با حضرت عیسی را تشکیل میدادند و مانع از دعوت عیسی می شدند. نگاه کنید، این انجیل معمولی، همین انجیلهایی که در دست هست ببینید، با همة تحریفها، این چیزها هست، این قسمتهای تاریخیاش میتواند برای ما بازگو کنندة واقعیتهای تاریخی آن زمان باشد. و باز همینها بودند که در دعوت اسلام، این داستانهای فراوانی که شنیدید، هِی بیایند سؤال مطرح کنند، امتحان بکنند، افراد را به جان پیغمبر بیندازند؛ قضیة مباهلة نصارای نجران را راه بیندازند و از این قبیل و از این قبیل؛ مردم را نسبت به آنچه که دارند از مایههای پوسیده و قدیمی دلگرم و پایبند کنند.
وقتی که یک فکر تازهای مطرح میشود در یک جامعه و بناست که مسیر افکار انسانها به سوی درک و شعور و آگاهی بیشتر حرکت بکند، طبیعت مطلب این است، طبیعت انسان این است که انسانها از پیر و جوان، دنبال این جریان فکری جدید باید راه بیفتند و راه میافتند. حرف تازه را انسانها بیشتر میخواهند؛ آنچه که برای ذهنشان قابل قبولتر هست، آن را بیشتر قبول میکنند؛ به علاوه که چرا کذب را نبوَد فروغی.[10] خرافات کذب است، تحریفها و تبدیلهای مذهبی، کذب است. اگر چنانچه یک بیان روشنی و یک ذهن استدلالیای این خرافات را، پوچیاَش را، موهوم بودنش را ثابت کند، مردم به آسانی قبول میکنند.
اما همین طبقة احبار و رهبان بودهاند در طول تاریخ که با وجود روشن بودن بیان انبیا، نگذاشتند مردم به انبیا بگروند. با وجود اینکه انبیا با سلطان مبین، با حجت آشکار آمدند، همه جا نور با خود همراه داشتند، همه جا انسانها را روشن کردند، هیچ وقت مغلق گویی[11] نکردند، هیچ وقت اصطلاحات فیلسوف مآبانه به مردم تحویل ندادند، فلسفه بافی نکردند برای مردم، صاف و راست و صریح حرف زدند با مردم؛ با وجود این، مردم باید خیلی زود قبول میکردند، باید خیلی زود مردم درک میکردند صحبت و اتِقان[12] سخن پیغمبران خدا را. علت چیست که این قدر عناد و تعصب و لجاجت به خرج داده میشد، و دعوت انبیا به زودی و آسانی پذیرفته نمیشد؟ چرا؟ همین کَهَنِه و احبار و رهبان و همان طبقهای که قرآن از آنها به نام احبار و رهبان یاد میکند، اینها مانع میشدند. مردم را میخواندند به پایبندیِ هر چه بیشتر به سنتهای فکری غلط و پندارهای خرافی موروثی. اینها هم از آمدن پیغمبر وحشت میکردند، چون میدانستند پیغمبر اگر آمد، اگر نبی مبعوث شد، اگر آن جامعه به وجود آمد، که در آن جامعه آگاهی هست، در آن جامعه نور هست، در آن جامعه رشد فکری هست، در آن جامعه همة مردم یا عالِمند یا متعلِّم، آنجا دیگر میدانی برای بیسوادها و از خود راضیها و عزیزان بیجهت و مردمانی که مایلند انسانها در ناآگاهی و خرافت بمانند برای اینها دیگر جایی نیست در آن جامعه. این است که اینها هم با شدتِ هر چه تمامتر با انبیا، با دعوتهای الهی، با بعثتهای تاریخی، مبارزه کردند.
شد چهار طبقة؛ اتفاقاً به قرآنی که مراجه میکنید میبینید. بنده تا اینجایی که صحبت کردم، از قرآن استنای نکردم، فقط همین اندازه تشریح کردم که انبیا میآیند چگونه دنیایی درست کنند، آن دنیا را برای شما تشریح کردم که چگونه دنیاییست، چگونه جامعهایست. بعد گفتم که از یک چنین جامعهای، چه کسانی میترسند، پیداست از جامعهای که در آن جمع کردن ثروت ممنوع باشد، ثروت اندوزان میترسند. از اجتماعی و نظامی که اختلاف طبقاتی در آن گناه باشد، ممنوع باشد، منسوخ باشد، طبقات بالا میترسند. آن کسی که عادت کرده به اینکه در طبقات عالیه زندگی بکند، این اگر دید نظامی بر سر کار خواهد آمد که او را پایین میآورند، او را با افراد خاک نشین هم سطح میکنند، یا افراد خاک نشین را با او هم سطح میکنند ـ فرق نمیکند، برای او یکسان است، او در صورتی آقا میتواند بماند که بردگانی باشند، وإلا اگر همه هم آقا باشند، باز او آقا نیست. آقاییِ آقاها به این است که فقط خودشان آقایند و دیگران بردهاند، وإلا اگر بردهها شدند آقا، آقا میشود زیاد، آقا میشود ارزان، گرانیِ آقاها برای خاطر کمیاش است. این جامعهای که به وجود میآید یا او را پایین میآورد، در سطح بردهها میزند، یا بردهها را بالا میآورد، در سطح او قرار میدهد؛ آقا زیاد میشود ـ پس او از عزیزِ بیجهت بودن میافتد. او هم مخالفت میکند.
آن قدرت استبدادی مطلق، آنی که دلش میخواهد به تعبیر مرحوم میرزای نائینی رضوان الله تعالی علیه در مقدمة تنبیه الامة، [13] فَعّال ما یشاء و حاکم ما یُرید[14] باشد؛ آنی که میخواهد به تعبیر قرآن «لا یسئل عما یفعل»[15] باشد، هر کاری میکند، هر چه میگوید، هر جا میرود، کسی نپرسد چرا؛ آن هم با دعوت انبیا و با حکومت نبی، خیلی میانة خوشی نخواهد داشت؛ برای خاطر اینکه میداند اگر نبی آمد، اول کسی که ضربه میخورد اوست. این هم یک طبقه، طبقة احبار و رهبان را هم که شرح دادیم.
این چهار طبقهای که ما با تحلیل ذهنی برای شما معین و مشخص کردیم؛ اتفاقاً در قرآن اسمشان هست، منتها اسم افرادی که در طبقة سران ورؤسا و خوانین و سردمداران قدرتها و نظامها، کسانی که در این پُستها هستند، در قرآن به عنوان ملأ از آنها یاد شده و به آنها اشاره شده. «قال الملأ الذین کفروا من قومه»[16] ملأ، آن مردمی که چشمها را پر میکنند؛ یملئون العین، آن انسانهای با جاه و جلال، آنهایی که وقتی راه میروند، زرق و برقشان، کورشو، دورشویشان،[17] هر انسانی را در مقابلشان خاضع و کوچک میکند. ملأ، آن چشم پرکنها، یک طبقه از معارضین انبیا اینهایند. مثل چه کسی؟ در نظام جاهلی فرعونی، مثل هامان. «و قال فرعون یا هامان ابن لی صرحا»[18]؛ کارچاق کن و قلیان چاق کن آقای فرعون است و به قیمت این کارچاق کنی، به قیمت این کارسازی و نوکری برای فرعون، آقای تمام غیر فرعونیهاست، غیر فرعونها. گفت مگسی را که تو پرواز دهی شاهین است.[19] هامان همان مگسیست که فرعون پروازش داده و کار شاهین را میکند. ضعیف است، بدبخت است، یک آدم تنهاست، علاجش[20] از یک آدم بر میآید، اما با اتکا به فرعون،همه کاره است؛ لذا وقتی که در خیابان راه میرود، اگر شما نگاه کنید، میبینید که کانّه نور اطراف او آنچنان تُتُق[21] میکشد که انسان اصلاً طاقت نمیآورد به او نگاه کند. کور شو، دور شو، بروید بیایید، کیست؟ هامان دارد میآید.
یا در نظام جاهلیِ معاویه، مثلاً مغیرة بن شعبه[22] است، زیاد بن ابیه[23] است، اینها همان ملأند. اطراف تخت معاویه را آن چنان قرص و استوار نگه میدارند که معاویه هر چه نگاه میکند، دوست ببیند، مشاورِ همراه ببیند، خیر خواه ببیند. در قرآن از این طبقه به ملأ تعبیر شده؛ از طبقة اشراف به مترفین، آن کسانی که مبتلا به تُرَف هستند، اشرافیگری، ثروتهای زیادی که منشأ بدبختیها و جنایتها و حق کُشیهاست؛ تُرَف. آیهای که حالا اینجا برایتان نوشتیم و تلاوت خواهیم کرد، همین مطلب را میگوید؛ میگوید در هر امتی وقتی ما پیغمبری را فرستادیم، مترفینش، اشرافش، اولین کسانی بودند که مخالفت کردند، اولین کسانی بودند که نغمة مخالفت را ساز کردند؛ این هم طبقة دیگر.
آن طبقة سردمداران فکری را به نام احبار و رهبان، به همین نام قرآن یاد میکند. «ان کثیرا من الاحبار و الرهبان»[24]، که آیهاش را الآن معنا میکنیم، برایتان. و آن طبقة قدرتهای استبدادی را به گمانِ من ـ اینجایش را احتمالی دارم میگویم ـ به گمانِ من با تعبیر طاغوت از آنها یاد میکند. اگر چه که طاغوت یک کلمة عام است؛ همان طوری که دیروز پریروز گفتم، طاغوت یعنی آن قدرت طغیانگر در مقابل خدا؛ ممکن است نفس خود تو طاغوت باشد، که این حدیث را هم خواندم «اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک»[25] ؛ همان جانِ تو، همان نفس تو، همان هوی و هوس تو، همان فرزند تو، همان زن تو، همان دوست محبوب تو، ممکن است طاغوت تو باشد، ممکن هم هست قدرتهای بزرگ باشند. طاغوت بنابراین معنای عامی دارد؛ اما از آنجاکه میبینیم در قرآن طاغوت را همه جا مقابل الله و دارای شغلها و شأنهای بسیار مهمی قلمداد میکند، میفهمیم که طاغوت را همه جا مقابل الله و دارای شغلها و شأنهای بسیار مهمی قلمداد میکند، میفهمیم که طاغوت بالاترین مقامهای یک نظام جاهلی است. یک جا میگوید: «الذین آمنوا یقاتلون فی سبیل الله و الذین کفروا یقاتلون فی سبیل الطاغوت»[26] ، مؤمن در راه خدا، کافر در راه طاغوت ـ طاغوت در مقابل خداست ـ پیکار و مبارزه میکند. یک جای دیگر میگوید: «الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور و الذین کفرا اولیاؤهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات»[27] . از اول تا آخر قرآن، در حدود هشت مورد گمان میکنم کلمة طاغوت به کار رفته؛ در هفت جای قرآن کلمة طاغوتِ به کار رفته، سبک تعبیرات این جوری است که وقتی انسان نگاه میکند، به نظر میرسد که مراد از طاغوت، همان قدرتهای استبدادی فوقانیِ در رأس باشد.
باری، این چهار طبقه معارضین انبیایند، نه فقط در زمان موسی، نه فقط در زمان پیغمبر، نه فقط در زمان ابراهیم، در همة زمانهای تاریخ. هر جا سخن حقی پدید آمد، هر جا داعیه و نغمة دعوتی به پیروی از انبیای خدا و کتابهای آسمانی به وجود آمد، این چهار طبقه صف بستند؛ یا همزمان، یا یکی پس از دیگری، این قاعدة کلیست. و اینجا نکتة آموزندة این آیات کریمه است. اجازه بدهید که آیات را بخوانم، وقتمان دارد تمام میشود.
اولاً در آیة اول، در قسمت اول میفرماید که «و کذلک جعلنا»[28] ، «کذلک» یعنی این چنین. یعنی چه این چنین؟ یعنی مثل تو. همچنانی که در مورد خودت، ای پیغمبر میبینی، همچنین «جعلنا لکل نبی» برای هر پیامبری قرار دادیم، «عدوا» دشمنی، مخاصمی، «شیاطین الانس و الجن» که این دشمنها، شیطانهای انس و جن هستند. معنای شیطان را گفتم، این هم مؤیدش است. شیطان یعنی قدرتهای شر آفرینی که خارج از وجود انسانند. یک نوعش همین ابلیسیست که به آدم علیه السلام، آدم ابوالبشر، سجده نکرده. آن شیطان، بدنامترین شیطانهای عالم است، بدنامی شیطانهای دیگر هم پای اوست بیچاره هر فسادی، هر غلطی که هر شیطانی، اعم از انس و جنّی در عالم میکند، مردم بدنامیاش را، لعنتش را، پای آن ابلیس مینویسند و از او میدانند، در حالی که بعضی از این شیطانها استاد آن شیطانند.
«عدوا شیاطین الانس و الجن یوحی بعضهم الی بعض» این شیطانهایی که دشمنان پیغمبر هستند، بعضیشان به بعض دیگر الهام میدهند، یاد میدهند. گاهی طبقة احبار و رهبان به طبقة ملأ درس میدهد، گاهی طبقة ملأ به احبار و رهبان درس می دهد، گاهی مترفین به هر دو طبقه آموزش میدهند و غالباً هر سه طبقه از طاغوت الهام میگیرند. «یوحی بعضهم الی بعض» بعضی از این دشمنها به بعضی دیگر الهام و آموزش میدهند، «زخرف القول» با سخنان زیبا و آراسته و خوش ظاهر، با سخنان خوش ظاهر. بنده این سخنان خوش ظاهر را در یک فصلی از فصلهای مربوط به نبوت در آینده عرض خواهم کرد. این قدر خوش ظاهر، فرعون میگوید که «ذرونی اقتل موسی»[29] بگذارید بکشم من این موسی را، خب چرا؟ چرا بکشی؟ «انی اخاف ان یبدل دینکم» میگوید میترسم موسی دین شما را خراب کند. این حرف فرعون است. فرعون میترسد که موسی بیاید دین مردم را خراب کند. یک چنین سخنان خوش ظاهری، «زخرف القول» سخنان خوش ظاهر، «غرورا» از روی ایجاد غرور و جهالت، مردمان را و یکدیگر را مغرور میکنند.
«و لو شاء ربک ما فعلوه» اگر خدا میخواست و اراده میکرد، اینها این کار را نمیکردند، امکانات پیدا نمیکردند. اگر خدا میخواست، تمام این طبقات معارض را در یک لحظه خاکستر کند و بر باد بدهد، میتوانست؛ اما خب، سنت الهی بر این نیست، قانون خدا بر این نیست. قانون الهی این است که آنها دشمنیهایشان را بکنند تا مؤمن از غیر مؤمن باز شناخته بشود. جاده یک خُردهای ناهموار باشد تا آدمهایی که رانشان، ساقشان، قویست، میتوانند بروند این چند قدم راه را. «ولو شاء ربک ما فعلوه» اگر خدای تو میخواست، پروردگار تو اراده میکرد، اینها نمیتوانستند این دشمنیها را بکنند، اما خدای متعال هرگز بر خلاف سنتی که خود قرار داده در عالم، ارادهای نمیفرماید. «فذرهم و ما یفترون» رهایشان کن با هر آنچه که افترا میبندند و دروغ میگویند. یعنی چه رهایشان کن؟ یعنی به گفتههای آنها غمگین و دلگیر مشو، سست مشو، راهت را از دست مده.
«و لتصغی الیه افئدة الذین لا یؤمنون بالآخرة»[30] نتیجة این سخنها آن است، این سخنهای خوش ظاهر و فریب و غرور آمیز، نتیجهاش این است که دلهایی که به آخرت ایمان ندارند، تحت تأثیر این تبلیغات دروغینِ خوش ظاهر قرار بگیرند. آن تبلیغاتی که علیه دعوت انبیا میشود، تبلیغاتی که علیه سخن حق و نغمة راستین توحید میشود، این تبلیغات دروغین، این تبلیغات فریبنده و خوظ ظاهر، دلهایی را فریب میدهد، به خود جذب میکند، اما دلهای چه کسی را؟ «و لتصغی الیه افئدة الذین لا یؤمنون بالآخرة» دلهای آن کسانی که به آخرت ایمان و باوری ندارند؛ لذا آنی که به آخرت ایمان دارد، به این زودی اسیر و فریب خوردة تبلیغات دروغین نمیشود. «ولتصغی الیه افئدة الذین لا یؤمنون بالآخرة » تا گوش فرا دهد بدان، دلهای آن کسانی که ایمان به آخرت نمیآورند، «و لیرضوه» و تا این دلها از این سخنها خشنود بشود، «و لیقترفوا ما هم مقترفون» و تا انجام بدهند، مرتکب شوند، آنچه را که مرتکب میشوند. ببینید، در این آیه اجمالاً اشاره کرده که دشمنانی دارند همة پیغمبرها، دشمنان جن و انس، آشکار و پنهان، و این دشمنها به یکدیگر الهام میدهند، درس میدهند، همدیگر را یاد میدهند. در این آیات فقط همین است؛ بعد از این آیات، آیاتی از سورة مؤمن را که بنده حالا از روی قرآن، دیگر پیدا نمیکنم، بخواهم پیدا کنم طول میکشد، وقت تمام میشود از روی همین کاغذ نوشته میخوانم.[31]
«و لقد ارسلنا موسی بآیاتنا»[32] همانا فرستادیم موسی را همراه با آیتهایمان، نشانههایمان، «و سلطان مبین» با حجتی یابا قدرتی آشکار. آن قدرت آشکار یا حجت آشکار، دلیل آشکار چه بود؟ منطق قوی او، سخن حق او، عصای دست او، ید بیضای او، با این مسائلی که هر انسانی معمولی و غیر معمولی بایستی دیگر حرف او را قبول کند، موسی را فرستادیم. به طرف چه کسانی فرستادیم؟ به جنگ چه کسانی فرستادیم؟ طرف موسی چه کسی بود در این جامعه؟ یک قدری آیات را با تدبر اگر بخوانیم، ببینید به چه واضحی در می آید مطلب؛ مسائل اجتماعی با این اهمیت، در محکمات آیات، در ظواهر آیات، به این روشنی. به جنگ چه کسی؟ به سوی چه کسی؟ «الی فرعون» به سوی فرعون، از اشراف چشم پرکن، همان ملأ. دیگر چه کسی؟ «و قارون»، قارون کیست؟ قارون یک ثروتمند است، قارون یک پول دار است، قارون رئیس که نیست، قارون سلطان جامعه که نبود، فرعون که نبود، اصلاً قارون برای بعد هم بود، اما در عین حال میگوید به سوی او نیز فرستادیم، به جنگ او فرستادیم. یعنی برای موسی، فرعون و قارون یکیاند، همچنانی که با فرعون میجنگد، همچنانی که با هامان میجنگند، با قارون هم میجنگد.
اگر چه که قارون جرمش این است که گنج کرده ثروتها را، اموال را برای خود جمع کرده، سرِ یک نفر سفرهای که به قدر پنجاه نفر غذا گذاشتهاند، پنجاه نفر از این میخورند، سیر میشوند، زیاد هم می ماند، این آقا چهار زانو زده، یا پاهایش را باز کرده، غذای چهل و نه نفر را گذاشته جلوی خودش؛ خب معلوم است که غذای چهل و نه نفر را یک نفری نمیخورد، اما نمیگذارد دیگران هم بخورند. چهل و نه نفرِ دیگر، غذای یک نفر را میخورند، این یک نفر، غذای چهل و نه نفرِ دیگر را حبس کرده، کاش زهر مار میخورد، حبس کرده؛ قارون این کاره است. قارون ثروتهای عمومی را حبس کرده؛ لذاست که موسی به جنگ او هم میآید.
عجیب این است که با اینکه فرعون در رأس حکومت است، یک طبقه است؛ هامان در کار اوست، طبقة دیگری ست؛ قارون به آنها اصلاً ارتباط ندارد، ثروتمند است، گنجور است، طبقة دیگریست؛ با اینکه سه طبقه هستند، جوابشان یک جواب است، هر سه در مقابل موسی علیه السلام یک موضع میگیرند، یک حرف میزنند، چه میگویند؟ «فقالوا ساحر کذاب» گفتند جادوگری دروغ گو و دروغ پرداز است. «فلما جاءهم بالحق من عندنا» وقتی حقیقت را از سوی ما به این معارضان، موسی بیان کرد و آورد، چه گفتند؟ آیا ساکت نشستند؟ آیا نشستند تا موسی بیاید و بیخ و بنِ نهال وجودشان و درخت پوسیدة حیاتشان را قطع بکند؟ هرگز؛ همچنانی که موسی نظام پیشنهادیاش پنجه به زندگی آنها میزد، آنها هم پنجول به سر و صورت موسی کشیدند، چه گفتند؟ «قالوا اقتلوا ابناء الذین آمنوا معه» بکشید پسرانِ جوان آن کسانی را که ایمان آوردند و گرویدند به موسی. آن کسانی که به فکر این نبی تازه وارد، این فکر نو و روشن و زندگیساز ایمان آوردند. پسرانشان را بکشید. بکشید که اینها نباشند تا فردا ما را تهدید کنند، بکشید تا نباشند که از ربودن آنها جرقهای نزند، جوانهایشان را بکشید.
«واستحیوا نساءهم» و زنده بدارید زنهایشان را. حالا چرا زنده بدارید زنها را؟ شرحی دارد. برای اینکه نسلشان مخلوط بشود، برای اینکه به فحشا کشیده بشوند، برای اینکه آنها را اشباعِ از غرایز بکنند، برای اینکه تو سری خور بشوند؛ وجوهی دارد در این.
اما بعد میفرماید که «و ما کید الکافرین الا فی ضلال»، این نقشهها و دسیسهها را کشیدند، اما دسیسههای کافران در ضلالت است؛ به نتیجه نمیرسد. مثل تیریست که شما بیندازید طرف یک دشمنی، یک نفری، یک هدفی، باد بیاید تیر را گم کند از این مسیر. میزنند، اما بادهای سنت خدا میآید این تیرها را از این آماج و هدف دور میکند. بگذار برای موسی نقشه و توطئه بچینند. اینجا هم ملاحظه کردید، در این آیه، از سه طبقه یاد شده: طبقة فرعون، طبقة هامان، طبقة قارون، از این سه طبقه اینجا با همدیگر یاد شده بود.
در آیة دیگری که هست، باز از مترفین یاد شده، به خصوص طبقة قارون، میفرماید: «و ما ارسلنا فی قیة من نذیر»[33] نفرستادیم در هیچ آبادیای، بیم دهندهای و نذیری؛ یعنی پیغمبری را، «الا قال مترفوها» مگر آنکه مترفین آن، اشراف و ثروتمندان و گنجوران آن قریه گفتند: «انا بما ارسلتم به کافرون» ما به آنچه که شما آوردید کافریم، قبول نداریم. دلیلشان چه بود که قبول نمیکردند؟ «و قالوا نحمن اکثر اموالا و اولاداً» ما پول بیشتر از شما داریم، فرزند بیشتر از شما داریم، به پیغمبر میگفتند. به چه دلیلی؟ ببینید چقدر سطح فکرش پایین است. «و ما نحن بمعذبین»، («و ما نحن بمعذبین» اینجا نوشتند، این هم غلط است؛ «بمعذبین»اش کنید) «و ما نحن بمعذبین» ما عذاب شدگان نخواهیم بود.
و اما آیة آخر که از سورة توبه است، مربوط است، مربوط به طبقة احبار و رهبان است. «یا ایها الذین آمنوا» [34] ای کسانی که ایمان آوردید، «ان کثیرا من الاحبار و الرهبان» همانا بسیاری از عالمان و زاهدان، «لیاکلون اموال الناس بالباطل» بیگمان میخورند اموال را بدون استحقاق، «و یصدون عن سبیل الله» پولشان را هم میخورند، از راه خدا هم آنها را باز میدارند. «و الذین» مجدداً طبقة مترفین، پول جمع کنندگان، گنجور را میگوید: «و الذین یکنزون الذهب و الفضة» آن کسانی که گنج میکنند طلا و نقره را، «و لا ینفقونها فی سبیل الله» در راه خدا انفاق نمیکنند، «فبشرهم بعذاب الیم» مژده بده آنها را به عذابی الم انگیز و درد آور.
ما بنابراین در این چند آیه و در دهها آیة دیگر قرآن، نشان این چهار طبقه را میبینیم و دشمنیهایشان را میشناسیم.
(دوشنبه بیستم ماه رمضان 1394 ) گروههای معارض
دانستیم که بعثت، یک رستاخیز اجتماعی یعنی دگرگونی عمیق و بنیادی جامعه است بسود طبقات ستمدیده و محروم و بزیان طبقات برخوردار و عزیزان بیجهت. این سخن ما را به فضل شور انگیز از مباحث نبوت که از جهتی مهمترین مباحث آن نیز هست. میرساند، یعنی فصل دیگری «درگیریها و صف آرائیها».
بسی روشن است که نعمهی مخالفت با امتیازات طبقاتی در هیچ نقطهئی از جهان و از تاریخ، بدون پاسخ نمیماند و همانگونه که طرفداران و حامیانی ـ غالباً از طبقات محروم ـ به دست میآورد، دشمنان و مخاصمانی نیز از طبقات ـ ضربت خورده و مورد هجوم میسازد…. و این منشاء پدید آمدن مبارزات و درگیری میان دو جبهه میگردد و از همین نقطه است که دهها مسئلهی مهم در پیرامون نبوت، مطرح میگردد (بعضی از آنها اشاراتی خواهیم کرد)
اکنون برای شناخت تفصیلی این گروهها بقرآن برمیگردیم. قرآن در یکی بالحنی عام از وجود معارضان دعوت انبیاء یاد میکند، در جای دیگری سه نام را که مشخص کنندهی سه طبقه میباشد (فرعون، هامان، قارون، سمبل طبقهی فرمانرایان، رجال و سران، اشراف و ثروتمندان) در کنار یکدیگر میآورد و در جاهای دیگری از این سه طبقه باضافهی طبقه دیگری که همانا رجال مذهبی و روحانیانند، جدا جدا نام میبرد. و مجموعاً چهار عنوان، نمایشگر چهار گروه (یا طبقه) در جبهه بندیهای ستیزه گرانهی ضد انبیاء در قرآن جلب نظر میکند:
طاغوت، ملأ، مترفین، احبار و رهبان، در آیات زیر نمونهئی از آیات فراوان در این زمینه را میتوان یافت: و کذلک جعلنا لکل نبی عدوا شیاطین الانس و الجن ـ و همانند تو برای همهی پیامبران دشمنان و مخاصمانی از شیطانهای انس و جن قرار دادیم.
یوحی بعضهم الی بعض زخرف القول غرورا ـ که بعضی از آنان باسخنانی فریبنده و خوش ظاهر و جهالت انگیز، ببعضی دیگر الهام میدهند
و لو شاء ربک ما فعلوه و اگر پروردگارت اراده میکرد آنان چنین نمیکردند.
فذرهم و ما یفترون ـ پس آنان را با همهی افترهاشان بکناری نه (بآنها بی اعتنائی کن و از توطئههای آنان نومید مشو)
و لتصغی الیه افئدة الذین لا یومنون بالاخرة ـ و در نتیجه عاقبت، دل کسانیکه بآخرت ایمان نیاوردهاند، بدان سخنان گوش فراد دهد.
و لیرضوه ـ و بدان خشنود گردد.
و لقترفوا ما هم مقترفون ـ و به همان فرجام آنان دچار گردند (انعام: آیه 112 ـ 113)
و لقد ارسلنا موسی بآیاتنا و سلطان مبین ـ همانا موسی را همراه با آیتهایمان و با حجتی آشکار فرستادیم.
الی فرعون و هامان و تارون ـ بسوی فرعون و هامان و قارون.
فقالوا: ساحر کذاب ـ پس گفتند که جادوگری دروغ پرداز است.
فلما جائهم بالحق من عندنا قالوا ـ چون حق را از جانب ما بآنان ارائه داد، گفتند:
اقتلوا ابناء الذین آمنوا معه و استحیوا نسائهم ـ پسران آن کسانی را که بدو ایمان آوردهاند بکشید و زنانشان را زنده نگاهدارید.
و ما کیدا للکافرین الا فی ضلال ـ دشمنی و نقشه چینی کافران، گمراه و بی اثر است (مؤمن: 23 تا 25)
و ما ارسلنا فی قریة من نذیر الا قال متروها: در هیچ آبادیئی بیم دهندهئی نفرستادیم جز آنکه اشراف و ثروتمندانشان گفتند:
انابما ارسلتم به کافرون ـ ما به آنچه شما آوردهاید کافر و بی اعتنائیم.
و قالوا: نحن اکثر اموالا و اولادا ـ و گفتند ما از ثروت و فرزندان بیشتری برخورداریم.
و ما نحن بمعذبین ـ و ما هرگز عذاب نخواهیم شد. (سبا: 34 ـ 35)
یا ایها الذین آمنوا ان کثیرا من الاحبار و الرهبان ـ ای مردمی که ایمان آوردهاید همانا بسیاری از عالمان و زاهدان
لیاکلون اموال الناس بالباطل ـ اموال مردمان را بدون استحقاق میخورند.
و یصدون عن سبیل الله ـ و مردم را از پیمودن راه خدا باز میدارند.
و للذین یکنزون الذهب و الفضة و لا ینفقونها فی سبیل الله ـ و آنانکه طلا و نقره را اندوخته میکنند و در راه خدا آنرا انفاق نمینمایند.
فبشرهم بعذاب الیم ـ پس بشارتشان بده بعذابی الم انگیز. (سوره مبارکه توبه: آیه 34).
[1] ـ حدیث شماره 5
[2] ـ نزدیک به حدیث شمار 18
[3] ـ جان راک فلر یکی از بزرگ ترین سرمایه داران آمریکا بود. مرکزی که به نام خودش ایجاد کرد، بعدها با نفوذ جریانهای صهیونیستی در آن نقش موثری در حوادث سیاسی جهان ایفا کرد. برای مثال میتوان به رابطة نزدیک محمد رضا شاه با این مرکز اشاره کرد.
[4] ـ (ر ب ح) سود، منفعت.
[5] ـ فرزند عاد بود که پس از مرگ پدر، فرمانروای قوم عاد شد. او در مقابل توصیفاتی که حضرت هود از بهشت برایش میکرد، تصمیم گرفت بهشتی بهتر از خداوند هود بسازد. قصری ساخت بزرگ، یک خشت از طلا و یک خشت از نقره، و باغی از درختان مختلف با گوهرهای فراوان، با جویهایی از عسل و شیر و لؤلؤ و مرجان. آنگاه که کار ساختن قصر و باغش به پایان رسید، چون خواست به نظاره و تماشای آنها از اسب فرود آید، پا بر زمین نرسیده، حضرت عزرائیل جانش گرفت.
[6] ـ ابو اسحاق کعب بن ماتع حمیری، از دانشمندان یهودی اهل یمن بود که پس از پیامبر، در اوایل خلافت خلیفة دوم به اسلام گروید و وارد مدینه شد. قرآن را از صحابه آموخت. به دلیل آشنایی با کتابهای علمای یهودی به کعب الاحبار شهرت یافت. او روایات دروغین بسیاری را، با این ادعا که نقل شده از تورات است، بیان کرده که به اسرائیلیات معروفند.
[7] ـ عبدالله بن سلّام بن الحارث الاسرائیلی، از احبار و بزرگان یهود بنی قینقاع بود که بنا به نقلی در سال اول هجری اسلام آورد. او و کعب الاحبار در زمان خلیفة سوم از نزدیکان و مشاوران خلیفه بودند، که همین امر باعث ایجاد انحرافهای بسیار در حکومت جامعة اسلامی شد. عبدالله در زمان معاویه هم از نزدیکان دربار او بود و از تبعیت با امیر المؤمنین خودداری کرد.
[8] ـ حدیث شماره 29، و بدان که کمترین چیزی را که پنهان داشتی و سبکترین باری که بر دوش داری این است که با وحشت ستمگر خوگرفتی (و با او همدمی کردی) و راه گمراهی را با آن دم که به او نزدیک شدی و آن لحظه که دعوتش را پذیرفتی، هموار کردی.
[9] ـ (ک ه ن) ادعای با خبری از اسرار غیبی، فال گیری
[10] ـ خواجه نصیر الدین طوسی در جواب اتهام کفر به وی این دو بیت را سرود:
نظام بی نظام از کافر خواند چراغ کذب را نبود فروغی
مسلمان خوانمش زیرا که نبود سزاوار دروغی جز دروغی
[11] (غ ل ق) مشکل، دشوار، بسته
[12] (ت ق ن) محکم ، استوار
[13] ـ میرزا محمد حسین نائینی (1277 ـ 1355ق) در شهر نائین به دنیا آمد. بعد از استفاده از محضر علمای اصفهان، راهی نجف اشرف و درس میرزای شیرازی شد. ایشان با شکل گیری نهضت مشروطه در ایران، طرفداری خود را از آن اعلام کرد و کتاب «تنبیه الامة و علاوه بر ایفای نقش مؤثر در نهضت مشروطة ایران، شخصیتی تأثیر گذارد در برابر سلطة استعمار انگلستان بر کشور عراق بودند.
[14] ـ هر آنچه بخواهد انجام میدهد و هر گونه که اراده کند حکم میکند.
[15] ـ سوره مبارکه انبیا / آیه 23: در آنچه انجام میدهد چون و چرا راه ندارد.
[16] ـ سوره مبارکه اعراف / آیه 66: سران قومش که کافر بودند، گفتند.
[17] ـ عدهای پیشاپیش حرم پادشاه پیاده می رفتند و عبارت کورشو، دورشو، میگفتند؛ یعنی چشمها را ببندید و از جاده کنار بروید.
[18] ـ سوره مبارکه مؤمن / آیه 36: «و فرعون گفت ای هامان، برای من کاخی بلند ساز»
[19] ـ بنده خوشتنم خوان که به شاهی برسم مگسی را که تو پرواز دهی شاهین است (سعدی)
[20] ـ زدن کسی با شمشیر
[21] ـ چادر و پرده بزرگ
[22] ـ مغیرة بن شعبه اهل طائف بود که در سال پنجم هجری به مدینه آمد و اسلام آورد. پس از رحلت پیامبر اکرم از مشاوران و گردانندگان کلید اصحاب سقیفة بنی ساعده بود. پس از شهادت امیر المؤمنین، به دریا معاویه راه یافت. پیشنهاد ولیعهدی یزید را دارد.
[23] ـ زیاد بن ابیه یکی از جنایتکاران صدر اسلام؛ مادرش سمیه نام داشت ولی نام پدرش روشن نبود، لذا نامش را زیاد بن ابیه گذاشته بودند در زمان خلیفة دوم، ابوسفیان او را به خود منتسب کرد، اما با سرزنش فوری امام علی روبه رو شد. زیاد بعدها با امیر المؤمنین بیعت کرد و پس از جنگ جمل، مدتی از طرف امام ، فرماندار بصره شد، اما معاویه با ترفندی او را برادر خود خواند و او را از امام جدا کرد و پس از صلح امام حسن، حکومت بصره و کوفه را به او داد. پسر او عبیدالله، امام حسین را در صحرای کربلا به شهادت رساند.
[24] ـ سوره مبارکه توبه / آیه 34
[25] ـ حدیث شماره 4
[26] ـ سوره مبارکه نساء / آیه 76
[27] ـ سوره مبارکه بقره / آیه 257
[28] ـ سوره مبارکه انعام / آیه 112
[29] ـ سوره مبارکه مؤمن / آیه 26
[30] ـ سوره مبارکه انعام / آیه 113
[31] ـ به پلی کپی انتهای جلسه مراجعه بفرمایید.
[32] ـ سوره مبارکه مؤمن / آیات 23 تا 25
[33] ـ سوره مبارکه سبأ / آیات 34 و 35.
[34] ـ سوره مبارکه توبه / آیات 34