توحید و نفی طبقات اجتماعی | جلسه دوازدهم طرح کلی اندیشه اسلامی
دوشنبه 13 رمضان المبارک 1353 شمسی
بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
« مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَ لَدٍ وَ مَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلَهٍ إِذًا لَّذَهَبَ كُلُّ إِلَهٍ بِمَا خَلَقَ وَ لَعَلَا بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ »
سوره مبارکه مؤمنون آیه 91
دانستن توحید یک عقیده عمل خیز و تعهد انگیز
اگر نظرِ برادران عزیز باشد، عرض کردیم که توحید را در صورتی که ما به عنوان یک عقیده عمل خیز و تعهد انگیز بدانیم، ناگزیر یک سلسله الزامها و تعهدها را بفهمیم، و البته این تعهدها مخصوص زندگیِ فردی انسانها هم نیست، بلکه تکیه بیشتر این تعهدات روی زندگی اجتماعیست، روی نظام اجتماعی و شکل جامعه است؛ یعنی توحید وقتی درجامعهای واردشد، اول کاری که میکند،بنای آن جامعه را با شکلی که متناسب با این عقیده است، انجام میدهد.بعد از اینکه این کار انجام گرفت، آن وقت نوبت میرسد به اینکه یک انسان موحد چه تکالیفی دارد به عنوان یک فرد.
تعهدات توحید:
به هر صورت، این تعهدات را باید شناخت و دانست. ما تعبیر کردیم از مجموعه این تعهدات به قطعنامه توحید. گفتیم توحید یک قطعنامهای به ما میدهد، یک مجموعه قرار داد و الزام را روی دست ما میگذارد. ما برای اینکه بتوانیم انشاءالله موحد زندگی کنیم، لازم است که این تعهدات را فعلاً بدانیم.
عبودیت و اطاعت،
اوّلیِ از این تعهدات، عبارت بود از اینکه عبودیت و اطاعت، منحصراً از آنِ خدا؛ از اول تعهد توحید است.
توحید و نفی طبقات اجتماعی
و ضمنِ یکی و تلاوت یا دو، سه تلاوت این مطلب را بیان کردیم. امروز دومین تعهدی که توحید بر دوش موحد میگذارد، جامعه موحد، فرد موحد، دنیای موحد، با این عنوان میتوان مشخص کرد، که اینجا[1] نوشتیم: توحید و نفی طبقات اجتماعی. (البته در این نوشتههایی که در دست شماست، خوب است که اولِ صفحه، یک عددِ دو بگذارید. چون در آن نوشته مربوط به عبودیت و اطاعت انحصاری، یک عدد یک نوشته شده بود، اینجا هم لازم است یک دو بگذارید که معلوم باشد تسلسل مطالب. سهاش را هم بعداً انشاءالله عرض خواهیم کرد و چهار و اگر بیشتر داشت، بیشتر.)
مفهوم نفی طبقات اجتماعی
نفی طبقات اجتماعی؛ و با یک عبارت کوتاه که تفصیلاتش را بعداً عرض میکنیم، جامعه توحیدی طبق این اصطلاحی که به گوش شما آشناست، یک جامعه بی طبقه است، یک جامعهای است که گروههای انسانها در آن جامعه از یکدیگر بر حسب حقوق و مزایا جدا نشدند. همه انسانها زیر یک سقفِ حقوقی زندگی میکنند. همه در یک مسیر و با یک نوع امکانات و با یک نوع حقوق زندگی میکنند و حرکت میکنند. این جامعهایست که توحید از لحاظ طبقهبندی اجتماعی، در مقابل دیدِ ذهن ما و تصور ما میگذارد.
بیان مفهوم اختلاف طبقاتی
به تاریخ که برمیگردیم، میبینیم اختلاف طبقاتی از جمله دردهای مزمن تاریخ است در همه اجتماعات. نه فقط اجتماعات عقب مانده قبایلی، نه فقط اجتماعات سرزمینهای دور از تمدن، بلکه در آن کشورها و سرزمینهایی که مادر تمدن بشری و گاهواره تمدن بشری هستند، در همان جاها اتفاقاً اختلاف طبقاتی با زشتترین چهرهای و کریهترین صورتی خودش را به ما از لابهلای اوراق تاریخ نشان میدهد. واقعاً ستم بزرگ تاریخ و لکه ننگ بزرگ تاریخ بشر از جمله همین است: اختلاف طبقاتی. یعنی چه اختلاف طبقاتی؟ یعنی اینکه انسانهایی که در این جامعه زندگی میکنند، اینها همه مثل هم نیستند. یک عده محکومند به اینکه محرومیت بکشند، رنج ببرند، خدمت گروههای دیگر را بکنند و باید از این محرومیت و رنج، گلهای هم نداشته باشند. یک عده هم بایستی برخوردار باشند، بهرهمند باشند، لذت و عیش زندگی برای آنها باشد، از همه مزایا آنها بتوانند استفاده بکنند و اشکالی هم نداشته باشد. مثلاً در هندوستان، که برای یک مثال، بهترین جایی که میشود مثال زد هندوستان است. و میدانید که هندوستان مهد تمدن آریاییست و نژاد آریایی از آغاز شهرنشینی، از آغازی که یک ملتی و جمعیت متشکلی را تشکیل داد، در همین هندوستان بود. که میگویند نژاد آریایی از سرزمینهای شمالی و سیبریا آمد، وقتی که وارد شدند، دو شقه شدند، یک عده رفتند طرف هندوستان، یک عده طرف ایران، ومردمی که در هندوستان بودند، زودتر به تمدن رسیدند تا آنهایی که در ایرا ن آمدند مشغول زندگی شدند.
مهدِ تمدن بشری یا یکی از مهدهای تمدن بشری هندوستان است و اختلاف طبقاتی غوغاست. چهار طبقه اصلی اینها قائل بودند. یک طبقه زیرِ طبقات دیگر و صدها طبقه در لابهلای این چهار طبقه اصلی؛ که البته تفصیلاتش را بگردید در کتابهای مربوط به تاریخ ادیان، آنهایی که ذوقش را دارند، علاقهمندند، بگردند و یک قدری با تدبّر و تفکر بیندیشند در توحید و قرآن و مقایسه کنند. چهار طبقه مردم را تقسیم میکردند، طبقة اول بَرَهمَنان، رجال دینی و روحانی، که اینها بالاترینِ طبقات اجتماعی بودند. طبقه دوم سپاهیان و شاهزادگان، اینها در طبقه دوم قرار داشتند. البته بین این دو طبقه اختلافات و تعارضها فراوان بوده، قبلاً شاهزادگان طبقه بالا بودند و روحانیون طبقه دوم، بعد در اثر عواملی که پیشامد کرد و کشمکشهایی که شد، توانستند روحانیون و برهمنان طبقه علمی و بالایی را به خودشان اختصاص بدهند و سلحشور و سپاهیان و شاهزادگان و خوانین را در طبقه دوم قرار دهند.
از طبقه دوم که میگذشتیم، طبقه زارعان و کارگران بود، صنعتگران. این دو طبقه بالا که برای اجتماع کاری نمیکردند، برهمن چه کار میکرد؟ جز اینکه چند تا ورد و ذکر بخواند و دستهایش را تکان بدهد. آن خان و شاهزاده چه کار میکرد؟ جز اینکه یک قدری بیشتر املاک و یک قدری بیشتر ثروت و یک قدری بیشتر و وسیعتر قلمروِ آقایی برای خودش درست بکند. اما صنعتگران و کشاورزان همه کارِ این سرزمین عظیم را انجام میدادند، طبقه سوم بودند اینها. طبقه چهارم مردم عامی بودند. عامه مردم، یعنی مردم معمولی. لابد کاسب، کسانی که در جامعه به کارهای دستی و کوچک مشغول هستند. زیر این چهار طبقه، یک طبقه دیگر وجود داشت که آنها میگفتند از نژاد آریایی اصلاً نیستند، این چهار طبقه، هر چهار طبقه از نژاد آریایی بودند، آنها را میگفتند خارج از نژاد آرین هستند، پس نجسند؛ طبقه نجسها. البته اینهایی که دارم عرض میکنم، مربوط به تاریخ است، اما تاریخی که امتداد پیدا کرده، کرده، کرده، تا قرن بیستم. در هندوستان آنچه که من الآن برایتان عرض کردم، تا چند سال پیش، با کمالِ اعتبار به قوت خودش باقی بود. شاید آقایانی که مطالعه کردند در مسائل هندوستان، بدانند که طبقه نجسها و پلیدها را گاندی، رهبر فقید هندوستان، نسخ کرد و از بین برد، گفت نجس چیست؟! خود این نخست وزیر قبلی هندوستان که نِهرو[2] باشد و الآن هم صبیهی[3] ایشان رئیس دولتند، اینها خودشان جزء برهمنها هستند. خود نهرو جزو برهمنها بود، در طبقه بالا. پدرش پاندیت نهرو جزو برهمنها بود. البته این چون ضدمذهبی و غیرمذهبی بود، بدش میآمد به او بگویند برهمن و چاندیت، لقب مخصوص برهمنها را، به او بگویند. به هر صورت، میخواهم بگویم اینها یک چیزهای مربوط به تاریخ باستان هم نیست خیلی. بعد از آنی که چهارده قرن یا سیزده قرن و اندی از ظهورِ خورشیدِ توحیدِ قرآنی میگذشت، باز در هندوستان، در آنجایی که زایشگاه تمدن بشریست، این اختلاف طبقاتی وجود داشته.
خب، حالا منظورم تشریح اختلاف طبقاتیست. اینها چهار طبقه بودند و همان طور که عرض کردیم در لابهلای طبقات به گفته جان ناس[4] که تاریخ ادیان را نوشته، دهها بلکه صدها طبقه فرعی. آن وقت، دو نفر آدم از دو طبقه حق ندارند با هم ازدواج کنند، با هم حرف بزنند، با هم دست بدهند، پهلوی هم بنشینند، با هم راه بروند، با هم رفاقت کنند وَ قِس عَلَیهِ فَعلََلَ وَ تَفعَلَل. [5] اصلاً اینها از همدیگر با یک دیوار پولادین جدا میشدند. چرا جدا بشوند؟ برهمن مگر چه دارد که منِ کشاورز ندارم؟ یا منِ کاسبِ معمولی ندارم؟ یا فلان سپاهیِ بزرگ مگر از چه مزیت طبیعی برخوردار است که منِ عامیِ معمولی برخوردار نیستم؟ اگر این سؤال میشد، میدانید در جواب چه میگفتند؟ میگفتند فضولی موقوف! برای خاطر اینکه در اصلِ خلقت، در اصلِ تکوین، شما دو گروه، دو جور آفریده شدید. ارتباط به قانون و قر ارداد و جَعلِ زید و عمر و ندارد، شما دو جور آفریده شدید. برای خاطر اینکه بَرَهما، خدای بزرگ، وقتی که میخواست موجودات را پدید بیاورد، وقتی میخواست انسان بسازد، برهمنها را از سر خود آفرید، خانها و سپاهیان و شاهزادگان را از دستهای خود، کشاورزان را از بازوهای خود و مردم طبقه عامله را از پاهای خود، و طبقات نجس اصلاً از برهما نیستند، از آن ریشه پاک نیستند، از این نژاد نیستند. وقتی که طبقه چهارم از پای برهما آفریده شده، چه حقی دارد خودش را هم پا و هم سر بداند با برهمن که از سر برهما آفریده شده، اصلاً شما همهتان در خلقت یکسان نیستید، یک عدهای از اصل شریفتری آفریده شدند، شایسته احترام بیشتری هستند، موهبت آنها طبیعیست، برخورداری آنها ذاتیست، محرومیت طبقات پایین هم ذاتی است، این منطق بود.
شما فکر میکنید که در یک چنین اجتماعی، آیا امکان دارد که اختلاف طبقاتی روزی برافتد؟ چنین چیزی ممکن است؟ چرا ممکن باشد؟ اختلاف طبقاتی را فکر میکنید چه کسی ممکن است بر بیندازد در یک جامعه مختلف الطبقات؟ آیا طبقه بهرهمند؟ آیا طبقه برخوردار میآید میگوید برای خاطر خدا من از حقوقم گذشتم؟ اینکه خیال خامیست. لابد اگر اختلاف طبقاتی بخواهد برافتد در اجتماعی، طبقه محروم باید حق خودش را بخواهد، برخورداریای که برای او هست طلب کند و اعتراض کند و برخورداریهای زیادیِ طبقات بالا، طبق پایین باید اعتراض کند. طبقه پایین در یک چنین اجتماعی که من ترسیم کردم، محال است اعتراض کند. چرا؟ برای خاطر اینکه او معتقد است وضع طبیعی این جوریست، اصلاً ذاتاً این جور آفریده شدهاند، قابل تغییر و دگرگونی نیست، نمیشود کاری کرد، این جور ساخته شده؛ این جور آفریده شده. وقتی که انسان معتقد بود که طبیعت و فطرت و سرشت و خلقت جدایی در او، او را به یک صورت خاصی آفریده، محال است که انتظار داشته باشد که غیر آن صورت برای او امید برود، و از مزایا و حقوقی که با وضع ساختمان او و طبیعت او متناسب نیست، برخوردار باشد. میگوید من حقم است، گلیم بخت کسی را بافتند سیاه[6] کاریش نمیشود کرد. ما را از اول سیاه جامه بافتند، ما را از اول از نوع بد رشتند، کاری دیگر نمیشود کرد. شما یک چیز سیاهی را ببرید لب جوی آبی، لب یک اقیانوسی، بنا کنید هی شستن و شستن، وقتی ذاتاً سیاه است، وقتی که از اول، این رنگ طبیعیاش سیاه بود، ممکن است این رنگش از بین برود؟ بلکه گرد و خاکهایش پاک خواهد شد، سیاهیاش شفافتر خواهد شد، بیشتر سیاهی میزند. بنابراین، در طول تاریخ، همان طور که ملاحظه کردید، در این اجتماعات، این ستم بزرگ وجود داشت و وسیله علاجی هم برای او نبود.
البته مصلحینی پیدا میشدند، افکار را عوض میکردند، دقت کنید به این نکتهای که عرض میکنم، تصریح نمیکنم این معنا را، اما این نشانه یک فلسفه اختصاصیِ مخصوص ادیان است. مصلحینی میآمدند، اول فکر را عوض میکردند، اول فرهنگ را دگرگون میکردند، اول میگفتند که این فلسفه غلط است، بر اساس غلط بودن آن فلسفه، مردم را قانع میکردند به اینکه این وضع ظالمانه است. برداشت صحیح از تحولات تاریخی این است. این درست نیست که ما بگوییم اول وضع عوض میشد، اول شکل اجتماعی دگرگون میشد، بعد فلسفهها و افکار دگرگون میگشت نه؛ مصلحینی میآمدند، این تاریخ ماست، تاریخ مشرق زمین است؛ یعنی، آنهایی که آن جور فکر میکردند و آن جور فرض کردند، به نظر ما، تاریخ مشرق زمین را نخوانده بودند، تاریخ اروپا را دیده بودند؛ این هندوستان است، این چنین است، این ایران است، این مصر است؛ مصلحینی که به وجود آمدند، مصلحین مذهبی، اول افکار را عوض کردند، فلسفهها را دگرگون کردند، بعد که افکار عوض شد، فلسفهها عوض شد، آن وقت زمینه آماده شد برای اینکه وضع اجتماعی و نظم غلط اجتماعی هم دگرگون بشود. باری، در طول تاریخ این جوری بوده.
ملاحظه کردید، اینجا هندوستان بود، ایران هم همین جور بود، مصر هم همین جور بود، چین هم همین جور بود، هر جایی که شما از تمدنی سراغ دارید، وضع بر همین منوال بود. یعنی چه؟ یعنی گفته میشد چون انسانها دو گونه آفریده شدهاند، چون از دو سرشت و دو فطرت و دو طینت یا بیشتر آفریده شدهاند، پس حقوق اجتماعی آنها هم باید با هم برابر نباشد. لازم است که با هم یکسان نباشد، اگر کسی گفت باید یکسان باشد، غلط گفته است، این را این جوری میگفتند.
اسلام آمد اعلان کرد که خدایانی نیست، خدایان غلط است؛ خداست. آنهایی که تصور میکردند که دو خدا، دو گروه انسان را آفریدهاند، با دو گونه تمایزات و مشخصات، اشتباه کردهاند. یک خداست، همه عالم را هم او آفریده، تدبیر جهان و جهانیان یکسره در قبضه قدرت اوست و او همه را برابر آفریده. او همه را از یک اصل، از یک طینت، از یک فطرت، از یک ریشه و منشاء مادی درست کرده. آیات قرآن در این زمینه فراوان است؛ « یا اَیُّهَا النّاسُ اعبُدوا رَبَّکُمُ الَّذی خَلَقَکُم وَ الَّذینَ مِن قَبلِکُم»[7] حالا آیاتی که اینجا امروز ذکر کردیم در این نوشته و در این تلاوتِ امروز هست، میخوانیم.
آفریدن انسان از یک منشا و تجهیزات
گفت همه انسانها از یک اصل و یک منشأ و یک ریشهاند. همه انسانها با یک نوع تجهیزات به دنیا آمدند. همه انسانها لایق اوج و پرواز به سوی تکاملِ بینهایتند.
همه انسانها میتوانند بزرگ و بزرگ و بزرگتر بشوند. ای استعداد در همگان هست. البته توجه کنید، موجودات وانسانهایی که به صورت محسوسی بالاتر از سطح بشرِ معمولی هستند، یعنی پیامبران و امامان، آنها در این کلّی حرف من داخل نیستند. اینی که گفتیم هر انسانی میتواند پرواز کند و به بینهایت برسد، معنایش این نیست که انسان میتواند پیغمبر یا امام هم بشود یا کوشش و مجاهدتش؛ آن یک بحث دیگریست؛ پیغمبر و امام چگونه میشود که پیغمبر میشوند یا امام میشوند، آن یک مطلب بعدیست. در یک صحبت دیگری، در یک بحث دیگری، اگر بتوانیم، ممکن است که مختصر اشارهای بکنیم. اجمالاً پیغمبران و امامان صلوات اللّه علیه اینها از یک امکانات بیشتری برخوردارند، یک ویژگیهایی دارند که اینها در بشر معمولی نیست، البته اینها میدانید عدهشان کم است، استثناییاند و سخن، روی افراد جامعههای بشریست به طور عموم. البته همان پیغمبران و امامان هم از ریشه و در منشأ مادی، با انسانهای معمولی هیچ تفاوتی ندارند، «اَبوهُم آدَمُ وَ الاُمُّ حَوّاء».[8]
وجود نداشتن اختلاف طبقاتی در متن جامعه
این یک آموزش اسلامیست؛ در سایه توحید به انسانها تعلیم شد، اثبات شد، مسجّل شد که در متن جامعه اختلاف طبقاتی وجود ندارد. آن جامعهای که اسلام به وجود میآورد، آن جامعه گروه گروه نیست، طبقه طبقه نیست، ممکن نیست مردمی از حقوقی برخوردار باشند که دیگران از آن حقوق برخوردار نباشند. در آن جامعه گفته نمیشود که یک نفر دو اصل، دو منشآ، دو ریشه یا بیشتر آفریده شدهاند. در آن جامعه گفته نمیشود که یک نفر از خاک آفریده شده، آن دیگری فرض بفرمایی که از نور آفریده شده. از لحاظ مادی، منشأ مادیِ همه یک چیز است. بنابراین توحید به معنای یک خدا قائل بودن، تدبیر و خلق و آفرینش و اداره جهان را از یک خدا دانستن، ضامن نفی طبقات اجتماعیست.
البته مطلبی در اینجا هست و این است که طبقات اجتماعی، همیشه به صورتی که در هندوستان ذکر کردم، بیان کردم نبود. این جور نیست که همه جا یک فلسفهای به آن صورت داشته باشد؛ ای بسا در اجتماعاتی، در میان جمعیتها و ملتهایی، از لحاظ فلسفه و ادعا و بینشهایی که مطرح میکنند میان مردم، همه در سطح واحدی قرار داشته باشند، اما در عمل اختلاف طبقاتی وجود داشته باشد، همچنانی که در دنیای امروز ما هست.
امروز در دنیا شما نگاه کنید، مخصوصاً در دنیای سرمایه داری، مخصوصاً در کشورهایی که از لحاظ سرمایه داری اوجِ بیشتری گرفتهاند، اختلاف طبقاتی به نحو بارزی مشهود است. البته آنجا هرگز نگفتهاند که کارها و کارفرماها از دو منشأ و ریشه خلقی و آفرینشی آفریده شدهاند، نه؛ آنها نمیگویند که آقای صاحب فلان کمپانی عظیم، مثلاً فلان کارتل، با کارگر فلان معدن، اینها از دو ریشهاند، از دو اصلند، نه؛ اما عملی که با هم انجام میدهند، مقرراتی که برای این دو گروه آدم میگذارند، وضع رفتاری که در جامعه میان این دو نوع انسان برقرار میکنند، چندان تفاوتی ندارد با آن مردمی که معتقد بودند اینها از دو اصل و دو منشأ و دو ریشه آفریده شدهاند. برای عدهای امکانات بینهایت، برای گروه زیادی امکانات صفر. عدهای ثروت تمام عالم را به نفع خودشان استثمار میکنند، عدهای دست رنج خودشان را هم اجازه ندارند تنها بخورند.
اختلاف طبقاتی به این معنا هم صدق میکند و این در دنیا، امروز هست. بلکه حتی میخواهم بگویم این اختلاف طبقاتی، رذالت آمیزتر و موذیانهتر است از آن اختلاف طبقاتی آن روز. آنها صاف میگفتند ک بله، ما با همدیگر تفاوت داریم؛ اینها میگویند که ما برادریم با هم، همه در یک طرازیم، ما اصلاً حامی حقوق شما هستیم، اما در عمل میبینیم که این جور نیست، در عمل همان تمایزها وجود دارد. گاهی در مقام اجرای مقررات حقوقی هم یک تساویها و برابریهایی به چشم میخورد که فلان کس هم فلان گناه را انجام داده، مبتلا به فلان مجازات شده، وَ لو از طبقه بالاست، اما باز که نگاه میکنیم، میبینیم نه، ریشه مطلب چیز دیگری است. میبینیم باز همان اختلاف طبقاتیها، باز همان تمایزات اجتماعی، به قوت خود باقیست. در حقیقت برخورداریها منحصر است به یک عده خاص، و یک اکثریتی محرومند، و او چیزی که از آن محرومند، یک فهم و درک و رشد کامل و درست است.
اسلام همه اینها را نفی کرده. بنده به طور خلاصه، آنچه را که از آیات قرآن، در مجموعه این کتاب عزیز استفاده میشود در زمینه نفی طبقات اجتماعی؛ اینها را وقتی فکر کردم، دیدم خیلی زیاد است، چند تا را اینجا نوشتهام. گوشهای از این آموزشها که در آیات زیر، نشان آن نمایان است، بدین قرار است:
خالق و معبود و مدّبر امور همگان خداست. این حرف اسلامیست. خالق همه یک نفر است، خداست. میگویید چه فرق میکند؟ خیلی فرق میکند. اگر چنانچه ما قائل شدیم که خالق دو تاست ـ نه اینکه اگر ما قائل شدیم، بحث طلبگی نمیخواهم بکنم، فرضی آن اجتماعی و آن فلسفه دو خدایی، دو خدایی بودنش، اولین تأثیری که میبخشد این است که دو گروه در اجتماع به وجود میآیند. وقتی ما یک خدایی هستیم، معنایش این است که مردم جامعه همه یک صفند، یک گروهاند، یک طبقهاند، برادر و در کنار همند. کار به لازمه این جمله دارم، کار به لوازم آن فلسفه منسوخ باستانی ندارم. میخواهم توجه کنید که وقتی ما معتقدیم خدا یک است، یعنی چه. خدا یک است و دو نیست، یعنی بندگان خدا در یک ترازند، در دو تراز نیستند. از جمله معانی خدا یک است و دو نیست، این است؛ نه اینکه همه معنایش این است. یعنی بندگان خدا در دو طبقه نیستند، در یک طبقهاند، چرا؟ چون خداشان یکی است، آفریدگارشان یکی است.
آیا خدا به یک عده از اینها محبت بیشتری داشت هنگامی که اینها را آفرید؟ «وَ قالَتِ الیَهودُ وَ النَّصاری نَحنُ اَبناءُ اللّهِ وَ اَحِبّاؤُهُ»[9] یهود گفتند ما فرزندان خدا و دوستان او هستیم، خدای متعال در جای دیگر، یکی از جنایتهای اینها را به رخ میکشد. هم جواب میدهد، هم شماتت میکند، «قُل فَلِمَ تَقتُلونَ اَنبِیاءَ»[10] اگر شما این قدر با خدا رفیق و نزدیک و قوم و خویشید، چرا پیغمبرهایش را کشتید؟ چرا بندگان برگزیدهاش را کشتید؟ چرا؟ یهودیها میگفتند ما بچههای خدا و نزدیکان خدا هستیم، یک امتیازی داریم. نه خیر؛ اسلام میگوید این حرف غلط است. یک جای دیگر میفرماید: «قُل یا اَیُّهَا الَّذینَ هادو اِن زَعَمتُم اَنَّکُم اَولِیاءُ لِلّهِ مِن دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا المَوتَ اِن کُنتُم صادِقینَ»[11] اگر شماها میگویید با خدا خیلی رفیق و نزدیکید، اگر راست میگویید، تمنای مرگ کنید. خب، از این زندگی پوشالی برهید، به خدای محبوبِ عزیز هم جبهه قوم و خویشتان نایل بشوید دیگر، شما که از خودتان است آنجا، بعد میفرماید: «وَ لا یَتَمَنَّونَهُ اَبَداً» محال است که اینها تمنای مرگ کنند. یهودی و تمنّای مرگ؟!
پس خالق و معبود و مدبر امور همگان خداست. این مسئله خیلی مهمی است که اگر چنانچه خالق و معبود یکی شد، ناگزیر انسانها در یک طبقه و یک ترازند.
همه از اصل و ریشه مادیِ واحدی آفریده شدند. روی این کلمه مادی دقت داریم، تکیه مخصوص داریم؛ از جنبه مادی، از جنبه ساختمان بدنی، همه انسانها از یک اصل و یک ریشه آفریده شدهاند. هیچ کس در آفرینش از مزیتی که منشأ برخورداریهای حقوقی باشد، بهرهمند نیست. این را هم دقت کنید؛ نه اینکه از مزیتی برخوردار نیست؛ چرا، ممکن است انسانهایی بر اثر شرایطی، یک استعداد خاصی پیدا کنند؛ خب، یک مزیتی شد. یک نفر ممکن است از لحاظ شرایط خِلقتی جوری به وجود آمده باشد که نابغه باشد. ممکن است کسی از پدر و مادری تولید شده که با استعداد است. یکی کم استعدادتر است، یکی نیرومندتر است، یکی ضعیفتر و لاغرتر است، یکی زیباتر است، یکی زشتتر است، پس این اختلاف هست، اما این اختلافات منشأ اختلاف حقوقی نیست. چنین نیست که آن کسی که از قوایِ جسمیِ بیشتری برخوردار است، از حقوق اجتماعی بیشتری برخوردار باشد، ابداً! چنین نیست آن که در یک خانه اشرافی و متنفّذی به دنیا آمده، از امکانات بیشتری برخوردر باشد. هرگز! اسلام اگر مدرسه باز میکند، برای همه بچهها باز میکند؛ اگر تعلیم و تربیت میدهد، برای همه بچهها میدهد؛ اگر به انسانها امکان کسب و کار و تلاش و سعی در زندگی میدهد، به همه میدهد؛ کار اگر میدهد، به همه میدهد.
در جامعه اسلامی با حکومت اسلامی، ذیلِ ظلِّ[12] مقرراتِ اسلامی، این جور نیست که کسی برای درس خواندن، برای کار کردن، برای چیز فهمیدن، برای پول در آوردن، برای کار گرفتن، برای شاغل شدن، حتی تا بالاترین مقامات، محتاج پارتی باشد. در جامعه اسلامی این جور است؛ میدانیست وسیع و دارای میلیونها راه در مقابل میلیونها انسان؛ بروند، همه استفاده کنند، همه در این میدان به سوی هدفها و مقصودهای مادی و معنوی بدوند، هیچ اشکالی ندارد، راه جلوی همه باز است، برخلاف نظامهای غیر توحیدی، بر خلاف نظامهای جاهلی که جاده را برای بعضی آسفالته میکنند و برای بعضیراهها را پر از خار و سنگ و مانع. به قول سعدی سنگ را میبندند و سگ را میگشایند، [13] در جامعه اسلامی این جور نیست.
همه میتوانند در جامعه اسلامی به عالیترینِ مقامات برسند. خب، شما ببینید، بلال حبشی رسید به مقام مؤذی (امروزش را نگاه نکن که مؤذن مسجد امام حسن، مش اسحاقِ ما احساس حقارت میکند، و سر وقت نمیآید غالباً، مثل اینکه اینجا نیست بشنود، بعضی روزها میآید، بعضی روزها نمیآید) مقام مؤذنی خیلی مقام عظیم و با شکوهیست در اسلام، مقام ارجمندیست، همه کس مؤذن نمیشدند. بِلال سیاه حبشی از منشأ پَست اجتماعی، از لحاظ معیارهای جاهلی آن زمان، این میرسد به مقام مؤذنی، این بالاترین است، یکی از بالاترین مقامها. سلمان فارسی از نظر معیارهای آن روز از یک منشأ پایینتر بود، چون عربها خودشان را بالاتر میدانستند و همه انسانهای دیگر را پایینتر از خودشان، خب سلمان هم که فارسی بود دیگر، اهل اصفهان بود. در عین حالی که فارسیست، غریب است، از راه دور آمده، زبان عربی را شاید بد یاد گرفته، یعنی مسلّم، شاید هم خیلی خوب حرف نمیزده، ایشان میرسد به ولایت و حکومتِ یا منطقه عظیم، و از این قبیل و از این قبیل و از این قبیل فراوان.
بنابراین هیچ کس در آفرینش از مزیتی که منشأ برخورداریهای حقوقی باشد، بهرهمند نیست، ولو اینکه از بعضی مزیتها بهرهمند است.
همه مزیتها در اختیار همگان و وابسته به تلاشهای مداوم و کوششها و مجاهدتهای خود آدمی است؛
همه چیز همه مقامها ـ عرض کردم جز آن مقامهای خاصی که برای هدایت و رهبری بشر، به صورت الهی معین شده و مهیا شده، آنها را نمیگویم فعلاً همه جهان از آنِ اوست؛ یعنی از آنِ خدا و آدمیان همه فقیران درگاه اویند. همه از او باید بخواهند، همه از او باید بگیرند، همه باید دست نیاز به سوی او باز کنند، و همه در اینجا یکسانند.
امام سجاد صلوات اللّه علیه هم که فرزند پیغمبر و فرزند امیرالمؤمنین و فرزند فاطمة زهرا و فرزند حسین بن علی، علیهم السلام است، او هم باید بِنالد، زار بزند، اشک بریزد؛ و میکند این کار را. یک آدم غیر وابسته به این خاندانِ پاک هم در مقابل خدا همین جور باید زار بزند. برای کسب و کارِ دنیا، امام باقر صلوات اللّه علیه و امام صادق هم میرود بیل میزند. یک آدم معمولی هم بیل میزند. امام صادق را مثال نزنم، امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه هم کار میکند، کار در دوران قدرت، در دوران آقایی. در زمان پیغمبر، یکی از بزرگترین فرماندههای سپاه پیغمبر، در غالب جنگها و همه جنگها امیرالمؤمنین است. میرود بیل میزند، میرود باغداری میکند، میرود آبیاری میکند و از این قبیل ببینید، پول اگر بخواهید به دست بیاید، باید کار کنید، دانش اگر بخواهی، باید درس بخوانی، مقام سیاسی اگر بخواهی، باید تلاشِ لازم را بکنی. و راهِ تلاش در مقابل همگان باز است؛ همه، هر کسی تلاش کرد، میرسد.
منطق اسلام این است و البته این منطق را در سراسر قرآن، در آیههای گوناگون، فراوان، میتوان به وضوح پیدا کرد. باز اینجا هم من شما را از ارجاع میدهم به قرآن و به متن قرآن، بروید قرآن را باز کنید، با تدبر در قرآن نگاه کنید که مشمول این آیه نباشیم، «اَفَلا یَتَدَبَّرونَ القُرآنَ اَم عَلی قُلوبٍ اَقفالُها»[14]، قفل بر دل نباشیم، تدبر کنیم قرآن را. حالا به این آیات قسمت اول، مربوط به سوره مؤمنون آیه 84 تا 91 توجه کنید.
«قُل لِمَنِ الاَرضُ وَ مَن فیها اِن کُنتُم تَعلَمونَ» ای پیامبر، بگو زمین و هر آنچه در اوست از آنِ کیست؟ اگر میدانید. به مشرکین بگو، به مشرکینی که منطقههای نفوذ خدایان خودشان را تقسیم میکردند و مشخص میکردند، بگو زمین و هر چه در آن است متعلق به کیست؟ «سَیَقولونَ لِلّهِ» خواهند گفت از آنِ خداست. خب مشرکین مکه معتقد به اللّه بودند و بتها را شفیعانی که پیش اللّه آنها را شفاعت خواهند کرد، میدانستند. «قُل اَفَلا تَذَکَّرونَ» بگو پس چرا به خود نمیآیید؟
«قُل مَن ربُّ السَّماواتِ السَّبعِ وَ رَبُّ العَرشِ العَظیمِ» بگو کیست مدبر هفت آسمان و مدبر عرش بزرگ. معنای عرش چیست؟ هفت آسمان کدام است؟ بعضیهایش را مختصر توضیحی در یک بحثهایی در گذشته دادیم، بعضیهایش را هم توضیح ندادیم ـ الآن جایش نیست؛ حرفهایی هست، به هر حال یک وقت یک مجالی باشد، فرصتی باشد، عرض میکنم. خیلی هم مهم نیست اجمالاً ـ «سَیَقُولُونَ لِلّّهِ» خواهند گفت آنها هم از آنِ خداست. قدرت و مُلک پروردگار بر آسمان و زمین گسترده است. «قُل اَفَلا تَتَّقونَ» بگو پس چرا پرواز نمیکنید از این خدا؟ عملتان را و فکرتان را بر طبق گفته او و فرمان او قرار نمیدهید؟
«قُل مَن بِیَدِهِ مَلَکوتُ کُلِّ شَیءٍ وَ هُوَ یُجیرُ وَ لا یُجارُ عَلَیهِ» بگو کیست آن که ملکوت و حکومت و سلطنتِ مطلقه همه چیز در دست اوست. آن کسانی که قدرتها در اختیارشان است، فوقش این است که بر ظاهر یک جسمی مسلط باشند. شما که مالک خانه خودتان هستید، یک آجر را از جایی به جایی میگذاری، تسلطت همین اندازه است. یک آهن را از اینجا برمیداری، به آنجا میگذاری، دو قطعه را با همدیگر جوش میدهی یا از هم جدا میکنی، تسلط تو بر یک قطعه آهن همین اندازه است، حرکت اتمهایش در اختیار او و به فرمان اوست، در گیاهان رشد و نمو، در حیوانات وانسانها تمام حرکات داخلی وجود آنها و همه چیزشان خلاصه در قبضه قدرت اوست، او خداست. «قُل مَن بِیَدِهِ مَلَکوتُ کُلِّ شَیءٍ» بگو به دست کیست ملکوت و سلطنت و قدرت همه قدرت همه چیز، « وَ هُوَ یُجیرُ» واو پناه میدهد، «وَ لا یُجارُ عَلَیهِ» علی رغم او کسی پناه داده نمیشود؛ یعنی از خدا بگریزی و به کس دیگری پناه ببری در مقابل خدا «یُجارُ عَلَیهِ» یعنی این. فرض کنید مسیحیها معصیت خدا بکنند، به آغوش عیسی بگریزند و عیسی پناه بدهد به آنها، و در مقابل خدا از آنها حمایت کند، چنین چیزی ممکن نیست. «وَ هُوَ یُجیرُ» او پناه داده نمیشود، «اِن کُنتُم تَعلَمونَ» اگر میدانید. کسیت که این جور است؟ «سَیَقولونَ لِلّهِ» خواهند گفت ملکوتِ همه چیز در دست خداست و آن خداست که پناه میدهد و علی رغم او پناه داده نمیشود هیچ کس، «قُل فََاَنی تُسحَرونَ» بگو پس چگونه فریب میخورید؟
تکیه قرآن به غفلت نکردن مردم
و لطیف است که قرآن روی فریب خوردگی تکیه میکند؛ فریب خوردن، غافل ماندن، دائماً میخواهد مردم غافل نمانند، فریب نخورند، چشمشان را باز کنند.
قرآن مطمئن است که اگر مردم چشم را باز کنند، نظر او تأمین میشود و درست هم هست.
ما هم امروز حرفمان این است. ما هم میگوییم اگر دنیا امروز چشمش را باز بکند، این قرآنِ ما حکومت جهانی پیدا خواهد کرد، اگر چشم باز بکند، منتها جهلها و غرورها نمیگذارد و از طرف دستهای خائنانه نمیگذارد که چشمها باز بشود.
«بَل اَتَیناهُم بِالحَقّ» بلکه حقیقت را در اختیار آنان نهادهایم، «وَ اِنَّهُم لَکاذِبونَ» و حقاً آنان دروغگویند. مطلب را برایشان روشن کردیم، حق را در اختیارشان گذاشتیم، آنها با این وضعی که از لحاظ فکری و عملی پیش گرفتند، بهانه میتراشند، بهانه دروغ میتراشند. «مَا اتَّخَذَ اللّهُ مِن وَلَدٍ» نگرفته است خدا هیچ فرزندی، «وَ ما کانَ مَعَهُ مِن اِلهٍ» هیچ معبودی در کنار او و با او وجود نداشته است.
ایضاً دقت کنید که محل اتکاء و استناد ، بیشتر در این قسمت است، البته آیات قبلی هم دلالتی داشت بر آنچه که مورد نظر بود. «اِذاً لَذَهَبَ کُلُّ اِلهٍ بِما خَلَقَ» اگر بنا بود که خدایانی میبودند، هر خدایی مخلوق و آفریده خود را به سویی میبرد. یعنی اختلاف، یعنی اختلاف طبقاتی میان انسانها، یعنی برداشته شدن انسجام و وحدت در آفرینش، آفرینش جهان و انسان. آنی که خدای نوری و خدای ظلمتی و خدای انسانی و خهای طبقة بالای و طبقه پایینی قائل است، این آفرینش را یک چهل تکه جداجدا میداند. اما بر طبق نظر توحید، آفرینش، یک قطعه متصل و منسجمِ واحد است. انسان و حیوان و کوه و فلک و زمین و موجودات، همه و همه با همدیگر اتصال و ارتباط دارند، همه با هم وحدت دارند. «اِذاً لَذَهَبَ کُلُّ اِلهٍ بِما خَلَقَ» اگر چندین خدا و معبود میبودند، هر الهی، هر معبودی، مخلوق و آفریده خود را به سویی میبرد، «و َلَعَلا بَعضُهُم عَلی بَعضٍ» و بعضی از آنان بر بعضی دیگری برتری میگرفت. «سُبحانَ اللّهِ عَمّا یَصِفونَ» پاک و منزه و مبرّاست خدا از آنچه که توصیف میکنند.
(این یک قسمت بود از تلاوت امروز. قسمت دیگر، اجازه بدهید از روی همین کاغذ بخوانم، که اگر بخواهم از روی متن قرآن بخوانم، باید هی بگردم پیدا کنم. آیا دست کسی از آقایان قرآن هست؟) قسمت بعدی از سوره بقره است،
تقوا و عبودیت خدا ؛ مصون نگه داشتن روح از گناه
آیه 21 و 22. « یا ایُّهَا الناّسُ» هان ای مردمان، ای انسانها، خطاب به کیست؟ خطاب به طبقه بالا و پایین نیست. خطاب به انسانهای سیاه یا سفید نیست. خطاب به یک گروهی از انسانیت نیست، خطاب به همه انسانیت است. تکیه ما رو این کلمه است؛ «یا اَیُّهَا النّاسُ» هان ای انسانها، «اُعبُدوا رَبَّکُم» عبادت و عبودیت کنید پروردگارتان را که یکی است، «الَّذی خَلَقَکُم» آن که آفرید شما را، «وَالَّذینَ مِن قَبلِکُم» و همه گذشتگانتان را، «لَعَلَّکُم تَتَّقونَ» مگر که تقوا پیشه کنید؛ یعنی این عبادت، این عبودیت، موجب تقواست. یکی از چیزهایی که تقوا را، آن حالت نیکِ جالب را ـ تشریح کردم برایتان که تقوا یعنی چه ـ آن حالت مصونیت از گناه را، در روح، در انسان به وجود میآورد، عبودیت خدا است. لذا در جامعهای که همه مردم بنده خدا هستند و جامعه شکل بندگی خدا را دارد، در آن جامعه، تقوا هر چه بخواهی فراوان است. هر چه تقوا بخواهی فراوان، قحط تقوا نیست مثل روزگار ما!
«الَّذی جَعَلَ لَکُمُ الاَرضَ فِراشاً» ببینید همه چیز برای همه است. آن که قرارداد برای شما، شما یعنی کی؟ انسانها، همه. «الاَرضَ فِراشاً» زمین را گسترده، «فَاَخرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزقاً لَکُم» برون آورد به وسیله این باران از میوهها برای روزی شما، نه روزی طبقه خاصی و شما صدقه سری آنها بخورید، نه؛ برای همه. حالا که این جور است، «فَلا تَجعَلوا لِلّهِ اَنداداً» پس دو خدایی نشوید، با دوتا خدا قرار دادن، با رقیب و هماورد برای خدا فرض کردن، انسانها را به دو گروه و سه گروه و دو گروه تقسیم نکنید، همه یک گروهاند، «فَلا تَجعَلوا لِلّهِ اَنداداً وَ اَنتُم تَعلَمونَ» شما که میدانید، برای خدا شریکان و رقیبان فرض مکنید.
بعد سوره حجرات، این آیه معروفی که در زبانهای خیلی رایج و دایر است، آیه 13. « یا اَیُّهَا النّاسُ اِنّا خَلَقناکُم مِن ذَکَرٍ وَ اُنثی» ای انسانها، باز خطاب به همه است؛ ما آفریدیم شما را از مردی و زنی. همه شما را از یک مرد و یک زن، همانی که در دیوار منسوب به امیر المؤمنین صلوات اللّه وسلامُ علیه این جور بیان شده، مضمون همین آیه است:
النّاسُ مِن جِهَةِ التُّمثالِ اَکفاءٌ اَبوهُم آدَمُ وَ الاُمُّ حَوّاءُ
همه یکسان و برابرند از لحاظ منشأ و ریشة آفرینش. «وَ جَعَلناکُم شُعوباً وَ قَبَائِلَ لِتَعارَفوا» شعبه شعبه شدنها و قبیله قبیله شدنها برای تعارف و شناخت است. (که حالا این هم البته مختصر توضیحی احتیاج دارد که چون وقت گذشته، میگذارم برای وقت دیگری اگر لازم بود.) «اِنَّ اَکرَمَکُم عِندَاللّهِ اَتقاکُم) این حکم قاطعِ اسلامی ست در زمینه نفی طبقات اجتماعی؛ گرامیترین شما در نزد خدا، با تقواترین است. یعنی از یک طبقهای بودن، وابسته به خانوادهای بودن، وابسته به یک سلسله و تیرهای بودن، موجب گرامیتر بودن نیست. و تازه نکته جالبتر و باریکتر اینجاست؛ آنهایی که با تقوا هستند، که بالاتر از دیگرانند، باز از امتیازات حقوقیِ بیشتری برخوردار نیستند. این جور نیست که آدمهای با تقوا یک پول بیشتری بگیرند، یک حقوق بیشتری داشته باشند یا از حقوق اجتماعی بیشتری و بهتری برخوردار باشند نه، نخیر؛ این جور نیست، بلکه «اِنَّ اَکرَمَکُم عِندَاللّهِ» پیش خدا عزیزترند. البته تقوا منشأ یک آثار اجتماعی هست تا یک حدودی، اما نه چندان؛ بعضی از مشاغل و پُستها هست که شرطش با تقوا بودن است، فقط همین اندازه. «اِنَّ اللّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ» همانا خدا دانا و مطلع است. باز قسمت دیگر، یک آیه است مربوط به سوره اسراء آیه 70. «وََ لَقَد کَرَّمنا بَنی آدَمَ» به یقین که بنیآدم را گرامی داشتیم، «وَ حََمَلناهُم فِی البَرِّ وَ البَحرِ» آنان را در خشکی و دریا برداشتیم، حمل کردیم، وسیله سِرشان را فراهم کردیم، «وَ رَزَقناهُم مِنَ الطَّیِّباتِ» ـ که این «وَ حَمَلناهُم فِی الَبرِّ وَ البَحرِ» ضمناً شاید اشاره باشد به وجود روابط میان انسانها؛ اگر انسانها نمیتوانستند از نقطهای به نقطه دیگر بروند، این امکان، این خصوصیت در آنها نبود، میان یک جامعه انسانی، ای بسا بنابر فرضی تفرق به وجود میآمد ـ «وَ رَزَقناهُم مِنَ الطَّیِّباتِ» و آنان را از نیکوییها برخوردار کردیم، «وَ فَضَّلناهُم علی کَثیرٍ مِمَّن خَلقنا تَفصیلاً» و آنان را بر بسیاری از آفریدگان خود برتری دادیم. چه کسانی را؟ صحبت چه کسانی است؟ چه کسانی را تکریم کردیم؟ به چه کسانی از طیبات روزی دادیم؟ و چه کسانی را بر بسیاری از آفریدگان تفضیل دادیم؟ انسانها را، نه طبقه و تیره خاصی را.
(عرض ما تمام شد، یک قدری هم مثل اینکه وقت گذشت، تلاوت قرآن امروز به وسیله یکی از تلاوتگران عزیز ما انجام میگیرد. خواهش میکنم تشریف بیاورند.)
پروردگارا! به محمد و آل محمد قرآن را دستگیر ما در دنیا و آخرت قرار بده.
به محمد و آل محمد، پروردگارا! خیرت را از طریق آموزش قرآن از ما دریغ مدار.
[1] ـ به پلی کپی انتهای جلسه مراجعه بفرمایید.
[2] ـ جواهر لعل نهرو (1889 ـ 1964) از رهبران مبارز نهضت استقلال هندوستان بود. او که دانش آموخته رشته حقوق دانشگاه کمبریج بود، با دیدن رنج مردم هندوستان و ظلم انگلیسیها در جریان جنگ جهانی اول، به نهضت استقلال هند و حزب کنگره پیوست. وی پس ار استقلال هند به نخست وزیری انتخاب شد. دخترش ایندیراگاندی، با فاصلهای پس از پدر به نخست وزیری هند انتخاب شد.
[3] ـ دختر
[4] ـ کتاب تاریخ جامع ادیان، نوشته جان ناس، که در آن بررسی آیینها و ادیان قدیمی جهان تا عصر حاضر در جهان بخش پرداخته است. ادیان ابتدایی و گذشته، ادیان هند، ادیان خاور دور، ادیان خاور نزدیک. /
[5]ـ و کارهایی از این قبیل، قِس علی هذا
[6] ـ به گوش جان رهی منهیی ندا در داد ز حضرت احدی لااله الله
که ای عزیز کسی را که خواریست نصیب حقیقت آکه نباید به زور منصب و جاه
به آب زمزم و کوثر سفید نتوان کرد گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه (حافظ)
[7] ـ سوره مبارکه بقره / آیه 21
[8] ـ از دیوان منسوب به امام علی
[9] ـ سوره مبارکه مائده / آیه 18.
[10] ـ سوره مبارکه بقره / آیه 91.
[11] ـ سوره مبارکه جمعه / آیات 6 و 7
[12] ـ (ظ ل ل) سایه
[13] ـ گلستان سعدی
[14] ـ سوره مبارکه محمد / آیه 24
دوشنبه 13 رمضان المبارک 1353 شمسی
بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
« مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَ لَدٍ وَ مَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلَهٍ إِذًا لَّذَهَبَ كُلُّ إِلَهٍ بِمَا خَلَقَ وَ لَعَلَا بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ »
سوره مبارکه مؤمنون آیه 91
دانستن توحید یک عقیده عمل خیز و تعهد انگیز
اگر نظرِ برادران عزیز باشد، عرض کردیم که توحید را در صورتی که ما به عنوان یک عقیده عمل خیز و تعهد انگیز بدانیم، ناگزیر یک سلسله الزامها و تعهدها را بفهمیم، و البته این تعهدها مخصوص زندگیِ فردی انسانها هم نیست، بلکه تکیه بیشتر این تعهدات روی زندگی اجتماعی ست، روی نظام اجتماعی و شکل جامعه است؛ یعنی توحید وقتی در جامعهای وارد شد، اول کاری که میکند، بنای آن جامعه را با شکلی که متناسب با این عقیده است، انجام میدهد. بعد از اینکه این کار انجام گرفت، آن وقت نوبت میرسد به اینکه یک انسان موحد چه تکالیفی دارد به عنوان یک فرد.
تعهدات توحید:
به هر صورت، این تعهدات را باید شناخت و دانست. ما تعبیر کردیم از مجموعه این تعهدات به قطعنامه توحید. گفتیم توحید یک قطعنامهای به ما میدهد، یک مجموعه قرار داد و الزام را روی دست ما میگذارد. ما برای اینکه بتوانیم انشاء الله موحد زندگی کنیم، لازم است که این تعهدات را فعلاً بدانیم.
عبودیت و اطاعت،
اوّلیِ از این تعهدات، عبارت بود از اینکه عبودیت و اطاعت، منحصراً از آنِ خدا؛ از اول تعهد توحید است.
توحید و نفی طبقات اجتماعی
و ضمنِ یکی و تلاوت یا دو، سه تلاوت این مطلب را بیان کردیم. امروز دومین تعهدی که توحید بر دوش موحد میگذارد، جامعه موحد، فرد موحد، دنیای موحد، با این عنوان میتوان مشخص کرد، که اینجا[1] نوشتیم: توحید و نفی طبقات اجتماعی. (البته در این نوشتههایی که در دست شماست، خوب است که اولِ صفحه، یک عددِ دو بگذارید. چون در آن نوشته مربوط به عبودیت و اطاعت انحصاری، یک عدد یک نوشته شده بود، اینجا هم لازم است یک دو بگذارید که معلوم باشد تسلسل مطالب. سهاش را هم بعداً انشاءالله عرض خواهیم کرد و چهار و اگر بیشتر داشت، بیشتر.)
مفهوم نفی طبقات اجتماعی
نفی طبقات اجتماعی؛ و با یک عبارت کوتاه که تفصیلاتش را بعداً عرض میکنیم، جامعه توحیدی طبق این اصطلاحی که به گوش شما آشناست، یک جامعه بی طبقه است، یک جامعهای است که گروههای انسانها در آن جامعه از یکدیگر بر حسب حقوق و مزایا جدا نشدند. همه انسانها زیر یک سقفِ حقوقی زندگی میکنند. همه در یک مسیر و با یک نوع امکانات و با یک نوع حقوق زندگی میکنند و حرکت میکنند. این جامعهایست که توحید از لحاظ طبقهبندی اجتماعی، در مقابل دیدِ ذهن ما و تصور ما میگذارد.
بیان مفهوم اختلاف طبقاتی
به تاریخ که برمیگردیم، میبینیم اختلاف طبقاتی از جمله دردهای مزمن تاریخ است در همه اجتماعات. نه فقط اجتماعات عقب مانده قبایلی، نه فقط اجتماعات سرزمینهای دور از تمدن، بلکه در آن کشورها و سرزمینهایی که مادر تمدن بشری و گاهواره تمدن بشری هستند، در همان جاها اتفاقاً اختلاف طبقاتی با زشتترین چهرهای و کریهترین صورتی خودش را به ما از لابهلای اوراق تاریخ نشان میدهد. واقعاً ستم بزرگ تاریخ و لکه ننگ بزرگ تاریخ بشر از جمله همین است: اختلاف طبقاتی. یعنی چه اختلاف طبقاتی؟ یعنی اینکه انسانهایی که در این جامعه زندگی میکنند، اینها همه مثل هم نیستند. یک عده محکومند به اینکه محرومیت بکشند، رنج ببرند، خدمت گروههای دیگر را بکنند و باید از این محرومیت و رنج، گلهای هم نداشته باشند. یک عده هم بایستی برخوردار باشند، بهرهمند باشند، لذت و عیش زندگی برای آنها باشد، از همه مزایا آنها بتوانند استفاده بکنند و اشکالی هم نداشته باشد. مثلاً در هندوستان، که برای یک مثال، بهترین جایی که میشود مثال زد هندوستان است. و میدانید که هندوستان مهد تمدن آریاییست و نژاد آریایی از آغاز شهرنشینی، از آغازی که یک ملتی و جمعیت متشکلی را تشکیل داد، در همین هندوستان بود. که میگویند نژاد آریایی از سرزمینهای شمالی و سیبریا آمد، وقتی که وارد شدند، دو شقه شدند، یک عده رفتند طرف هندوستان، یک عده طرف ایران، ومردمی که در هندوستان بودند، زودتر به تمدن رسیدند تا آنهایی که در ایرا ن آمدند مشغول زندگی شدند.
مهدِ تمدن بشری یا یکی از مهدهای تمدن بشری هندوستان است و اختلاف طبقاتی غوغاست. چهار طبقه اصلی اینها قائل بودند. یک طبقه زیرِ طبقات دیگر و صدها طبقه در لابهلای این چهار طبقه اصلی؛ که البته تفصیلاتش را بگردید در کتابهای مربوط به تاریخ ادیان، آنهایی که ذوقش را دارند، علاقهمندند، بگردند و یک قدری با تدبّر و تفکر بیندیشند در توحید و قرآن و مقایسه کنند. چهار طبقه مردم را تقسیم میکردند، طبقة اول بَرَهمَنان، رجال دینی و روحانی، که اینها بالاترینِ طبقات اجتماعی بودند. طبقه دوم سپاهیان و شاهزادگان، اینها در طبقه دوم قرار داشتند. البته بین این دو طبقه اختلافات و تعارضها فراوان بوده، قبلاً شاهزادگان طبقه بالا بودند و روحانیون طبقه دوم، بعد در اثر عواملی که پیشامد کرد و کشمکشهایی که شد، توانستند روحانیون و برهمنان طبقه علمی و بالایی را به خودشان اختصاص بدهند و سلحشور و سپاهیان و شاهزادگان و خوانین را در طبقه دوم قرار دهند.
از طبقه دوم که میگذشتیم، طبقه زارعان و کارگران بود، صنعتگران. این دو طبقه بالا که برای اجتماع کاری نمیکردند، برهمن چه کار میکرد؟ جز اینکه چند تا ورد و ذکر بخواند و دستهایش را تکان بدهد. آن خان و شاهزاده چه کار میکرد؟ جز اینکه یک قدری بیشتر املاک و یک قدری بیشتر ثروت و یک قدری بیشتر و وسیعتر قلمروِ آقایی برای خودش درست بکند. اما صنعتگران و کشاورزان همه کارِ این سرزمین عظیم را انجام میدادند، طبقه سوم بودند اینها. طبقه چهارم مردم عامی بودند. عامه مردم، یعنی مردم معمولی. لابد کاسب، کسانی که در جامعه به کارهای دستی و کوچک مشغول هستند. زیر این چهار طبقه، یک طبقه دیگر وجود داشت که آنها میگفتند از نژاد آریایی اصلاً نیستند، این چهار طبقه، هر چهار طبقه از نژاد آریایی بودند، آنها را میگفتند خارج از نژاد آرین هستند، پس نجسند؛ طبقه نجسها. البته اینهایی که دارم عرض میکنم، مربوط به تاریخ است، اما تاریخی که امتداد پیدا کرده، کرده، کرده، تا قرن بیستم. در هندوستان آنچه که من الآن برایتان عرض کردم، تا چند سال پیش، با کمالِ اعتبار به قوت خودش باقی بود. شاید آقایانی که مطالعه کردند در مسائل هندوستان، بدانند که طبقه نجسها و پلیدها را گاندی، رهبر فقید هندوستان، نسخ کرد و از بین برد، گفت نجس چیست؟! خود این نخست وزیر قبلی هندوستان که نِهرو[2] باشد و الآن هم صبیهی[3] ایشان رئیس دولتند، اینها خودشان جزء برهمنها هستند. خود نهرو جزو برهمنها بود، در طبقه بالا. پدرش پاندیت نهرو جزو برهمنها بود. البته این چون ضدمذهبی و غیرمذهبی بود، بدش میآمد به او بگویند برهمن و چاندیت، لقب مخصوص برهمنها را، به او بگویند. به هر صورت، میخواهم بگویم اینها یک چیزهای مربوط به تاریخ باستان هم نیست خیلی. بعد از آنی که چهارده قرن یا سیزده قرن و اندی از ظهورِ خورشیدِ توحیدِ قرآنی میگذشت، باز در هندوستان، در آنجایی که زایشگاه تمدن بشریست، این اختلاف طبقاتی وجود داشته.
خب، حالا منظورم تشریح اختلاف طبقاتیست. اینها چهار طبقه بودند و همان طور که عرض کردیم در لابهلای طبقات به گفته جان ناس[4] که تاریخ ادیان را نوشته، دهها بلکه صدها طبقه فرعی. آن وقت، دو نفر آدم از دو طبقه حق ندارند با هم ازدواج کنند، با هم حرف بزنند، با هم دست بدهند، پهلوی هم بنشینند، با هم راه بروند، با هم رفاقت کنند وَ قِس عَلَیهِ فَعلََلَ وَ تَفعَلَل. [5] اصلاً اینها از همدیگر با یک دیوار پولادین جدا میشدند. چرا جدا بشوند؟ برهمن مگر چه دارد که منِ کشاورز ندارم؟ یا منِ کاسبِ معمولی ندارم؟ یا فلان سپاهیِ بزرگ مگر از چه مزیت طبیعی برخوردار است که منِ عامیِ معمولی برخوردار نیستم؟ اگر این سؤال میشد، میدانید در جواب چه میگفتند؟ میگفتند فضولی موقوف! برای خاطر اینکه در اصلِ خلقت، در اصلِ تکوین، شما دو گروه، دو جور آفریده شدید. ارتباط به قانون و قر ارداد و جَعلِ زید و عمر و ندارد، شما دو جور آفریده شدید. برای خاطر اینکه بَرَهما، خدای بزرگ، وقتی که میخواست موجودات را پدید بیاورد، وقتی میخواست انسان بسازد، برهمنها را از سر خود آفرید، خانها و سپاهیان و شاهزادگان را از دستهای خود، کشاورزان را از بازوهای خود و مردم طبقه عامله را از پاهای خود، و طبقات نجس اصلاً از برهما نیستند، از آن ریشه پاک نیستند، از این نژاد نیستند. وقتی که طبقه چهارم از پای برهما آفریده شده، چه حقی دارد خودش را هم پا و هم سر بداند با برهمن که از سر برهما آفریده شده، اصلاً شما همهتان در خلقت یکسان نیستید، یک عدهای از اصل شریفتری آفریده شدند، شایسته احترام بیشتری هستند، موهبت آنها طبیعیست، برخورداری آنها ذاتیست، محرومیت طبقات پایین هم ذاتی است، این منطق بود.
شما فکر میکنید که در یک چنین اجتماعی، آیا امکان دارد که اختلاف طبقاتی روزی برافتد؟ چنین چیزی ممکن است؟ چرا ممکن باشد؟ اختلاف طبقاتی را فکر میکنید چه کسی ممکن است بر بیندازد در یک جامعه مختلف الطبقات؟ آیا طبقه بهرهمند؟ آیا طبقه برخوردار میآید میگوید برای خاطر خدا من از حقوقم گذشتم؟ اینکه خیال خامیست. لابد اگر اختلاف طبقاتی بخواهد برافتد در اجتماعی، طبقه محروم باید حق خودش را بخواهد، برخورداریای که برای او هست طلب کند و اعتراض کند و برخورداریهای زیادیِ طبقات بالا، طبق پایین باید اعتراض کند. طبقه پایین در یک چنین اجتماعی که من ترسیم کردم، محال است اعتراض کند. چرا؟ برای خاطر اینکه او معتقد است وضع طبیعی این جوریست، اصلاً ذاتاً این جور آفریده شدهاند، قابل تغییر و دگرگونی نیست، نمیشود کاری کرد، این جور ساخته شده؛ این جور آفریده شده. وقتی که انسان معتقد بود که طبیعت و فطرت و سرشت و خلقت جدایی در او، او را به یک صورت خاصی آفریده، محال است که انتظار داشته باشد که غیر آن صورت برای او امید برود، و از مزایا و حقوقی که با وضع ساختمان او و طبیعت او متناسب نیست، برخوردار باشد. میگوید من حقم است، گلیم بخت کسی را بافتند سیاه[6] کاریش نمیشود کرد. ما را از اول سیاه جامه بافتند، ما را از اول از نوع بد رشتند، کاری دیگر نمیشود کرد. شما یک چیز سیاهی را ببرید لب جوی آبی، لب یک اقیانوسی، بنا کنید هی شستن و شستن، وقتی ذاتاً سیاه است، وقتی که از اول، این رنگ طبیعیاش سیاه بود، ممکن است این رنگش از بین برود؟ بلکه گرد و خاکهایش پاک خواهد شد، سیاهیاش شفافتر خواهد شد، بیشتر سیاهی میزند. بنابراین، در طول تاریخ، همان طور که ملاحظه کردید، در این اجتماعات، این ستم بزرگ وجود داشت و وسیله علاجی هم برای او نبود.
البته مصلحینی پیدا میشدند، افکار را عوض میکردند، دقت کنید به این نکتهای که عرض میکنم، تصریح نمیکنم این معنا را، اما این نشانه یک فلسفه اختصاصیِ مخصوص ادیان است. مصلحینی میآمدند، اول فکر را عوض میکردند، اول فرهنگ را دگرگون میکردند، اول میگفتند که این فلسفه غلط است، بر اساس غلط بودن آن فلسفه، مردم را قانع میکردند به اینکه این وضع ظالمانه است. برداشت صحیح از تحولات تاریخی این است. این درست نیست که ما بگوییم اول وضع عوض میشد، اول شکل اجتماعی دگرگون میشد، بعد فلسفهها و افکار دگرگون میگشت نه؛ مصلحینی میآمدند، این تاریخ ماست، تاریخ مشرق زمین است؛ یعنی، آنهایی که آن جور فکر میکردند و آن جور فرض کردند، به نظر ما، تاریخ مشرق زمین را نخوانده بودند، تاریخ اروپا را دیده بودند؛ این هندوستان است، این چنین است، این ایران است، این مصر است؛ مصلحینی که به وجود آمدند، مصلحین مذهبی، اول افکار را عوض کردند، فلسفهها را دگرگون کردند، بعد که افکار عوض شد، فلسفهها عوض شد، آن وقت زمینه آماده شد برای اینکه وضع اجتماعی و نظم غلط اجتماعی هم دگرگون بشود. باری، در طول تاریخ این جوری بوده.
ملاحظه کردید، اینجا هندوستان بود، ایران هم همین جور بود، مصر هم همین جور بود، چین هم همین جور بود، هر جایی که شما از تمدنی سراغ دارید، وضع بر همین منوال بود. یعنی چه؟ یعنی گفته میشد چون انسانها دو گونه آفریده شدهاند، چون از دو سرشت و دو فطرت و دو طینت یا بیشتر آفریده شدهاند، پس حقوق اجتماعی آنها هم باید با هم برابر نباشد. لازم است که با هم یکسان نباشد، اگر کسی گفت باید یکسان باشد، غلط گفته است، این را این جوری میگفتند.
اسلام آمد اعلان کرد که خدایانی نیست، خدایان غلط است؛ خداست. آنهایی که تصور میکردند که دو خدا، دو گروه انسان را آفریدهاند، با دو گونه تمایزات و مشخصات، اشتباه کردهاند. یک خداست، همه عالم را هم او آفریده، تدبیر جهان و جهانیان یکسره در قبضه قدرت اوست و او همه را برابر آفریده. او همه را از یک اصل، از یک طینت، از یک فطرت، از یک ریشه و منشاء مادی درست کرده. آیات قرآن در این زمینه فراوان است؛ « یا اَیُّهَا النّاسُ اعبُدوا رَبَّکُمُ الَّذی خَلَقَکُم وَ الَّذینَ مِن قَبلِکُم»[7] حالا آیاتی که اینجا امروز ذکر کردیم در این نوشته و در این تلاوتِ امروز هست، میخوانیم.
آفریدن انسان از یک منشا و تجهیزات
گفت همه انسانها از یک اصل و یک منشأ و یک ریشهاند. همه انسانها با یک نوع تجهیزات به دنیا آمدند. همه انسانها لایق اوج و پرواز به سوی تکاملِ بینهایتند. همه انسانها میتوانند بزرگ و بزرگ و بزرگتر بشوند. ای استعداد در همگان هست. البته توجه کنید، موجودات وانسانهایی که به صورت محسوسی بالاتر از سطح بشرِ معمولی هستند، یعنی پیامبران و امامان، آنها در این کلّی حرف من داخل نیستند. اینی که گفتیم هر انسانی میتواند پرواز کند و به بینهایت برسد، معنایش این نیست که انسان میتواند پیغمبر یا امام هم بشود یا کوشش و مجاهدتش؛ آن یک بحث دیگریست؛ پیغمبر و امام چگونه میشود که پیغمبر میشوند یا امام میشوند، آن یک مطلب بعدیست. در یک صحبت دیگری، در یک بحث دیگری، اگر بتوانیم، ممکن است که مختصر اشارهای بکنیم. اجمالاً پیغمبران و امامان صلوات اللّه علیه اینها از یک امکانات بیشتری برخوردارند، یک ویژگیهایی دارند که اینها در بشر معمولی نیست، البته اینها میدانید عدهشان کم است، استثناییاند و سخن، روی افراد جامعههای بشریست به طور عموم. البته همان پیغمبران و امامان هم از ریشه و در منشأ مادی، با انسانهای معمولی هیچ تفاوتی ندارند، «اَبوهُم آدَمُ وَ الاُمُّ حَوّاء».[8]
وجود نداشتن اختلاف طبقاتی در متن جامعه
این یک آموزش اسلامیست؛ در سایه توحید به انسانها تعلیم شد، اثبات شد، مسجّل شد که در متن جامعه اختلاف طبقاتی وجود ندارد. آن جامعهای که اسلام به وجود میآورد، آن جامعه گروه گروه نیست، طبقه طبقه نیست، ممکن نیست مردمی از حقوقی برخوردار باشند که دیگران از آن حقوق برخوردار نباشند. در آن جامعه گفته نمیشود که یک نفر دو اصل، دو منشآ، دو ریشه یا بیشتر آفریده شدهاند. در آن جامعه گفته نمیشود که یک نفر از خاک آفریده شده، آن دیگری فرض بفرمایی که از نور آفریده شده. از لحاظ مادی، منشأ مادیِ همه یک چیز است. بنابراین توحید به معنای یک خدا قائل بودن، تدبیر و خلق و آفرینش و اداره جهان را از یک خدا دانستن، ضامن نفی طبقات اجتماعیست.
البته مطلبی در اینجا هست و این است که طبقات اجتماعی، همیشه به صورتی که در هندوستان ذکر کردم، بیان کردم نبود. این جور نیست که همه جا یک فلسفهای به آن صورت داشته باشد؛ ای بسا در اجتماعاتی، در میان جمعیتها و ملتهایی، از لحاظ فلسفه و ادعا و بینشهایی که مطرح میکنند میان مردم، همه در سطح واحدی قرار داشته باشند، اما در عمل اختلاف طبقاتی وجود داشته باشد، همچنانی که در دنیای امروز ما هست.
امروز در دنیا شما نگاه کنید، مخصوصاً در دنیای سرمایه داری، مخصوصاً در کشورهایی که از لحاظ سرمایه داری اوجِ بیشتری گرفتهاند، اختلاف طبقاتی به نحو بارزی مشهود است. البته آنجا هرگز نگفتهاند که کارها و کارفرماها از دو منشأ و ریشه خلقی و آفرینشی آفریده شدهاند، نه؛ آنها نمیگویند که آقای صاحب فلان کمپانی عظیم، مثلاً فلان کارتل، با کارگر فلان معدن، اینها از دو ریشهاند، از دو اصلند، نه؛ اما عملی که با هم انجام میدهند، مقرراتی که برای این دو گروه آدم میگذارند، وضع رفتاری که در جامعه میان این دو نوع انسان برقرار میکنند، چندان تفاوتی ندارد با آن مردمی که معتقد بودند اینها از دو اصل و دو منشأ و دو ریشه آفریده شدهاند. برای عدهای امکانات بینهایت، برای گروه زیادی امکانات صفر. عدهای ثروت تمام عالم را به نفع خودشان استثمار میکنند، عدهای دست رنج خودشان را هم اجازه ندارند تنها بخورند.
اختلاف طبقاتی به این معنا هم صدق میکند و این در دنیا، امروز هست. بلکه حتی میخواهم بگویم این اختلاف طبقاتی، رذالت آمیزتر و موذیانهتر است از آن اختلاف طبقاتی آن روز. آنها صاف میگفتند ک بله، ما با همدیگر تفاوت داریم؛ اینها میگویند که ما برادریم با هم، همه در یک طرازیم، ما اصلاً حامی حقوق شما هستیم، اما در عمل میبینیم که این جور نیست، در عمل همان تمایزها وجود دارد. گاهی در مقام اجرای مقررات حقوقی هم یک تساویها و برابریهایی به چشم میخورد که فلان کس هم فلان گناه را انجام داده، مبتلا به فلان مجازات شده، وَ لو از طبقه بالاست، اما باز که نگاه میکنیم، میبینیم نه، ریشه مطلب چیز دیگری است. میبینیم باز همان اختلاف طبقاتیها، باز همان تمایزات اجتماعی، به قوت خود باقیست. در حقیقت برخورداریها منحصر است به یک عده خاص، و یک اکثریتی محرومند، و او چیزی که از آن محرومند، یک فهم و درک و رشد کامل و درست است.
اسلام همه اینها را نفی کرده. بنده به طور خلاصه، آنچه را که از آیات قرآن، در مجموعه این کتاب عزیز استفاده میشود در زمینه نفی طبقات اجتماعی؛ اینها را وقتی فکر کردم، دیدم خیلی زیاد است، چند تا را اینجا نوشتهام. گوشهای از این آموزشها که در آیات زیر، نشان آن نمایان است، بدین قرار است:
خالق و معبود و مدّبر امور همگان خداست. این حرف اسلامیست. خالق همه یک نفر است، خداست. میگویید چه فرق میکند؟ خیلی فرق میکند. اگر چنانچه ما قائل شدیم که خالق دو تاست ـ نه اینکه اگر ما قائل شدیم، بحث طلبگی نمیخواهم بکنم، فرضی آن اجتماعی و آن فلسفه دو خدایی، دو خدایی بودنش، اولین تأثیری که میبخشد این است که دو گروه در اجتماع به وجود میآیند. وقتی ما یک خدایی هستیم، معنایش این است که مردم جامعه همه یک صفند، یک گروهاند، یک طبقهاند، برادر و در کنار همند. کار به لازمه این جمله دارم، کار به لوازم آن فلسفه منسوخ باستانی ندارم. میخواهم توجه کنید که وقتی ما معتقدیم خدا یک است، یعنی چه. خدا یک است و دو نیست، یعنی بندگان خدا در یک ترازند، در دو تراز نیستند. از جمله معانی خدا یک است و دو نیست، این است؛ نه اینکه همه معنایش این است. یعنی بندگان خدا در دو طبقه نیستند، در یک طبقهاند، چرا؟ چون خداشان یکی است، آفریدگارشان یکی است.
آیا خدا به یک عده از اینها محبت بیشتری داشت هنگامی که اینها را آفرید؟ «وَ قالَتِ الیَهودُ وَ النَّصاری نَحنُ اَبناءُ اللّهِ وَ اَحِبّاؤُهُ»[9] یهود گفتند ما فرزندان خدا و دوستان او هستیم، خدای متعال در جای دیگر، یکی از جنایتهای اینها را به رخ میکشد. هم جواب میدهد، هم شماتت میکند، «قُل فَلِمَ تَقتُلونَ اَنبِیاءَ»[10] اگر شما این قدر با خدا رفیق و نزدیک و قوم و خویشید، چرا پیغمبرهایش را کشتید؟ چرا بندگان برگزیدهاش را کشتید؟ چرا؟ یهودیها میگفتند ما بچههای خدا و نزدیکان خدا هستیم، یک امتیازی داریم. نه خیر؛ اسلام میگوید این حرف غلط است. یک جای دیگر میفرماید: «قُل یا اَیُّهَا الَّذینَ هادو اِن زَعَمتُم اَنَّکُم اَولِیاءُ لِلّهِ مِن دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا المَوتَ اِن کُنتُم صادِقینَ»[11] اگر شماها میگویید با خدا خیلی رفیق و نزدیکید، اگر راست میگویید، تمنای مرگ کنید. خب، از این زندگی پوشالی برهید، به خدای محبوبِ عزیز هم جبهه قوم و خویشتان نایل بشوید دیگر، شما که از خودتان است آنجا، بعد میفرماید: «وَ لا یَتَمَنَّونَهُ اَبَداً» محال است که اینها تمنای مرگ کنند. یهودی و تمنّای مرگ؟!
پس خالق و معبود و مدبر امور همگان خداست. این مسئله خیلی مهمی است که اگر چنانچه خالق و معبود یکی شد، ناگزیر انسانها در یک طبقه و یک ترازند. همه از اصل و ریشه مادیِ واحدی آفریده شدند. روی این کلمه مادی دقت داریم، تکیه مخصوص داریم؛ از جنبه مادی، از جنبه ساختمان بدنی، همه انسانها از یک اصل و یک ریشه آفریده شدهاند. هیچ کس در آفرینش از مزیتی که منشأ برخورداریهای حقوقی باشد، بهرهمند نیست. این را هم دقت کنید؛ نه اینکه از مزیتی برخوردار نیست؛ چرا، ممکن است انسانهایی بر اثر شرایطی، یک استعداد خاصی پیدا کنند؛ خب، یک مزیتی شد. یک نفر ممکن است از لحاظ شرایط خِلقتی جوری به وجود آمده باشد که نابغه باشد. ممکن است کسی از پدر و مادری تولید شده که با استعداد است. یکی کم استعدادتر است، یکی نیرومندتر است، یکی ضعیفتر و لاغرتر است، یکی زیباتر است، یکی زشتتر است، پس این اختلاف هست، اما این اختلافات منشأ اختلاف حقوقی نیست. چنین نیست که آن کسی که از قوایِ جسمیِ بیشتری برخوردار است، از حقوق اجتماعی بیشتری برخوردار باشد، ابداً! چنین نیست آن که در یک خانه اشرافی و متنفّذی به دنیا آمده، از امکانات بیشتری برخوردر باشد. هرگز! اسلام اگر مدرسه باز میکند، برای همه بچهها باز میکند؛ اگر تعلیم و تربیت میدهد، برای همه بچهها میدهد؛ اگر به انسانها امکان کسب و کار و تلاش و سعی در زندگی میدهد، به همه میدهد؛ کار اگر میدهد، به همه میدهد.
در جامعه اسلامی با حکومت اسلامی، ذیلِ ظلِّ[12] مقرراتِ اسلامی، این جور نیست که کسی برای درس خواندن، برای کار کردن، برای چیز فهمیدن، برای پول در آوردن، برای کار گرفتن، برای شاغل شدن، حتی تا بالاترین مقامات، محتاج پارتی باشد. در جامعه اسلامی این جور است؛ میدانیست وسیع و دارای میلیونها راه در مقابل میلیونها انسان؛ بروند، همه استفاده کنند، همه در این میدان به سوی هدفها و مقصودهای مادی و معنوی بدوند، هیچ اشکالی ندارد، راه جلوی همه باز است، برخلاف نظامهای غیر توحیدی، بر خلاف نظامهای جاهلی که جاده را برای بعضی آسفالته میکنند و برای بعضیراهها را پر از خار و سنگ و مانع. به قول سعدی سنگ را میبندند و سگ را میگشایند، [13] در جامعه اسلامی این جور نیست.
همه میتوانند در جامعه اسلامی به عالیترینِ مقامات برسند. خب، شما ببینید، بلال حبشی رسید به مقام مؤذی (امروزش را نگاه نکن که مؤذن مسجد امام حسن، مش اسحاقِ ما احساس حقارت میکند، و سر وقت نمیآید غالباً، مثل اینکه اینجا نیست بشنود، بعضی روزها میآید، بعضی روزها نمیآید) مقام مؤذنی خیلی مقام عظیم و با شکوهیست در اسلام، مقام ارجمندیست، همه کس مؤذن نمیشدند. بِلال سیاه حبشی از منشأ پَست اجتماعی، از لحاظ معیارهای جاهلی آن زمان، این میرسد به مقام مؤذنی، این بالاترین است، یکی از بالاترین مقامها. سلمان فارسی از نظر معیارهای آن روز از یک منشأ پایینتر بود، چون عربها خودشان را بالاتر میدانستند و همه انسانهای دیگر را پایینتر از خودشان، خب سلمان هم که فارسی بود دیگر، اهل اصفهان بود. در عین حالی که فارسیست، غریب است، از راه دور آمده، زبان عربی را شاید بد یاد گرفته، یعنی مسلّم، شاید هم خیلی خوب حرف نمیزده، ایشان میرسد به ولایت و حکومتِ یا منطقه عظیم، و از این قبیل و از این قبیل و از این قبیل فراوان.
بنابراین هیچ کس در آفرینش از مزیتی که منشأ برخورداریهای حقوقی باشد، بهرهمند نیست، ولو اینکه از بعضی مزیتها بهرهمند است. همه مزیتها در اختیار همگان و وابسته به تلاشهای مداوم و کوششها و مجاهدتهای خود آدمی است؛ همه چیز همه مقامها ـ عرض کردم جز آن مقامهای خاصی که برای هدایت و رهبری بشر، به صورت الهی معین شده و مهیا شده، آنها را نمیگویم فعلاً همه جهان از آنِ اوست؛ یعنی از آنِ خدا و آدمیان همه فقیران درگاه اویند. همه از او باید بخواهند، همه از او باید بگیرند، همه باید دست نیاز به سوی او باز کنند، و همه در اینجا یکسانند.
امام سجاد صلوات اللّه علیه هم که فرزند پیغمبر و فرزند امیرالمؤمنین و فرزند فاطمة زهرا و فرزند حسین بن علی، علیهم السلام است، او هم باید بِنالد، زار بزند، اشک بریزد؛ و میکند این کار را. یک آدم غیر وابسته به این خاندانِ پاک هم در مقابل خدا همین جور باید زار بزند. برای کسب و کارِ دنیا، امام باقر صلوات اللّه علیه و امام صادق هم میرود بیل میزند. یک آدم معمولی هم بیل میزند. امام صادق را مثال نزنم، امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه هم کار میکند، کار در دوران قدرت، در دوران آقایی. در زمان پیغمبر، یکی از بزرگترین فرماندههای سپاه پیغمبر، در غالب جنگها و همه جنگها امیرالمؤمنین است. میرود بیل میزند، میرود باغداری میکند، میرود آبیاری میکند و از این قبیل ببینید، پول اگر بخواهید به دست بیاید، باید کار کنید، دانش اگر بخواهی، باید درس بخوانی، مقام سیاسی اگر بخواهی، باید تلاشِ لازم را بکنی. و راهِ تلاش در مقابل همگان باز است؛ همه، هر کسی تلاش کرد، میرسد.
منطق اسلام این است و البته این منطق را در سراسر قرآن، در آیههای گوناگون، فراوان، میتوان به وضوح پیدا کرد. باز اینجا هم من شما را از ارجاع میدهم به قرآن و به متن قرآن، بروید قرآن را باز کنید، با تدبر در قرآن نگاه کنید که مشمول این آیه نباشیم، «اَفَلا یَتَدَبَّرونَ القُرآنَ اَم عَلی قُلوبٍ اَقفالُها»[14]، قفل بر دل نباشیم، تدبر کنیم قرآن را. حالا به این آیات قسمت اول، مربوط به سوره مؤمنون آیه 84 تا 91 توجه کنید.
«قُل لِمَنِ الاَرضُ وَ مَن فیها اِن کُنتُم تَعلَمونَ» ای پیامبر، بگو زمین و هر آنچه در اوست از آنِ کیست؟ اگر میدانید. به مشرکین بگو، به مشرکینی که منطقههای نفوذ خدایان خودشان را تقسیم میکردند و مشخص میکردند، بگو زمین و هر چه در آن است متعلق به کیست؟ «سَیَقولونَ لِلّهِ» خواهند گفت از آنِ خداست. خب مشرکین مکه معتقد به اللّه بودند و بتها را شفیعانی که پیش اللّه آنها را شفاعت خواهند کرد، میدانستند. «قُل اَفَلا تَذَکَّرونَ» بگو پس چرا به خود نمیآیید؟
«قُل مَن ربُّ السَّماواتِ السَّبعِ وَ رَبُّ العَرشِ العَظیمِ» بگو کیست مدبر هفت آسمان و مدبر عرش بزرگ. معنای عرش چیست؟ هفت آسمان کدام است؟ بعضیهایش را مختصر توضیحی در یک بحثهایی در گذشته دادیم، بعضیهایش را هم توضیح ندادیم ـ الآن جایش نیست؛ حرفهایی هست، به هر حال یک وقت یک مجالی باشد، فرصتی باشد، عرض میکنم. خیلی هم مهم نیست اجمالاً ـ «سَیَقُولُونَ لِله» خواهند گفت آنها هم از آنِ خداست. قدرت و مُلک پروردگار بر آسمان و زمین گسترده است. «قل افلا تتقون» بگو پس چرا پرواز نمیکنید از این خدا؟ عملتان را و فکرتان را بر طبق گفتة او و فرمان او قرار نمیدهید؟
«قل من بیده ملکوت کل شیء و هو یجیر و لا یجار علیه» بگو کیست آن که ملکوت و حکومت و سلطنتِ مطلقة همه چیز در دست اوست. آن کسانی که قدرتها در اختیارشان است، فوقش این است که بر ظاهر یک جسمی مسلط باشند. شما که مالک خانة خودتان هستید، یک آجر را از جایی به جایی میگذاری، تسلطت همین اندازه است. یک آهن را از اینجا برمیداری، به آنجا میگذاری، دو قطعه را با همدیگر جوش میدهی یا از هم جدا میکنی، تسلط تو بر یک قطعة آهن همین اندازه است، حرکت اتمهایش در اختیار او و به فرمان اوست، در گیاها رشد و نمو، در حیوانات وانسانها تمام حرکات داخلی وجود آنها و همه چیزشان خلاصه در قبضة قدرت اوست، او خداست. «قل من بیده ملکوت کل شیء» بگو به دست کیست ملکوت و سلطنت و قدرت همه قدرت همه چیز، « و هو یجیر» واو پناه میدهد، «و لا یجار علیه» علی رغم او کسی پناه داده نمیشود؛ یعنی از خدا بگریزی و به کس دیگری پناه ببری در مقابل خدا «یجار علیه» یعنی این. فرض کنید مسیحیها معصیت خدا بکنند، به آغوش عیسی بگریزند و عیسی پناه بدهد به آنها، و در مقابل خدا از آنها حمایت کند، چنین چیزی ممکن نیست. «و هو یجیر» او پناه داده نمیشود، «ان کنتم تعلمون» اگر میدانید. کسیت که این جور است؟ «سیقولون لله» خواهند گفت ملکوتِ همه چیز در دست خداست و آن خداست که پناه میدهد و علی رغم او پناه داده نمیشود هیچ کس، «قل فانی تسخرون» بگو پس چگونه فریب میخورید؟
تکیه قرآن به غفلت نکردن مردم
و لطیف است که قرآن روی فریب خوردگی تکیه میکند؛ فریب خوردن، غافل ماندن، دائماً میخواهد مردم غافل نمانند، فریب نخورند، چشمشان را باز کنند. قرآن مطمئن است که اگر مردم چشم را باز کنند، نظر او تأمین میشود و درست هم هست. ما هم امروز حرفمان این است. ما هم میگوییم اگر دنیا امروز چشمش را باز بکند، این قرآنِ ما حکومت جهانی پیدا خواهد کرد، اگر چشم باز بکند، منتها جهلها و غرورها نمیگذارد و از طرف دستهای خائنانه نمیگذارد که چشمها باز بشود.
«بل اتیناهم بالحق» بلکه حقیقت را در اختیار آنان نهادهایم، «و انهم لکاذبون» و حقاً آنان دروغگویند. مطلب را برایشان روشن کردیم، حق را در اختیارشان گذاشتیم، آنها با این وضعی که از لحاظ فکری و عملی پیش گرفتند، بهانه میتراشند، بهانة دروغ میتراشند. «ما اتخذ اله من ولد» نگرفته است خدا هیچ فرزندی، «و ما کان معه من اله» هیچ معبودی در کنار او و با او وجود نداشته است.
ایضاً دقت کنید که محل اتکاء و استناد ، بیشتر در این قسمت است، البته آیات قبلی هم دلالتی داشت بر آنچه که مورد نظر بود. «اذ لذهب کل اله بما خلق» اگر بنا بود که خدایانی میبودند، هر خدایی مخلوق و آفریدة خود را به سویی میبرد. یعنی اختلاف، یعنی اختلاف طبقاتی میان انسانها، یعنی برداشته شدن انسجام و وحدت در آفرینش، آفرینش جهان و انسان. آنی که خدای نوری و خدای ظلمتی و خدای انسانی و خای طبقة بالای و طبقة پایینی قائل است، این آفرینش را یک چهل تکة جداجدا میداند. اما بر طبق نظر توحید، آفرینش، یک قطعة متصل و منسجمِ واحد است. انسان و حیوان و کوه و فلک و زمین و موجودات، همه و همه با همدیگر اتصال و ارتباط دارند، همه با هم وحدت دارند. «اذا لذهب کل اله بما خلق» اگر چندین خدا و معبود میبودند، هر الهی، هر معبودی، مخلوق و آفریدة خود را به سویی میبرد، «و لعلا بعضهم علی بعض» و بعضی از آنان بر بعضی دیگری برتری میگرفت. «سبحان الله عما یصفون» پاک و منزه و مبرّاست خدا از آنچه که توصیف میکنند.
(این یک قسمت بود از تلاوت امروز. قسمت دیگر، اجازه بدهید از روی همین کاغذ بخوانم، که اگر بخواهم از روی متن قرآن بخوانم، باید هی بگردم پیدا کنم. آیا دست کسی از آقایان قرآن هست؟) قسمت بعدی از سورة بقره است،
تقوا و عبودیت خدا ؛ مصون نگه داشتن روح از گناه
آیه 21 و 22. « یا ایها الناس» هان ای مردمان، ای انسانها، خطاب به کیست؟ خطاب به طبقة بالا و پایین نیست. خطاب به انسانهای سیاه یا سفید نیست. خطاب به یک گروهی از انسانیت نیست، خطاب به همة انسانیت است. تکیة ما رو این کلمه است؛ «یا ایها الناس» هان ای انسانها، «اعبدوا ربکم» عبادت و عبودیت کنید پروردگارتان را که یکی است، «الذی خلقکم» آن که آفرید شما را، «والذین من قبلکم» و همة گذشتگانتان را، «لعلکم تتقون» مگر که تقوا پیشه کنید؛ یعنی این عبادت، این عبودیت، موجب تقواست. یکی از چیزهایی که تقوا را، آن حالت نیکِ جالب را ـ تشریح کردم برایتان که تقوا یعنی چه ـ آن حالت مصونیت از گناه را، در روح، در انسانف به وجود میآورد، عبودیت خدا است. لذا در جامعهای که همة مردم بندة خدا هستند و جامعه شکل بندگی خدا را دارد، در آن جامعه، تقوا هر چه بخواهی فراوان است. هر چه تقوا بخواهی فراوان، قحط تقوا نیست مثل روزگار ما!
«الذی جعل لکم الارض فراشا» ببینید همه چیز برای همه است. آن که قرار داد برای شما، شما یعنی کی؟ انسانها، همه. «الارض فراشا» زمین را گسترده، «فاخرج به من الثمرات رزقا لکم» برون آورد به وسیلة این باران از میوهها برای روزی شما، نه روزی طبقة خاصی و شما صدقه سری آنها بخورید، نه؛ برای همه. حالا که این جور است، «فلا تجعلوا لله اندادا» پس دو خدایی نشوید، با دوتا خدا قرار دادن، با رقیب و هماورد برای خدا فرض کردن، انسانها را به دو گروه و سه گروه و دو گروه تقسیم نکنید، همه یک گروهاند، «فلا تجعلوا لله اندادا و انتم تعلمون» شما که میدانید، برای خدا شریکان و رقیبان فرض مکنید.
بعد سورة حجرات، این آیة معروفی که در زبانهای خیلی رایج و دایر است، آیة 13. « یا ایها الناس انا خلناکم من ذکر و انثی» ای انسانها، باز خطاب به همه است؛ ما آفریدیم شما را از مردی و زنی. همة شما را از یک مرد و یک زن، همانی که در دیوار منسوب به امیر المؤمنین صلوات الله وسلام علیه این جور بیان شده، مضومن همین آیه است:
الناس من جهة التمثال اکفا ابوهم آدم و الام حواء
همه یکسان و برابرند از لحاظ منشأ و ریشة آفرینش. «و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا» شعبه شعبه شدنها و قبیله قبیله شدنها برای تعارف و شناخت است. (که حالا این هم البته مختصر توضیحی احتیاج دارد که چ ون وقت گذشته، میگذارم برای وقت دیگری اگر لازم بود.) «ان اکرمکم عندالله اتقاکم) این حکم قاطعِ اسلامی ست در زمینة نفی طبقات اجتماعی؛ گرامیترین شما در نزد خدا، با تقواترین است. یعنی از یک طبقهای بودن، وابسته به خانوادهای بودن، وابسته به یک سلسله و تیرهای بودن، موجب گرامیتر بودن نیست. و تازه نکتة جالبتر و باریکتر اینجاست؛ آنهایی که با تقوا هستند، که بالاتر از دیگرانند، باز از امتیازات حقوقیِ بیشتری برخوردار نیستند. این جور نیست که آدمهای با تقوا یک پول بیشتری بگیرند، یک حقوق بیشتری داشته باشند یا از حقوق اجتماعی بیشتری و بهتری برخوردار باشند نه، نهخیر؛ این جور نیست، بلکه «ان اکرمکم عندالله» پیش خدا عزیزترند. البته تقوا منشأ یک آثار اجتماعی هست تا یک حدودی، اما نه چندان؛ بعضی از مشاغل و پُستها هست که شرطش با تقوا بودن است، فقط همین اندازه. «ان الله علیکم خبیر» همانا خدا دانا و مطلع است. باز قسمت دیگر، یک آیه است مربوط به سورة اسراء آیة 70. «و لقد کرمنا بنی آدم» به یقین که بنیآدم را گرامی داشتیم، «و حملناهم فی البر و البحر» آنان را در خشکی و دریا برداشتیم، حمل کردیم، وسیلة سِرشان را فراهم کردیم، «و رزقناهم من الطیبات» ـ که این «و حملناهم فی البر و البحر» ضمناً شاید اشاره باشد به وجود روابط میان انسانها؛ اگر انسانها نمیتوانستند از نقطهای به نقطة دیگر بروند، این امکان، این خصوصیت در آنها نبود، میان یک جامعة انسانی، ای بسا بنابر فرضی تفرق به وجود میآمد ـ «و رزقناهم من الطیبات» و آنان را از نیکوییها برخوردار کردیم، «و فصلناهم علی کثیر ممن خلقنا تفصیلا» و آنان را بر بسیاری از آفریدگان خود برتری دادیم. چه کسانی را؟ صحبت چه کسانی است؟ چه کسانی را تکریم کردیم؟ به چه کسانی از طیبات روزی دادیم؟ و چه کسانی را بر بسیاری از آفریدگان تفضیل دادیم؟ انسانها را، نه طبقه و تیرة خاصی را.
(عرض ما تمام شد، یک قدری هم مثل اینکه وقت گذشت، تلاوت قرآن امروز به وسیلة یکی از تلاوتگران عزیز ما انجام میگیرد. خواهش میکنم تشریف بیاورند.)
پروردگارا! به محمد و آل محمد قرآن را دستگیر ما در دنیا و آخرت قرار بده.
به محمد و آل محمد، پروردگارا! خیرت را از طریق آموزش قرآن از ما دریغ مدار.
[1] ـ به پلی کپی انتهای جلسه مراجعه بفرمایید.
[2] ـ جواهر لعل نهرو (1889 ـ 1964) از رهبران مبارز نهضت استقلال هندوستان بود. او که دانش آموختة رشتة حقوق دانشگاه کمبریج بود، با دیدن رنج مردم هندوستان و ظلم انگلیسیها در جریان جنگ جهانی اول، به نهضت استقلال هند و حزب کنگره پیوست. وی پس ار استقلال هند به نخست وزیری انتخاب شد. دخترش ایندیراگاندی، با فاصلهای پس از پدر به نخست وزیری هند انتخاب شد.
[3] ـ دختر
[4] ـ کتاب تاریخ جامع ادیان، نوشتة جان ناس، که در آن بررسی آیینها و ادیان قدیمی جهان تا عصر حاضر در جهان بخش پراخته است. ادیان ابتدایی و گذشته، ادیان هند، ادیان خاور دور، ادیان خاور نزدیک. /
[5]ـ و کارهایی از این قبیل، قِس علی هذا
[6] ـ به گوش جان رهی منهیی ندا در داد ز حضرت احدی لااله الله
که ای عزیز کسی را که خواریست نصیب حقیقت آکه نباید به زور منصب و جاه
به آب زمزم و کوثر سفید نتوان کرد گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه (حافظ)
[7] ـ سوره مبارکه بقره / آیه 21
[8] ـ از دیوان منسوب به امام علی
[9] ـ سوره مبارکه مائده / آیه 18.
[10] ـ سوره مبارکه بقره / آیه 91.
[11] ـ سوره مبارکه جمعه / آیات 6 و 7
[12] ـ (ظ ل ل) سایه
[13] ـ گلستان سعدی
[14] ـ سوره مبارکه محمد / آیه 24