جلسه هجدهم طرح کلی اندیشه اسلامی

جلسه هجدهم نخستین نغمه‌­های دعوت

یکشنبه 19 رمضان المبارک 1353 شمسی

بسم الله الرحمن الرحیم

«وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَ اجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ فَمِنْهُم مَّنْ هَدَى اللّهُ وَ مِنْهُم مَّنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ فَسِيرُواْ فِي الأَرْضِ فَانظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ»

سوره مبارکه نحل آیه 26

منظور ما از بحث امروز، بیان این مطلب است که اولین نغمه دعوت انبیا چه بوده است؟ در سایه بحث‌­های چند روز گذشته، برای آن کسانی که توجه کرده باشند و دقت این مطلب برای ما روشن شد که انبیا در این عالم چه‌کاره هستند، برای چه منظوری آمده‌­اند، کار خود را چگونه ادامه می‌دهند، مقصود خود را از چه راهی تأمین می‌­کنند.

(این مطالب در ضمن بحث­‌های گذشته باید روشن شده باشد و اگر می‌بینید که خدای نکرده روشن نشده، باید یک بار دیگر به آن نوشته­‌ها مراجعه کنید و اگر باز هم ابهامی بود و روشن نشده بود، گناه من است که نوشته­‌ها و یا ناقص نوشتم یا کنگ، وإلا باید در این نوشته‌­ها در بیاید) اولاً، اینکه انبیا برای چه کاری می‌­آیند و آن کاری که برای آن می‌­آیند فایده‌­اش چیست، و آن کاری که برای آن می‌آیند، چگونه تأمینش می­‌کنند.

اینها بحث‌­هایی بوده که گذشته.

بحث امروز این است؛ آن کاری که انبیای عظام الهی می­‌خواهند انجام بدهند؛ یعنی ایجاد حکومت و جامعه و نظام توحیدی و برانداختن نظام جاهلی و شرک‌آمیز و ایجاد رستاخیز عظیمی در متن اجتماع، این کارها را ـ که هدف­‌های انبیا علیه السلام است ـ از کجا شروع می‌­کنند؟ مسئله نقطه شروع، مسئله بسیار مهمی است. در همه فعالیت­‌هایی که برای یک انسان، یا برای یک گروه، یک جامعه، مطرح می‌شود که فلان عمل را انجام بدهیم، فلان طرح را پیاده کنیم، فلان برنامه را اجرا بکنیم؛ برای یک گروهی گاهی این مطلب پیش می‌­آید، برای یک مشت انسان وابسته به فلان فکر یا فلان مسلک پیش می‌­آید، برای یک ملت پیش می‌­آید، برای یک فرد گاهی پیش می‌­آید؛ این ایده­‌ها و کارهای مهمی که پیش می‌­آید، این مسئله هم جزو مهم­‌ترین مسائلی است، که از کجا این کار را شروع کنیم؟ نقطه شروع بسیار مهمی است.

اگر چنانچه نقطه شروع درست و به جا انتخاب شد، امیدواری برای به نتیجه رسیدن این کار و این طرح و این برنامه زیاد است؛ اما اگر نقطه شروع بد انتخاب شد، نه اینکه آن بار به منزل نمی­‌رسد و آن کار سامان نمی­‌گیرد نه؛ ممکن است بگیرد، ممکن است آن بار به منزل برسد، اما به دشواری خواهد رسید. نقطه شروع از این جهت بسیار مهم است که تا حدود زیادی، با درصد زیادی، متکفل[1] و متضمن موفقیت آن کاری­‌ست که از این نقطه قرار است شروع بشود.

در مورد کار انبیا، اولاً، ارزشیابی کار اینها ایجاب می­‌کند که ما نقطه شروع آنها را بدانیم. برای اینکه یک معرفت کاملی در زمینه کار انبیا برای ما به دست بیاید، چقدر خوب است که این مسئله را هم بدانیم؛ که اینها از کجا شروع می‌­کردند. علاوه بر این، برای ما آموزنده است. ما اگر دیدیم که انبیا به سبک خاصی و شیوه معینی همگی عمل کرده­‌اند، این برای ما می‌­تواند یک درسی باشد، به حکم آنکه پیرو انبیا و دنباله رو مکاتب و راه آنها هستیم. از چندین نظر بنابراین مفید است که ما این مسئله را تدقیق کنیم.

انبیای عظام الهی آن طوری که در این کاغذ[2] هم نوشتیم برای شما نقطه شروع کارشان عبارت بود از بیان لُبّ و مغز و اساس و روح مکتب‌شان. انبیا در شروع انقلاب و رستاخیز اجتماعی و عقیدتی، با مردم مجامله[3] نکردند هرگز. چنین نبوده‌است که یک مدت زمانی مردم را سرگردان کنند با یک حرف­‌های دیگری، با یک شعار­های دیگری، و بعد از آنی که یک مقداری موفقیت پیدا کردند، بعد آن شعار اصلی را در میان بگذارند، نه؛ از اول با صداقت و با درستی و راستی، آن هدف واقعی و نهایی خود را بیان کردند، و آن چه بود؟ آن هدف، عبارت بود از توحید.

همان‌طوری که در روزهای گذشته تشریح کردیم، توحید همه چیزِ مکتب انبیا علیه‌السلام است. توحید و معرفت خدا هم مایه تکامل و تعالی روح انسان است، که این هدف عالی و نهایی انبیا است، و هم طرح توحید به معنای ایجاد یک محیط الهی، یک جامعه و نظام الهی، یک نظام عادلانه، یک نظام بی‌­طبقه، یک نظام بدون استثمار، یک نظام بدون ظلم، به معنای تشکیل یک چنین نظامی­‌ست و این همان محیط متناسبی است که دیروز می­‌گفتیم برای پرورش موجود انسانی، لازم و ضروری است.

توحید همه چیز مکتب انبیا است. هم تأمین کننده هدف نهایی و غایی انبیا، اعتقاد به توحید و وجود خدا و وحدانیت خداست، و هم اینکه آن محیطی را که برای انسان‌سازی لازم می‌­دانند، برای پیاده کردن کارخانه آدم سازی؛ توحید بهترین و گویاترین شعار است؛ برای خاطر اینکه جامعه توحیدی یعنی جامعه‌­ای که در آن، خدا فقط آقایی و خدایی می­‌کند. هیچ کس غیر خدا در آن خدایی نمی‌­کند. هیچ موجودی در جامعه توحیدی، تحمیل و تکلیف و قانون‌گذاری برای دیگران ندارد. هیچ موجود دیگری در جامعه توحیدی، مردم را به اطاعت خود فرا نمی‌­خواند، حتی پیغمبر؛ حتی پیغمبر که نماینده خداست.

«و اذ قال الله یا عیسی ابن مریم انت قلت للناس اتخذونی امی الهین من دون الله»[4] خدای متعال به عیسی خطاب می­‌فرستد؛ آیا تو به مردم چنین آموخته‌­ای، یاد داده‌­ای که تو را و مادرت را خدا و معبود بدانند؟ «قال سبحانک» منزهی تو پروردگارا، من هرگز چنین آموزش غلطی، آموزش بدی نمی­‌دهم، هرگز. من پناه می‌برم به تو از اینکه آنچه که حق نیست و درست نیست، آن را به مردم یاد بدهم؛ «ان کنت قلته فقد علمته تعلم ما فی نفسی»[5] تا آخر آیه.

آیه دیگری در این زمینه هست که البته مناسب­‌تر از این است، اینکه هیچ پیغمبری حق ندارد که مردم را بگوید که «کونوا عباداً لی». مضمون آیه این است، اگر بخواهید در کشف الآیات پیدا کنید، «کونوا عباداً لی» در آیه هست؛ می­‌توانید از این جمله در کشف الآیات پیدا کنید. هیچ پیغمبری حق ندارد به مردم بگوید: مردم شما بنده‌­ها و برده­‌های من باشید. البته پیداست که پیغمبر صریحاً نمی‌­گوید به مردم، مردم برده من و غلام من باشید؛ منظور این است که حق ندارد هیچ پیغمبری، حتی مردم را به فرمان خود، بدون قید و شرط، دعوت کند؛ یعنی آنی که فقط حق خداست. وقتی که پیغمبر این‌جوری بود، وقتی بنده برگزیده خدا حق ندارد در قلمرو حکومت و ملک خدایی تصرفی بکند، وقتی که پیام‌آور وحیِ پروردگاری، نمی تواند مردم را به اطاعت خود، با قطع نظر از خدا فرا بخواند، تکلیف دیگران معلوم است. قدرت­‌های سیاسی، زورگویانِ تاریخ، قلدرانی که در طول زمانه عمر بشری، در این مدت ممتدِ دراز، بر مردم تحمیل داشتند، تکلیف داشتند، بار بر دوش مردم داشتند، این‌ها همه بر خلاف توحید، عملی انجام دادند، توحید این همه را نفی می­‌کند؛ این معنای توحید است. معنای توحید، این است و اگر کسی از توحید این را نفهمد، مسلّم است که در این مسئله یا مطالعه نکرده یا فهم لازم را نداشته. جزو واضحات توحید قرآنی این است؛ توحیدِ در عبادت، توحیدِ در اطاعت؛ که البته در بحث توحید بنده مختصراً اشاره کردم. انبیا وقتی که وارد یک جامعه‌­ای می­‌شوند، تا می­‌گویند لااله الا الله، شَستِ دوست و دشمن خبردار می­‌شود[6] که قضیه چه خبر است. توجه می­‌کنید! مسئلة خیلی مهمی‌­ست این.

اهمیت مسئله اینجاست که حساسیت و درک مردم زمان پیغمبران و عدم وجود این درک در مردم زمان­‌های بعد، مثل من و شما، این معلول چیست؟ پیغمبرها تا آمدند، از قدم اوّلی که وارد شدند، دوستان‌شان و دشمنان‌شان مشخص شدند. پیغمبر ما از روز اوّلی که از کوه نور و غار حرا فرو آمد و در سرزمینِ بی‌­حاصلِ آن گورستانِ فضیلت‌ها، بنا کردند رفتن و نغمه توحید سر دادن، از همان اول بنا کردند با او مخالفت کردن؛ منتها مخالفت‌­ها شکل­‌هایش گوناگون بود. از اول دشمن­‌هایش مشخص شدند، از اول آن کسانی که باید پیغمبر را بکوبند، فهمیدند که باید بکوبند، بر کسی پوشیده نماند. همچنانی که هر کسی از آن طبقه‌­ای که باید بپذیرند، درکش، شعورش، فهمش، توفیقش بیشتر بود، او هم از اول و هر چه زودتر فهمید که پیغمبر چه می­‌گوید و به چه فرامی­‌خواند.

بنابراین از اولی که پیغمر ما مبعوث شد، هم دوستانش، طرفدارانش، آن کسانی که او از آنها حمایت می‌­کرد و برای آنها بود، هم اینها؛ و هم دشمن­‌ها، آن کسانی که پیغمبر بنا بود توی سر آنها بزند، هر دو گروه فهمیدند که پیغمبر حرفش چیست در این دنیا، چه می­‌خواهد بگوید. حرفی که بنده و جناب عالی هنوز درست نفهمیدیم. ما باید بنشینیم، بنده اینجا جان بِکَنم، داد بکشم، از واضحات اسلامی برای شما بیان کنم، مطالبی که، نمی­‌گویم برای اولین بار، اما به هر حال تازه بی سابقه­‌تر، یک قدری کم سابقه‌­تر از خیلی از مطالب دیگر است. این مطلبی که ما باید اینجا بایستیم، با شما حرف بزنیم تا ثابت کنیم، استدلال کنیم، روشن کنیم؛ مطلبی است که عرب بیابانی یا شهریِ آن روزگارِ بعثت پیغمبر، در اولین جمله قضیه را می‌فهمید.

امروز ما باید با شما صحبت کنیم، بگوییم که روح توحید عبادت است از نفی هرگونه قدرتی جز قدرت پروردگار. ابولهب همین مطلب را همان اولِ اول بفهمید. ولیدبن مغیرة مخرومی، آقای قریش، ابوجهل،[7] آقای دیگرِ قریش و همچنین امیة بن فلان و دیگران و دیگران، آقایان قریش، اول این مطلب را فهمیدند. فهمیدند اینی که می­‌گوید لا اله الاالله، اینی که می­‌گوید خدایی، معبودی جز الله نیست، فقط به یک مسئله اعتقادی دعوت نمی‌­کند، بلکه به یک مسئله اجتماعی نیز دعوت می‌­کند؛ و آن، نبودن امیة بن خلف[8] است، نبودن ولیدبن مغیره است، نبودن عاص بن وائل[9] است، نبودن فلانی است، فلانی است، فلانی است، نبودن آقایان قریش است؛ این را اول فهمیدند؛ چون فهمیدند، با آن مخالفت کردند.

شما خیال می‌­کنید که علت مخالفت کفار قریش، سردمداران کفر و ضلالت با پیغمبر، جز همین مطلب که مقام خود و موقعیت اجتماعی خود را در خطر می­‌دیدند، چیز دیگری بوده؟ آیا برای بت­‌ها دلشان می‌­سوخت؟ این قدر اینها مؤمن بودند؟ ما ندیدیم در طبقات بالای اجتماعی، در هیچ زمانی، اینکه مردمی باشند مؤمنِ واقعیِ دلسوزِ فداکار برای دین، برای مقدسات، هر دینی و هر مقدساتی، هر کسی هم در طول زمان گفته، بی­خود گفته، تجربه نشان داده که دروغ می‌گوید. در طبقه­‌ای مثل طبقه عاص بن فلان و امیة بن فلان و ولیدبن فلان، در آن طبقه اصلاً معنی ندارد کسانی باشند که این قدر وابسته و دلبسته باشند به دین‌شان، که حالا چون پیغمبر به بت‌­هایشان جسارت کرده، اینها پیغمبر را مثلاً لَت و پار بکنند، مخالفت بکنند، معارضه با آن بکنند. آن قدر ایمان قوی‌­ای در آنها وجود ندارد و نمی­‌تواند داشته باشد. البته اعتقاد که نبود، تعصب بود، ولی مسائل اجتماعی بالاتر از همه بود.

می­‌دیدند توحید کاخ آقایی و ریاست آنها را ویران خواهد کرد. می‌­دیدند نفیِ الاهان، نفی خدایان؛ یعنی ایجاد جامعه توحیدی و ایجاد جامعه توحیدی، به معنای حکومت انحصاری خدا و اطاعت انحصاری از خدا.

می­‌دیدند که توحید یعنی برابری انسان­ها در مقابل پروردگار عالم. می‌فهمیدند که اگر کسی و جامعه‌­ای و نظامی بر اساس توحید باشد، در آن نظام تبعیض نیست، اختلاف طبقاتی نیست، ظلم نیست؛ اینها را می‌فهمیدند و چون می­‌فهمیدند و حاضر نبودند با آن چنان نظامی بسازند، با آن مخالفت کردند. عین آنها فرعون است، مانند آنها نمرود است، مانند آنها رؤسای بنی اسرائیل‌ند در زمان عیسی، مانند آنها ماجرای عاد و ثمود است، مانند آنها تمام پیغمبرانی هستند که قرآن به صورت سندی متقن و محکم از آنها یاد کرده. پیغمبر وارد اجتماع که می­‌شود، می‌­گوید که هیچ خدایی جز خدا نیست، اولین کلمه او، این کلمه است، تا این کلمه را می‌­گوید، بنا می­‌کنند مقابل آن صف آرایی کردن، مخالفت کردن، ضدیت کردن، او را نابود کردن حتی؛ در مواردی به نابودی او هم کار منجر می‌شد.

اولین نغمه دعوت انبیا و نقطه شروع کارشان اعلام توحید است، اعلام حرف آخر، حرف آخر را اول می‌­زنند. مکاتب و احزاب سیاسی در دنیا، آنهایی که با خدا و دین ارتباطی ندارند؛ حرفی ندارند که مدت‌­ها مردم را دنبال نخود سیاه بگردانند، مدت‌­ها سرشان را با شعارهای پوچ وتوخالی گرم کنند، سالیان درازی مردم را با آرزوهای بی‌خودی دلخوش کنند؛ بعد آخرش ببینیم که مطلوب و منظور از اول این‌ها نبوده، دعوا سر لحاف ملانصر الدین بوده؛[10] حرفی ندارند. انبیا نه، راست و حسینی و صاف، مطلب را از اول بیان می‌­کنند. از اول به مردم می‌گویند منظور ما چیست؟ هم به آن طبقات عالیه می­‌گویند، هم به آن طبقات پایین. از اول می­‌گویند بابا! می‌خواهیم آن بالایی­ها را بیاوریم پایین، پایینی­‌ها را بیاوریم بالا، با هم برابرشان کنیم؛ از اول همین را می‌گویند.

فایده این جور گفتن چیست آقا؟ چه عیب دارد که انبیا اول مردم را دَوَل[11] بدهند؟ مدتی مردم را سر بدوانند، مدتی حرف‌­های پوچ بزنند، مدتی آنچه را که نمی‌­خواهند، به مردم وانمود کنند که می­‌خواهیم، در آخر، هدف‌شان را تأمین کنند؛ چه مانعی دارد؟ مانعش این است که دین با آگاهی و بصیرت همراه است. ایمان دینی اگر کورکورانه و نا آگاه باشد، فایده ندارد. دین می­‌خواهد هر کسی که به او می‌­گرود، هر  کسی که وارد منطقه و محیط او می‌­شود، از اول بداند که به کجا می رود و به دنبال چه کاری می­‌رود. آن عربِ بیابانیِ بی‌­اطلاع از همه جا هم، وقتی می‌­آید پیش پیغمبر مسلمان می‌­شود، از آن ساعت اول می­‌داند چه می­‌خواهد، دنبال مجهول مطلق نیست، می‌­فهمد چه می‌خواهد؛ برای همین است که آن جور تحمل می­‌کند و صبر می‌­کند. برای همین است که تابِ آن همه رنج و شکنجه و سختی را می‌­آورد، چون می‌داند چه کار می‌کند، و همیشه در مبارزات و مصادمات[12] و ستیزه‌­ها، در تمام طول تاریخ و همه جای عالم، اگر آن شخصی که اقدام می­‌کند، آگاه نباشد، اگر نداند که چه می­‌خواهد، اگر نداند دارد دنبال چه مقصودی و چه معشوقی می­‌دود، در آن لحظات اول خسته خواهد شد و این خیلی امر طبیعی‌­ست.

یک عده‌­ای دارند می‌­دوند با شور و شوق زیادی، جناب عالی هم بیکار داری راه می‌­روی در خیابان، می­‌بینی دارند می‌­دوند، می­‌دوی. خب، یک چند قدمی که رفتی، با خودت حق داری بگویی و خواهی گفت حتماً که خب، من چرا می‌­دوم؟ کجا می‌­روم آخر؟ حالا دویدیم، یک ساعتی هم نفس زدیم، آخرش چه؟ خب این فکر در تو سستی به وجود می‌­آورد؛ اما آنها می‌­دانند کجا می­‌دوند. آنها فرض کنید مسافری هستند که ماشین‌شان دارد حرکت می­‌کند، دارند می‌­دوند به ماشین برسند. آنها می‌­دوند تا به فلان جنسِ تویِ فلان دکان برسند، هدف برایشان روشن است. آنها تا آنجا نرسیدند، خسته نمی­‌شوند، خسته هم بشوند، خودشان را با زحمت می­‌کشانند تا آنجا، بسته به اینکه چقدر آن هدف برایشان قیمت داشته باشد. اما شما که نمی‌­دانی برای چه داشتند می‌­دویدند، نمی‌­دانی که هدف‌شان چه بود، همین طور الکی افتادی دنبال اینها و راه رفتی، یک مدتی هم دویدی البته، اما فوراً با خودت فکر می­‌کنی، اگر هم فکر نکنی به فکرت می­‌دهند، به ذهنت می‌­دهند این فکر را، که آقا چرا؟ برای چه؟ برای خاطرِ دلِ چه کسی؟ آدم آنجا سرد می­‌شود، مگر اینکه آگاه باشد، مگر آنکه از روی بصیرت رفته باشد.

علت اینکه می‌­بینیم جوان پشت پا می‌زد به همه چیزهایی که برای یک جوان قیمت و اهمیت دارد؛ می‌­بینیم که یک انسانِ راحت و آسوده، پشت پا می­زد به همه آن چیزهایی که وسیله آسودگی و آسایش او بود و متأسف نمی­‌شد؛ یا سرو سمیه، آن زن و مرد، آن پدر و مادر، آن دو مسلمان نمونه، پشت پا می‌­زند به همه زیبایی­ های زندگی و جان می­‌دادند ـ پدر و مادر عمار ـ چقدر پر شکوه است این زندگی‌ها، علتش این بود که از روی بصیرت بود.

ینده یک نوشته فارسی‌­ای خواندم چندی پیش، به نظرم یکی، دو، سه سال قبل از این، درباره عمار و یاسر بود، از یک نویسنده مصری­‌ست. یکی، دوتا هم اشتباه در آن پیدا کردم، اما بسیار کتاب جالبی است. الآن یادم نمی‌­آید اسمش را، (هر کس الآن یادش می‌­آید بلند بگوید تا همه بشنوند.) یک کتابی‌­ست در شرح حال عمارِ یاسر و پدر و مادرش، یاسر و سمیه گمانم از طه حسین[13] است، یا از یکی از همین نویسنده­‌های مصری است، آقای احمدِ آرام[14] به فارسی ترجمه کرد، ترجمه بسیار جالبی هم هست. البته عرض کردم یکی، دو تا اشتباه در آن کتاب من دیدم، اما کتاب مجموعاً بسیار جالب است. آقا، این کتاب را بخوانید، ببینید چگونه از روی بصیرت، از روی درک، از روی شعور ـ (یکی از حضار: وعده راست؛) درست است، کتاب وعده راست ـ چقدر از روی درک و از روی شعور و از روی بصیرت، این ایمان در دل آنها نفوذ کرده بود، چقدر جالب تشریح می­‌کند وضع ایمان یاسر را که این یاسر چگونه شد که ایمان آورد؛ و عمار و مجاهدتشان. اول زن ایمان می­‌آورد، بعد شوهرش را مؤمن می­‌کند؛ غوغایی ست، ماجرایی است. خب، از روی بصیرت اگر نباشد، تحمل نمی­‌کنند.

علت آنکه ادیان، از اول سخن آخر را بیان می­‌کنند و می­‌گویند، دلیل اینکه از اول می­‌گویند ما برای چه آمدیم، پرده پوشی نمی­‌کنند، همین است؛ برای این است که افرادِ گرویده و وابسته به دین، از روی آگاهی، از روی بصیرت، بدون اینکه سر خودشان را گرم بکنند، وارد دین شوند. درست نقطه مقابل آنی که امروز در دنیای دین معمول است. در دنیای دین، بصیرت و آگاهی جرم است، جرم. آدم متدین و آدم ضد دین، عجیب این است که این دو گروه، هم متدین، هم ضد دین، در بعضی از مسائل دینی به نتیجه واحدی می‌رسند. آدم متدین و آدم ضد دینی، هر دو کانّه باورشان آمده که دین یعنی نفهمیدن، دین یعنی چشم و گوش را بستن، اصلاً فکر نکردن. به ظاهر می­‌گوییم و می­‌گویند متدینین، که اصول دین استدلالی‌­ست، در اصول دین بایستی کسی تقلید از کسی نکند، اما جرأت داری تقلید نکن، جرأت داری در یک گوشه از اصول دین، یک ذره از تقلید بیا این طرف‌­تر، ببین چگونه فوراً ضربه فنی خواهی شد. باورمان آمده همه که دین یعنی بدون بصیرت و بدون آگاهی و بدون درک و چشم بسته و متعبدانه در یک راهی رفتن. چون شنیدیم و می­‌دانیم که در فروع دین باید به متخصص رجوع کرد و متخصص را شناخت و دنبالش رفت، خیال کردیم که دین همه جایش همین جور است، در حالی که درست به عکس است، درست به عکس است، صدو هشتاد درجه با همدیگر اینها فرق دارد.

دین اساساً با آگاهی و بصیرت است. به هیچ کس نمی‌­گویند حالا شما عجالتاً قبول بکن، بعد خواهی رفت، تحقیق خواهی کرد، ابداً؛ در عالم دین این حرف­‌ها نیست. اگر هم به فرض قبول بکنی، تا وقتی دلت قبول نکرده است و از روی آگاهی نبوده، واقعاً قبول نکردی. اگر هم تو دین را قبول کردی، دین تو را قبول نکرده، تا وقتی از روی بصیرت و آگاهی نباشد. برای اینکه دین برای آگاهی، قیمت قائل است،برای بصیرت ارزش قائل است، برای انسانِ با بصیرت، مقام برتر و بالاتر قائل است. برای اینکه می­‌خواهد همگان، از آغازِ توجه به خدا، آگاهانه توجه داشته باشند. برای این منظور­هاست که انبیا از اول منظور خودشان را و هدف آخرشان را بیان می­‌کنند.

مطلب دیگری که در این زمینه می‌توانیم از آن استنباط و استنتاج بکنیم و نتیجه بگیریم، این است. آنچه را که نتیجه‌گیری می­‌کنیم در این بحث، دو، سه، مورد است؛ یکی­‌اش همین بود که الآن عرض کردم، که دین آگاهی و بصیرت را اصل می­‌داند و مسلمانِ ناآگاه را قبول نمی­‌کند. نکته دوم این است که پیروان انبیا، آن کسانی که خود را وارث نبوت‌­ها می‌دانند، نه فقط علما، البته علما وارثان انبیائند. اما همه الهیون عالم به یک معنا وارثان انبیا محسوب می‌شوند، هر کسی که در راه توحید مشی بکند و توحید را به عنوان یک قطعنامه‌­ای قبول بکند، این آدم پیرو ابراهیم و پیرو موسی و پیرو عیسی و پیرو همه پیغمبران عزیز و بزرگوار دیگر خداست؛ پیروان انبیا از چه راهی می‌خواهند وارد بشوند؟ از کجا می‌خواهند شروع کنند، بهتر، و قاطع‌­تر و نتیجه بخش تر از آن نقطه‌­ای که انبیا از آنجا شروع  کردند؟

ما چرا امروز وقتی که صحبت دین می‌شود،اول توحید را مطرح نمی­‌کنیم؟ چرا؟ این یک سؤالی­‌ست که باید واقعاً بشود، مگر غیر از این است؟ آنجا که سخن از دین می­‌رود، صدی چندش سخن از توحید می­‌رود؟ ما چرا برای متدین کردن مردم خود، جامعه خود، دنیای خود، از آنجایی که انبیا شروع کردند، شروع نمی‌­کنیم؟ ما می­‌خواهیم مردم دنیا را به دین اسلام معتقد کنیم؛ از راهی غیر از راهی که انبیا وارد شدند، وارد می­‌شویم؛ باید توحید را مطرح کنیم، همان توحیدی که انبیا مطرح کردند. اگر نتوانیم در افق جهانی، در سطح بین المللی، آن رستاخیز را به وجود بیاوریم، که البته به این آسانی‌­ها هم نمی­‌توانیم؛ لااقل می‌­توانیم در سطح بین المللی و در افق جهانی، به مردم بگوییم که هدف و مقصد انبیا، ایجاد آن چنان رستاخیزی است؛ این را که می‌­توانیم بگوییم. چرا این را مطرح نمی­‌کنیم؟

چرا گویندگان دینی به جای آنکه از توحید شروع کنند. فکراً و عملاً؛ می‌پردازند به مسائل فرعی و درجه دو و سه؟ این خیلی مسئله قابل توجه و قابل اهمیتی­‌ست. غالباً به ما گفته می‌شود آقا! اگر اعتراضی به بعضی از تبلیغات مذهبی دارید، چرا با خود مبلغین در میان نمی‌­گذارید؟ جواب این است که ما مبلغین را کجا پیدایشان کنیم؟ آن کسانی که ما ایراد داریم در کیفیت القائات و بیانات‌شان، کجا پیدایشان کنیم؟ چقدر ضمانت اجرایی دارد، نصیحت دوستانه و خیرخواهانه ما؟

البته این را بگویم من به شما، آقایانی که اینجا هستید، غالباً مرا می­‌شناسید؛ با فکرهای من، با بحث­‌های من، غالباً آشنایید. ممکن است عده کمی باشید که برایتان تازگی داشته باشد این محفل ما، وإلا غالب کسانی که اینجا هستید، بحث­‌های ما را مدت­‌هایی­‌ست بودید؛ در آن مسجد، در این مسجد. بنده به شدت معتقدم به اصالت تبلیغات مذهبی و به اصالت و لزوم سردمداران مذهب، یعنی روحانیت عظیم الشأن شیعه؛ بنده خیلی دوست می­‌دارم روحانیت را و معتقدم به ضرورت روحانی. بنده معتقدم اگر روحانیت ـ البته کلمه روحانیت کلمه غلطی است‌­ها، چون شایع و متداول است، من می­‌گویم، منظورم از روحانیت، جامعه علمی و مذهبی شیعه است، همینی که روحانیون عزیز ما امروز در این مسلک و در این طبقه و در این قشر هستند ـ معتقدم اگر این نباشد، اگر جامعه علمی و مذهبی شیعه، امروز در دنیای اسلام نباشد، کار مسلمان­‌ها از این هم زارتر خواهد شد.  و بالاخره لازم است یک عده­‌ای کمر بسته درک معارف اسلامی و بیانش باشند و آن همین جامعه علمی و مذهبی است. فلان جوان، فلان کاسب، فلان کسی که در رشته اختصاصی‌­اش این کار را قرار نداده، البته گاهی ممکن است فکری بکند، تحقیقی بکند، آن را بیان هم بکند یا بنویسد، خدا هم آن کسانی که این خدمات را برای اسلام می­‌کنند، تأیید و حفظ بکند، اما او همیشگی نیست؛ او آماتور[15] است در این کار، آدم حرف‌ه­ای لازم است. لازم است کسی حرف‌ه­اش این باشد، تخصصش این باشد، کارش این باشد و آن جامعه علمی و مذهبی شیعه است، یعنی روحانیون.

بنابراین وجود این‌ها، اصالت اینها، لزوم اینها، برای شما آقایانی که اینجا هستید، دوستان جوان من، کسانی که می‌­دانید من از روی تعصب حرف نمی‌زنم و روی واقع بینی حرف می‌­زنم، جای تردید نباشد. وجود واحدی به نام روحانیبت لازم است، از لازم­‌ترین لازم‌هاست، اما این حق را هم داریم ما و به خودمان می‌­دهیم که به آن کسانی که امروز در این صراط، در این کسوت[16] قرار دارند این مطلب را بگویم؛ ضمن اینکه قبول می­‌کنیم، عده‌­ای هم همان‌جور که ما می­‌خواهیم عمل می‌­کنند، عده­ای از روحانیون و مبلغین، واقعاً همان جور که باید و شاید عمل می­‌کنند؛ یک عده‌­ای هم هستند که اینها اصلاً به هیچ صورتی توجه پیدا نمی­‌کنند که امروز نقطه شروع کارشان، نقطة شروع کار انبیا نیست. مسائلی در درجه دهم، در درجه هشتم، در درجه پنجم، برایشان قیمتش، ارزشش بیشتر است از مسئله توحید؛ از بیان قرآن، از اصول دین، از معارف عالیه اسلامی.

حاضر است ساعت­‌ها بحث کند در اینکه نکیر و منکر وقتی در قبر می‌­آیند، به چه صورت می‌­آیند؟ طرف راست آدم می‌­ایستند یا طرف چپ آدم می‌ایستند یا روبه رو می­‌ایستند؟ یا چه هستند اینها؟ مسئله‌­ای که دانستنش و ندانستنش یک ذره تأثیر ندارد در مسلمان بودن آدم، هیچ تأثیر ندارد در عمل و انجامِ تعهدات اسلامی ما، هیچ تأثیر ندارد، و از این قبیل مسائل بسیار است. اینها را در عِداد[17] ضروریات دین هم می‌­آورند، مثل مسائل دست اول دین هم اینها را مطرح می‌­کنند، اما هرگز حاضر نیستند به این مسئله بیندیشند که توحید، اصلِ توحید برای شکل جامعه، برای نظام اجتماعی، پیشنهادش چیست؛ آیا پیشنهادی دارد یا ندارد؟ حرف ما این است که این کارها باید در درجه اول قرار بگیرد.

درسی که ما می­‌گیریم از کار انبیا و از نقطه شروع دعوت انبیا، از جمله یکی این است که باید ما هم نقطه شروع‌مان را همان نقطه شروع انبیا قرار بدهیم. اگر رستاخیز انبیا را نتوانیم انجام بدهیم، لااقل می­‌توانیم بگوییم که رستاخیز انبیا این است، هدف انبیا این است، راهشان این است، تشریح بکنیم، این کار را که می­‌توانیم بکنیم. درباره پیغمبر آخر الزمان اگر بحث بشود، ترجیح داده می‌­شود به مسائل درجه چهار و پنجِ در زندگی آن بزرگوار، مثلاً مسئله سایه نداشتن آقا رسول خدا. روایتی دارد در خصال صدوق، که رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم وقتی می­‌رفت، از پشت سر می­‌دوید؛ البته این را مرحوم صدوق، خودشان در پاورقی می­‌گویند که منظور این است که رسول خدا از بس هوشیار بود، از بس باهوش و مراقب بود، مثل آدمی که دوروبر خودش را دائماً می‌­بیند. بعضی‌­ها هستند گیج و گول راه می‌روند در خیابان، یکی هم پشت سرشان ادا و شکلک در می‌­آورد؛ یک ساعت هم دنبالش راه بروی، نمی‌فهمد. بعضی­‌ها هم این کارها مشکل است، پشت سرشان. آدم باهوشی‌­ست، متوجه است، مراقب تمام دوروبر خودش هست، کمترین اشاره‌­ای، کمترین حرکتی، اطرافش، دوروبرش، پشت سرش، او را به خود جلب می‌کند. می‌­گوید پیغمبر آدم باهوش بود، آدم کَیِّس[18] حرف صدوق است­‌ها، حرف محمد بن علی بن بابویه قمّی است، محدّث هزار و صد سال قبل و از بزرگ­‌ترین علمای شیعه و کسی که کتاب­‌های او از هزار سال پیش تا حالا، همیشه در اوج شهرت بوده، همین عیون اخبار الرّضا، اکمال الدین، من لا یَحضُر، چه، چه، چه، خصال، امالی، ده­‌ها کتاب از این بزرگوار الآن چاپ شده است، موجود است، که جزو مدارک عالی شیعه است. این آدم، اظهارنظرش این است. حالا بنده کار ندارم که این اظهارنظر درست است یا درست نیست؛ اما حاضرند این مطلب را با اظهار نظرش، با انتقادش، با نظر فلان آدم درباره‌اش، با نظر فلان محدّث دیگر درباره‌­اش، این‌ها را مطرح کنند، بحث کنند؛ اما اینکه نبی‌اکرم اصلاً برای چه آمده بود؟ پیشنهادش درباره شکل اجتماع چه بود؟ درباره حکومت، پیغمبر چه می‌گفت؟ نظر پیغمبر درباره کیفیت تربیت‌­های انسانی چه بود؟ آیا تربیت فردی را کافی می‌­دانست یا تربیت اجتماعی را لازم می­‌دانست؟ درباره اینها؛ آنچه که اصلاً مطرح نیست، همین است.

امروز روزی نیست که دنیای اسلام طاقت تأخیر در این مسائل را داشته باشد. امروز آن وقتِ زیاد را ما نداریم، امروز آن فرصت را نداریم، امروز بیمارِ ما مختصر است، مختصر، ساعتش دیر است. امروز باید هر چه را که لازم­‌تر است، جلوتر بیندازیم؛ آنی که یک ذره از این لزومش کمتر است، یک ذره عقب‌­تر. دم و ساعت امروز، برای ما معتبر و زیاد و مهم است.

بله، آن بحث‌­های مفصلِ گسترده  کلامی درباره خصوصیات معارف دستِ دوم و سوم و چهارم اسلامی را بگذارید برای آن روزی که کار دیگری نداشته باشیم، لااقل این کارهای اوّلی را حل کرده باشیم. سخن آخر اینکه اگر چنانچه این نصیحت را از ما قبول نمی‌کنی، اقلاً از اینکه نصیحت کردیم، بَدَت نیاید؛ این هم یک مطلب دیگر. بهترینِ مردم آن کسی است که از نصیحت شنیدن بدش نیاید.

بنابراین نقطه شروع دعوت انبیا توحید است. شاهدی که بر این معنا از قرآن برایتان ذکر کردیم، دیگر چون نمی‌خواهم تفصیل بدهم، یکی سوره نحل است و آیه­‌اش این است: «و لقد بعثنا فی کل امة رسولا»[19] و همانا برانگیختیم در هر امتی پیامبری. حرفش چه بود این پیامبر و رسول؟ حرفش و پیامش این بود: «ان اعبدوالله و اجتنبوا الطاغوت» که عبودیت کنید خدا را و دوری بگزینید از طاغوت؛ این حرف اول پیغمبر­هاست. اوّلی که می‌­آیند، هنوز از گرد راه نیاسوده، حرفش این است: «ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت».

طاغوت رقیب خداست. طاغوت آنی‌ست که شاخ به شاخ، مقابل خدا و فرمان خدا می‌­ایستد، هر که هست. گاهی این طاغوت خودِ تویی؛ «اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک»[20]، گاهی طاغوت همان دل هرزه‌­دَرای[21] توست. گاهی طاغوت همان هوس روز و شب توست. گاهی آقایی طلبیِ یک آدم طاغوت اوست، تکبر یک انسان طاغوت اوست. گاهی هم قدرت­‌های خارج از وجود انسانند. قدرت‌­هایی که همین طور دایره وار وسیع می­‌شود، وسیع می شود و بالا می‌­رود. به هر حال پیغمبرها وقتی که آمدند، گفتند خدا، به طاغوت، اول جمله‌­ای که گفتند این بوده که عبادت کنید و عبودیت کنید خدا را و اجتناب کنید، دوری کنید، بی­‌اعتنایی کنید به طاغوت.

«فمنهم من هدی الله» بعضی‌­شان را خدا هدایت کرد، «و منهم منحقت علیه الضلالة» بعضی­‌شان کسانی بودند که ضلالت و گمراهی بر آنان قرار گرفت. «فسیروا فی الارض» در زمین سیر کنید، «فانظروا کیف کان عاقبة المکذبین» ببینید عاقبت آن کسانی که ضلالت بر آنان قرار گرفته بود و پیغمبر را تکذیب کردند و هدایت او را نپذیرفتند چگونه شد. ببینید تمدن­‌های برافتاده را، ببینید کشورها و شهرهای ویران شده را، ببینید بابل و آشور و کَلدة[22] نابود شده را، که از آن جز نامی در ستون تاریخ باقی نماند. ببینید قدرت فرعونیان مصر را که جامعه مصری مثل طوماری در هم نوردیده شد. اینها را قرآن می­‌گوید، ببیند امت­ها و کشورهایی را که به سخن پیامبر گوش فرا ندادند، عاقبت‌شان چه شد، محکوم به زوالند. صحبت، صحبت معجزه هم نیست، البته در روزگار اول معجزات می­‌آمده، چون زود باید از بین می‌­رفتند، نمی­شده بگذارند به مرور دُهور[23] و ایام که مثلاً قوم عاد به دَرَک واصل بشود. آنجا عذاب برایشان نازل می­‌کردند؛ وزش بادی، زلزله‌­ای، توفانی، چیزی، از بینشان می‌بردند.

اما به طور کلی تا آخر دنیا این است؛ هر جامعه‌­ای، هر امتی که بر روال دین حرکت نکند و بر طبق دین حرکت نکند، نابود خواهد شد. نه اینکه آدم‌هایش همه خواهند مرد، نه؛ نابود شدن امت، به معنای نابود شدن تشکیلات ملی آنهاست. جذب می‌شوند، هضم می­‌شوند، جزو ملت‌های دیگر می­‌شوند، ملیّت‌شان اصلاً از بین می‌­رود، امروز شما ملیت کلده را معین کنید کجاست؛ ملیت آشور را معین کنید کجاست؛ ملیت بابل را معین کنید کجاست. این تمدن‌های بزرگ تاریخ، اولین تمدن­‌های بشری این‌هایند، کجایند اینها؟ کجا هستند؟ هیچ خبرشان هست؟ «فانظروا کیف کان عاقبة المکذبین». این در سوره نحل بود، حالا سوره اعراف.

در سوره نحل، به طور کلی می­‌گوید: «و لقد بعثنا فی کل امة رسولا» در همه امت­‌ها پیغمبر فرستادیم، اما در سوره اعراف، دانه دانه پیغمبر­ها را ذکر می‌کند. اول از نوح شروع می­‌کند، می‌فرماید: «لقد ارسلنا نوحا الی قومه»[24] نوح را به سوی قومش فرستادیم، «فقال یا قوم اعبدوا الله»، ببینید اولین حرفش این است، گفت ای قوم من! «اعبدوالله» عبودیت کنید خدا را، «ما لکم من اله غیره» شما را معبودی جز او نیست؛ معبود حقیقی یعنی. «انی اخاف علیکم عذاب یوم عظیم» من می‌­ترسم بر شما از عذاب روزی بزرگ. بعد قومش به او جواب دادند، گفتند که قبول نمی‌­کنیم و چه و چه و چه و ماجرای توفان؛ این‌هایش محل بحث ما نبود، تا باز می‌­رسد نوبت به عاد.

می­‌فرماید: «و الی عاد اخاهم هودا»[25] فرستادیم به سوی قوم عاد، برادرشان هود را، که قوم عاد جزو آن اقوام قدیمی و باستانی‌­­اند، شاید قبل از تاریخ، که درست کشف نشده، روشن نشده که اینها کِی و در چه زمانی بودند؛ بعد از توفان نوح‌ند، برای خیلی قدیم قدیم­ هایند.

«و تنحتون من الجبال بیوتا فارهین»[26]، درباره این قوم عاد است ظاهراً، که این‌ها در میان کوه‌­ها خانه می­‌ساختند، بعید نمی‌­داند آدم که برای آن اواخر عهد حجری باشد که بعضی از دانشمندان مادی ذکر کردند و ترسیم کردند. غرض، برای خیلی قدیم‌ند. پیغمبری داشتند اینها به نام هود، آن هم باز به اینها همین را می‌­گفت،«قال یا قوم اعبدوا الله ما لکم من اله غیره» گفت ای مردم، خدا را بپرستید و عبودیت کنید که شما را جز او خدایی نیست.

ضمناً ببینید با این بیان چقدر غلط و باطل می­‌شود فرضی آن کسانی که می‌گویند توحید و به طور کلی دین، بر اثر وضع طبیعی انسان‌­ها و از روی جهالت  و نادانی انسان­‌ها به وجود آمد و دین تدریجاً به توحید رسید. می‌گویند اول اقوام مشرک بودند، بعضی از این جامعه­‌شناس‌­هایی که از بر حرف می‌زنند. خیلی بد است آدم از بر حرف بزندها، [27] مثل کسی که بخواهد مثلاً مسجد امام حسن مجتبی را توصیف بکند، توصیف این بنا را بکند، یک بار هم حتی نزدیک این بنا نیامده باشد. بنا کند توصیف کردن: بله، بنده مسجد امام حسن را این جور می‌­بینیم، این سنگ­‌های مرمر تمام این ازاره­اش[28] را پوشانده، لوسترها چه طور وصل شده، این دیوارها را با چه زیبایی نقش و نگار کردند. ندیده، شنیده مسجد امام حسن جمعیت زیاد می‌­رود مثلاً، فرض کنید، خیال کرده باید این جوری باشد، روی حدسیات؛ در حالی که وقتی وارد شد، می­‌بینید نه خیر، نه سقف دارد، نه دیوار دارد.(خنده حضار)

در مسائل جامعه‌شناسی، اگر بدون مطالعه و از بر کسی حرف زد، همین جور در می­‌آید، مایه خنده و مسخره است. راجع به تفسیرِ تاریخ حرف می‌زنند، بدون مطالعه یک قسمت مهمی از تاریخ، راجع به مسائل پدیده­‌های دین و مذهب و این چیزها حرف می­‌زنند، بدون توجه به ادیان تاریخ می­‌گویند. خب، این دینی است که در شاید ده‌­ها هزار سال قبل بوده، یا اگر چنانچه آن تاریخ معروفِ در میان روایات را درست و معتبر و حجت بدانیم، که هفت‌هزار، هشت‌هزار سال از هبوط آدم گذشته است، شاید شش، هفت هزار سال قبل فرض کنید که این بوده. و اینها می‌­برند تاریخچه را با تشریفات؛ که اول شرک بود، بعد توحید پدید آمد؛ در حالی که نه، می‌بینیم از روزگار قدیم، از دوران باستان توحید بوده.

به هر حال، «افلا تتقون» آیا ای قوم من، پروا نمی­‌کنید؟ توحید را به این‌ها می­خواست بقبولاند و بفهماند. حالا اینجا، من گفتگو و مذاکره قومش را با حضرت هود ذکر کردم. از روی قرآن می­‌خوانم و ترجمه مختصری می­‌کنم. «قال الملا الذین کفروا من قومه» آن ملأ و برجستگانی که از قوم او کافر بودند، به او این جور می­‌گفتند: «انا لنراک فی سفاهة» ما تو را در سفاهت و نابخردی می‌­بینیم، «و انا لنظنک من الکاذبین» و ما تو را از دروغ گویان می‌پنداریم. این جزو اتهاماتی‌­ست و پندارهای دروغی است که نسبت به داعیان حق، همیشه زمان بوده. بنده یکی از بحث­‌هایم درباره نبوت، همین است، فصل آخر شاید باشد؛ تهمت­‌هایی که به پیغمبر­ها زدند از چه قبیل بوده و چه چیزهایی بوده؛ یک بحث جنبی و حاشیه‌­ای است البته. می­‌گویند تو آدم نابخردی هستی، متهمش می‌کنند به نادانی.

«قال یا قوم»گفت ای قوم من، «لیس بی سفاهة» در من نابخردی نیست، «ولکنی رسول من رب العالمین» بلکه من پیامبری از پروردگار جهانیانم. در مقابل اتهام آنها، سخن ناشایست آنها، سخن حق خود را تکرار کرد. «ابلغکم رسالات ربی» که می­‌رسانم به شما پیام‌های پروردگارم را، «و انا لم ناصح امین» من برای شما خیرخواهی امانت دارم. خیر شما را می­‌خواهم، رشد شما را می­‌خواهم، پیشرفت شما را می‌خواهم که شما را به خدا و توحید دعوت می­‌کنم. «اوعجبتم ان جاءکم ذکر من ربکم علی رجل منکم لینذرکم» آیا در شگفت شدید از اینکه یادآوری‌ای از طرف یک انسانی از انسان­‌های معمولی، در همین کسوت شما، در همین لباس شما، به مقام نبوت و پیامبری برسد، تعجب می‌کنید؟ «و اذکروا»، آن وقت این‌ها را به یک مسئله تاریخی توجه می­­‌دهد؛ «و اذکروا اذ جعلکم خلفاء من بعد قوم نوح» به یاد آورید که خدا شما را جانشینان ساخت پس از قوم نوح، آن قوم گنه‌کار، «و زادکم فی الخلق بصطة» شما را در آفرینش، در خلقت و در اندام، نیرو و قدرت بیشتری داد. «فاذکروا آلاء الله» به یاد آورید نعمت‌های خدا را، «لعلکم تفلحون» شاید به موفقیت و پیروزی و رستگاری برسد.

«قالوا جئتنا» ببینید، دشمن هم فوراً می­‌فهمد که عبادت انحصاری خدا یعنی چه. «قالوا اجئتنا لنعبد الله وحده» آیا تو آمده‌­ای نزد ما تا ما فقط خدا را بپرستیم و عبودیت کنیم؟ «و نذر ما کان یعبد آباؤنا» و آنچه را که پدران ما عبودیت آن می­‌کرده‌­اند، آنها را کناری بگذاریم؟ از بت­‌های بی­‌جان و بت­‌های جاندار هر دو. «فأتنا بما تعدنا» آنچه که بدان ما را وعده و وعید می‌­دهی، آن را برای ما بیاور؛ «ان کنت من الصادقین» اگر راست می‌گویی.

«قال قد وقع علیکم من ربکم رجس و غضب» گفت بی­‌گمان بر شما قرار گرفته است پلیدی و خشم. پلیدی و خشم، پلیدی­‌ای در وجود خودتان و خشمی از ناحیه پروردگارتان شما را فرا گرفت؛ بدبخت هستید. «اتجادلوننی» آیا با من مجادله می­‌کنید؟ «فی اسماء سمیتموها انتم و آباؤکم» درباره نام­های پوچ و بی‌­مغزی که خود شما و پدران‌تان نام بر آنها گذاشتید، آن نام­ها را جعل و وضع کردید، برای خاطر این موجودی که خودتان این موجود را درست کردید و به این قدرت­ بخشیدید، برای خاطر او با من مجادله می کنید؟ «ما نزل الله بها من سلطان» که خدا درباره آن هیچ سلطانی، یعنی هیچ قدرتی، نازل نکرده است، یا هیچ حجتی، هر دو را نوشته‌­ایم، حجت یعنی دلیل و برهان. و سلطان، هم به معنای قدرت می‌­آید، هم به معنای حجت، یعنی دلیل و برهان؛ اینجا هر دو معنا می‌­تواند باشد. یکی این معنا که بگوییم خدای متعال هیچ حجتی و دلیلی بر درستی و راستی و استواری این خدایان تو و خداوند­گاران تو، برای تو نفرستاده. حرف دیگر اینکه بگوییم نه، خدا هیچ قدرتی به آنها نداده، و این موجودات زبونِ عاجز ناتوان را که هیچ قدرتی خدا به آنها نداده است در کنار خدا می­‌گذارید. «فانتظرو انی معکم من المنتظرین» منتظر باشید، من نیز با شما از منتظرانم. اینها را گفت، بعد عذاب پروردگار نازل شد.

(یکشنبه نوزدهم ماه رمضان1394) نخستین نغمه­های دعوت

در دعوت انبیاء نخستین شعار، همان نغمه توحید است که حساس‌ترین و اساسی‌­ترین نقطه بل روح و عنصر اصلی مکتب آنان محسوب می‌گردد. اگر در برنامه‌­ی انقلابیِ مکتب‌­های دیگر، روال کار بر (تدریج) است و شعارهای نخستین، چیزی جز زمینه سازی برای پیشبرد هدف­‌ها نیست، در برنامه انبیاء سخن آخر در آغاز گفته می‌شود و هر کسی در ابتدای ایمان و پیوستگی، جهت و هدف و فرجام کار را می‌­فهمد و از روی بصیرت کامل بدان می‌گرود.

آنانکه در جریان دعوت پیامبران قرار گرفته‌­اند و آنرا می­‌پذیرند و هم آنانکه از آن سرپیچیده و با آن می­‌ستیزند، با مطرح شدن «توحید» بخوبی می‌فهمند که در این مکتب جدید، مبارزه با تحکّمات بشری و اختلاف طبقاتی و استثمار و ستم‌گری­‌ها به هر شکل … بطور طبیعی مطرح است همچنانکه در دوران سازندگی اجتماعی و تشکیل نظام مطلوب، مراعات آزادی و تکریم انسان و عدالت اجتماعی و رفاه عمومی، بر افتادن ستم و بیداد … بطور طبیعی مورد نظر است.

و همین مشخص بودن هدف و جهت و راه مکتب انبیاء است که دشمنانِ معارض آن را ـ همه جا به یک صورت ـ مشخص و معین می‌سازد. همچنانکه تعهد و تکلیف و جهت‌گیری پیروان انبیاء را در دوره‌­های پس از ایشان معلوم می‌کند و از انحراف‌­های مسلکی و مکتبی آنان جلوگیری می‌نماید.

قرآن در موارد متعدّد و از زبان پیامبران بزرگ اولین شعار نبوت را «عبودیّت خدا» «اجتاب از طاغوت» نقل می‌کند یعنی توحید

و لقد بعثنا فی کل امة رسولا ـ و همانا برانگیختیم در هر امتی، پیامبری

ان اعبدوالله و اجتنبوا الطاغوت ـ که عبودیّت کنید خدا را و روی بگزینید از طاغوت

فمنهم من هدی الله ـ بعضی از آنان را خدا هدایت کرد.

و منهم من حقت علیه الضلاله ـ و بر بعضی از آنان گمراهی قرار گرفت.

فیسروا فی الارض فانظروا کیف کان عاقبة المکذبین ـ پس در زمین گردش کنید پس بنگرید فرجام کار تکذیب کنندگان چگونه بوده است؟                                                                                                            (نحل: آیه 36)

لقد ارسلنا نوحا الی قومه: همانا نوح را بسوی قومش فرستادیم

فقال یا قوم اعبدوالله ـ پس گفت ای قوم من! خدا را عبودیت کنید.

ما لکم من اله غیره ـ جز او معبودی نیست شما را.

انی اخاف علیکم عذاب یوم عظیم ـ من بر شما از عذاب روزی بزرگ، بیم‌ناکم                                  (اعراف: 59)

و بازا از قول پیامبری دیگر پس از آیه‌ای چند:

و الی عاد اخاهم هودا ـ پس بسوی قوم عاد، برادرشان هود را فرستادیم

قال یا قوم اعبدوالله ما لکم من اله غیره ـ گفت ای قوم من، خدا را عبودیت کنید، بجز او شما را معبودی نیست.

افلا تتقون ـ آیا پروا نمیگوید؟

قال الملا الذین کفروا من قومه ـ برگزیدگان قوم که کافر بودند گفتند:

انا لنریک فی سفاهة انا لنظنک من الکاذبین ـ حقاً تو را در نابخردی می‌بینیم و گمان داریم که تو از جمله‌­ی دروغگویانی.

قال یا قوم الیس بی سفاهة ـ گفت ای قوم من، در من نابخردی نیست.

ولکنی رسول من رب العالمین ـ بلکه من پیام‌آور پروردگار و زمامدار جهانیانم.

ابلغکم رسالات ربی و انا لکم ناصح امین ـ پیام‌­ها پروردگار را به شما می‌رسانم و شما را خیرخواهی امین می‌باشم.

او اعجبتم ان جائکم ذکر من ربکم علی رجل منکم ـ آیا در شگفتید که یاد­آوری برای شما از سوی پروردگار­تان بر مردمی از میان شما فرا رسد که شما را بدان بیم دهد؟

و اذکروا اذ جعلکم خلفاء من بعد قوم نوح ـ و بیاد آورید که شما را جانشینیان پس از قوم نوح ساخت

و زادکم فی الخلق بسطة ـ و شما را در خلقت و اندام، فزونی بخشید.

فاذکروا الاء الله لعلکم تفلحون ـ نعمت‌های خدا را بیاد آورید، مگر به پیروزی و موفقیت نایل گردید.

قالوا جئتنا لنعبد الله وحده و نذر ما کان یعبد اباؤنا ـ گفتند آیا نزد ما آمده‌ای تا خدا را به تنهائی عبودیت کنیم و ذواتی را که پدران ما عبادت میکرده‌­اند واگذاریم؟

فأتنا بما تعدنا ان کنت من الصادقین ـ اگر راست می‌گویی هر چه را که بدان تهدیدمان میکنی بیاور!

قال: قد وقع علیکم من ربکم رجس و غضب ـ گفت حقا که از جانب پروردگار­تان بر شما پلیدی و خشم مقرر گشته است.

اتجادلوننی فی اسماء سمیتموها انتم و آباؤکم ـ آیا با من درباره­‌ی نام‌های ( پوچ و بی‌معنا) ئی که شما و پدران‌تان از پیش خود نهاده‌­اید مجادله می‌کنید؟

ما نزل الله بها من سلطان ـ که خدا هیچ قدرتی (حجتی) آن را نفرستاده است!

فانتظروا انی معکم من المنتظرین ـ پس منتظر شوید. من نیز با شما جزو منتظران خواهم بود.    

                                                                                                                                         (اعراف» 65 تا71)

[1] ـ (ک ف ل) ضامن، متعهد

[2] ـ به پلی کپی انتهای جلسه مراجعه بفرمایید.

[3] ـ (چ م ل)، تملق و چرب‌زبانی کردن

[4] ـ سوره مبارکه مائده / آیه 116

[5] ـ مرا نسزد آنچه را که حقّ من نیست بگویم، اگر گفته بودم حتماً تو آن را می‌­دانستی، تو آنچه را در نفس من است می‌­دانی.

[6] ـ ضرب المثلی به معنای اطلاع یافتن و آگاه شدن.

[7] ـ ابوالحکم عمروبن هشام که پیامبر او را ابوجهل نامید. وی اقدامات بسیاری برای جلوگیری از انتشار اسلام کرد، از جمله طراحی نقشه ناموفق قتل پیامبر اکرم با مشارکت طوائف مختلف. او سرانجام به همراه عده‌­ای از سران شرک، در جنگ بدر به هلاکت رسید.

[8] ـ امیة بن خلف رئیس تیرة بنی جمع از قبیلة قریش و از صاحب نفوذان این قبیله به شمار می­‌رفت. با آغاز دعوت پیامبر، وی به مخالفت با ایشان و آزار و اذیت مسلمانان برخاست. بلال حبشی برده امیه بود که پس از اسلام آوردن، به شدت مورد شکنجه قرار می‌­گرفت. او همراه با یکی از فرزندانش به نام علی در جنگ بدر به دست سپاهیان مسلمان کشته شدند.

[9] ـ عاص بن وائل بن هاشم سَهمی بزرگ تیره بنی سهم قریش و از مخالفان و دشمنان سرسخت پیامبر اسلام بود، او کسی است که وقتی قاسم، نخستین پسر پیغمبر در سن کودکی از دنیا رفت، پیامبر را ابتر نامید. خداوند در جواب او سوره کوثر را نازل فرمود. وی را پدر عمروعاص، وزیر معاویه ذکر کرده‌­اند.

[10] ـ این ضرب‌المثل در مواردی استفاده می‌­شود که فردی در دعوایی که به او مربوط نیست، ضرر ببیند؛ یا در یک دعوای ساختگی مالی را از دست بدهد.

[11] ـ تأخیر در اجرای کاری

[12] ـ (ص د م) برخورد با یکدیگر

[13] ـ نویسنده، ادیب و روشنفکر مصری، که با وجود نابینایی در کودکی، موفق به دریافت دکترا از دو دانشگاه ملی قاهره و سورین فرانسه شد. او کتاب­‌های بسیاری نوشته که از میان آنها، کتابی که در رابطه با زندگی­نامه خود نوشته، به نام الایام، شهرتی بسیار یافته است.

[14] ـ استاد احمد آرام (1283 ـ 1377) یکی از پیشروان و چیره دستان فن ترجمه است که حق عظیمی در ارائه ترجمه متقن و امین دارد. ایشان بعد از فارغ التحصیلی از دارالفنون، وارد رشته حقوق شد ولی پس از مدتی آن را رها کرد و مشغول فراگیری پزشکی شد. سال آخر، پزشکی را هم رها کرد و وارد فعالیت­های فرهنگی شد. استاد یکی از نخستین مؤلفان کتاب­های درسی و آموزشی بود. که پیش از 140 عنوان کتاب از زبا­ن‌­های انگلیسی، فرانسه و عربی به فارسی ترجمه کرده‌اند از جمله: مجموعه روایی الحیاة، تاریخ علم، تفسیر فی ظلال القرآن و…

[15] ـ غیر حرفه‌­ای، مبتدی

[16] ـ (ک س و) لباس، پوشش

[17] ـ (ع دد) شمار، شماره

[18] ـ (ک ی س) خردمند، هوشیار

[19] ـ سوره مبارکه نحل / آیه 36

[20] ـ حدیث شماره 4

[21] ـ بیهوده‌­گو، پرگو

[22] ـ بابل و آشور از تمدن­‌های قدیمیِ قبل از میلاد حوزه بین النهرین بوده‌­اند. با افول تمدن بابل، تمدن کلدانی جایگزین آن شد.

[23] ـ (د ه ر) روزگار، عهد و زمانه

[24] ـ سوره مبارکه اعراف / آیه 59

[25] ـ سوره مبارکه اعراف / آیه 65 تا 71

[26] ـ سوره مبارکه شعرا / آیه 149: و هنرمندانه (برای خود) از کوه ها خانه‌هایی می‌­تراشید.

[27] ـ با چشم بسته و از حفظ صحبت کردن

[28] ـ قسمتی از دیوار اتاق یا ایوان که از طاقچه تا روی زمین باشد.

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها