جلسه بیست و یکم طرح کلی اندیشه اسلامی
جلسة بیست و یکم فرجام نبوت (2)
چهارشنبه 22 رمضان المبارک 1353 شمسی
بسم الله الرحمن الرحیم
«إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهَادُ * يَوْمَ لَا يَنفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ * وَ لَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْهُدَى وَ أَوْرَثْنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ الْكِتَابَ * هُدًى وَ ذِكْرَى لِأُولِي الْأَلْبَابِ»
سوره مبارکه مؤمن آیه 51 الی 54
دیروز عرض کردیم که وعده پروردگار به انبیا و رسولانِ خود در میان مردم، یک وعده امیدبخش و نویدآمیزی ست؛ یعنی خدای متعال وعده کرده است که پیغمبران خود را و حاملان بار امانت رسالت را، و همچنین همه دعوت کنندگان به سوی دین و حق و حقیقت را، هم در این دنیا پیروز کند بر دشمنانشان و هم در آخرت اجر و ثواب و پاداشی به آنها ببخشد. و مجموعاً آنچه درباره پیروزی انبیا علیه السلام میتوان بیان کرد، خلاصه کردم در دو مطلب، یکی اینکه وقتی ما سلسه نبوتهای تاریخ را از اول تا آخر ملاحظه میکنیم، میبینیم که مجموعاً این معلمین بشر، موفق و کامیاب شدند. درست است که بعضی از اینها در اثنای دعوت یا حتی تا پایان دعوت، با بعضی از ناکامیها و ناسپاسیها از طرف مردم روبه رو گشتهاند، اما در مجموع که حساب میکنیم، میبینیم که پیغمبران عزیز، از اول تا آخر، آن کاری را که میخواستند انجام بدهند، انجام دادند. و تشبیه کردم پغمبرها را به معلمینی که دانش آموزی را از اول تا آخر میخواهند تربیت کنند، یکی پس از دیگری. شش تا معلم، ده تا معلم، پانزده تا معلم، از درجات پایین تا درجات بالا، این بچه را میخواهند هِی دست به دست تحویل بدهند تا این از آن حضیض نادانی برسد به اوج دانایی. اگر چه که معلم کلاس اول فقط یک مقدار از این راه را و از این مسیر را در مقابل پای این کودک میگذارد و او را در پیمودن آن کمک میکند، اگر چه که معلم کلاس اول، رسیدن این دانش آموز به اوج کمال را نمیبیند و قبل از آن درمیگذرد، اما قضاوت ما درباره موفقیت یا عدم موفقیت این معلم کلاس اول چیست؟ چون او نتوانسته است این بچه را تا حد آخر برساند، یا چون او نتوانسته است به مرتبه آخر رسیدن این دانشآموز را ببیند، ما میگوییم او ناکام شده؟ نه. او کار خودش را انجام داد، بار امانت را وقتی به نفر بعد تحویل داد که سهم مسئولیت خودش را انجام داده بود.
مثال دیگری که در این زمینه ما همیشه زدیم این است: میگوییم یک بارِ بسیار سنگینِ طاقت فرسایی را قرار است که از اینجا ببریم تا آن سرِ مسجد. این بار را یک نفر نمیتواند روی کول بگیرد و از اینجا تا آن سرِ مسجد، به تنهایی و بدون کمک دیگری ببرد. همه افراد هم نمیتوانند با هم کمک کنند، یکباره این بار را بردارند و ببرند تا آخر. یک راه باقی میماند و آن این است که یک نفر از این زورمندان چندگانهای که اینجا آماده هستند تا این بار را بردارند، این بار را از اینجا بردارد ببرد تا یک متری، نفر دم بیاید این بار را از یک متری بردارد ببرد سرِ دو متری، نفرسوم به همان ترتیب، نفر چهارم به همان ترتیب، نفر بیست و هفتم، بیست و هشتم، سیام، سی و چندم؛ این بار خواهد رسید به آخرِ این شبستان، که از اینجایی که مثلاً من ایستادم تا آنجا، حدود سی و سه، چهار متر مثلاً راه است. این مقدر مسافت، این راه طی شد، این بار حمل شد، اما هر کدام از اینها که این بار را برداشتند، فقط یک متر توانستند پیش ببرند، با همین یک متر پیش بردن، ای بسا جان خود را هم از دست دادند. ای قدر این بار سنگین است که اگر انسان بخواهد حتی یک متر آن را پیش ببرد، جان خودش را در این راه مجبور است، فدا کند، و فدا هم کرد، اما حاصل جمعی که در اینجا هست این است: یک جان عزیز به قربانِ یک مرحله این راه طی شدن، و یک منزل، این بار به منتهای راه نزدیک شدن.
انبیا همان مردان زورآورِ تناوری هستند که هر کدامشان یک متر این بار را جلو بردند. نوح علیه السلام آمد، این بارِ هدایت بشر را و رسانیدن نسل انسان به اوج فرهنگ و فضیلت را یک متر برد پیش؛ اگر چه که در این یک متر زجرها دید، اگر چه که نهصد و پنجاه سال دعوت کرد و یک مختصری جلو رفته بود تازه، اگر چه که بالاخره جان خود را بر سر این کار گذاشت، اما آیا بالاخره وظیفه خودش را انجام داد یا نداد؟ آیا این بار را به سر منزل یک متر نزدیک کرد یا نکرد؟ میبینید که کرده. بعد از نوح، پیغمبرِ بعد از او میآید، او این بار را از او تحویل میگیرد، یک متر هم او جلو میبرد. سومی میآید، یک متر هم او جلو میبرد. خاتم الانبیا صلی الله علیه و آله و سلم تشریف میآورد و مبعوث به رسالت میشود، او این بار را که تا حد معینِ مقدّری رسیده است، در جادهای میاندازد که روی غلطک است و پیش خواهد رفت، بشریت به بلوغ رسیده است. بنابراین انبیا از اول تا آخر موفق شدند.
بعد هم در پایان کار، آخرین سفیر الهی که در این کاغذها هم نوشتیم[1] که مسئله ظهور ولی عصر صلوات الله علیه یک نویدیست به همه الهیون و ملیون عالم در این زمینه، آخرین مأمور خدا که ما او را امام زمان خودمان میدانیم و همة ملیون[2] عالم منتظر او هستند، میآید و این بار را میرساند تا آن نقطه آخر. کار امام زمان دنبالِ کار کیست؟ دنبال کار نوح، دنبال کار ابراهیم، دنبال کار موسی، دنبال کار عیسی، دنبال کار پیغمبر خودِ ما و دنبال کار امامان پاک از اهل بیت پیغمبر. اگر چنانچه این بار به آخر نمیرسید، نوح ناکام شده بود، اما چون این بار به آخر خواهد رسید، چون او هم در رسانیدن این بار به آخر سهمی داشته است، پس نوح ناکام نیست، ابراهیم ناکام نیست، زکریا که تنش با اره دو نیم شد، ناکام نیست، آن پیغمبری که توی چاه انداختنش، ناکام نیست. درست است که در چاه افتاد، درست است که در دنیا ندید آنچه را که میخواست ببیند، درست است که یحیی علیه السلام سرش برای طاغیه زمان بریده شد و به هدیه رفت، اینها درست، اما اینها هیچ کدامی شکست نخوردند، چرا؟ برای خاطر اینکه این بلایا و مصائب را به قیمتِ پیش بردن بار امانت و نزدیک کردن آن بار به سر منزل متحمل شدند؛ این یک مطلب بود که دیروز گفتم.
مطلب دیگری که باز دیروز اشاره کردم، این است که در فرجام نهایی، در عاقبت کلی کار، دیدیم که انبیا هرگز شکستی در انتظارشان نیست، بالاخره همه کامیاب و موفق شدند، با این بیانی که گفتم. اما بعضی از انبیا غیر از آن کامیابی نهایی، که بار را یک متر به سرمنزل نزدیک کردند، علاوه بر این، موفقیتهای هم در دنیا نصیبشان شده است، آن موفقیتها عبارت از این بوده که توانستند جامعهای بر اساس فکر توحیدی و مکتب پیشنهادی خود به وجود بیاورند. نمونه واضحش پیغمبر خودِ ماست که بر اساس فکر اسلامی و طرز فکر قرآنی و الهام پروردگار، جامعهای و مدینهای، مجتمعی و نظامی به وجود آورد و از قبیل پیغمبر است بسیاری از انبیای گذشته، که باز دیروز اشاره کردم. ایمان آوردن امپراطوری رم بعد از رفتن عیسیست، تشکیل جامعه فاضله بنی اسرائیل بعد از رحلت موسی ست. ابراهیم در زمان زندگی خودش جامعه الهی را تشکیل داد، که قرآن ناطق است. سلیمان حکومت الهی را در سرتاسر عالم گسترش داد. پیغمبر بنی اسرائیلی به نام سلیمان بن داود همه عالم را به صورت یک جامعه توحیدی و جامعه الهی دور یکدیگر و دور یک محور جمع کرده. پس بعضی از انبیا یک موفقیتها و کامیابیهایی هم در زمان حیات خودشان داشتند که این کامیابیها خلاصه میشده است در چه؟ در تشکیل نظام و جامعه الهی و توحیدی.
بعضی از انبیا این فرصت را نداشتند، مثل چه کسی؟ مثل زکریا که مثال زدم، مثل یحیی که مثال زدم، در زندگی ناکام شدند، بالاخره کشته شدند، و مثل بعضی دیگر از انبیای قبل از زکریا و قبل از یحیی. این چیست؟ این سخن چگونه قابل تحلیل و توجیه است؟ چرا بعضی از انبیا موفق میشوند و بعضی دیگر ناکام میشوند؟ چرا همه نمیتوانند جامعه الهی و توحیدی را تشکیل بدهند؟ و چرا فقط بعضی این امکان و توفیق را به دست میآوردند؟ جواب در یک جمله کوتاه است؛ همه جا موفقیتهایی که مردان و رهبران و بزرگان الهی کسب کردند، در گرو ایمان و صبر بوده است، و همه جا، آنجایی که رهبران بزرگ الهی و داعیان حق و حقیقت شکست خوردهاند، بر اثر نداشتن مایه کافی از ایمان یا از صبر بوده، بدون برو برگرد. همه جا همین جور بوده. هر جا اطرافیان پیغمبر و مؤمنین به او، در مبارزه با دشمنان و معاندان و معارضانِ دعوت پیغمبر، صبر به خرج دادند، پیش بردند. اقتضای فتح و پیشرفت در دعوت انبیا هست؛ چون انبیا بر طبق حق سخن میگویند، بر طبق حق حرکت میکنند، و حق پیروز است. حق بر طبق فطرت و سرشت جهان است، پس موفق و پیروز است. انبیا هم طبق سرشت جهان دارند حرف میزنند؛ بنابراین مایه و اقتضای موفقیت در نهضت انبیا و در انقلاب پیغمبران به طور کامل موجود است. اگر تو میبینی پیغمبری در تاریخ شکست خورد، این را دلیل ندان که حرف حق باید شکست بخورد؛ نه، حرف حق باید پیروز بشود، نظام حق باید غالب بشود، دست حق باید بر سر باطل بکوبد و متلاشی کند، پس چرا پیغمبر شکست میخورد یک جا؟ برای خاطر اینکه پیروان پیغمبر، با ایمان کافی یا صبر کافی ندارند، صبر به خرج نمیدهند. والّا آیه قرآن، همان آیهای که دیروز تلاوت کردیم میگوید که: «و لقد سبقت کلمتنا لعبادنا المرسلین* انهم لهم المنصورون * و ان جندنا لهم الغالبون»[3]. جُند ما، سپاه ما، مردمِ ما غالبند، این سخن خدا تخلف ناپذیر است. اگر یک جا دیدی گویندگان کلمه حق مغلوب شدند، بِدان جُند خدا نبودند، شرایط جُند خدا بودن در آنها نبوده. دیگرانی که این غلبه را تدارک دیدند، این شکست را تدارک دیدند و زمینهاش را درست کردند، جُند خدا نبودند. جامعه اسلامی، آن روزی که جند خدا باشد، پیش میبرد، آن روزی که عقب میماند، جند خدا نیست، سپاه خدا نیست، لشکر خدا نیست.
حاصل در دو کلمه خلاصه میشود، علت شکستها از سویی و غلبهها و پیروزیها از سوی دیگری، هر جا پیروان پیغمبر ایمان کامل و یقین کامل در خود به وجود آوردند، و سر سخن حق خود ایستادند، مسلّم موفق شدند و پیش بردند؛ شکست در کارشان نیست. دیروز یک چیزی عرض کردم، از قول یکی از بزرگان همین تاریخِ قریب به معاصر خودمان، که به دوستانش میگفت: آن وقتی که میتوانید، مبارزه کنید، وقتی که دیدید دارید شکست میخورید، باز هم مبارزه کنید تا برسید به آن لحظهای که دیگر یقین میکنید که هان، حتماً شکست خواهید خورد، باز هم مبارزه کنید. وقتی در آن لحظهای که یقین دارید حتماً شکست میخورید، باز به تلاش و کوشش و مبارزه خودتان ادامه دادید، آن وقت پیروزی و فتح نصیبتان خواهد شد. آیه قرآن تقریباً نظیر همین مطلب را میگوید، یا تحقیقاً میفرماید که: «حتی اذا استیاس الرسل و ظنوا انهم قد کذبوا»[4]، تا جایی رسید فشارها و لطمات و ضربات جبهه معارض پیغمبران که خود پیغمبرها مأیوس شدند، یک جایی رسید که پیغمبرها و مردمانی که همراه پیغمبرها بودند، اینها متزلزل شد دلشان، نه از لحاظ ایمان، ایمانشان از بین نرفت، اعتقادشان به خدا را از دست ندادند، اما چون معتقد بودند که پیروز خواهند شد، ایمان و یقینشان به پیروزی رو به زوال رفت و خیال کردند که اشتباه فهمیدهاند. یقین داشتند که خدا به اینها گفته شما حتماً پیروز خواهید شد؛ یک جایی میرسید کار که اینها فکر میکردند مثل اینکه اشتباه فهمیدهاند، خدا چنین وعدهای به آنها نداده بوده. «و ظنوا انهم قد کذبوا جاءهم نصرنا» در همان لحظهای که بر اثر شدت فشار و شدت ضربات و لطماتِ دشمن، جبهه حق و جبهه دین احساس میکرد که هان، حتماً دیگر دارد نابود میشود، از بین میرود، دشمن دارد غلبه پیدا میکند، راهها روی او بسته است، در همان لحظه، چون باز هم استقامت میکرد، چون باز هم تلاش میکرد، نصرت و یاری خدایی فرا میرسید؛ این آیه قرآن است.
ما خیال میکنیم که اگر در طول تاریخ بعضی از نهضتهای داعیِ به سوی حق شکست خورده، اگر زید بن علی [5] در مسجد کوفه به پیشانیاش تیر آمده و افتاده، اگر محمد بن عبدالله، صاحب نفس زکیه،[6] در مبارزه با منصور شکست خورده؛ اگر حسین بن علیِ حسنی، شهید فخ،[7] در نزدیکی مدینه با همه یارانش کشته شده؛ اگر ابراهیم بن عبدالله[8] در کوفه یا بصره به قتل رسیده؛ پس این برای ما یک تجربه عمومی باید به وجود بیاورد که ما بگوییم هر جایی نهضت حقی علیه باطل برپا شد، محکوم به شکست است. یک عده مردم نادان و بیخبر از منطق قرآن، تصورشان این است. عرض کردم این تصور، مثل آب گوارایی به دل قدرتمندان و طاغیان تاریخ مینشیند. از خدای دو جهان میخواهند که مردم این جور فرض کنند و تصور کنند. و البته پیداست که این طرز فکر را خود آنها هم ترویج میکنند. اما این بر خلاف واقع است، این طرز فکر.
اگر زیدبن علی آنجا شهید میشود، با آن وضع ناکام، این دلیل بر این نیست که حق محکوم و زوال و شکست است؛ دلیل بر این است که حق هم با وجودی که حق است، احتیاج دارد به کار و تلاش و کوشش. گمان نکنیم چون حرف ما حق است، پس لازم نیست تلاش کنیم در راهش. فکر نکنیم چون داعیه ما قرآن است، پس خود خدا قرآن را پیش خواهد برد، نه! حرف حق درست است که حق است، درست است که محکوم است و مُسَلَّم[9] است جهان به پذیرش آن در آینده، اما تلاش میخواهد، فعالیت میخواهد، عدهای باید پای آن صبر کنند، عدهای باید برای به کرسی نشاندن آن خون دل بخوردند. ماجرای زیدبن علی به ما این درس را میدهد، این درس را نمیدهد که حق محکوم به زوال است، چرا اشتباه میکنند؟ زید بن علی حرفش حق بوده مسلم، امام صادق صلوات الله علیه هم امضا کرده بود مبارزه زید بن علی را با دستگاه هُشام بن عبدالملک، آن مبارزه عجیب را اجازه داده بودند به او، تاریخ ناطق به این معناست. این بزرگوار هم رفت، کارها را هم خوب رو به راه کرد، منتها یک عده مردم بهانه جویِ نادانِ ناآگاه یا مغرضِ تحت تأثیر تبلیغات سوء دشمنِ بیدار، در لحظه لازم او را مخذول[10] کردند و تنها گذاشتند. این درس را ما از آن ماجرا یاد میگیریم که حرف اگر حق باشد، حتی به حقانیت حرف زیدبن علی، باز اگر پیروانش، طرفدارانش او را تنها گذاشتند، اگر در راه او و در پای او کوشش و مجاهدت نکردند، شکست میخورند، اگر مجاهدت کردند، پیش میروند. همه حرفهای عالم همین طور است. شما چقدر در دنیا افراد را، ایدهها را مکتبها را سراغ دارید که پیروانش، دوستانش بر اثر کوشش، مجاهدت، آن مکتب را به کُرسی نشاندند؟ چطور حرفهای باطل، حرفهای ناحق، حرفهای برخلاف سنت عالم و طبیعتِ انسان، بر اثر کوشش و مجاهدت به کُرسی مینشیند، اما حرف حق بر اثر مجاهدت به کرسی نمینشیند؟ این چه حرفی است؟ اما بعضی همین حرف چرندِ باطل را میگویند دیگر.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در یک خطبه از نهج البلاغه، در خطبی، از جمله در یک خطبه کوتاه، این مطلب را کاملاً روشن میفرماید. من البته نمیخواستم امروز خیلی تفصیل بدهم و تفصیل هم نمیدهم، بیشتر میخواهم این آیات را معنا کنم، اما حالا این خطبه را هم برایتان میگویم. خطبهایست که چند بار تا حالا در محافل گوناگون خواندهام برای برادرانی که بودند. شرح ماجرای پیشرفتهای سپاهیان اسلام را میدهد امیر المؤمنین، در زمان پیغمبر. میفرماید که «و لقد کنا مع رسول الله نقتل آباءنا و ابناءنا و اخواننا و اعمالنا»[11] میگوید ما در کنار پیغمبر و در رکاب پیغمبر که بودیم، این جوری عمل میکردیم؛ در میدان جنگ که میرفتیم، پدرهای خودمان را، فرزندان خودمان را، برادران خودمان را، عموهای خودمان را که در جبهه کفر و شرک بودند، میکشتیم. اگر عموی ما، پدر ما، پسر ما، برادر ما، در زیر پرچم کفر میآمد به جنگ پیغمبر، ما که با پیغمبر رفته بودیم، نمیگفتیم این برادر من است، این را نکشم، این پسر من است، این را نکشم، بیدریغ همه را درو میکردیم در راه خدا. بعد هم که اینها را میکشتیم و برمیگشتیم، در دل متزلزل نمیشدیم که ای داد بیداد دیدی! ما برای خاطر این دین تازه، این فکر تازه، این فرزند دلبندمان را کشتیم نه. ایمان ما بر اثر این اقدامِ حادّ و قاطع کم نمیشد، زیاد میشد. «ما یزیدنا ذلک الا ایمانا و تسلیما» این مجاهدت ما بر ایمان ما و تسلیم ما میافزود، «و مضیا علی اللقم و صبرا علی مضض الالم» این مجاهدت ما موجب میشد که ما در کارهای دشوار، قاطعتر عمل بکنیم، بر دردها و سوزشهای مجاهدت بیشتر صبر بکنیم. خب، بعد بنا میکند امیر المؤمنین شرح میدانهای جنگ را به طور خلاصه آنجا گفتن. «و جدا فی جهاد العدو لقد کان الرجل منا و الآخرین من عدونا یتصاولان الفحلین یتخالسان انفسهما ایهما یسقی صاحبة کأس المنون». که نمیخواهم اینها را شرح بدهم که سرباز جنگی ما در میدان جنگ چگونه به دشمن میپرید، چطور با او درگیر میشد و گلاویز میشد. چطور به سوی مرگ سبقت میگرفتند سربازان ما و شجاعان و سلحشوران اسلام، اینها را کاری ندارم. بعد در آخر همین خطبه ـ که کوتاه هم هست خطبه ـ میفرمایند که «فلما رای الله صدقنا انزل بعدونا الکبت و انزل علینا النصر» این قدر مجاهدت کردیم تا خدا دید که ما راست میگوییم، دید به راستی مسلمانیم ما، دید واقعاً مؤمنیم، با عمل خود نشان دادیم ایمان عمیق خود را، وقتی این جوری عمل کردیم، آن وقت سرکوبی بر دشمنان ما و نصرت و پیروزی برای ما از سوی خدا نازل شد. یکی دو، سه جمله دیگر میفرمایند، بعد میفرمایند که «ولعمری لو کنا نأتی ما اتیتم ما قام للدین عمود و لا اخضر للایمان عود». این را امیرالمؤمنین در زمان خلافتش میگوید، آن وقتی که با یک مشت آدمهای از زیر بار در رو تنبلِ عافیت طلب روبه رو بوده، که وقتی میگفت بیایید برویم به جنگ معاویه، عذر میآورند؛ وقتی بنا بود بروند به جنگ طلحه و زبیر، هزار جور توجیه شرعی برای نیامدن خودشان درست میکردند؛ خلاصه آدمهای عافیتطلب، زندگیطلب، آسایشطلب، دور از معارف الهی، با یک چنین آدمهایی رو به رو بود. ضعیف، پست، سست، زبون، تن به ذلت داده، با راحت خود گرفته، با یک چنین آدمهایی طرف بود امیر المؤمنین. به آنها میگوید که «ولعمری» به جان خودم قسم، «لو کنا نأتی ما اتیتم» اگر ما آن روز با پیغمبر همان کاری را میکردیم که شما امروز دارید میکنید، ای مسلمانان! «ما قام للدین عمود و لا اخضر للایمان عود» یک پایه از پایههای دین بر پا نمی ایستاد، یک شاخه از شاخههای ایمان سرسبز نمیشد.
شما از این خطبه چه میفهمید؟ سخن امیرالمؤمنین که چیزی جز سخن پیغمبر نیست، آن راهی که علی می رفت، همان راهی است که برادرش پیغمبر میرفت، چرا در آن روز پیغمبر خدا آن جور پیشرفت کرد و چرا در زمان امیر المؤمنین کارها آن جور متوقف ماند؟ چرا؟ امیر المؤمنین دارد بیان میکند سِرّش را. میگوید چون آن روز ما صبر کردیم در میدانهای جنگ، آن روز بر سوزش درد صبر کردیم، آن روز حاضر شدیم از توی رختخواب بیاییم توی میدان، آن روز حاضر شدیم از منافع مادی و کسب و کارمان بگذریم برای خدا، اما امروز شما حاضر نیستند. آن روز پیش رفتیم، امروز عقب ماندیم. یک مسئله خیلی ساده و روشن؛ دودوتا، چهارتا. این تحلیل اجتماعی امیرالمؤمنین است.
باری، خلاصه مطلب این میشود که پیغمبران الهی، علاوه بر آنکه در سلسه نبوتها کارشان توآم با پیروزیست، در پایان کار، فتح و فرجام ابدی و نهایی با آنهاست؛ در همین دنیا هم پیغمبران، فتح و پیروزی و دست یافتن بر خواستههای خود و خواستههای مکتبشان برایشان مسلّم است، اما به شرط اینکه پیروانشان، همراهانشان، ایمان بیاورند، ایمان واقعی به خرج بدهند، کمک بکنند و در میدانهای مبارزه و جهاد صبر کنند؛ به شرط ایمان و صبر، این حاصل کلام است.
حالا به آیات قرآن برمیگردیم. بنده امروز از چند جای قرآن کریم آیاتی را انتخاب کردم که البته نوشتهاش فردا به دست شما خواهد رسید و دیدم که بیش از اینها در قرآن آیات نویدبخش هست. یکی در سوره مؤمن است، که آن آیات را حالا اینجا لازم نیست. بخوانم، میفرماید: «انا لننصر رسلنا و الذین آمنوا فی الحیاة الدنیا و یوم یقوم الاشهاد».
اجازه بدهید بخوانم آنها را، عیب ندارد. حیفم میآید که این آیات را امروز معنا نکنم؛ چون فردا هم که نمیرسم معنا کنم. سوره مؤمن آیه 51 به حسب این قرآن. «انا لننصر رسلنا و الذین آمنوا»[12]، لام «لننصر» برای حتمیّت و تحقیق است و تأکید، «انا» هم به همین معنای تحقیق و تأکید است. یعنی ما به طور حتم و بدون تردید یاری میکنیم، «رسلنا» پیامبران خودمان را. آیا فقط پیغمبران را؟ نه، «والذین آمنوا» مؤمنان را نیز. مؤمنی که در راه پیغمبر حرکت میکند، این وعده برای او هم هست. انسانهای پاک نهادی که دنبال دعوت انبیا راه میافتند، این وعده برای آنها هم هست، «والذین آمنوا». کجا یاریشان میکنیم؟ «فی الحیا الدنیا» درهمین زندگی دنیا، همین جا ما یاری میکنیم آنها را، نمیگذاریم برای بعد. «و یوم یقوم الاشهاد» و همان روزی که گواهان برپا میایستند. که البته این را که گواهان برپا میایستند، در بعضی از تفاسیر به روز قیامت تفسیر شده.
یک حدیثی در ذیل این آیه شریفه هست که امام علیه السلام به جمیل بن دراج، بر طبق آن حدیث میفرماید که منظور از نصرت خدا به پیغمبران، نصرتشان در عالم رجعت است؛[13] یعنی بعد از اینکه حضرت ولی عصر صلوات الله علیه میآید و آن حکومت الهیِ همه جانبه در این عالم به وجود میآید و پرچم قرآن و اسلام بر سراسر عالم کوفته میشود و همه مردم به سوی دین و خدا و توحید حرکت میکنند، حکومت واحده الهی به وجود میآید، بعد از آن پیغمبران و انبیاء و اوصیا و شهدا و صلحای از مؤمنین را خدای متعال زنده میکند؛ طبق آیاتی که از قرآن تعبیر شده به این معنا، و روایاتی که تصریح شده به این معنا، کاری به بحث رجعت حالا ندارم. امام در این روایت میگوید که این برای رجعت است، این آیه مربوط به رجعت است و نصرت برای رجعت است. بنده این جور تصور میکنم که امام علیه السلام نمیخواهند این جملهای را که میگوید «فی الحیاة الدنیا»، این را تعبیر کند به رجعت. امام نمیخواهد بگوید آنی که خدا گفته است که ما در زندگی دنیا آنها را یاری میکنیم؛ یعنی در رجعتِ در زندگی دنیا. گمان میکنم «یوم یقوم الاشهاد» تعبیر میشود به رجعت و نه به قیامت، قیامت که چه یاری کردنی؟! در روزگار رجعت خدای متعال پیغمبران را یاری میکند، این را به صورت احتمال عرض میکنم و از این روایت احتمالاً استنباط میکنم. علی ایّ حالِ،[14] ولو ما از این اسفاده هم صرف نظر بکنیم، خود کلمه «فی الحیاة الدنیا»، به طور ظاهر، به قرینه آیاتی هم که بعد میآید، نشان میدهد که خدای متعال وعده صریح میدهد به پیغمبران و به مؤمنان که در همین زندگی دنیا، ما شما را یاری خواهیم کرد.
«یوم لا ینفع الظالمین معذرتهم»، «یوم یقوم الاشهاد» کِی است؟ گواهان کِی برمیخیزند؟ آن وقتی که ستمگران را معذرت خواهیشان سودی نخواهد داد. یک آیه دیگری هست در قرآن، «یوم یأتی بعض آیات ربک لا ینفع نفسا ایمانها لم تکن آمنت من قبل»[15] که آن هم تعبیر شده به روزگار آمدن ولی عصر، ممکن است این هم همان باشد، «و لهم اللعنة» بر ستمگران است لعنت، «و لهم سوء الدار» برای آنهاست منزلگاه بسیار شوم و بد.
بعد برای اینکه شاهدی بر اینکه ما پیغمبران را یاری میکنیم، بیاورد، ماجرای موسی را مثال میزند؛ چون قبل از این آیه، از اوایل سوره مؤمن، غالباً صحبتِ حضرت موسیست و مبارزاتش با فرعون، لذا اینجا هم که وعده نصرت به همه پیغمبران میدهد، به عنوان یک نوع، یک مصداق، یک نمونه میفرماید: «و لقد آتینا موسی الهدی» ما به موسی راهیافتگی و هدایت دادیم. «و لقد آتینا موسی الهدی و اورثنا بنی اسرائیل الکتاب» کتاب را برای بنی اسرائیل به میراث نهادیم. بنی اسرائیل صاحب کتاب، صاحب مجموعه معارف و مقررات الهی باقی ماندند و این نشان میدهد که اینها موفق شدند، وإلا اگر کفار و طایفههای زمان بر بنی اسرائیل پیروز میشدند، اجازه نمیدادند که آنها بر طبق کتاب آسمانی خود عمل کنند؛ کتاب را از میان آنها ضایع میکردند. «هدی و ذکری لاولی الالباب» که این کتاب هدایت است، راهیابیست و آگاهیست برای صاحبان عقل و خرد.
«فاصبر» پس حالا تو هم صبر کن، استقامت کن، با انگیزههای انحطاط آفرین مقاومت کن. «ان وعد الله حق» بی گمان وعده خدا حق است. این وعدهای که خدا داده، گفته شما پیروز خواهید شد، آن وعدهای که در سوره صافات بود، «و لقد سبقت کلمتنا لعبادنا المرسلین* انهم لهم المنصورون»، و همچنین وعدههای دیگری که در قرآن هست؛ اینها حق است، اینها درست است. مسلّم تو پیروز خواهی شد ای پیغمبر، بر طبق وعده خدایی؛ اما شرطش صبر است. «فاصبر» باید صبر کنی، باید مقاومت و استقامت کنی، باید از راه این ستیزه مقدسی که پیش گرفتهای برنگردی.
«فاصبر ان وعد الله حق و استغفر لذنبک» بر گناهانت استغفار کن. البته گناه پیغمبر، گناهِ بابِ پیغمبر است، از این قبیل گناههای ما نیست. پیغمبر معصوم است مسلّم. به نص آیات قرآنی و به حکم عقل، پیغمبر گناه نمیکند. این ذنب از نوع ذنبها و خطاهاییست که برای انسان در آن حد خطاست، گر چه اگر بنده و شما همان کار را بکنیم، هیچ خطا نیست. آن گناهان را میگوید، آن ذنبها را میگوید. «واستغفر لذنبک» پوزش بخواه و طلب غفران کن و طلب جبران کن برای خطاهای کوچک گذشتهات، «و سبح بحمد ربک بالعشی و الابکار» تسبیح بگو، ستایش کن پروردگارت را در هر شامگاه و هر صبحگاه. این آیه خیلی روشن به ما میآموزد که پیغمبران فرجام کارشان نصرت خداست.
و اما آیات سوره انبیا را؛ آن هم باز همین طور مختصراً بخوانم. سوره انبیا در جزء هفهدهم است، بعد از سوره طه. خیلی عالیست آیات سوره انبیا. من توصیه میکنم به دوستانی که با قرآن انس دارند، سوره انبیا را با دقت بخوانند. از اول سوره خدای متعال مرتب دارد میگوید که انبیا پیروز خواهند شد، دشمنان انبیا سرکوب خواهند شد، در این دنیا هم پیش از آن دنیا عداب خواهند شد؛ این را همینطور از اول سوره مرتب دارد میگوید. بعد که یک مقداری این مطالب را تکرار میکند، میپردازد به تاریخ. داستان موسی را نقل میکند، پیروزی موسی و شکست قدرت ضد موسی؛ داستان ابراهیم را نقل میکند، پیروزی ابراهیم و موفقیت ابراهیم و شکست قدرتهای ضد ابراهیم؛ داستان نوح را، داستان سلیمان را، داستانهای دیگر را. همه ماجراهایی که در این سوره نقل شده، به این صورت است که پیغمبر پیشرفت میکند، موفق میشود، پیروز میشود و ضد پیغمبر، ضد انقلاب نبی، ضد حرف نوی پیغمبر، یعنی ارتجاع ضد نبوت، مغلوب میشود، منکوب میشود و شکست خورده میشود، و این سنت تاریخ است.
میفرماید که «و ما ارسلنا قبلک الا رجالا نوحی الیهم» آیات اول سوره است،[16] میگوید پیش از تو ما پیغمبرانی فرستادیم و به آنها وحی دادیم. «و ما جعلنا هم جسدا لا یأکلون الطعام» آنها را به صورت ملک و فرشته قرار ندادیم که جسد نداشته باشند و طعام نخواهند، «و ما کانوا خالدین» خالدین، خالد و جاودانه و همیشگی هم نبودند. آنها هم یک وقتی مردهاند، اما «ثم صدقنا هم الوعد» وعده خود را برای آنها راست کردیم، وعده پیروزی را. «ثم صدقناهم الوعد فانجیناهم» نجاتشان دادیم، «و من نشاء» و هر که را خواستیم با آنها نجات دادیم، «و اهلکنا المسرفین» متجاوزان را هلاک کردیم. «لقد انزلنا الیکم کتابا فیه ذکرکم افلا تعقلون» حالا به سوی شما هم ای مؤمنین، کتابی و قرآنی فرستادیم که در اوست ذکر و آگاهی و یادآوری شما، «افلا تعقلون» تعقل نمیکنید؟ نمیاندیشید؟
بعد میرسد به آیه یازده، میفرماید: «و کم قصمنا من قریة» واقعاً سرود فتح پیامبران است، سرود مهیجیست که نشان میدهد پیغمبران چگونه با کمکهای غیبی الهی که در بطن این عالم هست، و نه کمکهای غیبی به صورتی که مردم عامی دلشان میخواهد و دوست میدارند که یک دستی از غیب بیاید بکوبد توی سینه دشمن، نه؛ کمکهای غیبی که در بطن خود این جهان نهفته است، برابری دارد با سرشت عالم و سرشت بشر و جهان، با این کمکهای غیبی، چقدر پیغمبران را پروردگار عالم موفق ساخته. «و کم قصمنا من قریة» و چقدر و چه بسا در هم شکستیم، در هم شکستیم آبادی و جامعهای را که «کانت ظالمة که ستمگر بود.
جامعه ستمگر، نظام ستمگر، تمدن ستمگر، آن جامعهای که در ساختمانش ستم به کار رفته، طبقهبندی به وجود آمده، استثمار درست شده، بهرهکشی انسان از انسان درست شده؛ این قریه ظالمه است، این جامعه ظالمه است، که در بنیاد ستمگری به کار رفته، چقدر اینها را درهم شکستیم. «قصمنا» یعنی در هم شکستیم، خُرد کردیم. «و کم قصمنا من قریة کانت ظالمة و انشأنا بعدها قوماً آخرین» و پس از آنها مردمِ دیگر، گروه دیگر، طبقه دیگر را بر سر کار آوردیم و پدیدار کردیم.
«لما احسوا بأسنا»؛ شرح فلاکت ستمگران در حین دیدن عذاب خدا، «فلما احسوا بأسنا» همین که احساس کردند خشم و غضب ما را، آن ستمگران، یا از باب اینکه مثلاً فرض کنید عذاب آسمانی نازل شد، یا از باب اینکه دیدند مؤمنین به همراهی پیغمبرشان بر سر آنها تاختند و الآن است که شمشیر خشم خدا را بر سر آنها فرود بیاورند، همین که احساس کردند خشم ما را، «اذا هم منها یرکضون» ناگهان از آن آبادیها، از آن تمدن، از آن جامعه پای به گریز نهادند، بنا کردند گریختن و فرار کردن. «لا ترکضوا» مگریزید، «و ارجعوا الی ما اترفتم فیه» برگردید به تنعّم گاههایتان. برگردید به آن کاخهایی که در آنها متنعم بودید، برگردید به میان جامعه و شهری که در آن شهر آقایی و فخر میفروختید، کجا میگریزید؟ «و ارجعوا الی ما اترفتم فیه و مساکنکم». برگردید به مسکنهایتان، «لعلکم تسئلون» شاید بخواهند شماها را استیضاح کنند، شاید بخواهند از شما سؤال کنند، کجا میروید؟ «قالوا یا ویلنا انا کنا ظالمین» گفتند وای بر ما، وای بر ما که ما ظلم و ستمگر بودیم. «فما زالت تلک دعواهم» همین بود سخنشان، «حتی جعلناهم حصیدا خامدین» و همینگونه سخن میگفتند تا آنکه ما همه آنها را طعمه مرگ و نابودی ساختیم.
دقت کنید. دو، سه آیه دیگر هست، اینها را بخوانم. این آیات بعدی در حقیقت زیربنای فکری این واقعیت تاریخی را بیان میکند. چرا این جوری شده؟ چرا باید ستمگران نابود بشوند و ستمکشان جای آنها را بگیرند؟ چرا باید دعوت پیغمبر حتماً پیش برود و معاندانش سرکوب بشوند، چرا؟ علت این است: « و ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما لاعبین» ما آسمان را و زمین را و آنچه در میانه آنهاست، به بیهوده نیافریدیم. «لو اردنا ان نتخذ لهوا لا تخذناه من لدنا ان کنا فاعلین» اگر میخواستیم کار بیهودهای انجام دهیم، البته انجام میدادیم؛ از پیش خود این کار را میکردیم، اگر کننده این کار بودیم، اما هرگز نمیکنیم. پروردگار عالم کار بیهوده نمیکند، بر طبق باطل عمل نمیکند، به پوچی عمل نمیکند. یعنی چه؟ یعنی این آسمان و زمین را و آنچه در میان آنهاست، اگر آفریدیم، بر طبق یک منظوری آفریدیم، برای رسیدن به یک هدف و یک مقصدی آفریدیم. حتی یعنی خط سیرِ این آسمان و زمین و هر آنچه در این آسمان و زمین است به آن هدف، یعنی حق. آن راهی که آسمان و زمین و موجوداتش را به آن سر منزل و مقصود و هدفی که برای آن آفریده شدهاند میرساند، آن خطِ سیر، حق است، هر وسیلهای که انسانها را به آن سرمنزل برساند، آن وسیله حق است. اینها دیگر در آیه قرآن تصریح نمی شود. مفاد آیه این است؛ یعنی با تدبر در آیه، خیلی روشن است؛ و بنای قرآن بر این است که غالباً خیلی از چیزهایی که فهمیده میشود و روشن است و عقل انسانها میرسد، آنها را دیگر تصریح نمیکند.
بعد دنبالش میفرماید که «بل نقدف بالحق علی الباطل» بلکه ما در هم میکوبیم به وسیله حق، باطل را. این راه حق، این طریقه صحیح، این طریقه فطری و سرشتی انسان و جهان، این بالاخره بر باطل پیروز خواهد شد. بلکه پیروز میگردانیم حق را بر باطل، «فیدمغه» پس این حق، باطل را به کلی محو و نابود میکند. «فاذا هو زاهق» آن گاه باطل را میبینی که دارد از بین میرود، رو به نابودیست. «و لکم الویل مما تصفون» آن وقت شما ای ستمگران، شما ای ظالمان، شما ای باطلگرایان و ناحقان، بر شماست وای، بر شماست بیچارگی و نابودی، «ولکم الویل مما تصفون» از آنچه که توصیف کردید و بیان کردید.
بعد البته دنبالش باز با سبک قرآنیِ بسیار جالب و زیبایی ـ که لازم است انسان انس بگیرد با قرآن تا این نکات جالب و زیبای قرآن را درست بفهمید. غالباً کسانی که ملتفت نمیشوند این لطافتها و ریزهکاریها و ظرافتهای قرآن را، با قرآن انس ندارند. اگر انسان انس پیدا کند با قرآن، لحن کلام قرآن به گوشش آشنا میشود، میفهمد قرآن چگونه دارد حرف میزند ـ راجع به این مسئله بحث میکند و صحبت میکند؛ آمدن حق، رفتن باطل، پیروزی حق، شکست باطل، بعد راجع به خلقت آسمان و زمین، مجدداً تمسّک میکند به اینکه پروردگا عالم مالک آسمان است، مالک زمین است، حاکم بر تمام اقطار عالم وجود اوست، پس در زندگی انسانها هم او باید حکم فرمایی کند. در نظام زندگی بشر هم او باید قانون بدهد، او باید اداره کند، او باید تدبیر کند؛ پس کسانی که در مقابل انبیا ادعای حکومت و قدرت و سلطه میکردند، بر باطل بودند و محکوم به نابودیاند.
چهارشنبه بیست و دوم ماه رمضان 1394 فرجام نبوّت (2)
کوته سخن دربار فرجام نبوتهای آن است که در مرحله و فصول تاریخ، هر گاه دعوت انبیاء، با ایمان و صبر کامل از سوی خود و پیروان آنان همراه بوده، پیروزی و موفقیت نصیب آنان شده و به ایجاد محیط مناسب و نظام مطلوب و بر انداختن نظام جاهلی، توفیق یافتهاند. انبیاء عموماً حتی آنها که بظاهر با شکست مرحلهای مواجه شدهاند. در خط سیر عمومی نبوت، به هدف و مقصود خود که بالا بودن سطح اندیشه و روحیهی انسانها و آماده ساختن آنان برای رسیدن به مرحلهی بعدی است، دست یافتهاند.
این حقیقت را قرآن با بیانهای گوناگون چه در ضمن گزارش ماجرای پیامبران و چه در ردیف حقایقی مربوط به عموم انبیاء برای آگاهی و دلگرمی پیامبر خاتم (ص) و مسلمانان و همهی کسانی که در راه انبیاء گام خواهند زد، آشکارا بیان فرموده است:
انا لنتصر رسلنا و الذین آمنوا ـ ما بطور حتم و یقین، پیامبران خود و آن کسانی را که ایمان آوردهاند، یاری خواهیم کرد.
فی الحیوة الدنیا و یوم یقوم الشهاد ـ در این جهان و هم در روزی که گواهان بپا میخیزند.
یوم لا ینفع الظالمین معذرتهم ـ روزی که پوزشخواهی ستمگران به آنان سودی نمیبخشد.
و لهم اللعنة و لهم سوء الدار ـ و آنانرا دوری و محرومی از رحمت خدا و نیز سر منزلی شوم، نصیب میگردد.
و لقد اتینا موسی الهدی ـ همان بموسی هدایت و ره یافتگی بخشیدیم.
و اورثنا بنی اسرائیل الکتاب هدی و ذکری لاولی الالباب ـ و برای بنی اسرائیل، کتاب را بجا نهادیم که مایهی هدایت و راهیابی و آگاهی خردمندان بود.
فاصبران وعد الله حق ـ پس استقامت و صبر کن، که بیگمان وعدهی خدا (بر پیروزی و نصرت) حق است.
واستغفر لذنبک و سبح بحمد ربک بالعشی و الابکار ـ و از خطای خود پوزش طلب (در صدد جبران خطاهای گذشته باش و صبح و شام پروردگارت را ستایش و تسبیح گوی) سوره مؤمن آیه 51 تا 55
سورهی انبیاء سرود پیروزی انبیاء و شکست و ناکامی جباران و معاندان و معارضان ایشان است:
و کم قصمنا من قریة کانت ظالمة ـ و چه بسیار آبادیها و جامعههای ستمگر را در هم شکستیم.
و انشأنا بعدها قوما آخرین ـ و پس از آنان، مردمی و گروههائی دیگر پدید آوردیم.
فلماء احسوا بأسنا اذاهم منها یرکضون ـ ستمگران چون خشم و عداب ما را احساس میکردند بیدرنگ پای به گریز مینهادند.
لا ترکضوا و ارجعوا الی ما اترفتم فیه ـ میگریزند! و بسوی تنعم گاههای خود بازگردید!
و مساکنکم لعلکم تسئلون ـ و به سوی منازلتان ! ممکن است مورد پرستش قرار بگیرید! (سوره انبیاء 11 ـ 12)
و پس از چندین آیه ، آنجا که سخن به ماجرای ابراهیم میرسد:
قلنا یا نار کونی بردا و سلاما علی ابراهیم ـ گفتیم ای آتش، خنگ و گوارا شو بر ابراهیم.
و ارادوا به کیدا فجعلنا هم الاخسرین ـ برای او دشمنی ای تهیه دیدند، پس ما آنان را بسختترین زیانها دچار ساختیم.
و نجیناه و لوطا الی الارض التی بارکنا فیها للعالمین ـ او و لوط را نجات بخشیده و به سرزمینی که برای جهانیان مبارک و فرخنده ساخته بودیم، منتقل کردیم.
و وهبنا له اسحاق و یعقوب نافلة ـ و بدو اسحاق را دادیم و یعقوب را که نوهی او بود.
و کلا جعلنا صالحین ـ و همگی را شایستگان ساختیم.
و جعلنا هم ائمة یهدون بأمرنا ـ و آنان را پیشوایان و امامانی قرار دادیم که بر طبق فرمان ما هدایت میکردند.
و اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلوة و اتیناء الزکوة ـ و به آنان انجام کارهای نیک و بپا داشتن نماز و پرداختن زکات را آموختیم.
و کانوا لنا عابدین ـ و آنان عبادتگران و بندگان ما بودند.
(سوره انبیاء 73 ـ 69)
[1] ـ به پلی کپی انتهای جلسه مراجعه بفرمایید.
[2] ـ طرفداران ملت
[3] ـ سوره مبارکه صافات / آیات 171 تا 173
[4] ـ سوره مبارکه یوسف / آیه 110
[5] ـ او در زمان امامت حضرت صادق و خلافت هشام بن عبدالملک، به عنوان نخستین علویانی که دست به نبرد مسلحانه زد، قیام کرد. مقصودش باز گرداندن حقوق از دست رفته آل محمد به امام برگزیده آل محمد بود. زید در کوفه برای خود یارانی جمع کرد و آن گاه علم قیام را برافراشت. یوسف بن عمر ثقفی مأمور به نبرد با او شد. قبل از این رویارویی، بسیاری از یاران زید، میدان را خالی کردند و در نهایت زید با یاران اندکی به میدان مبارزه رفت و به شهادت رسید. امام رضا درباره زید میفرمایند: «او به حق قیام کرد و در راه حق کشته شد و اگر او پیروز میشد، خلافت را به صاحبان آن مسترد میساخت.»
[6] ـ محمد بن عبدالله الحسن، ملقب به نفس زکیه از فضلای بنی هاشم بود. در اواخر دولت بنیامیه، بنیهاشم با یکدیگر توافق کردند با «نفس زکیه» به عنوان مهدی این امت بیعت کنند، اما امام صادق راضی نشد. پس از خلافت رسیدن منصور، همه اولاد امام حسن و امام حسین را اسیر کردند و به عراق فرستادند و در کوفه حبس کردند، به طوری که یکی یکی در زندان درگذشتند. وی با شنیدن این خبر، در مدینه قیام کرد و امیر مدینه را از آن اخراج کرد. در نزدیکی مدینه وی با سپاهی از سوی خلیفه مبارزه کردند و محمد نفس زکیه کشته شد.
[7] ـ حسین بن علی حسن، از نوادگان امام حسن است که در زمان امامت امام کاظم در مدینه زندگی میکرد. با سختگیری خلیفه عباسی و حاکم مدینه، عدهای به ایشان پیشنهاد قیام و قول همراهی دادند. ایشان ابتدا در مدینه قیام کرد و پس از تصرف شهر با سیصد تن راهی مکه شد. در نزدیکی مکه، در مکانی به نام فخ با لشکر خلیفه عباسی روبهرو پس از مجاهدت به شهادت رسیدند. سر ایشان و صد تن دیگر از بدنهایشان جدا و در مکه در منظر حجاج قرار داده شد. پیکرهای بیسر ایشان سه روز بر زمین افتاده بود. امام جواد درباره ایشان فرمودند» «پس از واقعه کربلا برای ما قتلگاهی بزرگتر از حادثه فخ نبود.»
[8] ـ ابراهیم بن عبدالله برادر نفس زکیه، در ابتدا به نام برادرش از مردم بیعت میگرفت و وقتی برادرش به شهادت رسید، به سوی خود دعوت کرد. او در بصره قیام و شهر را سریع تصرف کرد. عدهای از مردم کوفه او را به این شهر دعوت میکردند. ابراهیم در راه کوفه با سپاه خلیفة عباسی مواجه شد و به شهادت رسید.
[9] ـ (س ل م) تسلیم
[10] ـ (خ ذ ل) خوار و ذلیل شده
[11] ـ حدیث شماره 17
[12] ـ سوره مبارکه مؤمن / آیات 51 تا 55
[13] ـ امام صادق، تفسیر نور الثقلین / ذیل آیه 51 سوره مؤمن
[14] ـ به هر حال، در هر صورت
[15] ـ سوره مبارکه انعام / آیه 158
[16] ـ سوره مبارکه انبیا / آیات 7 تا 18