عبادت و اطاعت انحصاری خدا | جلسه دهم طرح کلی اندیشه اسلامی
شنبه 11 رمضان المبارک 1353 شمسی
بسم الله الرحمن الرحیم
«هُنَالِكَ تَبْلُو كُلُّ نَفْسٍ مَّا أَسْلَفَتْ وَ رُدُّواْ إِلَى اللّهِ مَوْلاَهُمُ الْحَقِّ وَ ضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُواْ يَفْتَرُونَ * قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِّنَ السَّمَاء وَ الأَرْضِ أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ والأَبْصَارَ وَ مَن يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيَّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ مَن يُدَبِّرُ الأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللّهُ فَقُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ»
سوره مبارکه یونس آیه 30 و 31
همانطوری که عرض کردیم، بحث توحید در قرآن یک بحث بسیار طولانی و مفصلیست. میتوان گفت که طولانیترن و مفصلترین بحثی که در سراسر قرآن انجام گرفته، بحث توحید است؛ یعنی حتی بحث نبوت با همه دور و درازیاش، با همه داستانها و قضایای پیامبران که به عنوان عبرتآموزی نقل شده در مواردی، باز تکیهای که روی توحید و مسئله وجود خدا و مخصوصاً مسئله نفی شرک، به صورتهای گوناگون انجام گرفته، در قرآن به کلی بی مثل و بیمانند است؛ هم از لحاظ لحنِ سخن، هم از لحاظ تعداد آیات. البته به فراخور گسترش بحث، مسائل هم در زمینه توحید فراوانتر و متعددتر میشود. فقط چند مسئلهای را ما در اینجا میتوانیم با استشهادِ به آیات مطرح کنیم، نه همه مسائلی را که درباره توحید یا در پیرامون توحید میتوان مطرح و بحث کرد.
ما به نظرمان این جور میرسد که اگر میپذیریم و قبول میکنیم که
توحید، علاوه بر اینکه یک بینش است، یک برداشتِ از واقعیت است؛ علاوه بر این، یک شناخت عمل زار و زندگیساز است.
ـ این تعبیراتیست که در روزهای گذشته تا حدودی روشن و اثبات شد ـ اگر قبول میکنیم که توحید، عقیدهایست که متضمن تعهدی و مسئولیتیست؛ باید جستجو کنیم، این تعهد را، این مسئولیتهایی که در دل توحید مُنظَوی[1] مندرج است، اینها را پیدا کنیم و به صورت ماده ماده و جمله جمله و فصل فصل، هر کدامی را تیتری قرار بدهیم و در قرآن یا در مجموعه منابع اسلامی، یعنی قرآن و حدیث، آن را تتبّع[2] و پیگیری کنیم. خواهش میکنم برادران و خواهران یا اکثریت این جور باشند، دقت کنید که کلمات و تعبیراتی که بنده میکنم ـ که سعی میکنم حساب شده باشد تعبیرات ـ سعی کنید درست در ذهن بسپارید و آنچه را که منظور هست، روی آن تکیه و تأمل و تدبر انجام بگیرد.
توحید تعهدآور است
سخن در این است که توحید اگر قرار شد که یک عقیدهای باشد که به دنبال خود تعهدی را و مسئولیتی را و تکلیفی را، برای معتقدِ به این عقیده به ارمغان میآورد، پس باید فهمید، دانست، که این مسئولیت و این تعهد و این تکلیفها چیست بالاخره. آیا این تعهد در همین خلاصه میشود که ما به زبان یا به دل و به فکر، این عقیده را بپذیریم؟ یعنی خودِ اعتقاد، یک مسئولیتیست؟ یا از منطقه فکر و دل بیرونتر میآید حد و قلمرویِ این مسئولیت، اما در اعمال شخصی، مثلاً موحد، یک سلسله تکالیفی را به مقتضای توحید بر دوش خود دارد، از جمله اینکه نماز بخواند، از جمله اینکه نام خدا را در آغاز و انجام هر کاری بیاورد، از جمله اینکه مثلاً فرض کنید گوسفند را، ذبیحه را جز به نام خدا نکشد و از این قبیل، در همین حد خلاصه میشود؟ یا نه،
مهم ترین تعهد که توحید به جامعه موحد میدهد عبارتند از :
تعهدی که توحید و فرد موحد یا به جامعه موحد میدهد، از حد فرمانهای شخصی و تکالیف فردی بالاتر است. تعهدی که توحید به یک جامعه موحد میدهد، شامل مهمترین، کلیترین، بزرگترین، اوّلیترین و اساسیترین مسائل یک جامعه است
، مثل چه؟ مثل حکومت، مثل اقتصاد، مثل روابط بینالملل، مثل روابط افراد با یکدیگر، که اینها مهمترین حقوق اساسیست برای اداره و زندگی یک جامعه.
ما معتقدیم که تعهدِ توحید و مسئولیتی که بارِ دوش موحد میشود، مسئولیتیست در حدّ تکالیفِ اساسی و حقوقِ اساسیِ یک جامعه.
قواره جامعه توحیدی ؛ یکتاپرستی و یکتاگرایی
با یک کلمه مطلب را عرض بکنم تا بعد بپردازیم به مسائل ریزتر و فرعیترش یا مشخصتر و جزئیترش. در یک کلمه، قیافه و اندامِ جامعه توحیدی، با قیافه و اندام جامعه غیر توحیدی متفاوت است. این جور نیست که اگر در یک جامعه توحیدی، یک قانونی اجرا میشود، آن قانون یا دهتا مثل آن قانون در یک جامعه غیر توحیدی اجرا شد، آن هم توحیدیست، نه.
قواره جامعه توحیدی، شکلِ قرار گرفتن اجزایِ این جامعه، اندامِ عمومی اجتماعی که بر اساس توحید و یکتا پرستی و یکتا گراییست، با غیر اینچنین جامعهای به کلی متفاوت است. در یک کلمه، آنچه که امروز به آن میگویند نظام اجتماعی.
نظم اجتماعی و سیستم اجتماعی و شکلِ اجتماعیِ جامعه توحیدی یک چیزیست به کلی مغایر و مباین[3] و احیاناً متعارض و متضاد با جامعه غیر توحیدی؛ در یک جمله، مطلب این است. شما این کلمه را بشکافید، در دل نظم اجتماعی و قواره اجتماعی و اندامهای اجتماعی، حرفها و بحثها هست که میتوان با استمداد از فرهنگهای جدید و نوینِ رایج دنیا و بیشتر با استمداد از قرآن و منابع حدیث، این مسائل را فهمید و درک کرد. این کلیِ مطلب.
موارد قطعنامه توحیدی
اما به طور جزئیتر و خصوصیتر و مشخصتر عرض کنم، ما توحید را به صورت یک قطعنامهای که دارای موادی هست، عرض میکنیم و مواد این قطعنامه را یکی یکی بیان میکنیم. قطعنامه توحیدی چه موادی دارد؟ همانطوری که بعد از مذاکرات گوناگون بین دو گروه، دو جبهه، دو آدم، قراردادهای لازم الاجرا به صورت قطعنامهای صادر میشود؛ موحدین عالم هم از طرف پرودگارشان، از طرف خدایِ توحید ملزمند که این قطعنامه را مورد عمل و اجرا قرار بدهند.
اصل اول: به غیر از خدا کس دیگر عبودیت و اطلاعت غیر ممکن
اولین ماده این قطعنامه، در این تلاوت امروز بایستی روشن بشود؛ بنابر اصل توحید، انسانها حق ندارند هیچکس و هیچچیز که گفتیم، دامنهاش خیلی وسیع است. ببینید عبودیت و اطاعت کجاها صدق میکند.
مصادیق عبودیت و اطاعت
«الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لا تعبدوا الشیطان»[4] آیا من پیمان نگرفتم از شما و قرار نبستیم با شما، ای فرزندان آدم که شیطان را عبودیت نکنید؟ عبودیتِ شیطان، که درباره شیطان گاهی در ضمن بحثهای گوناگون توضیح دادیم.
شیطان یک نیرو شرآفرین و سرانگیز خارج از وجود انسان
شیطان عبارت از جناب ابلیس نیست یا یک چیز پنهان و مخفی که به چشم نمیآید، به دست لمس نمیشود، در همه جای زندگی آدم هم ممکن است پیدا باشد،، فقط این نیست. شیطان یک چیز وسیعیست، یک مفهوم عامیست. شیطان یعنی نیروهای شرانگیز و شرآفرینِ خارج از وجود انسان. نیروهای شرآفرین، اما این نیروها خارج از محدوده وجود خود آدم، این میشود شیطان. اگر بخواهیم تعریف کنیم، میتوانیم اینجوری تعریف کنیم: نیروهای شرانگیز و شر آفرینِ دورنیِ انسان. نفس و شیطان، نفس امّاره، شیطان؛ این از داخل، آن از خارج. این دوتا نیروهای فساد آفرینند، نیروهای شرآفرینند، نیروهای انحراف و انحطاط آفرینند.
شیطان یعنی هر آن چیزی که خارج از وجود توست و در راهِ تو اخلال میکند، شر میآفریند، شعله برمیانگیزد، خار راه میشود، گرگ و دزدِ راه را به وجود میآورد
؛ این شیطان است. در بحث مربوط به پیامبری و نبوت، در همین سلسه تلاوت و تدبرِ در آیات قرآن کریم، میرسیم و این آیه را انشاءالله آنجا ترجمه خواهم کرد برایتان؛ همه پیغمبرانی که مبعوث شدند از طرف پرودگار، دشمنانی داشتند از شیطانهای جن و انس.[5] البته این دشمنها را بعد مشخص میکنیم که چه کسانی بودند، چه جور آدمهایی بودند، از چه گروهها و طبقاتی بودند و چرا دشمنی میکردند. شیطان این مفهوم عام است.
عدم اطاعت از نیرو شر آفرین
«ان لاتعبدوا الشیطان»، یعنی چه؟ عبودیت نکنید، سر سپرده و مطیع نگردید آن نیروهای شر آفرین را. و توحید یعنی این. اینکه میگویم توحید یعنی این، نه اینکه همه توحید این است، نه؛ رقائق و دقائق[6] توحید به جای خود، رویههای و بدنههای دیگر توحید که شاید بعضی را خود ما هم بحث کنیم در آینده، آن هم به جای خود، این هم یک بدنه و یک رویه و یک نما از استوانه توحید است؛ اطاعت نکردن، عبودیت نکردن، متحمل تحملات نشدن.
یک حدیثیست شاید مکرر در مواردی خوانده باشم، الآن هم جای خواندن همین حدیث است که از قول امام علیه السلام نقل شده در کتب معتبره ما، از جمله در کافیِ شریف، اصول کافی، که امام علیهالسلام نقل میکند به عنوان حدیث قدسی، در چند جمله، در چند عبارت، و آنچه که به نظر من مانده و نزدیکترین و مفصلترین عبارات است این است که «لاعذّبنّ کل رعیة فی الاسلام دانت بولایة کل امام جائر لیس من الله و ان کانت الرعیة فی اعمالها برة تقیة و لاعفون عن کل رعیة فی الاسلام دانت بولایة کل امام عادل من الله و ان کانت الرعیة فی انفسها ظالمة مسیئة»[7]، ترجمه حدیث یا بهتر این است که مضمون اجمالی حدیث را بگویم:
اطاعتِ آن قدرتی که از سوی خدا و نماینده خدا باشد، اطاعتِ از آن مرکزی که آن مرکز، از مرکز قدرت پروردگار الهام نگرفته باشد، این در حدّ شرک است یا خود شرک است.
؛ برای خاطر اینکه ولو مردمی که این کار را انجام میدهند و مبتلای به این درد، به این بلا، به این نابسامانی بزرگ اجتماعی هستند، در کارهای شخصی خودشان آدمهای مرتب و منظمی باشند، «برة تقیة» با پروا، پرهیزگار، مراقب، اما این بلای بزرگ موجب میشود که خدای متعال نظر لطف و رحمت را از این امت برگیرد، آنان را معذَّب، معاقب،[8] مبتلای به نقمت[9] خود قرار دهد. این حدیث است.
آفت اطاعت از غیر خدا مانع رشد و رسیدن به تکامل
چرا؟ برای خاطر این است که
اطاعت غیر خدا، عبودیت غیر خدا، منافیست با آن هدفی که خدا انسان را برای آن هدف آفریدهاست
؛ منافیست با تکامل و تعالی انسان، منافیست با آزادی و وارستگی انسان. آن آزادی و وارستگیای که مقدمه اوج گیری انسان است که اگر آن آزادیها نباشد، اسارتها به جای آزادی، پاگیر و دامنگیر انسان باشد، انسان نمیتواند به آن پرواز مورد نظر نائل بیاید، نمیتواند آن اوجی را که خدا برایش معین کرده است بگیرد، نمیتواند رشد کند، نمیتواند به تکامل برسد. مثل گیاهی که رویش سرپوشی گذاشته باشند. مثل گیاهی که به پائین ساقهاش یک سیم محکمی بسته باشند. مثل گیاهی که دهها وسایلِ منعِ از رویش را در اطرافش به وجود آورده باشند. این گیاه نمیتواند رشد کند، وقتی رشد نکرد، میوه نمیدهد، وقتی که میوه ندارد، بودنش چه فایده دارد، آمدنش چه اثری دارد، پس چرا آمد؟ چرا ظاهر شد؟ جز برای این بود که بنا بود میوه بدهد؟ اطاعت غیر خدا و عبودیت غیر خدا، یک چنین آفتیست برای انسان. به هر حال در این زمینه، در سرتاسر قرآن، آیات فراوانی وجود دارد.
حالا بنده بدون اینکه خیلی تفحص [10] کرده باشم، یعنی با یک مختصر فَحصی، این آیات به نظرم رسید که اینجا ذکر بشود. حالا اجازه بدهید که اصل برنامهمان را شروع کنیم، آیات را ترجمه کنیم، منظور اساسی این است. یک قدری با آهنگ توحید در قرآن باید آشنا شد. بدجوری ما در زمینه شناخت معارف اسلامی از قرآن دور افتادیم یا سرگرم شدیم به یک سلسله پندارهای عامیانه و سست که در پوچی و بی اساسی و بی بنیادی، از هر پوچی، پوچتر است و توأم با خرافات، توآم با پندارهای باطل، و همین بود که این ظاهرِ فریبنده و باطن پوچ، در مقابل موجهای مادیگری تاب و توان نیاورد و دیدیم که چگونه از بین رفت. یا سرگرم شدیم به این پندارها یا در نقطه مقابل، سرگرم شدیم به استدلالات خشکِ بی روحِ بیاثرِ بی مسئولیت در زمینه توحید.
چه بحثهای فلسفیِ بیاثر و خشکی! ببینید چقدر درباره توحید بحث کردند متکلمین و چقدر این بحثها در تشکیل و ایجاد یک جامعه توحیدی بیاثر بود. اگر چنانچه درباره یک مسئلهای که مربوط به زندگیست، صد سال بحث بشود، مگر ممکن است بعد از صد سال در زندگی یک اثری نبخشد؟ صدها سال به صورت خشک، به صورت فریبنده از لحاظ ظاهر و بیمغزِ از نظر باطن، به صورت مجرد، فارغ، فارغِ از ارتباطاتِ با دنیای واقعیت و خارج، بحث کردند، اما الآن که ما برای بنای یک زندگیِ نو میخواهیم از توحید مدد بگیریم، وقتی نگاه میکنیم به آن بحثها، میبینیم هیچ ارتباطی ندارد؛ به قول خودمان کَالحَجَر فی جنب الانسان.[11] آن همه بحثها، آن دور و تسلسل و آن حرفها و خب؛ حالا از این توحید میخواهیم ما برای دنیای خارج استفاده کنیم، چه داریم؟ در حالی که اگر به قرآن برمیگشتیم، اگر توحید را از قرآن میخواستیم، قرآن ابعاد و رویههای و اندامهای مختلف این پیکر و این هیکل، این بنای توحید را، در ضمن صدها آیه، با بهترین بیان، با رساترین شیوهها بیان کرده. آن وقت معلوم میشود که زندگی توحیدی و انسان موحد کیست.
حالا به هر صورت؛ این یک قسمت از این آیات است، که با تدبر بایستی آیات توحید را بیشتر نگاه کرد. بنده حالا این چند آیه را برایتان معنا میکنم فقط.
«و یوم نحشرهم جمیعا»[12]، سخن از قیامت است؛ آن روزی که گرد آوردیم خلایق را همگان، «ثم نقول للذین اشرکوا» پس بگوییم به آنان که شرک آوردند، برای خدا شریک قائل شدند، «مکانکم انتم و شرکاؤکم» در جایِ خود، شما و شریکانتان، با حالتی تحکمآمیز، با لحنی عتابآمیز، بمانید در جایِ خودتان، شما و شریکان پنداریتان، آنهایی که رقیب و همآورد و همباز خدا دانستید، «مکانکم انتم و شرکاؤکم فزیلنا بینهم» میان آنان و شریکان پنداری که برای خدا فرض کرده بودند، جدایی میاندازیم. اینجا شما میفهمید، با یک نظر خیلی عادی و سطحی که این شریکها، آن کسانی که به شراکت خدا انتخاب شده بودند، در قیامت، غیر از آن هُبَلِ عقیقیِ بیجان است، او که دیگر حشر ندارد. او که داخل آدم نیست به قول معروف و معمول، که بیاورند و بگویند به جای خود، بایست! یا منات یا لات، که منات بت مخصوصیست، مجسمه مثلاً یک دختریست یا یک فرشتهایست مثلاً لات فرشتة دیگریست، هُبَل همین جور، عُزّی همینجور، صحبتِ اینها نیست. صحبت نیست، صحبت آن انسانیست که به شرکت و رقابتِ با خدا انتخاب شده. به آنها گفته میشود که در جایِ خود متوقف بشوید، ایست!
اولین سخن عتابآمیزی که نفیِ قدرت معبودانِ غیر خدا را واضح میکند در قیامت، همین است، در جایِ خود! ببینید، این در قیامت چه اثری خواهد داشت؟ به من و شما دارد این جوری میگوید؛ میگوید آن رقیبی که برای خدا تصور کرده بود آن عربِ مشرک یا آن عجمِ مشرک، چه ایرانیاش، چه رومیاش، چه حبشیاش، چه هندیاش، چه مصریاش، آن رقیبی که برای خدا تصور کرده بود و او را به رقابت و شرکت با خدا انتخاب کرده بود، در قیامت وضعش این است؛ او و پیروانش در یک کناری، با ایستِ الهی، با خطابِ عتابآمیز و قهرآمیزِ الهی، یک کناری میایستند.
«فزیلنا بینهم» میان آنان جدایی میافکنیم و «وقال شرکاؤهم ما کنتم ایانا تعبدون» شریکان، رقیبانِ پنداری، با ناسپاسیِ هر چه تمامتر رو میکنند به پیروانشان، میگویند که شما ما را عبادت نمیکردید در دنیا. مثل متهمی که از ناچاری، برای اینکه گناه را از گردن خودش برطرف کند، به هر وسیلهای، به هر سخنی متشبث[13] میشود. همانطوری که در بحث دیروز، در آن مکالمهای که به نظرم آیاتش را دیروز خواندیم و همان طوری که در مکالمات دیگری که در قرآن هست؛ «قال الذین استضعفوا للذین استکبروا بل مکر الیل و النهار»[14] تا آخر.
آن گروههایی که گمراهیهایشان متقابل بوده، در قیامت به جان هم میافتند، در مقابل هم صفآرایی میکنند. آن کسی که شرک ورزیده برای خدا و شریک گرفته، میخواهد گریبان آن شریک را بگیرد و او را به زمین بکوید؛ بگوید من تو را به جای خدا قبول کرده بودم و حالا به این بلا دچار شدم. آن کسی هم که در دنیا مورد عبودیت و پرستش بوده، او هم برای تبرئه خودش حاضر است با ناسپاسی هر چه تمامتر، علاقهمندان و تابعان و متابعان دنیای خودش را رد کند، از آنها بیزاری و تبرّی بجوید. «ما کنتم ایانا تعبدون» شما ما را عبودیت نمیکردید.
«فکفی بالله شهیدا بیننا و بینکم»، از زبان شریکان است: میان ما و شما، خدا به گواهی بس، «ان کنا عن عبادتکم لغافلین» که ما از پرستش شما غافل بودیم، اصلاً ملتفت نبودیم که شما نظر عبودیت و بندگی در مقابل ما برای خودتان دارید. این حرفِ آن شریکان.
«هنالک تبلوا کل نفس ما اسلفت» اینجاست که میآزماید هر نفسی، هر انسانی، آنچه را که از پیش به انجام رسانده است. کارهایی که در دنیا انجام گرفته، آنجا مورد آزمایش و آزمون خودِ انسان قرار میگیرد. «هنالک تبلوا کل نفس ما اسلفت» آنجا میآزماید هر نفسی، آنچه را که از پیش انجام داده، «و ردوا الی الله مولاهم الحق» بازگردانیده میشوند همگان به سوی خدا که مولا و سرپرست و آقای حقیقی آنهاست.
«و ضل عنهم ما کانوا یفترون» آنچه را که به افترا و بهتان میگفتند و میبستند، از آنان گم و ناپدید خواهد شد. همه آن چیزهایی که به عنوان یک انگیزهای برای اطاعت غیر خدا در دل انسان بود، فراموش میشود. همه آن چیزهایی که به صورت بهانه و عذری برای عبودیت غیر خدا در دلِ انسان بود و آدم فکر میکرد که در قیامت حربه دست او خواهد شد، از دست انسان گرفته خواهد شد. انسان گاهی اوقات برای اینکه برای شرک خود بهانهای بتراشد و عذری بیندیشد، فکرها و پندارها و خیالها میکند و پیش خودش بهانهها پیدا میکند. عذرهایی موجّه و شرعی درست میکند. روز قیامت که روز دادگاه است، تا انسان میآید این عذرها را اول، دوم، سوم، چهارم، پنجم ردیف کرده، بشمرد، میبیند که همهاش نیست، همهاش پوچ، همهاش خراب، همهاش باطل. «و ضل عنهم ما کانوا یفترون» و احتمال دیگری در معنای آیه؛ انسان را دنیا پشتیبانها، متّکاها[15] برای خود فرض میکند، همانهایی که عبادتشان میکند، همانهایی که اطاعت و عبودیتشان میکند، دلش به آنها گرم است؛ اما روز قیامت این همه دلگرمی و پشتگرمی، این همه حامی و پشتیبان، نمیتوانند بازی از دوش او بردارند، بیچاره! «و ضل عنهم ما کانوا یفترون».
عبودیت و اطاعت فقط مخصوص خداست
توجه کنید، استدلالات قرآن این جوری است. از یک کنار، از یک گوشه قضیه، مطلب را اثبات میکند. گاهی خیلی رویاروی استدلال نمیکند، زمینه استدلالِ مغزیِ خودِ آدم را، قرآن گاهی برای انسان فراهم میکند. اینجا خدای متعال در این آیات میخواهد ثابت کند که فقط در مقابل خدا باید اطاعت و عبودیت کرد؛ از این راه وارد میشود. «قل من یرزقکم من السماء و الارض» بگو چه کسی روزی میدهد شما را از آسمان و زمین؟ از آسمان، باران حیات بخش و زندگی بخش؛ از زمین، مواد حیاتی، «امن یملک السمع و الابصار» یا کیست آن کسی که مالک است شنوایی و بیناییها را؟ سمع را با گوش اشتباه نکنید. اسم این جارحه مخصوص که ما در فارسی به آن میگوییم گوش، در عربی اُذُن است. سمع، حالت شنوایی است، قدرت شنواییست؛ اگر هم بر این اطلاق شود، به آن اعتبار است. آن کسی که گوشش را مثلاً بریدهاند، نمیگویند سمعش را بریدهاند، میگویند اُذُنش را بریدهاند. اسم این جارحه مخصوص سمع نیست؛ همچنانی که بَصَر. بَصَر به معنای این عضو معین و مخصوص که ما به آن میگوییم چشم نیست؛ به معنای دید است، بینایی ست، آن روح است و این عضو جسم. اگر چنانچه به این عضو هم بگویند بَصَر، به اعتبار همان دارا بودن چشم است. مثلاً به چشم کور نمیگویند بَصَر. «امن یملک السمع و الابصار» یا کیست که مالک و در قبضه ملکیت اقتدار اوست، قوه شنوایی و بیناییها؟ آن کیست که به شما این درک و فهم و نیرو را داده؟ کیست که میتواند آن را از شما بگیرد؟ در حقیقت این آیه دارد اشاره میکند به داشتن بصیرت، به داشتن نیروی فهم و خِرَد، که ای انسان که بناست حالا فکر کنی و جواب این سؤال را به ما بدهی، تو دارای سمعی و دارای بصری.
«و من یخرج الحی من المیت» و کیست آن که برون میآورد زنده را از مرده. زنده ظاهری را از مرده ظاهری؛ زنی میمیرد در حالی که حامله است مثلاً بعد بچه او زنده است، او را از یک مادر مرده بیرون میآوردند. احتمال دیگر؛ از نطفه مرده، از جسم مرده، از چیزی که در او جان نیست، زنده به در میآوریم. از این زمین مرده، از زمینی که اگر چه گنجینه هزاران ماده حیات بخش و زندگی افزاست، اما خودش مرده است، از دل او بیرون آوردیم شما را و الآن هم داریم بیرون میآوریم انسانها را.
انسانها مایه اصلی و ریشه اولیشان چیست
انسانها مایه اصلی و ریشه اولیشان چیست؟ جز همین مواد حیاتی و غذایی که از ارض و از زمین است؟ پس «یخرج الحی من المیت» با چند احتمال که همه احتمالات قابل قبول است. «و یخرج المیت من الحی» و کیست که به در میآورد، برون میکشد، مرده را از زنده؟ یعنی بچه مرده را از شکم مادر زنده، یعنی انسان بد و روح مرده را از انسان زنده و دارای روح زنده و از این قبیل تعبیراتی و احتمالاتی که به ذهن انسان میرسد. به هر حال نشانه کمال قدرت پروردگار است؛ یک چیز زنده را از یک چیز مردهای بیرون آوردن، یک چیز مرده را از یک چیز زندهای خارج کردن، این نشانه کمالِ قدرتمندی و قبضه نیرومند قدرت خداست.
«و من یدبر الامر» کیست که امر تکوینی عالم را تدبیر میکند؟ کیست که این نیروی جاذبه را در زمین قرار میدهد تا انسان بتواند در آن زندگی کند؟ کیست که در زمین و در دریا و در کوه، استعدادهای زندگی به ودیعه میگذارد؟ کیست که به انسان نیروی استخراج میدهد؟ کیست که این خورشید و ماه ستارگان و جهانهای دور و دور و دوردستتر را با نظم و ترتیب شگفتآوری به وجود میآورد؟ کیست که آن ماه را در یک حد معینی از زمین قرار میدهد، که اگر پیش از آن قرار میداد، زندگی انسان در زمین ممکن نبود؛ به خاطر اینکه آب دریا سراسر سطح زمین را میگرفت. و اگر دورتر بود، باز زندگی ممکن نبود؛ برای خاطر اینکه آب در سطح زمین باقی نمیماند و در اعماق زمین فرو میرفت. کیست آن کسی که خورشید را میسازد، در حد معینی از زمین قرار میدهد که اگر از آن حد بیشتر به زمین نزدیک بود، زمین از گرما و اگر کمتر به زمین نزدیک بود، زمین از سرما قابل سکونت نمیبود، و از این قبیل.
حالا درباره هنر و قدرت پروردگار چه بگوییم! این قدر این کتابهای صادر شده و نوشته شده از دست دانشمندان علوم تجربیِ عالم در این قرن ما، در قرن بیستم، این قدر مطلب زیاد است که مثل من، یک گویندهای بخواهد بیاید اینجا بایستد، باید چندین روز فقط نقل بکند، که بنده هم با این کارها خیلی موافق نیستم. «من یدبر الامر»، این سؤال در ضمن اینکه از مشرکانِ زمان نزول وحی بود، از من و شما هم در قرن بیستم هست. «من یدبر الامر» کیست که دارد همه عالم را تدبیر میکند؟ از دلِ ذرات تا اعماق دنیاهای دوردست را او دارد میگرداند با دستِ قدرت. «من یدبر الامر»، کیست؟ بیتعصب، بیغرض، آگاهانه فکر کن تا جواب واقعی را پیدا کنی. «فسیقولون الله» خواهند گفت «الله». بعضی فکر نکرده میگویند «الله» که عقیدهشان این بود، در همان زمان هم بوده؛ بنده یک خرده فکر میکنم، دقت میکنم، «فسیقولون الله»، میگویم خداست.
این انتظام عجیب عالم تکوین از سوی خداست و بس.
این دست قدرت اوست که دارد این گردونه را میگرداند. آنچه که میبینم و مشاهده میکنیم با چشم طبیعی و چشم غیر طبیعی و آنچه امروز نمیبینیم، لکن دهها سال دیگر بر اثر پیشرفت دانش خواهیم دید، جز زاییدهها و پدید آمدههای قدرت خدا، چیز دیگری نیستند «فسیقولون الله».
مالک ؛ قدرت در اختیا ر خدا
خب، حالا که خداست، «فقل»، همین جا گریبانشان را بگیر پیغمر ما، ای مُبّشر دعوت ما، ای مسئولِ کمالِ انسان، «فقل» بگو: «افلا تتقون»؟ آیا تقوا و پروا نمیکنید؟ یعنی چه؟ یعنی پروا نمیکنید از این خدای عظیم، از این خدای عظمت آفرین، که غیر او را در اطاعت، در عبودیت شریک او قرار میدهید؟ ببینید، اگر تدبیر تکوینی [16] عالم به دست اوست، چرا تدبیر تشریعی[17] عالم به دست او نباشد؟ من یک وقتی در آن مسجد،[18] سوره تبارک را معنا میکردم، یادتان هست؟ «تبارک الذی بیده الملک و هو علی کل شیء قدیر* الذی خلق الموت و الحیاة لیبلوکم ایکم احسن عملا» بعد وارد بیان کیفیت تکوین عالم و سماوات و ارضین و این حرفها شدم، اما اولش چیست؟ «تبارک الذی بیده الملک» ملک یعنی حکومت، یعنی قدرت در اختیار اوست. کدام قدرت؟ قدرت تکوین برای اوست، قدرت تشریع هم برای اوست. آن کسی که تکوین عالم را میآراید، چرا در تشریع عالم میدان به دیگری بدهد؟ آن هم دیگری که خود، ساخته و پرداخته اوست. آن کسی که قوانین و سنتهای طبیعی را در جهان و انسان، او به وجود آورده و آفریده، چرا جَعل و تشریع قوانین مدنی و جزایی و غیره و غیره را به دست افراد ضعیف و عقلهای ناقص و دانشهای محدود و ارادههای ضعیفی، امثال بشر و بشر معمولی بدهد، چرا؟ چرا خودش جامعه را اداره نکند؟ چرا خودش قانون نگذارد؟ چرا خودش قدرت نگاهبان و پاسدار قانون را معین نکند و از او حمایت نکند؟ امامت، ولایت، چرا نکند؟ چرا امام قرار ندهد؟ چرا وَ لِّی من قبل الله[19] قرار ندهد؟ بگذارد به عهده عقول ناقص مردم، چرا؟ «فذلکم الله ربکم الحق فماذا بعد الحق الا الضلال فانی تصرفون». که گفتم دو، سه آیه را اینجا نیاوردیم که مورد نظر ما نبود.
بعد میرسد به آیه چهارمِ بعد از این. البته این آیاتی که ما ترجمه نکردیم، در تلاوت، تلاوتگر عزیزمان امروز تلاوت خواهند کرد که شما گوش بکنید و با توجه به این ترجمههایی هم که در این قرآنها هست، استفاده خواهید کرد. «قل هل ممن شرکائکم من یهدی الی الحق»[20] ، پیغمبر ما! باز با اینها به عنوان ارشاد، به عنوان تعلیم و آموزش، سخن بگو، بگو «هل من شرکائکم من یهدی الی الحق» آیا در میان این شریکان پنداری که برای خدا معین کردید و تصور کردید، کسی را سراغ دارید که به سوی حق، انسانها را هدایت بکند؟ دارید کسی را؟ مسلّم است که ـ مسلّم که عرض میکنم یعنی به اطمینان، به احتمال قوی ـ منظور در اینجا باز بتها و آن سنگ و چوب و این حرفها نیستد. کسی در مورد آنها احتمال هدایت نمیداد که اینها مردم را هدایت میکند. خب چه جوری هدایت میکنند؟ پیداست که منظور در اینجا بتهای جاندار است، آن کسانی که اقتداری از اقتدارات و قدرتی از قدرتها در قبضه آنها بوده، یا مذهبی یا دنیایی که در آن ورق بعدی نوشتیم.[21] یعنی مثل فرعون مثلاً، یعنی مثل فرض کنید شریح قاضی در زمان خودش، یا هر کس دیگری در آن زمینه، در این مایه.
«قل هل من شرکائکم من یهدی الی الحق» در میان این کسانی که شما رقیب و شریک و هماورد خدا قرار دادید، آیا کسی هست ک مردم را به سوی حق هدایت بکند؟ اینجا جواب این مشرکین چیست؟ ممکن است اینها در جواب بگویند بله؛ اصلاً اینهایی که ما انتخاب کردیم، حق، اصلاً حقّ مجسمند خودشان؛ هدایت که هیچ، بالاتر از هدایت هم میکنند. لذاست که جواب آنها نقل نمیشود. غلط میکنند، آنها غلط میکنند که برای شریکانِ خدا هدایتگری قائلند. تو خودت در جوابشان بگو:
«قل الله یهدی للحق» بگو خداست که هدایت و راهبری میکند انسانها و خردها را به سوی حق. چرا؟ برای خاطر اینکه حق را خدا آفریده. دقائقِ حق را خدا میداند و خدا مردم را به حق دعوت میکند.
کسی که در مقابل خدا بود، قهراً در مقابل حق، به چیزی دعوت میکند، پس خداست فقط آن کسی که به حق فرا میخواند.
خب، حالا که معلوم شد خدا به سوی حق دعوت میکند و رقیبانِ پنداری چنین نمیکنند، «افمن یهدی الی الحق»، این استنتاجیست که با عقل و خرد و هوش خداداد انسانی باید کرد و استفاده کرد، «افمن یهدی الی الحق احق ان یتبع» آیا آن که به سوی حق راهبری میکند، شایستهتر است که متابعت شود، «امن لا یهدی الا ان یهدی» یا آن کسی که خود راه نمییابد، مگر آنکه کسی دست او را بگیرد ببرد. آخر از چه کسی باید پیروی کرد؟ دنبال چه کسی باید رفت؟ دنبالِ خدا که خود آفریننده حق و راهبر به سوی حق و راهنمای حق است؟ یا دنبال آن کسی که اگر بخواهد به حق برسد، دست خودش را هم باید بگیرند و ببرند؟ کوری دگر عصاکش کور دگر شود[22]. او میخواهد ما را هدایت بکند؟ خودش مجبور است هدایت بشود، کسی باید او را هدایت بکند. حالا اینجا به نظر شما صحبت از کیست؟ این شریکی از میتواند مردم را هدایت بکند یا نمیتواند، اگر بخواهد هدایت بشود، باید دستش را بگیرند ببرند، این شریک چه جور آدمی میتواند باشد؟ چه جور موجودی میتواند باشد؟ آیا مراد آن گاوِ هندوها و گاو پرستهاست؟ یا مراد آن مجسمهایست که مشرک قُرَشی[23] و غیر قرشی میپرستید؟ یا مراد آتش مقدس مزدائیان[24] است؟ زرتشتیان است؟ یا مراد مجسمههای داخل کنائس[25] یهود یا در بتکدههای روم و یونان است؟ مسلماً اینها هیچکدام نیست. آنی که میتوان گفت رهبری میکند یا نمیکند، اگر بخواهد راه بیابد، باید دستش را بگیرند و ببرند، او انسانیست که مدعیِ رهبریست؛ مدعی آن است که جامعه را به سعادت میرساند. قرآن میخواهد بگوید خدا انسان را به سعادت میرساند، خدا انسان را به سرچشمه حقیقت نائل میکند، انسان را به حق میرساند. آن کسانی که خودشان از خودشان چیزی ندارند، نمیتوانند، «امن لا یهدی الا ان یهدی فما لکم» چیست شما را؟ یعنی ای مردمی که نمیاندیشید و درک نمیکنید «کیف تحکمون» چگونه حکم میکنید؟ چگونه حکم میکنید؟ چطور برای غیر خدا میدان و مجال قائل میشوید؟ این یک کلمه درباره توحید.
(البته بحثی که فردا انشاءالله داریم، باز در همین زمینه است با یک مقدار تلاوت، یک چیز دیگر هم آن پایین بود، این عبارت را بگذارید بخوانم، که دیگر حالا وقت ندارم خیلی صحبت بکنم در اطرافش.) نفی عبودیت خدانماها؛ خدانما، آن کسانی که خدانمایی میکنند، خداگونگی به خودشان میدهند، موجوداتی که بتهای جاندار بشر بودند در طول تاریخ. نفی عبودیت خدانماها، چه در لباس قدرتهای مذهبی، در پرانتز: احبار و رهبان، و چه در لباس قدرتهای دنیایی، در پرانتز طاغوت، ملأ، مُترِف.[26]
در پیشنهاد اسلام به اهل کتاب ـ که اسلام یک وقتی یک پیشنهادی به اهل کتاب کرده ـ که در قرآن آن پیشنهاد هست، نفی اطاعت قدرتهای غیر الهی در آن آیه به این صورت آمده که «قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیینا و بینکم الا تعبد الا الله و لا نشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله»[27] که خودتان نگاه میکنید.
[1] ـ (ط وی) پیچیده شد
[2] ـ (ت ب ع) به دنبال چیزی رفتن
[3] ـ (ب ی ن) مخالف، جدا
[4] ـ سوره مبارکه یس / آیه 60
[5] ـ سوره مبارکه انعام / آیه 112: «وکذلک جعلنا لکل نبی عدوا شیاطین الانس و الجن» و بدین گونه برای هر پیامبری دشمنی از شیطانهای انس و جن برگماشتیم.
[6] ـ (رق ق) (د ق ق) رقت از نظر معنا مثل دقت است، ولی دقت جایی استفاده میشود که مراعات همه جوانب کار بشود و رقت به اعتبار عمق در کار است.
[7] ـ امام باقر، حدیث شماره 32
[8] ـ (ع ق ب) شکنجه شده، عذاب شده
[9] ـ (ن ق م) عقوبت، عذاب
[10] ـ (ف ح ص) جستجو کردن، تحقیق کردن
[11] ـ همانند سنگی در کنار آسمان
[12] ـ سوره مبارکه یونس / آیات 28 تا 32
[13] ـ (ش ب ث) چنگ زننده
[14] ـ سوره مبارکه سبا / آیه 33: و کسانی که زیر دست بودند به کسانی که برتری داشتند، میگویند: «بلکه نیرنگ شب و روز شما بود.»
[15] ـ (و ک ء) تکیه گاه
[16] ـ (ک و ن) ساختن، ایجاد کردن
[17] ـ (ش ر ع) قانونگذاری
[18] ـ مسجد کرامت، مشهد مقدس
[19] ـ ولیّ از جانب خدا
[20] ـ سورة مبارکه یونس / آیه 35
[21] ـ به پلی کپی انتهای جلسه مراجعه بفرمایید.
[22] ـ جاهل برو ز مرشد بی معرفت چه فیض کوری کجا عصاکش کوری دگر شود (کلیم کاشانی)
[23] ـ منسوب به قبیله قریشی
[24] ـ آیینی است که در ایران باستان و میان اقوام هند و آریایی رایج بوده است. بعدها این آیین در ایران به وسیله زرتشت تغییراتی یافته است. آتش در این آیین نماد پاکی است.
[25] ـ جمع کنیسه، عبادتگاه یهودیان
[26] ـ (م ل ء) بزرگان و برجستگان قوم (ت رف) ثروت اندوزان و اشراف قوم
[27] ـ سوره مبارکه آل عمران / آیه 64