جلسه هجدهم طرح کلی اندیشه اسلامی
جلسه هجدهم نخستین نغمههای دعوت
یکشنبه 19 رمضان المبارک 1353 شمسی
بسم الله الرحمن الرحیم
«وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَ اجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ فَمِنْهُم مَّنْ هَدَى اللّهُ وَ مِنْهُم مَّنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ فَسِيرُواْ فِي الأَرْضِ فَانظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ»
سوره مبارکه نحل آیه 26
منظور ما از بحث امروز، بیان این مطلب است که اولین نغمه دعوت انبیا چه بوده است؟ در سایه بحثهای چند روز گذشته، برای آن کسانی که توجه کرده باشند و دقت این مطلب برای ما روشن شد که انبیا در این عالم چهکاره هستند، برای چه منظوری آمدهاند، کار خود را چگونه ادامه میدهند، مقصود خود را از چه راهی تأمین میکنند.
(این مطالب در ضمن بحثهای گذشته باید روشن شده باشد و اگر میبینید که خدای نکرده روشن نشده، باید یک بار دیگر به آن نوشتهها مراجعه کنید و اگر باز هم ابهامی بود و روشن نشده بود، گناه من است که نوشتهها و یا ناقص نوشتم یا کنگ، وإلا باید در این نوشتهها در بیاید) اولاً، اینکه انبیا برای چه کاری میآیند و آن کاری که برای آن میآیند فایدهاش چیست، و آن کاری که برای آن میآیند، چگونه تأمینش میکنند.
اینها بحثهایی بوده که گذشته.
بحث امروز این است؛ آن کاری که انبیای عظام الهی میخواهند انجام بدهند؛ یعنی ایجاد حکومت و جامعه و نظام توحیدی و برانداختن نظام جاهلی و شرکآمیز و ایجاد رستاخیز عظیمی در متن اجتماع، این کارها را ـ که هدفهای انبیا علیه السلام است ـ از کجا شروع میکنند؟ مسئله نقطه شروع، مسئله بسیار مهمی است. در همه فعالیتهایی که برای یک انسان، یا برای یک گروه، یک جامعه، مطرح میشود که فلان عمل را انجام بدهیم، فلان طرح را پیاده کنیم، فلان برنامه را اجرا بکنیم؛ برای یک گروهی گاهی این مطلب پیش میآید، برای یک مشت انسان وابسته به فلان فکر یا فلان مسلک پیش میآید، برای یک ملت پیش میآید، برای یک فرد گاهی پیش میآید؛ این ایدهها و کارهای مهمی که پیش میآید، این مسئله هم جزو مهمترین مسائلی است، که از کجا این کار را شروع کنیم؟ نقطه شروع بسیار مهمی است.
اگر چنانچه نقطه شروع درست و به جا انتخاب شد، امیدواری برای به نتیجه رسیدن این کار و این طرح و این برنامه زیاد است؛ اما اگر نقطه شروع بد انتخاب شد، نه اینکه آن بار به منزل نمیرسد و آن کار سامان نمیگیرد نه؛ ممکن است بگیرد، ممکن است آن بار به منزل برسد، اما به دشواری خواهد رسید. نقطه شروع از این جهت بسیار مهم است که تا حدود زیادی، با درصد زیادی، متکفل[1] و متضمن موفقیت آن کاریست که از این نقطه قرار است شروع بشود.
در مورد کار انبیا، اولاً، ارزشیابی کار اینها ایجاب میکند که ما نقطه شروع آنها را بدانیم. برای اینکه یک معرفت کاملی در زمینه کار انبیا برای ما به دست بیاید، چقدر خوب است که این مسئله را هم بدانیم؛ که اینها از کجا شروع میکردند. علاوه بر این، برای ما آموزنده است. ما اگر دیدیم که انبیا به سبک خاصی و شیوه معینی همگی عمل کردهاند، این برای ما میتواند یک درسی باشد، به حکم آنکه پیرو انبیا و دنباله رو مکاتب و راه آنها هستیم. از چندین نظر بنابراین مفید است که ما این مسئله را تدقیق کنیم.
انبیای عظام الهی آن طوری که در این کاغذ[2] هم نوشتیم برای شما نقطه شروع کارشان عبارت بود از بیان لُبّ و مغز و اساس و روح مکتبشان. انبیا در شروع انقلاب و رستاخیز اجتماعی و عقیدتی، با مردم مجامله[3] نکردند هرگز. چنین نبودهاست که یک مدت زمانی مردم را سرگردان کنند با یک حرفهای دیگری، با یک شعارهای دیگری، و بعد از آنی که یک مقداری موفقیت پیدا کردند، بعد آن شعار اصلی را در میان بگذارند، نه؛ از اول با صداقت و با درستی و راستی، آن هدف واقعی و نهایی خود را بیان کردند، و آن چه بود؟ آن هدف، عبارت بود از توحید.
همانطوری که در روزهای گذشته تشریح کردیم، توحید همه چیزِ مکتب انبیا علیهالسلام است. توحید و معرفت خدا هم مایه تکامل و تعالی روح انسان است، که این هدف عالی و نهایی انبیا است، و هم طرح توحید به معنای ایجاد یک محیط الهی، یک جامعه و نظام الهی، یک نظام عادلانه، یک نظام بیطبقه، یک نظام بدون استثمار، یک نظام بدون ظلم، به معنای تشکیل یک چنین نظامیست و این همان محیط متناسبی است که دیروز میگفتیم برای پرورش موجود انسانی، لازم و ضروری است.
توحید همه چیز مکتب انبیا است. هم تأمین کننده هدف نهایی و غایی انبیا، اعتقاد به توحید و وجود خدا و وحدانیت خداست، و هم اینکه آن محیطی را که برای انسانسازی لازم میدانند، برای پیاده کردن کارخانه آدم سازی؛ توحید بهترین و گویاترین شعار است؛ برای خاطر اینکه جامعه توحیدی یعنی جامعهای که در آن، خدا فقط آقایی و خدایی میکند. هیچ کس غیر خدا در آن خدایی نمیکند. هیچ موجودی در جامعه توحیدی، تحمیل و تکلیف و قانونگذاری برای دیگران ندارد. هیچ موجود دیگری در جامعه توحیدی، مردم را به اطاعت خود فرا نمیخواند، حتی پیغمبر؛ حتی پیغمبر که نماینده خداست.
«و اذ قال الله یا عیسی ابن مریم انت قلت للناس اتخذونی امی الهین من دون الله»[4] خدای متعال به عیسی خطاب میفرستد؛ آیا تو به مردم چنین آموختهای، یاد دادهای که تو را و مادرت را خدا و معبود بدانند؟ «قال سبحانک» منزهی تو پروردگارا، من هرگز چنین آموزش غلطی، آموزش بدی نمیدهم، هرگز. من پناه میبرم به تو از اینکه آنچه که حق نیست و درست نیست، آن را به مردم یاد بدهم؛ «ان کنت قلته فقد علمته تعلم ما فی نفسی»[5] تا آخر آیه.
آیه دیگری در این زمینه هست که البته مناسبتر از این است، اینکه هیچ پیغمبری حق ندارد که مردم را بگوید که «کونوا عباداً لی». مضمون آیه این است، اگر بخواهید در کشف الآیات پیدا کنید، «کونوا عباداً لی» در آیه هست؛ میتوانید از این جمله در کشف الآیات پیدا کنید. هیچ پیغمبری حق ندارد به مردم بگوید: مردم شما بندهها و بردههای من باشید. البته پیداست که پیغمبر صریحاً نمیگوید به مردم، مردم برده من و غلام من باشید؛ منظور این است که حق ندارد هیچ پیغمبری، حتی مردم را به فرمان خود، بدون قید و شرط، دعوت کند؛ یعنی آنی که فقط حق خداست. وقتی که پیغمبر اینجوری بود، وقتی بنده برگزیده خدا حق ندارد در قلمرو حکومت و ملک خدایی تصرفی بکند، وقتی که پیامآور وحیِ پروردگاری، نمی تواند مردم را به اطاعت خود، با قطع نظر از خدا فرا بخواند، تکلیف دیگران معلوم است. قدرتهای سیاسی، زورگویانِ تاریخ، قلدرانی که در طول زمانه عمر بشری، در این مدت ممتدِ دراز، بر مردم تحمیل داشتند، تکلیف داشتند، بار بر دوش مردم داشتند، اینها همه بر خلاف توحید، عملی انجام دادند، توحید این همه را نفی میکند؛ این معنای توحید است. معنای توحید، این است و اگر کسی از توحید این را نفهمد، مسلّم است که در این مسئله یا مطالعه نکرده یا فهم لازم را نداشته. جزو واضحات توحید قرآنی این است؛ توحیدِ در عبادت، توحیدِ در اطاعت؛ که البته در بحث توحید بنده مختصراً اشاره کردم. انبیا وقتی که وارد یک جامعهای میشوند، تا میگویند لااله الا الله، شَستِ دوست و دشمن خبردار میشود[6] که قضیه چه خبر است. توجه میکنید! مسئلة خیلی مهمیست این.
اهمیت مسئله اینجاست که حساسیت و درک مردم زمان پیغمبران و عدم وجود این درک در مردم زمانهای بعد، مثل من و شما، این معلول چیست؟ پیغمبرها تا آمدند، از قدم اوّلی که وارد شدند، دوستانشان و دشمنانشان مشخص شدند. پیغمبر ما از روز اوّلی که از کوه نور و غار حرا فرو آمد و در سرزمینِ بیحاصلِ آن گورستانِ فضیلتها، بنا کردند رفتن و نغمه توحید سر دادن، از همان اول بنا کردند با او مخالفت کردن؛ منتها مخالفتها شکلهایش گوناگون بود. از اول دشمنهایش مشخص شدند، از اول آن کسانی که باید پیغمبر را بکوبند، فهمیدند که باید بکوبند، بر کسی پوشیده نماند. همچنانی که هر کسی از آن طبقهای که باید بپذیرند، درکش، شعورش، فهمش، توفیقش بیشتر بود، او هم از اول و هر چه زودتر فهمید که پیغمبر چه میگوید و به چه فرامیخواند.
بنابراین از اولی که پیغمر ما مبعوث شد، هم دوستانش، طرفدارانش، آن کسانی که او از آنها حمایت میکرد و برای آنها بود، هم اینها؛ و هم دشمنها، آن کسانی که پیغمبر بنا بود توی سر آنها بزند، هر دو گروه فهمیدند که پیغمبر حرفش چیست در این دنیا، چه میخواهد بگوید. حرفی که بنده و جناب عالی هنوز درست نفهمیدیم. ما باید بنشینیم، بنده اینجا جان بِکَنم، داد بکشم، از واضحات اسلامی برای شما بیان کنم، مطالبی که، نمیگویم برای اولین بار، اما به هر حال تازه بی سابقهتر، یک قدری کم سابقهتر از خیلی از مطالب دیگر است. این مطلبی که ما باید اینجا بایستیم، با شما حرف بزنیم تا ثابت کنیم، استدلال کنیم، روشن کنیم؛ مطلبی است که عرب بیابانی یا شهریِ آن روزگارِ بعثت پیغمبر، در اولین جمله قضیه را میفهمید.
امروز ما باید با شما صحبت کنیم، بگوییم که روح توحید عبادت است از نفی هرگونه قدرتی جز قدرت پروردگار. ابولهب همین مطلب را همان اولِ اول بفهمید. ولیدبن مغیرة مخرومی، آقای قریش، ابوجهل،[7] آقای دیگرِ قریش و همچنین امیة بن فلان و دیگران و دیگران، آقایان قریش، اول این مطلب را فهمیدند. فهمیدند اینی که میگوید لا اله الاالله، اینی که میگوید خدایی، معبودی جز الله نیست، فقط به یک مسئله اعتقادی دعوت نمیکند، بلکه به یک مسئله اجتماعی نیز دعوت میکند؛ و آن، نبودن امیة بن خلف[8] است، نبودن ولیدبن مغیره است، نبودن عاص بن وائل[9] است، نبودن فلانی است، فلانی است، فلانی است، نبودن آقایان قریش است؛ این را اول فهمیدند؛ چون فهمیدند، با آن مخالفت کردند.
شما خیال میکنید که علت مخالفت کفار قریش، سردمداران کفر و ضلالت با پیغمبر، جز همین مطلب که مقام خود و موقعیت اجتماعی خود را در خطر میدیدند، چیز دیگری بوده؟ آیا برای بتها دلشان میسوخت؟ این قدر اینها مؤمن بودند؟ ما ندیدیم در طبقات بالای اجتماعی، در هیچ زمانی، اینکه مردمی باشند مؤمنِ واقعیِ دلسوزِ فداکار برای دین، برای مقدسات، هر دینی و هر مقدساتی، هر کسی هم در طول زمان گفته، بیخود گفته، تجربه نشان داده که دروغ میگوید. در طبقهای مثل طبقه عاص بن فلان و امیة بن فلان و ولیدبن فلان، در آن طبقه اصلاً معنی ندارد کسانی باشند که این قدر وابسته و دلبسته باشند به دینشان، که حالا چون پیغمبر به بتهایشان جسارت کرده، اینها پیغمبر را مثلاً لَت و پار بکنند، مخالفت بکنند، معارضه با آن بکنند. آن قدر ایمان قویای در آنها وجود ندارد و نمیتواند داشته باشد. البته اعتقاد که نبود، تعصب بود، ولی مسائل اجتماعی بالاتر از همه بود.
میدیدند توحید کاخ آقایی و ریاست آنها را ویران خواهد کرد. میدیدند نفیِ الاهان، نفی خدایان؛ یعنی ایجاد جامعه توحیدی و ایجاد جامعه توحیدی، به معنای حکومت انحصاری خدا و اطاعت انحصاری از خدا.
میدیدند که توحید یعنی برابری انسانها در مقابل پروردگار عالم. میفهمیدند که اگر کسی و جامعهای و نظامی بر اساس توحید باشد، در آن نظام تبعیض نیست، اختلاف طبقاتی نیست، ظلم نیست؛ اینها را میفهمیدند و چون میفهمیدند و حاضر نبودند با آن چنان نظامی بسازند، با آن مخالفت کردند. عین آنها فرعون است، مانند آنها نمرود است، مانند آنها رؤسای بنی اسرائیلند در زمان عیسی، مانند آنها ماجرای عاد و ثمود است، مانند آنها تمام پیغمبرانی هستند که قرآن به صورت سندی متقن و محکم از آنها یاد کرده. پیغمبر وارد اجتماع که میشود، میگوید که هیچ خدایی جز خدا نیست، اولین کلمه او، این کلمه است، تا این کلمه را میگوید، بنا میکنند مقابل آن صف آرایی کردن، مخالفت کردن، ضدیت کردن، او را نابود کردن حتی؛ در مواردی به نابودی او هم کار منجر میشد.
اولین نغمه دعوت انبیا و نقطه شروع کارشان اعلام توحید است، اعلام حرف آخر، حرف آخر را اول میزنند. مکاتب و احزاب سیاسی در دنیا، آنهایی که با خدا و دین ارتباطی ندارند؛ حرفی ندارند که مدتها مردم را دنبال نخود سیاه بگردانند، مدتها سرشان را با شعارهای پوچ وتوخالی گرم کنند، سالیان درازی مردم را با آرزوهای بیخودی دلخوش کنند؛ بعد آخرش ببینیم که مطلوب و منظور از اول اینها نبوده، دعوا سر لحاف ملانصر الدین بوده؛[10] حرفی ندارند. انبیا نه، راست و حسینی و صاف، مطلب را از اول بیان میکنند. از اول به مردم میگویند منظور ما چیست؟ هم به آن طبقات عالیه میگویند، هم به آن طبقات پایین. از اول میگویند بابا! میخواهیم آن بالاییها را بیاوریم پایین، پایینیها را بیاوریم بالا، با هم برابرشان کنیم؛ از اول همین را میگویند.
فایده این جور گفتن چیست آقا؟ چه عیب دارد که انبیا اول مردم را دَوَل[11] بدهند؟ مدتی مردم را سر بدوانند، مدتی حرفهای پوچ بزنند، مدتی آنچه را که نمیخواهند، به مردم وانمود کنند که میخواهیم، در آخر، هدفشان را تأمین کنند؛ چه مانعی دارد؟ مانعش این است که دین با آگاهی و بصیرت همراه است. ایمان دینی اگر کورکورانه و نا آگاه باشد، فایده ندارد. دین میخواهد هر کسی که به او میگرود، هر کسی که وارد منطقه و محیط او میشود، از اول بداند که به کجا می رود و به دنبال چه کاری میرود. آن عربِ بیابانیِ بیاطلاع از همه جا هم، وقتی میآید پیش پیغمبر مسلمان میشود، از آن ساعت اول میداند چه میخواهد، دنبال مجهول مطلق نیست، میفهمد چه میخواهد؛ برای همین است که آن جور تحمل میکند و صبر میکند. برای همین است که تابِ آن همه رنج و شکنجه و سختی را میآورد، چون میداند چه کار میکند، و همیشه در مبارزات و مصادمات[12] و ستیزهها، در تمام طول تاریخ و همه جای عالم، اگر آن شخصی که اقدام میکند، آگاه نباشد، اگر نداند که چه میخواهد، اگر نداند دارد دنبال چه مقصودی و چه معشوقی میدود، در آن لحظات اول خسته خواهد شد و این خیلی امر طبیعیست.
یک عدهای دارند میدوند با شور و شوق زیادی، جناب عالی هم بیکار داری راه میروی در خیابان، میبینی دارند میدوند، میدوی. خب، یک چند قدمی که رفتی، با خودت حق داری بگویی و خواهی گفت حتماً که خب، من چرا میدوم؟ کجا میروم آخر؟ حالا دویدیم، یک ساعتی هم نفس زدیم، آخرش چه؟ خب این فکر در تو سستی به وجود میآورد؛ اما آنها میدانند کجا میدوند. آنها فرض کنید مسافری هستند که ماشینشان دارد حرکت میکند، دارند میدوند به ماشین برسند. آنها میدوند تا به فلان جنسِ تویِ فلان دکان برسند، هدف برایشان روشن است. آنها تا آنجا نرسیدند، خسته نمیشوند، خسته هم بشوند، خودشان را با زحمت میکشانند تا آنجا، بسته به اینکه چقدر آن هدف برایشان قیمت داشته باشد. اما شما که نمیدانی برای چه داشتند میدویدند، نمیدانی که هدفشان چه بود، همین طور الکی افتادی دنبال اینها و راه رفتی، یک مدتی هم دویدی البته، اما فوراً با خودت فکر میکنی، اگر هم فکر نکنی به فکرت میدهند، به ذهنت میدهند این فکر را، که آقا چرا؟ برای چه؟ برای خاطرِ دلِ چه کسی؟ آدم آنجا سرد میشود، مگر اینکه آگاه باشد، مگر آنکه از روی بصیرت رفته باشد.
علت اینکه میبینیم جوان پشت پا میزد به همه چیزهایی که برای یک جوان قیمت و اهمیت دارد؛ میبینیم که یک انسانِ راحت و آسوده، پشت پا میزد به همه آن چیزهایی که وسیله آسودگی و آسایش او بود و متأسف نمیشد؛ یا سرو سمیه، آن زن و مرد، آن پدر و مادر، آن دو مسلمان نمونه، پشت پا میزند به همه زیبایی های زندگی و جان میدادند ـ پدر و مادر عمار ـ چقدر پر شکوه است این زندگیها، علتش این بود که از روی بصیرت بود.
ینده یک نوشته فارسیای خواندم چندی پیش، به نظرم یکی، دو، سه سال قبل از این، درباره عمار و یاسر بود، از یک نویسنده مصریست. یکی، دوتا هم اشتباه در آن پیدا کردم، اما بسیار کتاب جالبی است. الآن یادم نمیآید اسمش را، (هر کس الآن یادش میآید بلند بگوید تا همه بشنوند.) یک کتابیست در شرح حال عمارِ یاسر و پدر و مادرش، یاسر و سمیه گمانم از طه حسین[13] است، یا از یکی از همین نویسندههای مصری است، آقای احمدِ آرام[14] به فارسی ترجمه کرد، ترجمه بسیار جالبی هم هست. البته عرض کردم یکی، دو تا اشتباه در آن کتاب من دیدم، اما کتاب مجموعاً بسیار جالب است. آقا، این کتاب را بخوانید، ببینید چگونه از روی بصیرت، از روی درک، از روی شعور ـ (یکی از حضار: وعده راست؛) درست است، کتاب وعده راست ـ چقدر از روی درک و از روی شعور و از روی بصیرت، این ایمان در دل آنها نفوذ کرده بود، چقدر جالب تشریح میکند وضع ایمان یاسر را که این یاسر چگونه شد که ایمان آورد؛ و عمار و مجاهدتشان. اول زن ایمان میآورد، بعد شوهرش را مؤمن میکند؛ غوغایی ست، ماجرایی است. خب، از روی بصیرت اگر نباشد، تحمل نمیکنند.
علت آنکه ادیان، از اول سخن آخر را بیان میکنند و میگویند، دلیل اینکه از اول میگویند ما برای چه آمدیم، پرده پوشی نمیکنند، همین است؛ برای این است که افرادِ گرویده و وابسته به دین، از روی آگاهی، از روی بصیرت، بدون اینکه سر خودشان را گرم بکنند، وارد دین شوند. درست نقطه مقابل آنی که امروز در دنیای دین معمول است. در دنیای دین، بصیرت و آگاهی جرم است، جرم. آدم متدین و آدم ضد دین، عجیب این است که این دو گروه، هم متدین، هم ضد دین، در بعضی از مسائل دینی به نتیجه واحدی میرسند. آدم متدین و آدم ضد دینی، هر دو کانّه باورشان آمده که دین یعنی نفهمیدن، دین یعنی چشم و گوش را بستن، اصلاً فکر نکردن. به ظاهر میگوییم و میگویند متدینین، که اصول دین استدلالیست، در اصول دین بایستی کسی تقلید از کسی نکند، اما جرأت داری تقلید نکن، جرأت داری در یک گوشه از اصول دین، یک ذره از تقلید بیا این طرفتر، ببین چگونه فوراً ضربه فنی خواهی شد. باورمان آمده همه که دین یعنی بدون بصیرت و بدون آگاهی و بدون درک و چشم بسته و متعبدانه در یک راهی رفتن. چون شنیدیم و میدانیم که در فروع دین باید به متخصص رجوع کرد و متخصص را شناخت و دنبالش رفت، خیال کردیم که دین همه جایش همین جور است، در حالی که درست به عکس است، درست به عکس است، صدو هشتاد درجه با همدیگر اینها فرق دارد.
دین اساساً با آگاهی و بصیرت است. به هیچ کس نمیگویند حالا شما عجالتاً قبول بکن، بعد خواهی رفت، تحقیق خواهی کرد، ابداً؛ در عالم دین این حرفها نیست. اگر هم به فرض قبول بکنی، تا وقتی دلت قبول نکرده است و از روی آگاهی نبوده، واقعاً قبول نکردی. اگر هم تو دین را قبول کردی، دین تو را قبول نکرده، تا وقتی از روی بصیرت و آگاهی نباشد. برای اینکه دین برای آگاهی، قیمت قائل است،برای بصیرت ارزش قائل است، برای انسانِ با بصیرت، مقام برتر و بالاتر قائل است. برای اینکه میخواهد همگان، از آغازِ توجه به خدا، آگاهانه توجه داشته باشند. برای این منظورهاست که انبیا از اول منظور خودشان را و هدف آخرشان را بیان میکنند.
مطلب دیگری که در این زمینه میتوانیم از آن استنباط و استنتاج بکنیم و نتیجه بگیریم، این است. آنچه را که نتیجهگیری میکنیم در این بحث، دو، سه، مورد است؛ یکیاش همین بود که الآن عرض کردم، که دین آگاهی و بصیرت را اصل میداند و مسلمانِ ناآگاه را قبول نمیکند. نکته دوم این است که پیروان انبیا، آن کسانی که خود را وارث نبوتها میدانند، نه فقط علما، البته علما وارثان انبیائند. اما همه الهیون عالم به یک معنا وارثان انبیا محسوب میشوند، هر کسی که در راه توحید مشی بکند و توحید را به عنوان یک قطعنامهای قبول بکند، این آدم پیرو ابراهیم و پیرو موسی و پیرو عیسی و پیرو همه پیغمبران عزیز و بزرگوار دیگر خداست؛ پیروان انبیا از چه راهی میخواهند وارد بشوند؟ از کجا میخواهند شروع کنند، بهتر، و قاطعتر و نتیجه بخش تر از آن نقطهای که انبیا از آنجا شروع کردند؟
ما چرا امروز وقتی که صحبت دین میشود،اول توحید را مطرح نمیکنیم؟ چرا؟ این یک سؤالیست که باید واقعاً بشود، مگر غیر از این است؟ آنجا که سخن از دین میرود، صدی چندش سخن از توحید میرود؟ ما چرا برای متدین کردن مردم خود، جامعه خود، دنیای خود، از آنجایی که انبیا شروع کردند، شروع نمیکنیم؟ ما میخواهیم مردم دنیا را به دین اسلام معتقد کنیم؛ از راهی غیر از راهی که انبیا وارد شدند، وارد میشویم؛ باید توحید را مطرح کنیم، همان توحیدی که انبیا مطرح کردند. اگر نتوانیم در افق جهانی، در سطح بین المللی، آن رستاخیز را به وجود بیاوریم، که البته به این آسانیها هم نمیتوانیم؛ لااقل میتوانیم در سطح بین المللی و در افق جهانی، به مردم بگوییم که هدف و مقصد انبیا، ایجاد آن چنان رستاخیزی است؛ این را که میتوانیم بگوییم. چرا این را مطرح نمیکنیم؟
چرا گویندگان دینی به جای آنکه از توحید شروع کنند. فکراً و عملاً؛ میپردازند به مسائل فرعی و درجه دو و سه؟ این خیلی مسئله قابل توجه و قابل اهمیتیست. غالباً به ما گفته میشود آقا! اگر اعتراضی به بعضی از تبلیغات مذهبی دارید، چرا با خود مبلغین در میان نمیگذارید؟ جواب این است که ما مبلغین را کجا پیدایشان کنیم؟ آن کسانی که ما ایراد داریم در کیفیت القائات و بیاناتشان، کجا پیدایشان کنیم؟ چقدر ضمانت اجرایی دارد، نصیحت دوستانه و خیرخواهانه ما؟
البته این را بگویم من به شما، آقایانی که اینجا هستید، غالباً مرا میشناسید؛ با فکرهای من، با بحثهای من، غالباً آشنایید. ممکن است عده کمی باشید که برایتان تازگی داشته باشد این محفل ما، وإلا غالب کسانی که اینجا هستید، بحثهای ما را مدتهاییست بودید؛ در آن مسجد، در این مسجد. بنده به شدت معتقدم به اصالت تبلیغات مذهبی و به اصالت و لزوم سردمداران مذهب، یعنی روحانیت عظیم الشأن شیعه؛ بنده خیلی دوست میدارم روحانیت را و معتقدم به ضرورت روحانی. بنده معتقدم اگر روحانیت ـ البته کلمه روحانیت کلمه غلطی استها، چون شایع و متداول است، من میگویم، منظورم از روحانیت، جامعه علمی و مذهبی شیعه است، همینی که روحانیون عزیز ما امروز در این مسلک و در این طبقه و در این قشر هستند ـ معتقدم اگر این نباشد، اگر جامعه علمی و مذهبی شیعه، امروز در دنیای اسلام نباشد، کار مسلمانها از این هم زارتر خواهد شد. و بالاخره لازم است یک عدهای کمر بسته درک معارف اسلامی و بیانش باشند و آن همین جامعه علمی و مذهبی است. فلان جوان، فلان کاسب، فلان کسی که در رشته اختصاصیاش این کار را قرار نداده، البته گاهی ممکن است فکری بکند، تحقیقی بکند، آن را بیان هم بکند یا بنویسد، خدا هم آن کسانی که این خدمات را برای اسلام میکنند، تأیید و حفظ بکند، اما او همیشگی نیست؛ او آماتور[15] است در این کار، آدم حرفهای لازم است. لازم است کسی حرفهاش این باشد، تخصصش این باشد، کارش این باشد و آن جامعه علمی و مذهبی شیعه است، یعنی روحانیون.
بنابراین وجود اینها، اصالت اینها، لزوم اینها، برای شما آقایانی که اینجا هستید، دوستان جوان من، کسانی که میدانید من از روی تعصب حرف نمیزنم و روی واقع بینی حرف میزنم، جای تردید نباشد. وجود واحدی به نام روحانیبت لازم است، از لازمترین لازمهاست، اما این حق را هم داریم ما و به خودمان میدهیم که به آن کسانی که امروز در این صراط، در این کسوت[16] قرار دارند این مطلب را بگویم؛ ضمن اینکه قبول میکنیم، عدهای هم همانجور که ما میخواهیم عمل میکنند، عدهای از روحانیون و مبلغین، واقعاً همان جور که باید و شاید عمل میکنند؛ یک عدهای هم هستند که اینها اصلاً به هیچ صورتی توجه پیدا نمیکنند که امروز نقطه شروع کارشان، نقطة شروع کار انبیا نیست. مسائلی در درجه دهم، در درجه هشتم، در درجه پنجم، برایشان قیمتش، ارزشش بیشتر است از مسئله توحید؛ از بیان قرآن، از اصول دین، از معارف عالیه اسلامی.
حاضر است ساعتها بحث کند در اینکه نکیر و منکر وقتی در قبر میآیند، به چه صورت میآیند؟ طرف راست آدم میایستند یا طرف چپ آدم میایستند یا روبه رو میایستند؟ یا چه هستند اینها؟ مسئلهای که دانستنش و ندانستنش یک ذره تأثیر ندارد در مسلمان بودن آدم، هیچ تأثیر ندارد در عمل و انجامِ تعهدات اسلامی ما، هیچ تأثیر ندارد، و از این قبیل مسائل بسیار است. اینها را در عِداد[17] ضروریات دین هم میآورند، مثل مسائل دست اول دین هم اینها را مطرح میکنند، اما هرگز حاضر نیستند به این مسئله بیندیشند که توحید، اصلِ توحید برای شکل جامعه، برای نظام اجتماعی، پیشنهادش چیست؛ آیا پیشنهادی دارد یا ندارد؟ حرف ما این است که این کارها باید در درجه اول قرار بگیرد.
درسی که ما میگیریم از کار انبیا و از نقطه شروع دعوت انبیا، از جمله یکی این است که باید ما هم نقطه شروعمان را همان نقطه شروع انبیا قرار بدهیم. اگر رستاخیز انبیا را نتوانیم انجام بدهیم، لااقل میتوانیم بگوییم که رستاخیز انبیا این است، هدف انبیا این است، راهشان این است، تشریح بکنیم، این کار را که میتوانیم بکنیم. درباره پیغمبر آخر الزمان اگر بحث بشود، ترجیح داده میشود به مسائل درجه چهار و پنجِ در زندگی آن بزرگوار، مثلاً مسئله سایه نداشتن آقا رسول خدا. روایتی دارد در خصال صدوق، که رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم وقتی میرفت، از پشت سر میدوید؛ البته این را مرحوم صدوق، خودشان در پاورقی میگویند که منظور این است که رسول خدا از بس هوشیار بود، از بس باهوش و مراقب بود، مثل آدمی که دوروبر خودش را دائماً میبیند. بعضیها هستند گیج و گول راه میروند در خیابان، یکی هم پشت سرشان ادا و شکلک در میآورد؛ یک ساعت هم دنبالش راه بروی، نمیفهمد. بعضیها هم این کارها مشکل است، پشت سرشان. آدم باهوشیست، متوجه است، مراقب تمام دوروبر خودش هست، کمترین اشارهای، کمترین حرکتی، اطرافش، دوروبرش، پشت سرش، او را به خود جلب میکند. میگوید پیغمبر آدم باهوش بود، آدم کَیِّس[18] حرف صدوق استها، حرف محمد بن علی بن بابویه قمّی است، محدّث هزار و صد سال قبل و از بزرگترین علمای شیعه و کسی که کتابهای او از هزار سال پیش تا حالا، همیشه در اوج شهرت بوده، همین عیون اخبار الرّضا، اکمال الدین، من لا یَحضُر، چه، چه، چه، خصال، امالی، دهها کتاب از این بزرگوار الآن چاپ شده است، موجود است، که جزو مدارک عالی شیعه است. این آدم، اظهارنظرش این است. حالا بنده کار ندارم که این اظهارنظر درست است یا درست نیست؛ اما حاضرند این مطلب را با اظهار نظرش، با انتقادش، با نظر فلان آدم دربارهاش، با نظر فلان محدّث دیگر دربارهاش، اینها را مطرح کنند، بحث کنند؛ اما اینکه نبیاکرم اصلاً برای چه آمده بود؟ پیشنهادش درباره شکل اجتماع چه بود؟ درباره حکومت، پیغمبر چه میگفت؟ نظر پیغمبر درباره کیفیت تربیتهای انسانی چه بود؟ آیا تربیت فردی را کافی میدانست یا تربیت اجتماعی را لازم میدانست؟ درباره اینها؛ آنچه که اصلاً مطرح نیست، همین است.
امروز روزی نیست که دنیای اسلام طاقت تأخیر در این مسائل را داشته باشد. امروز آن وقتِ زیاد را ما نداریم، امروز آن فرصت را نداریم، امروز بیمارِ ما مختصر است، مختصر، ساعتش دیر است. امروز باید هر چه را که لازمتر است، جلوتر بیندازیم؛ آنی که یک ذره از این لزومش کمتر است، یک ذره عقبتر. دم و ساعت امروز، برای ما معتبر و زیاد و مهم است.
بله، آن بحثهای مفصلِ گسترده کلامی درباره خصوصیات معارف دستِ دوم و سوم و چهارم اسلامی را بگذارید برای آن روزی که کار دیگری نداشته باشیم، لااقل این کارهای اوّلی را حل کرده باشیم. سخن آخر اینکه اگر چنانچه این نصیحت را از ما قبول نمیکنی، اقلاً از اینکه نصیحت کردیم، بَدَت نیاید؛ این هم یک مطلب دیگر. بهترینِ مردم آن کسی است که از نصیحت شنیدن بدش نیاید.
بنابراین نقطه شروع دعوت انبیا توحید است. شاهدی که بر این معنا از قرآن برایتان ذکر کردیم، دیگر چون نمیخواهم تفصیل بدهم، یکی سوره نحل است و آیهاش این است: «و لقد بعثنا فی کل امة رسولا»[19] و همانا برانگیختیم در هر امتی پیامبری. حرفش چه بود این پیامبر و رسول؟ حرفش و پیامش این بود: «ان اعبدوالله و اجتنبوا الطاغوت» که عبودیت کنید خدا را و دوری بگزینید از طاغوت؛ این حرف اول پیغمبرهاست. اوّلی که میآیند، هنوز از گرد راه نیاسوده، حرفش این است: «ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت».
طاغوت رقیب خداست. طاغوت آنیست که شاخ به شاخ، مقابل خدا و فرمان خدا میایستد، هر که هست. گاهی این طاغوت خودِ تویی؛ «اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک»[20]، گاهی طاغوت همان دل هرزهدَرای[21] توست. گاهی طاغوت همان هوس روز و شب توست. گاهی آقایی طلبیِ یک آدم طاغوت اوست، تکبر یک انسان طاغوت اوست. گاهی هم قدرتهای خارج از وجود انسانند. قدرتهایی که همین طور دایره وار وسیع میشود، وسیع می شود و بالا میرود. به هر حال پیغمبرها وقتی که آمدند، گفتند خدا، به طاغوت، اول جملهای که گفتند این بوده که عبادت کنید و عبودیت کنید خدا را و اجتناب کنید، دوری کنید، بیاعتنایی کنید به طاغوت.
«فمنهم من هدی الله» بعضیشان را خدا هدایت کرد، «و منهم منحقت علیه الضلالة» بعضیشان کسانی بودند که ضلالت و گمراهی بر آنان قرار گرفت. «فسیروا فی الارض» در زمین سیر کنید، «فانظروا کیف کان عاقبة المکذبین» ببینید عاقبت آن کسانی که ضلالت بر آنان قرار گرفته بود و پیغمبر را تکذیب کردند و هدایت او را نپذیرفتند چگونه شد. ببینید تمدنهای برافتاده را، ببینید کشورها و شهرهای ویران شده را، ببینید بابل و آشور و کَلدة[22] نابود شده را، که از آن جز نامی در ستون تاریخ باقی نماند. ببینید قدرت فرعونیان مصر را که جامعه مصری مثل طوماری در هم نوردیده شد. اینها را قرآن میگوید، ببیند امتها و کشورهایی را که به سخن پیامبر گوش فرا ندادند، عاقبتشان چه شد، محکوم به زوالند. صحبت، صحبت معجزه هم نیست، البته در روزگار اول معجزات میآمده، چون زود باید از بین میرفتند، نمیشده بگذارند به مرور دُهور[23] و ایام که مثلاً قوم عاد به دَرَک واصل بشود. آنجا عذاب برایشان نازل میکردند؛ وزش بادی، زلزلهای، توفانی، چیزی، از بینشان میبردند.
اما به طور کلی تا آخر دنیا این است؛ هر جامعهای، هر امتی که بر روال دین حرکت نکند و بر طبق دین حرکت نکند، نابود خواهد شد. نه اینکه آدمهایش همه خواهند مرد، نه؛ نابود شدن امت، به معنای نابود شدن تشکیلات ملی آنهاست. جذب میشوند، هضم میشوند، جزو ملتهای دیگر میشوند، ملیّتشان اصلاً از بین میرود، امروز شما ملیت کلده را معین کنید کجاست؛ ملیت آشور را معین کنید کجاست؛ ملیت بابل را معین کنید کجاست. این تمدنهای بزرگ تاریخ، اولین تمدنهای بشری اینهایند، کجایند اینها؟ کجا هستند؟ هیچ خبرشان هست؟ «فانظروا کیف کان عاقبة المکذبین». این در سوره نحل بود، حالا سوره اعراف.
در سوره نحل، به طور کلی میگوید: «و لقد بعثنا فی کل امة رسولا» در همه امتها پیغمبر فرستادیم، اما در سوره اعراف، دانه دانه پیغمبرها را ذکر میکند. اول از نوح شروع میکند، میفرماید: «لقد ارسلنا نوحا الی قومه»[24] نوح را به سوی قومش فرستادیم، «فقال یا قوم اعبدوا الله»، ببینید اولین حرفش این است، گفت ای قوم من! «اعبدوالله» عبودیت کنید خدا را، «ما لکم من اله غیره» شما را معبودی جز او نیست؛ معبود حقیقی یعنی. «انی اخاف علیکم عذاب یوم عظیم» من میترسم بر شما از عذاب روزی بزرگ. بعد قومش به او جواب دادند، گفتند که قبول نمیکنیم و چه و چه و چه و ماجرای توفان؛ اینهایش محل بحث ما نبود، تا باز میرسد نوبت به عاد.
میفرماید: «و الی عاد اخاهم هودا»[25] فرستادیم به سوی قوم عاد، برادرشان هود را، که قوم عاد جزو آن اقوام قدیمی و باستانیاند، شاید قبل از تاریخ، که درست کشف نشده، روشن نشده که اینها کِی و در چه زمانی بودند؛ بعد از توفان نوحند، برای خیلی قدیم قدیم هایند.
«و تنحتون من الجبال بیوتا فارهین»[26]، درباره این قوم عاد است ظاهراً، که اینها در میان کوهها خانه میساختند، بعید نمیداند آدم که برای آن اواخر عهد حجری باشد که بعضی از دانشمندان مادی ذکر کردند و ترسیم کردند. غرض، برای خیلی قدیمند. پیغمبری داشتند اینها به نام هود، آن هم باز به اینها همین را میگفت،«قال یا قوم اعبدوا الله ما لکم من اله غیره» گفت ای مردم، خدا را بپرستید و عبودیت کنید که شما را جز او خدایی نیست.
ضمناً ببینید با این بیان چقدر غلط و باطل میشود فرضی آن کسانی که میگویند توحید و به طور کلی دین، بر اثر وضع طبیعی انسانها و از روی جهالت و نادانی انسانها به وجود آمد و دین تدریجاً به توحید رسید. میگویند اول اقوام مشرک بودند، بعضی از این جامعهشناسهایی که از بر حرف میزنند. خیلی بد است آدم از بر حرف بزندها، [27] مثل کسی که بخواهد مثلاً مسجد امام حسن مجتبی را توصیف بکند، توصیف این بنا را بکند، یک بار هم حتی نزدیک این بنا نیامده باشد. بنا کند توصیف کردن: بله، بنده مسجد امام حسن را این جور میبینیم، این سنگهای مرمر تمام این ازارهاش[28] را پوشانده، لوسترها چه طور وصل شده، این دیوارها را با چه زیبایی نقش و نگار کردند. ندیده، شنیده مسجد امام حسن جمعیت زیاد میرود مثلاً، فرض کنید، خیال کرده باید این جوری باشد، روی حدسیات؛ در حالی که وقتی وارد شد، میبینید نه خیر، نه سقف دارد، نه دیوار دارد.(خنده حضار)
در مسائل جامعهشناسی، اگر بدون مطالعه و از بر کسی حرف زد، همین جور در میآید، مایه خنده و مسخره است. راجع به تفسیرِ تاریخ حرف میزنند، بدون مطالعه یک قسمت مهمی از تاریخ، راجع به مسائل پدیدههای دین و مذهب و این چیزها حرف میزنند، بدون توجه به ادیان تاریخ میگویند. خب، این دینی است که در شاید دهها هزار سال قبل بوده، یا اگر چنانچه آن تاریخ معروفِ در میان روایات را درست و معتبر و حجت بدانیم، که هفتهزار، هشتهزار سال از هبوط آدم گذشته است، شاید شش، هفت هزار سال قبل فرض کنید که این بوده. و اینها میبرند تاریخچه را با تشریفات؛ که اول شرک بود، بعد توحید پدید آمد؛ در حالی که نه، میبینیم از روزگار قدیم، از دوران باستان توحید بوده.
به هر حال، «افلا تتقون» آیا ای قوم من، پروا نمیکنید؟ توحید را به اینها میخواست بقبولاند و بفهماند. حالا اینجا، من گفتگو و مذاکره قومش را با حضرت هود ذکر کردم. از روی قرآن میخوانم و ترجمه مختصری میکنم. «قال الملا الذین کفروا من قومه» آن ملأ و برجستگانی که از قوم او کافر بودند، به او این جور میگفتند: «انا لنراک فی سفاهة» ما تو را در سفاهت و نابخردی میبینیم، «و انا لنظنک من الکاذبین» و ما تو را از دروغ گویان میپنداریم. این جزو اتهاماتیست و پندارهای دروغی است که نسبت به داعیان حق، همیشه زمان بوده. بنده یکی از بحثهایم درباره نبوت، همین است، فصل آخر شاید باشد؛ تهمتهایی که به پیغمبرها زدند از چه قبیل بوده و چه چیزهایی بوده؛ یک بحث جنبی و حاشیهای است البته. میگویند تو آدم نابخردی هستی، متهمش میکنند به نادانی.
«قال یا قوم»گفت ای قوم من، «لیس بی سفاهة» در من نابخردی نیست، «ولکنی رسول من رب العالمین» بلکه من پیامبری از پروردگار جهانیانم. در مقابل اتهام آنها، سخن ناشایست آنها، سخن حق خود را تکرار کرد. «ابلغکم رسالات ربی» که میرسانم به شما پیامهای پروردگارم را، «و انا لم ناصح امین» من برای شما خیرخواهی امانت دارم. خیر شما را میخواهم، رشد شما را میخواهم، پیشرفت شما را میخواهم که شما را به خدا و توحید دعوت میکنم. «اوعجبتم ان جاءکم ذکر من ربکم علی رجل منکم لینذرکم» آیا در شگفت شدید از اینکه یادآوریای از طرف یک انسانی از انسانهای معمولی، در همین کسوت شما، در همین لباس شما، به مقام نبوت و پیامبری برسد، تعجب میکنید؟ «و اذکروا»، آن وقت اینها را به یک مسئله تاریخی توجه میدهد؛ «و اذکروا اذ جعلکم خلفاء من بعد قوم نوح» به یاد آورید که خدا شما را جانشینان ساخت پس از قوم نوح، آن قوم گنهکار، «و زادکم فی الخلق بصطة» شما را در آفرینش، در خلقت و در اندام، نیرو و قدرت بیشتری داد. «فاذکروا آلاء الله» به یاد آورید نعمتهای خدا را، «لعلکم تفلحون» شاید به موفقیت و پیروزی و رستگاری برسد.
«قالوا جئتنا» ببینید، دشمن هم فوراً میفهمد که عبادت انحصاری خدا یعنی چه. «قالوا اجئتنا لنعبد الله وحده» آیا تو آمدهای نزد ما تا ما فقط خدا را بپرستیم و عبودیت کنیم؟ «و نذر ما کان یعبد آباؤنا» و آنچه را که پدران ما عبودیت آن میکردهاند، آنها را کناری بگذاریم؟ از بتهای بیجان و بتهای جاندار هر دو. «فأتنا بما تعدنا» آنچه که بدان ما را وعده و وعید میدهی، آن را برای ما بیاور؛ «ان کنت من الصادقین» اگر راست میگویی.
«قال قد وقع علیکم من ربکم رجس و غضب» گفت بیگمان بر شما قرار گرفته است پلیدی و خشم. پلیدی و خشم، پلیدیای در وجود خودتان و خشمی از ناحیه پروردگارتان شما را فرا گرفت؛ بدبخت هستید. «اتجادلوننی» آیا با من مجادله میکنید؟ «فی اسماء سمیتموها انتم و آباؤکم» درباره نامهای پوچ و بیمغزی که خود شما و پدرانتان نام بر آنها گذاشتید، آن نامها را جعل و وضع کردید، برای خاطر این موجودی که خودتان این موجود را درست کردید و به این قدرت بخشیدید، برای خاطر او با من مجادله می کنید؟ «ما نزل الله بها من سلطان» که خدا درباره آن هیچ سلطانی، یعنی هیچ قدرتی، نازل نکرده است، یا هیچ حجتی، هر دو را نوشتهایم، حجت یعنی دلیل و برهان. و سلطان، هم به معنای قدرت میآید، هم به معنای حجت، یعنی دلیل و برهان؛ اینجا هر دو معنا میتواند باشد. یکی این معنا که بگوییم خدای متعال هیچ حجتی و دلیلی بر درستی و راستی و استواری این خدایان تو و خداوندگاران تو، برای تو نفرستاده. حرف دیگر اینکه بگوییم نه، خدا هیچ قدرتی به آنها نداده، و این موجودات زبونِ عاجز ناتوان را که هیچ قدرتی خدا به آنها نداده است در کنار خدا میگذارید. «فانتظرو انی معکم من المنتظرین» منتظر باشید، من نیز با شما از منتظرانم. اینها را گفت، بعد عذاب پروردگار نازل شد.
(یکشنبه نوزدهم ماه رمضان1394) نخستین نغمههای دعوت
در دعوت انبیاء نخستین شعار، همان نغمه توحید است که حساسترین و اساسیترین نقطه بل روح و عنصر اصلی مکتب آنان محسوب میگردد. اگر در برنامهی انقلابیِ مکتبهای دیگر، روال کار بر (تدریج) است و شعارهای نخستین، چیزی جز زمینه سازی برای پیشبرد هدفها نیست، در برنامه انبیاء سخن آخر در آغاز گفته میشود و هر کسی در ابتدای ایمان و پیوستگی، جهت و هدف و فرجام کار را میفهمد و از روی بصیرت کامل بدان میگرود.
آنانکه در جریان دعوت پیامبران قرار گرفتهاند و آنرا میپذیرند و هم آنانکه از آن سرپیچیده و با آن میستیزند، با مطرح شدن «توحید» بخوبی میفهمند که در این مکتب جدید، مبارزه با تحکّمات بشری و اختلاف طبقاتی و استثمار و ستمگریها به هر شکل … بطور طبیعی مطرح است همچنانکه در دوران سازندگی اجتماعی و تشکیل نظام مطلوب، مراعات آزادی و تکریم انسان و عدالت اجتماعی و رفاه عمومی، بر افتادن ستم و بیداد … بطور طبیعی مورد نظر است.
و همین مشخص بودن هدف و جهت و راه مکتب انبیاء است که دشمنانِ معارض آن را ـ همه جا به یک صورت ـ مشخص و معین میسازد. همچنانکه تعهد و تکلیف و جهتگیری پیروان انبیاء را در دورههای پس از ایشان معلوم میکند و از انحرافهای مسلکی و مکتبی آنان جلوگیری مینماید.
قرآن در موارد متعدّد و از زبان پیامبران بزرگ اولین شعار نبوت را «عبودیّت خدا» «اجتاب از طاغوت» نقل میکند یعنی توحید
و لقد بعثنا فی کل امة رسولا ـ و همانا برانگیختیم در هر امتی، پیامبری
ان اعبدوالله و اجتنبوا الطاغوت ـ که عبودیّت کنید خدا را و روی بگزینید از طاغوت
فمنهم من هدی الله ـ بعضی از آنان را خدا هدایت کرد.
و منهم من حقت علیه الضلاله ـ و بر بعضی از آنان گمراهی قرار گرفت.
فیسروا فی الارض فانظروا کیف کان عاقبة المکذبین ـ پس در زمین گردش کنید پس بنگرید فرجام کار تکذیب کنندگان چگونه بوده است؟ (نحل: آیه 36)
لقد ارسلنا نوحا الی قومه: همانا نوح را بسوی قومش فرستادیم
فقال یا قوم اعبدوالله ـ پس گفت ای قوم من! خدا را عبودیت کنید.
ما لکم من اله غیره ـ جز او معبودی نیست شما را.
انی اخاف علیکم عذاب یوم عظیم ـ من بر شما از عذاب روزی بزرگ، بیمناکم (اعراف: 59)
و بازا از قول پیامبری دیگر پس از آیهای چند:
و الی عاد اخاهم هودا ـ پس بسوی قوم عاد، برادرشان هود را فرستادیم
قال یا قوم اعبدوالله ما لکم من اله غیره ـ گفت ای قوم من، خدا را عبودیت کنید، بجز او شما را معبودی نیست.
افلا تتقون ـ آیا پروا نمیگوید؟
قال الملا الذین کفروا من قومه ـ برگزیدگان قوم که کافر بودند گفتند:
انا لنریک فی سفاهة انا لنظنک من الکاذبین ـ حقاً تو را در نابخردی میبینیم و گمان داریم که تو از جملهی دروغگویانی.
قال یا قوم الیس بی سفاهة ـ گفت ای قوم من، در من نابخردی نیست.
ولکنی رسول من رب العالمین ـ بلکه من پیامآور پروردگار و زمامدار جهانیانم.
ابلغکم رسالات ربی و انا لکم ناصح امین ـ پیامها پروردگار را به شما میرسانم و شما را خیرخواهی امین میباشم.
او اعجبتم ان جائکم ذکر من ربکم علی رجل منکم ـ آیا در شگفتید که یادآوری برای شما از سوی پروردگارتان بر مردمی از میان شما فرا رسد که شما را بدان بیم دهد؟
و اذکروا اذ جعلکم خلفاء من بعد قوم نوح ـ و بیاد آورید که شما را جانشینیان پس از قوم نوح ساخت
و زادکم فی الخلق بسطة ـ و شما را در خلقت و اندام، فزونی بخشید.
فاذکروا الاء الله لعلکم تفلحون ـ نعمتهای خدا را بیاد آورید، مگر به پیروزی و موفقیت نایل گردید.
قالوا جئتنا لنعبد الله وحده و نذر ما کان یعبد اباؤنا ـ گفتند آیا نزد ما آمدهای تا خدا را به تنهائی عبودیت کنیم و ذواتی را که پدران ما عبادت میکردهاند واگذاریم؟
فأتنا بما تعدنا ان کنت من الصادقین ـ اگر راست میگویی هر چه را که بدان تهدیدمان میکنی بیاور!
قال: قد وقع علیکم من ربکم رجس و غضب ـ گفت حقا که از جانب پروردگارتان بر شما پلیدی و خشم مقرر گشته است.
اتجادلوننی فی اسماء سمیتموها انتم و آباؤکم ـ آیا با من دربارهی نامهای ( پوچ و بیمعنا) ئی که شما و پدرانتان از پیش خود نهادهاید مجادله میکنید؟
ما نزل الله بها من سلطان ـ که خدا هیچ قدرتی (حجتی) آن را نفرستاده است!
فانتظروا انی معکم من المنتظرین ـ پس منتظر شوید. من نیز با شما جزو منتظران خواهم بود.
(اعراف» 65 تا71)
[1] ـ (ک ف ل) ضامن، متعهد
[2] ـ به پلی کپی انتهای جلسه مراجعه بفرمایید.
[3] ـ (چ م ل)، تملق و چربزبانی کردن
[4] ـ سوره مبارکه مائده / آیه 116
[5] ـ مرا نسزد آنچه را که حقّ من نیست بگویم، اگر گفته بودم حتماً تو آن را میدانستی، تو آنچه را در نفس من است میدانی.
[6] ـ ضرب المثلی به معنای اطلاع یافتن و آگاه شدن.
[7] ـ ابوالحکم عمروبن هشام که پیامبر او را ابوجهل نامید. وی اقدامات بسیاری برای جلوگیری از انتشار اسلام کرد، از جمله طراحی نقشه ناموفق قتل پیامبر اکرم با مشارکت طوائف مختلف. او سرانجام به همراه عدهای از سران شرک، در جنگ بدر به هلاکت رسید.
[8] ـ امیة بن خلف رئیس تیرة بنی جمع از قبیلة قریش و از صاحب نفوذان این قبیله به شمار میرفت. با آغاز دعوت پیامبر، وی به مخالفت با ایشان و آزار و اذیت مسلمانان برخاست. بلال حبشی برده امیه بود که پس از اسلام آوردن، به شدت مورد شکنجه قرار میگرفت. او همراه با یکی از فرزندانش به نام علی در جنگ بدر به دست سپاهیان مسلمان کشته شدند.
[9] ـ عاص بن وائل بن هاشم سَهمی بزرگ تیره بنی سهم قریش و از مخالفان و دشمنان سرسخت پیامبر اسلام بود، او کسی است که وقتی قاسم، نخستین پسر پیغمبر در سن کودکی از دنیا رفت، پیامبر را ابتر نامید. خداوند در جواب او سوره کوثر را نازل فرمود. وی را پدر عمروعاص، وزیر معاویه ذکر کردهاند.
[10] ـ این ضربالمثل در مواردی استفاده میشود که فردی در دعوایی که به او مربوط نیست، ضرر ببیند؛ یا در یک دعوای ساختگی مالی را از دست بدهد.
[11] ـ تأخیر در اجرای کاری
[12] ـ (ص د م) برخورد با یکدیگر
[13] ـ نویسنده، ادیب و روشنفکر مصری، که با وجود نابینایی در کودکی، موفق به دریافت دکترا از دو دانشگاه ملی قاهره و سورین فرانسه شد. او کتابهای بسیاری نوشته که از میان آنها، کتابی که در رابطه با زندگینامه خود نوشته، به نام الایام، شهرتی بسیار یافته است.
[14] ـ استاد احمد آرام (1283 ـ 1377) یکی از پیشروان و چیره دستان فن ترجمه است که حق عظیمی در ارائه ترجمه متقن و امین دارد. ایشان بعد از فارغ التحصیلی از دارالفنون، وارد رشته حقوق شد ولی پس از مدتی آن را رها کرد و مشغول فراگیری پزشکی شد. سال آخر، پزشکی را هم رها کرد و وارد فعالیتهای فرهنگی شد. استاد یکی از نخستین مؤلفان کتابهای درسی و آموزشی بود. که پیش از 140 عنوان کتاب از زبانهای انگلیسی، فرانسه و عربی به فارسی ترجمه کردهاند از جمله: مجموعه روایی الحیاة، تاریخ علم، تفسیر فی ظلال القرآن و…
[15] ـ غیر حرفهای، مبتدی
[16] ـ (ک س و) لباس، پوشش
[17] ـ (ع دد) شمار، شماره
[18] ـ (ک ی س) خردمند، هوشیار
[19] ـ سوره مبارکه نحل / آیه 36
[20] ـ حدیث شماره 4
[21] ـ بیهودهگو، پرگو
[22] ـ بابل و آشور از تمدنهای قدیمیِ قبل از میلاد حوزه بین النهرین بودهاند. با افول تمدن بابل، تمدن کلدانی جایگزین آن شد.
[23] ـ (د ه ر) روزگار، عهد و زمانه
[24] ـ سوره مبارکه اعراف / آیه 59
[25] ـ سوره مبارکه اعراف / آیه 65 تا 71
[26] ـ سوره مبارکه شعرا / آیه 149: و هنرمندانه (برای خود) از کوه ها خانههایی میتراشید.
[27] ـ با چشم بسته و از حفظ صحبت کردن
[28] ـ قسمتی از دیوار اتاق یا ایوان که از طاقچه تا روی زمین باشد.