جلسه دوم طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن | ایمان 2

ایمان 2 | جلسه دوم طرح کلی اندیشه اسلامی

فهرست مطالب

جلسه دوم، ایمان(2)

جمعه 3 رمضان المبارک 1353 شمسی

بسم الله الرحمن الرحیم

«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَ جِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَ عَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ * الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ * أُوْلَـئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَّهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ»

آیات 2 تا 4 سوره مبارکه انفال

انفال؛ صرف ثروت عمومی مسلمانان در راه اهداف الهی

«یَسئَلونَکَ عَنِ الاَنفال»[1] از تو می­‌پرسند ـ ای پیامبر ـ در مورد انفال، سؤال می­‌کنند که انفال برای کیست و حقّ کیست.
انفال را مختصراً می‌توان به این صورت ترجمه کرد؛ انفال یعنی ثروت­‌هایی که به عموم مسلمانان متعلق است. یک نمونه مثلًا درآمدهایی است که در جنگ نصیب مسلمانان می‌­شود، نه هر درآمدی، درآمدهای خاصی.
یک نمونه از انفال، معادن است، این ثروت‌­های زیرزمینی؛ یک نمونه از انفال این جنگل­‌هاست؛ یک نمونه از انفال این دشت‌­ها و مرتع‌­های عظیمی‌­ست که در گوشه و کنار بر سر کو­ه‌­ها قرار دارد.
انفال به طور خلاصه، آن ثروت­‌هایی را می­‌گویند که متعلق به یک فرد خاص یا به یک جمع خاص نیست، در اختیار همگان است، از آنِ تمامیِ ملت است.

یک نمونه­‌اش البته همان‌طوری که عرض شد، غنائم خاصی است که در جنگ‌­ها نصیب سلحشوران لشکر مسلمان می‌شود.
اول باری که این مسئله برای مسلمانان مطرح شد در جنگ بدر بود. گویا مسلمان‌­ها با هم‌دیگر بحث می‌­کردند که این غنیمت­‌ها از آنِ کیست؟ میان آن‌ها اختلاف به وجود آمد، به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلّم) مراجعه و از آن حضرت سؤال کردند، آیه قرآن پاسخ را به پیامبر(ص) خود الهام می‌دهد.
«قل الانفال لله و الرسول» انفال از آنِ خدا و از آنِ پیامبر است.
از آنِ خدا یعنی چه؟ یعنی برای یک عده معینی از بندگان خدا نیست. آنچه مالِ خداست، آنچه که باید نام مالِ خدا به روی آن گذاشت، این در حقیقت آن چیزی است که باید صرف بشود در اهداف الهی.
مالِ خدا، پیداست که برای مصالحِ خدا خرج نمی­‌شود، خدای متعال مصالحِ آن چنانی ندارد، نیازی ندارد، حاجتی ندارد که مالِ او برای رفع آن نیاز مصرف بشود. آنچه مالِ خداست، در حقیقت مالِ بندگان خداست. باید در راه مصالحی که خدای متعال معین کرده است، صرف و خرج بشود. پس مال الله، انفال از آنِ خدا هست، به این معناست.

حاکم الهی مسئول امور انفال است

«و الرسول»، یعنی چه؟ از آنِ رسول است، یعنی چه؟ مگر رسول یک قطبی در مقابلِ خداست؟ نه. هر کسی ممکن است به خودش حق بدهد که در آن تصرف کند. همه ممکن است بگویند این مالِ خداست، ما هم بنده خداییم، و به این نام ظاهرپسندِ خوش‌ظاهر، با این نام عامیانه جاذب، که این مال، مالِ خداست، ما هم بنده خدا هستیم؛ این مالِ عمومی را در مصارف شخصی خودشان مصرف نمایند؛ یک چنین چیزی ممکن است.
بنابراین مالِ خدا، اگر چه باید به مصالحِ عموم مسلمانان و بندگان واقعی خدا برسد، اما به مصلحت عموم رسیدن، به این معنا نیست که بَل‌بَشو[2] باشد، هرکه هر چه دلش خواست مصرف بکند.
لازم است یک مرکزیتی باشد، یک دست قدرتمندی باشد که نماینده خدا و قیّم امور مردم محسوب بشود؛ او کیست؟ او رسول است.
رسول در اینجا به عنوان رسالت و نبوت مطرح نیست، به عنوان حکومت الهی مطرح است؛ یعنی وقتی‌که رسول از دنیا رفت، امام همه‌کاره انفال است. امام یعنی حاکمِ الهی.
در روزگاری که امام معصوم بر مردم حکومت نمی­‌کند، آن کسی که از سوی خدا می­‌تواند و می‌­باید بر مردم حکومت بکند، او همه کاره انفال و ثروت‌­های عمومی می‌­شود.

به هر صورت، اگر چه این ثروت‌­ها عمومی است؛ یعنی معدن­‌ها ار آنِ همگان است، جنگل­‌ها و نیزارها برای همه است، مرتع­‌ها برای همه است، غنیمت‌­هایی که از دشمن به دست می‌­آید، برای همه است؛ صوافی الملوک[3] برای همه است، از این قبیل موارد و مصادیقی که برای انفال ذکر شده؛ اگرچه برای همگان است؛ اما بالاخره در اختیار یک قدرتمندِ الهی که همان حاکم اسلامی است، قرار داشته باشد. آن کیست؟ در زمان وجود پیغمبر، رسول‌الله، پس از او امام معصوم، اگر امام معصوم نباشد، امامِ عادلِ الهی؛ آن کسی که زمامِ حکومت اسلامی باید در دست او باشد، او مسلطِ به امر انفال است. این قسمتِ اول آیه که البته مورد بحث ما این قسمت از آیه نبود.

ویژگی‌های مومنین

۱. تقوای الهی را حفظ می‌کنند

بعد از آنی که مصرف انفال را معین می­‌کند، می‌­فرماید: «فَاتَّقُوا الله وَ اصلِحوا ذاتَ بَینِکُم وَ اَطیعُوا اللهَ و رَسولَهُ ان کنتم مؤمنین».
اگر مؤمن هستید، این سه کار را انجام بدهید: اولاً تقوای خدا پیشه کنید، «فَاتَّقُوا الله» پس از خدا پروا بدارید. در ترجمة فارسیِ ناگزیرانه‌­ای که ما کردیم در این ورقه؛[4] «فَاتَّقُوا الله» پس از خدا پروا بدارید؛ این یک.

۲. اختلافات بین رو خود را به سود حقیقت کنار می‌گذارند

«وَ اَصلِحوا ذاتَ بَینِکُم» فی‌مابین خود را اصلاح کنید. اختلافات را در میان خود از میان بردارید. به سود حقیقت، آن کسانی که سخنی غیر حقیقت می‌­گویند، از سخن خود دست بکشند، اختلافات را از میان خود بردارید.
«وَ اَصلِحوا ذاتَ بَینِکُم» میان خود را اصلاح کنید، بر سر چیزهای جزئی به جان هم نیفتید، بهانه برای به جان یکدیگر افتادن نجویید.
خاصیت یک عده مردمی که جنگشان می‌­آید با دوستان و با دشمنان، همین است که دنبال بهانه­‌های کوچک برای جنگیدن و دعوا کردن و ایجاد اختلاف می‌­گردند.
نصیحت خدا و رسول به این گونه مردم این است که به جای آنکه برای جنگیدن با دوستان بهانه بجویید، برای جنگیدن با دشمنان بهانه‌­ها را پنهان نکنید. اگر اهل جنگی، با دشمن بجنگ، با برادر چرا؟ با دوست چرا؟ «وَ اَصلِحوا ذاتَ بَینِکُم». این دوتا توصیه بزرگ.

۳. در همه‌ی کارها از خدا و رسولش اطاعت می‌کنند.

 توصیه سوم یک مطلبی است که کلی است و شامل همه کارهای نیک و اجتناب از همه کارهای بد می‌­شود، «وَ اَطیعُوا الله و رَسولَهُ» و اطاعات کنید، فرمان ببرید خدا را و پیامبرش را، «اِن کُنتُم مُؤمِنین» اگر شما مؤمنید.

حقیقت ایمان؛ اطاعت از فرمان الهیicon

 

مسئله ایمان، این گِرَوِش قلبی، وابستگی فکری و اعتقادی و روانی به یک مطلب، به یک شخص، به یک قطب و به یک مرکز، که نامش ایمان است، تنها به همین خلاصه نمی‌­شود که در قلب، انسان این گروش و گرایش و گرویدگی را داشته باشد.
آن وقتی ایمان به صورت راستین در کسی وجود دارد که بر طبقِ آن ایمان عمل کند. آن وقتی کسی می‌­تواند ادعا کند مؤمن واقعی­‌ست، که به لوازم ایمان و تعهدات ایمان پایبند باشد.

آن‌وقتی کسی می­‌تواند بگوید من به خدا مؤمن و معتقدم، که زندگی او و متن واقعیتِ وجود او، با آن کسی که منکر خداست، تفاوتی داشته باشد.
آن کسی که امروز منکر خداست، عملش با عمل آن کسانی که مدعی خدایند چه تفاوتی دارد؟ هر دو ظلم می­‌کنند. هر دو در مادیات تا خرخره غرق شدند. هر دو برای این چند صباح زندگی، چند روز دیگر بیشتر نفس زدن و دو لقمه­‌ای خوردن و فضا را متعفّن کردن، برای دو صباح بیشتر راحت زیستن، حاضرند همه فضیلت‌­ها را زیر پا بگذارند.
منتها این یکی صاف می­‌گوید من به خدا معتقد نیستم، آن دیگری مدعی است که به خدا معتقد است.
این چه جور ایمانی است؟ آیه قرآن در اینجا صریح است. اینجا دیگر حساب استدلال­‌های عقلی نیست که شبهه بردارد؛ باید این کارها را انجام بدهید، اگر مؤمنید. و یکی از این کارها، «اَطیعُوا الله و رَسول»[5] خدا و پیامبر را اطاعت کنید، دنبال فرمان آنها راه بیفتید.

فرمان خدا چیست؟ هر چه هست، بدیهی است که خدا در مورد مالِ آدمی، در مورد جانِ آدمی، در مورد عمر آدمی، در مورد روابط انسان با سایر انسان­‌ها، در مورد روابط انسان با خدا، در مورد روابط انسان با حیوانات و حتی با گیاهان، تعهدها، مسئولیت­‌ها، تکلیف­‌ها، وظیفه­‌هایی معین کرده است. در این هم اگر خدا را اطاعت کردید، می­‌توانید بگویید ما مؤمنیم، وإلا ایمان به صرف اینکه قلب انسان و دل انسان به یک قطبی وابسته است،
اما شعاع این وابستگی در عمل، در دست، در زبان، در پا و در اعضا و جوارح دیگر منعکس نیست، به درد نمی­خورد؛ بلکه اصلاً نام ایمان از نظر اسلام برای او صدق نمی­کند، این منطق قرآن است.
«فَاتَّقُوا الله» پس از خدا پروا کنید، «وَ اَصلِحوا ذاتَ بَینِکُم» فی ما بین خود را اصلاح کنید، «اَطیعُوا الله و رَسولَهُ» خدا و رسولش را اطاعت کنید، «اِن کُنتُم مؤمنین» اگر شما مؤمنید.

صفات مومن

 
خب، به مناسبت نام مؤمن در پایان این آیه، آیه بعد درباره صفات مؤمنان و شرایط ایمان، باز ادامه سخن می‌­دهد:
«اِنَّمَا المُؤمِنونَ الَّذینَ اِذا ذُکِرَ اللهُ وَ جِلَت قُلوبُهُم وَ اِذا تُلیتَ عَلَیهِم آیاتُهُ زادَتهُم ایماناً وَ عَلی رَ
بِّهِم یَتَوَکَّلون* الَّذینَ یُقیمونَ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقناهُم یُنفِقونَ* اُولئِکَ هُمُ المُؤمِنونَ حَقّاً»؛ برای مؤمنِ راستین، پنج خصلت در اینجا معین شده.

ممکن است این پنج خصلت در گوینده و شنونده نباشد، اما اگر کسی که در راه ایجاد این پنج خصلت در خود، تلاشی و فعالیتی بکند، باز در راه ایمان، در راه هدفِ ایمان و شایسته نامِ مؤمن هست. مؤمن راستین آن کسی است که این پنج صفت در او باشد.

 

۱. ترس از عظمت الهی و حقارت خویشتن

 

اول؛ «اِنَّمَا المُؤمِنونَ» منحصراً مؤمنان، «الَّذینَ» آن کسانی هستند که «اِذا ذُکِرَ اللهُ» چون یاد شود خدا، «وَ جِلَت قُلوبُهُم» به بیم آید دل­هایشان.
یعنی چه به بیم بیاید؟ ترسیدن از خدا به چه معناست؟ آیا ترسیدنِ یک گنه کار در مقابل قاضی است، یا نوع دیگر و لطیف‌­تری است؟
ممکن است کسی بگوید من گناهی نکردم، از خدا هم نمی­‌ترسم. بله، ترسیدن گنه­کار در مقابل قاضی و دادستان، آن کسی که باید آدم را مجازات کند، آن نوع ترس با نداشتنِ گناه، البته منتفی است؛ تا چه کسی باشد که بتواند مطمئن باشد که گناهی ندارد.

اما یک نوع ترس دیگر هست که آن ناشی از معرفت است. انسان در مقابل اشیای بزرگ، ذوات عظیم، حقیقت­‌های با شکوه، قهراً احساس دهشت[6] و حیرت می­‌کند.
خاصیت وجودیِ انسان این است، ترکیب روحی و جسمی انسان این را ایجاب می­‌کند؛ در مقابل هر چیزِ با عظمتی، هر انسانی حالت دهشتی را در خود احساس می‌­کند. این حالت دهشت، نه از باب این است که از او می‌­ترسد، ممکن است او هیچ ترسی نداشته باشد، به این معنا که تعرّضی [7] بکند، ترس ناشی از گناه نیست اینجا؛ بلکه این دهشت و بیمناکی، ناشی از احساس عظمت او و احساس حقارتِ خویشتن در مقابل اوست. این چنین ترسی از خدا جا دارد، مطلوب است، لازم است، مفید است.
آن کسی که در مقابل پروردگار، خود را کوچک و ناقص و حقیر می‌­بیند و خدا را به تمام شئون امور خویش مسلط و مهیمن و مسیطر[8] مشاهده می­‌کند، این چنین انسانی سعی می­‌کند جز از آن خطِ سیر مستقیمی که خدای عالم برای او معین کرده، از راه دیگری سیر نکند، حرکت نکند.
این بزرگ ­ترین ضامن اجرایی عمل و حرکت و تلاش است در یک انسان مسلمان و در یک جامعه مُسلِم.

 

علت اشک ؛ بیشتر شدن معرفت نسبت به خدا

اینی که می‌­بینید امیر المؤمنین در نیمه‌­های شب، در شب­‌های ماه رمضان، به خود می­‌پیچید و اشک می­‌ریزد؛ اینی که می­‌بینید امام سجاد گاهی صیحه می‌­زند؛ اینی که می­‌بینید رسول الله، با همه جلالت و عظمتش، وقتی دهه سوم ماه رمضان می­‌آید، می­‌گوید رختخوابِ مرا جمع کنید، بستری برای خود نمی‌­گستراند؛ یعنی شب‌­ها دیگر وقت خواب نیست، وقت عبادت است، وقت تضرّع است، وقت خضوع است در مقابل پروردگار؛ اینها را گمان مکن کارهای تصنعی است که انجام می­‌گیرد.
چقدر ناقص و ناآگاه است آن کسی که بگوید امام در دعای ابوحمزه می‌­خواهد به مردم چیز یاد بدهد و خودش را نمی­‌گوید. چقدر ناوارد و بی اطلاع از روح دعا و از کیفیت مناجات بندگانِ صالح با خداست، آن کسی که خیال می­‌کند آن گریه و ناله و اشکِ امام علیه السلام برای آموزش دادن است.
یعنی تصنعی گریه کرده‌­اند تا تو و من یاد بگیریم؟ اشتباه است این. واقعاً اشک ریخته­‌اند، چرا اشک ریخته­‌اند؟ برای خاطر اینکه معرفتشان نسبت به خدا بیشتر است.
در وجود مقدس پروردگار، عظمتی می­‌بیند امیر المؤمنین، که چشم‌­های نزدیک بینِ من و شما نمی‌تواند این عظمت را ببیند.
تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی.[9] این آیینه کوچک روح ما نمی‌­تواند، آن عظمت عجیب را در خود منعکس کند، اما آیینه روح المیرالمؤمنین چطور؟ او می‌­تواند، او این عظمت را می­فهمد، می‌گیرد، درک می‌­کند و به همین دلیل است که آن جور به خود می‌­پیچد و اشک می‌­ریزد.

وقتی که یاد خدا به میان بیاید، آن حالت هیبت، آن حالت خشیت، آن احساس ترس و بیم، آن حالت رعبی که ناشی از احساس حقارتِ خود در مقابل عظمت خداست، بر دل مؤمن مسلط می‌شود، «اِذا ذُکِرَ اللهُ وَ جِلَت قُلوبُهُم».

 

وقتی که یاد خدا به میان بیاید، آن حالت هیبت، آن حالت خشیت، آن احساس ترس و بیم، آن حالت رعبی که ناشی از احساس حقارتِ خود در مقابل عظمت خداست، بر دل مؤمن مسلط می­شود، «اذا ذکر الله و جلت قلوبهم». | جلسه دوم طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
اثر از ریحانه ابراهیمی

 

خدا برای انسان از صورت بازیچه بیرون می‌­آید، نام خدا از صورت یک ذکر اعتیاد گونه خارج می‌شود. در مجلس یک نفر که می‌­نشیند؛ یاالله، به عنوان یک جمله احترام آمیز؛ خمیازه که آدم می­‌کشد، آخرش لا اله الاالله، با خستگی؛ از این حالت­‌ها که نشانه بی‌­اعتنایی و بی‌­ادراکی و عدم حساسیت روان انسان در مقابل یاد خدا و نام خدا و عظمت خداست، از این صورت‌­ها دیگر خارج می­‌شود.

قلب یک انسان خداشناس و عظمت‌­بین، کسی که ادراک می‌­کند و احساس می‌­کند عظمت پروردگار را. «اِنَّمَا المُوِمِنونَ الَّذینَ اِذا ذُکِرَ اللهُ وَ جِلَت قُلوبُهُم» مؤمنان آن کسانی هستند که چون خدا یاد شود، قلب آنها به وَ جَلْ، به ترس و بیم و رعب، به احساس عظمت در پروردگار و حقارت در خود، قلب آنها از این احساس پُر می­‌شود، این یک.

 

قلب یک انسان خداشناس و عظمت­بین، کسی که ادراک می­کند و احساس می­کند عظمت پروردگار را. | جلسه دوم طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
اثر از ریحانه ابراهیمی

 

 

۲. تدبر در آیات الهی و رشد ایمان

«وَ اِذا تُلِیَت عَلَیهِم آیاتُهُ زادَتهُم ایماناً». نشانه دیگر مؤمن این است که وقتی آیات خدا بر آنان فرو خوانده می­‌شود، یا خودشان می­‌خوانند یا کسی دیگری برای آنها این آیات را فرو می‌­خواند، ایمانشان افزون می‌­گردد، «زادَتهُم ایماناً».
این ایمان مانند بذری در دل او، در روح او رُشد می­‌کند، بزرگ می­‌شود، مانند گیاهی بالا می­‌آید، مانند درختی ساقه و ریشه­‌اش ستبر
[10]  می‌­شود، آن چنانی که امکان ریشه کن کردن آن از میان می‌­رود.
ایمان به صورت یک آب راکد، در وجود یک مؤمن، معنی ندارد. آن کسانی که یک کلمه‌­ای را در کودکی فرا گرفته‌­اند، بر اثر شکِ دوران بلوغ، آن یک کلمه از آن صلابت و از آن عظمت در روح اینها افتاد، کوچک شد، ناقص شد، ناچیز شد، یک نیمه ایمانی، یک نیمه حقیقتی در روحشان باقی ماند، آن هم بر اثر پیش آمدنِ جریانات و حوادث گوناگون، مدام کاسته شد و کاسته شد؛ یک چنین ایمانی یک روزی هم از انسان به آسانی گرفته می­‌شود. ایمان مُستودَع، ایمان عاریت، مؤمن ایی جوری نیست.

 

مششخصات مومن راستین ؛ اندیشیدن به حقایق و معارف دینی

 

مؤمن راستین، آن مؤمنی است که اگر یک کلمه از حقایق و معارف دینی و الهی در دل اوست، آن یک کلمه را با تدبر، با دقت نظر، با اندیشیدن، با هرچه نسبت به آن یک کلمه مساعد[11]، ایمان خود را زیادتر کردن، این ایمان را از زایل شدن نجات بدهد. مؤمن واقعی این است.

از این آیه و از این جمله استفاده می­‌کنیم که با تلاوت قرآن، ایمانِ انسان مؤمن  باید زیاد بشود.
و از این جمله اتخاذ سند می‌­کنیم، دقت کنید از این کلام خدا اتخاذ سند می­‌کنیم و به آن کسانی که می­‌گویند قرآن را ترجمه نکنید، معنا نکنید، تفسیر نکنید که عقل ما نمی‌­رسد، به آنها می‌­گوییم اگر ما قرآن را نمی‌­توانستیم بفهمیم، چگونه ایمان ما با خواندن قرآن زیاد می‌­شود؟ پس پیداست، قرآن کتاب رمز نیست.
قرآن کتابی است که باید آن را خواند به قصد فهمیدن، و فهمید به قصد افزون شدن و نیرومندتر شدن ایمان، «وَ اِذا تُلِیَت عَلَیهِم آیاتُهُ زادَتهُم ایماناً». این شرط دوم، خصلت دوم.

 

 

قرآن کتاب رمز نیست.
قرآن کتابی است که باید آن را خواند به قصد فهمیدن، و فهمید به قصد افزون شدن و نیرومندتر شدن ایمان، «وَ اِذا تُلِیَت عَلَیهِم آیاتُهُ زادَتهُم ایماناً».| جلسه دوم طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
اثر از خانم شجاعی

 

۳. توکل؛ تلاش و امید به گشایش الهی

 

دنباله آیه «وَ عَلی رَبِّهِم یَتَوَکَّلون»، نشانه دیگر مؤمنین این است که بر پروردگار خود توکل و اتکاء می‌­کنند.
یعنی چه توکل می­‌کنند؟ یعنی دست را روی دست می­‌گذارند، می­‌گویند خدا خودش درست کند؟ نه، معنای توکل این نیست. آن کسی که دست روی دست می­‌گذارد در مقابل تکلیف‌­ها و تعهدها و مسئولیت­‌ها، به جای اینکه نیروی خود را مسئول بداند، معجزه خدایی را مسئول فرض می­‌کند؛ این چنین آدمی باید بداند که قرآن این عمل را رد کرده است، به صورت مشت محکمی بر دهان بنی اسرائیل که به موسی گفتند: «فَاذهَب اَنتَ وَ رَبُّک فَقاتِلا اِنّا هاهُنا قاعِدونَ»[12] تو و پروردگارت بروید، مشغول جنگ بشوید، با دشمن بستیزید، ما اینجا نشستیم ـ به تعبیر بنده کنار دیوار، زیر سایه ـ وقتی فتح کردید ما را هم خبر کنید تا بیاییم. این را قرآن نفی می­‌کند.
این روش، روشِ بنی اسرائیلِ مطرودِ ملعونِ دور از جاده انسانیتِ محروم از لذائذ دین و ایمان است، برای آنهاست، شایسته مُسلِم نیست.
پس توکل به این معنا نیست. اینی که رایجِ میان مردم است؛ می‌­گویند ـ آقا، خدا خودش باید اصلاح بکند، از بنده خدا کاری برنمی­‌آید؛ این غلط است.
اگر برای از بین بردن و ریشه کن کردن فساد، اراده آدمی و نیروی آدمی به کار نمی‌­آمد، خدا انبیاء را بسیج نمی­‌کرد. مردم را به پیروی از انبیاء دعوت نمی­‌کرد. انبیای الهی را با رسالت‌­های سنگین به صحنه نبرد این جهان نمی­‌فرستاد. اینی که می‌­بینید خدا کسانی را فرستاده، برای ریشه کن کردن فساد و آن کسان از جنس بشرند، پس بدانید که فساد بشری را بشر باید ریشه کن کند.

پس توکل یعنی چه؟
توکل یعنی در همه حال، اتکاء و امیدت به خدا باشد. اگر درست موشکافی کنید، می‌­بینید با این تعبیری که بنده عرض می­کنم: در همه حال اتکاء و امیدت به خدا باشد؛ با این تعبیر، توکل از صورت یک چیز مخدر درمی­‌آید، به صورت یک عامل برانگیزاننده و عامل تحرک، جلوه­‌گری می­‌کند.

دیدید بعضی‌­ها در دشواری‌­های زندگی، در بحران‌­ها، در آنجایی که از همه وسایل ظاهری دستشان کوتاه است، چه می­‌کنند؟ دیدید؟ شنیدید؟ یکی از چند کار را انجام می­‌دهند:

  • یا تسلیم دشمن می‌شود، می­‌گوید وقتی یک کاری از من برنمی‌­آید چه کنم؟ تسلیم دشمن، این یک.
  • یا تسلیم مسیر زندگی عادی می­‌شود، نمی‌­رود در مقابل دشمن به خاک بیفتد، اما عملا راهی و روالی را در پیش می­‌گیرد، حرکتی و تلاشی را به جا می­‌گذارد و فراموش می­‌کند که تسلیم جریان عادی زندگی شده در حقیقت. این چنین آدمی هم اگر چه ظاهراً تسلیم دشمن نشده، باطنا تسلیم دشمن شده؛ این هم یک جور، یک حالتی که معمول مردم در یک چنین بحران‌هایی در پیش می‌­گیرند.
  • راه دیگر این است که به زندگی خودشان خاتمه بدهند. آن جنابی که وقتی به حکومت می‌رسد مثلا، از طرف گربه‌­رقصانی­‌های[13] قدرت‌­های بین المللی او را به ستوه می‌­آورند، هر وقتی، هر روزی از یک گوشه مملکتش، یک سروصدایی علیهش درست می­‌کنند، وقتی که ناچارِ ناچار می‌­شود، وقتی ذلّه می­‌شود، خسته می‌­شود، بیچاره می­‌شود، به زندگی خودش خاتمه می‌­دهد، انتحار[14] می­‌کند.

اینها راه­‌هایی است که یک انسان بی‌خدا در بن­‌بست‌­ها برایش مطرح می­‌شود.

وقتی به بن بست رسیدی وقتی به جایی رسیدی که به نظرت می‌­آید تَهِ کوچه است، راهی در بین نیست، بر روی مردم معمولی چند در باز می­‌شود، درِ تسلیم، تسلیمِ دشمن شدن، درِ تسلیم، تسلیمِ حوادث شدن، تسلیمِ جریانِ طبیعی زندگی شدن، درِ خودکشی و انتخار، خود را نابود کردن و راحت شدن و احیانا پشیمانی‌­ها،
اما برای انسانِ باخدا در دیگری در بن­‌بست‌­ها باز می­‌شود که باز شدن آن در، درهای دیگر را، درهای شرافت کُش را به روی او می‌­بندد. آن در چه دری است؟ درِ توکل به خدا.
می­‌گویند اینجا بن بست است. می­‌گویند خدایی که من می­شناسم بن بست را هم می‌­شکافد.
بن بست چیست؟ از نظر خدا بن بست نداریم ما. همه بن بست­ها با دست قدر خدا بُن‌­باز است! راه دارد.

 

توکل یعنی در همه حال، اتکاء و امیدت به خدا باشد.برای انسانِ باخدا در دیگری در بن­‌بست‌­ها باز می­‌شود که باز شدن آن در، درهای دیگر را، درهای شرافت کُش را به روی او می‌­بندد. آن در چه دری است؟ درِ توکل به خدا. می­‌گویند اینجا بن بست است. می­‌گویند خدایی که من می­شناسم بن بست را هم می‌­شکافد. بن بست چیست؟ از نظر خدا بن بست نداریم ما. همه بن بست­ها با دست قدر خدا بُن‌­باز است! راه دارد. | جلسه دوم طرح کلی اندیشه اسلامی

 

بن بست از جنگ احد بالاتر؟ لشکر معدود اسلام در حین سرگرمی به جمع آوری غنیمت، ناگهان از دو طرف مورد هجوم قرار می‌­گیرد، به خاطر غفلت چندتا سرباز.
یک عده از جلو حمله می­‌کنند، یک عده از پشت. این‌ها هم شمشیرها را گذاشته‌­اند، از اسب­‌ها پیاده شده‌­اند، اسلحه‌­ها را زمین گذاشته­‌اند؛ ناگهان می‌­بینند دو گروه دارند به اینها از دو طرف، مسلّح، وحشی، عصبانی، خشمگین، حمله می‌­کنند. خب پیداست که یک لشکر بی­‌سلاح و بی­‌جهاز[15]، در یک چنین مواقعی چه می­‌کند؟ فرار.
در رفتند. شیطان از حنجره شیطان صفت‌­ها اعلام کرد که پیغمبر هم از بین رفته. خیلی روشن است، شیطان همیشه از این کارها می­‌کند. از نقشه­‌های خیلی روشن و از دست‌­های رو شده شیطان، یکی این است: زودتر از موعد شکست جبهه الهی و رحمانی را اعلام بکند، که بله، شما شکست خوردید، پیغمبر از دنیا رفت.
در این چنین بحرانی، در این چنین بن بستی، یک مؤمن متوکل چه می‌­کند؟
آقا، بن بست از این بالاتر؟ راه­‌های نجات به کلی بسته، اسلحه‌­ها روی زمین افتاده، دشمن مجهز، مسلط، مسیطر، آنچه اینجا به داد انسان می‌­رسد، آن دریچه‌­ای است که خداپرستان فقط دارند؛ اتکای به خدا.
چه بن بستی؟ بن بست کدام است؟ پیغمبر از دنیا رفته باشد، خدای پیغمبر که از بین نرفته است. تکلیف که از بین نرفته.
آدمِ با توکل در اینجا مثل چه کسی عمل می‌­کند؟ مثل امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب، مثل ابودجّانه[16]، مثل دو تا، سه تا سرباز دیگر اینها آدم­‌های با توکل بودند.
بی‌­توکل‌­ها چه کسانی بودند؟ آنها که از احد تا مدینه، پشت سرشان را هم نگاه نکردند، دویدند تا خودِ دروازه‌­های شهر. حالا دیدید توکل یعنی چه.

آن کسی که توکل را دست بر روی دست گذاشتن، به امید آینده مجهول بی‌­تلاش نشستن، ایمان خود را از نیروی خود سلب کردن، معنا می‌­کند؛ آن کسی که توکل را به معنای خط نسخی[17] بر روی اراده انسان و قدرت او وانمود می­‌کند؛ این چنین آدمی یا توکل را نمی‌­فهمد، اسلام سرَش نمی‌شود، توکل را درک نمی­کند یا نه؛ می­فهمد شَرَف سرش نمی­‌شود، می­‌خواهد عوضی معنا کند، تا مردم بی توکل بار بیایند، تا مردم عوضی بار بیایند.

معنای توکل این است «و علی ربّهم یتوکّلون». به نظر من دو بالِ نیرومد برای پرواز انسان در تلاش‌های زندگی، یکی صبر است، یکی توکل.
هر امتی که این دو بال را داشته باشند، از تیررس دشمن‌های خاکی به کل دور خواهد شد؛ بال صبر و بال توکل، «و علی ربّهم یتوکّلون».
این سه تا علامت برای مؤمن. (ارزش ایمان؛ ایمان چگونه چیزی­‌ست؟ خصوصیاتی درباره ایمان؛ اینها مباحث خیلی لازمی است که باید انشاءالله اگر خدا توفیق داد، فردا فراهم کنم، باز بدهیم پلی کپی کنند و بیاورند در اختیار آقایان بگذارند، آیات قرآنی­‌اش را هم پیدا کنند، برایتان تلاوت کنند. فعلاً آنی که امروز در مورد ایمان مطرح است همین نشانه‌­ها و تعهدهای ایمان است.)

سوم، «و علی ربّهم یتوکّلون»؛

 

۴‌.اقامه نماز؛ ساخت جامعه‌ای که به یاد خدا و در راه خداست

 

چهارم، «الَّذینَ یُقیمونَ الصَّلاةَ» آنها که به پا می­‌دارند نماز را.
آقایان، توجه کنید، یک فرقی‌­ست بین تعبیر الَّذینَ یُصَلّونَ و «الَّذینَ یُقیمونَ الصَّلاةَ» یصلّون، یعنی نماز می­‌گزارند. اگر فقط نماز گزاردن مطرح بود، فقط این دولّا راست شدن مطرح بود، اینجا لازم نبود که «یُقیمونَ الصَّلاةَ» بگویند، دو کلمه بیاورند، طول و تفسیر بدهند، می‌­توانستند بگویند یُصَلّون، الَّذینَ یُصَلّون، آنهایی که نماز می­‌خوانند.
پیداست که «یقیمون الصلاة» به پا می‌­دارند نماز را، غیر از نماز خواندن، یک چیز دیگری است، یک حقیقت برتر و بالاتری است. چیست به نظر شما این حقیقت؟ به پا داشتن نماز یعنی چه؟

چند جور می­‌شود احتمال داد، ممکن است همه این احتمالات هم درست باشد. یکی اینکه بگوییم اقامه نماز، به پا داشتن نماز، یعنی نماز را به صورت کامل، به صورت همه جانبه، به صورت تمام به جا آوردن، «یُقیمون الصَّلاة». و اقامه در زبان عرب، در اصطلاحات عربی، اتفاقاً به همین معانی هم هست. یعنی کار را به صورت کامل انجام دادن، «فاقم وجهک للدّین حنیفاً»[18] همه صورت را، همه وجود را به سوی دین برگردان، به صورت کامل. یک احتمال این.
و واقعش هم همین است که اگر کسی نماز را اقامه به این معنا بکند، یعنی به صورت کامل انجام بدهد، با ارکان صحیح، با توجه به آموزش‌­ها و الهام­‌های نماز، (که من در آن مسجد[19] طی چند هفته درباره نماز یک بحث‌های نسبتاً مبسوطی انجام دادم).
اگر کسی اینجور نماز بخواند، جداً فلاح و رستگاری در انتظار اوست.
آدمی که نمازِ خوب می‌­خواند، همه مشکلات برایش آسان است.
شنیدید که بعضی از بزرگان دین، در هنگام توجه شداید و مصیبت‌­ها، دو رکعت نماز می‌­خواندند؟ شنیدید که رسول خدا در هنگام بحران­‌ها و شدت‌­ها رو می‌­کرد به بلال و می­‌گفت: «ارحنا یا بلال» بلال ما را آسوده کن، برو اذان بگو. «ابرِد ابرِد یا بلال» خنک کن دل ما را ای بلال؛ یعنی اذان بگو[20]. واقعا اگر کسی اقامه نماز بکند، با توجه، با خضوع، با خشوع، با حال، با ادارکِ آنچه دارد انجام می­‌دهد و آنچه می­‌گوید، و به قصد نتیجه گیری از نماز، هر کسی نماز بخواند، اقامه نماز به این معنا بکند، تحقیقا آنچه را که به مومنین وعده داده شده است، برای او وجود خواهد داشت.

این یک احتمال، احتمال دیگر این است که «الَّذینَ یُقیمونَ الصَّلاةَ» نماز را به پا می­‌دارند، یعنی در جامعه به پا می­‌دارند، جامعه را جامعه نمازخوان می­‌کند.
بعضی‌­ها دلشان خوش است که خودشان نماز می‌­خوانند، به جای هفده رکعت در شبانه روز، پنجاه و یک رکعت می­‌خوانند، غیر از نمازهای مستحبی دیگر. اگر بگویند، بابا، مردم گروه گروه از دین دارند رو برمی­‌گردانند، غمشان نیست.
گفت: آن گلیم خویش به در می‌­برد ز موج[21]. می‌­گوید، آقا، ما گلیم خودمان را در ببریم خیلی کار است، خیلی هنر است، به دیگران نمی‌­رسیم، بعضی این جوری‌­اند.
آن عملی که نشانه ایمان است، این عمل نیست. هر کسی نماز خوب بخواند، اما خودش بخواند، به دیگران کاری نداشته باشد، این درست نیست. درست نیست، یعنی کامل نیست؛ کامل.

نشانه ایمان چیست؟
اقامه صلاة، نماز را در جامعه به پا داشتن، همگان را نمازخوان کردن، نه به معنای اینکه یک عبادت همه انجام بدهند، (دلم می­‎‌خواهد که ذهنتان را از قالب الفاظ، خارج ببرید، وسیع‌­تر فکر کنید. من هم همان‌جور فکر می‌­کنم. الفاظ، کوچک و نارسا و قاصرند).
نه اینکه فلانی نمازخوان نیست، نمازخوانش کنیم؛ یعنی جامعه نمازخوان، یعنی جامعه‌­ای که دائماً به یاد خدا و در راه خداست. جامعه‌­ای که می­‌گوید «اِیّاکَ نَعبُدُ و اِیّاکَ نَستَعین»[22] جز خدا کسی را عبادت و عبودیت نمی‌­کند و جز به خدا به هیچ کس دیگر اتکاء و از کسی استعانت نمی­‌جوید. جامعه نمازخوان یعنی آن جامعه­‌ای که هر روز از سردمداران فساد، یعنی مغضوب علیهم و از دنباله‌­روان فساد، یعنی از «ضالّین» تبرّی[23] می­‌جوید. نماز اینهاست.

اگر کسی سعی کند انسان‌های دیگر را نمازخوان کند به این معنا، این در حقیقت تلاشی و کوششی در راه عبودیت مطلق حق، در راه ریشه­‌کن کردن فساد، در راه از بین بردن من و ما، در راه ایجاد وحدت اجتماعی و انسانی میان آحاد امت مسلمان و آحاد بشریت، تلاشی در این راه‌ها انجام داده، اقامه صلاة یعنی این.
یعنی شما کاری بکنید که همه مردم، در هر روزی، پنج نوبت و هر نوبتی چند بار بگویند «اِیّاکَ نَعبُدُ و اِیّاکَ نَستَعین» خدا! فقط در مقابل تو گردن عبودیت و پشت عبودیت خم می­‌کنیم، نه در مقابل  غیر تو.
هر روزی پنج نوبت و هر نوبتی چند مرتبه از «مَغضوبِ عَلَیهِم» و از «ضالّین» یعنی از سردمداران فساد و از دنباله‌­روان آنان تبرّی بجوید، یک چنین جامعه‌­ای درست کند. امکان دارد اقامه صلاة هم به این معنا باشد.

 

۵. انفاق؛ التیام خلأهای جامعه

 

«وَ مِمّا رَزَقناهُم یُنفِقون» نشانه دیگر مؤمنان چیست؟ این است که از آنچه به آنان روزی کرده­‌ایم، انفاق می‌­کنند.
انفاق یعنی چه؟ (دیروز معنای انفاق را اشارتاً گفتم. تا حالا هم شاید ده مرتبه به مناسبت بحث­‌های گوناگون انفاق را بیان کرده­‌ام، این دفعه هم، دفعه یازدهم باشد)
انفاق یعنی پُر کردن خلأها و نیازها. آن خرج کردنی که خلئی را پر کند، نیازی را برآورده کند، این را می­گویند انفاق.
اگر چنانچه شما آمده دیوار این مسجد رنگ روغن کرده دارد، رویش مجدداً پولی دادی، رنگ و روغن کردید، انفاق نیست. چرا؟ چون احتیاجی نبود به این کار، رنگ و روغن بود اینجا. یا اگر رنگ و روغن نبود، اما جایی بود که رنگ و روغنی احتیاج نداشت، روی زمین­‌های خاکی مسجد امام حسن، آمدید مبالغی رنگ و روغن پاشیدید، گفتید من خرج کردم برای مسجد امام حسن، چندین جعبه قوطی رنگ و روغن بردیم مسجد، مصرف کردیم، چه کار کردید آقا؟ روی کلوخ‌­ها و روی خاک‌ها و روی گِل‌­ها، تمام رنگ و روغن کردیم. بله این خرج هست، اما انفاق نیست.
انفاق عبارت است از آنکه خلئی و نیازی باشد در متن جامعه، تو آن خلأ و نیاز را پرکنی؛ انفاق یعنی این.

«وَ مِمّا رَزَقناهُم یُنفِقون» یعنی چه؟ یعنی مؤمنین آن کسانی هستند که از آنچه ما به آنان روزی کرده­‌ایم، اسمِ مال در آن نیست؛ از پول­‌هایی که به آنها دادیم؟ نه، فرق نمی­‌کند، از پولی که دادیم، از عمری که دادیم، از فرزندی که دادیم، از آبرویی که دادیم، از توان جسمی­‌ای که دادیم، از زبانی که دادیم، از فکر و مغزی که دادیم،
از همه امکاناتی که دادیم، فرمود «ما رَزَقناهُم» از هر آنچه ما به آنها روزی داده‌­ایم، چه می­‌کنند؟ «یُنفِقون». انفاق می­‌کنند.
یعنی به جا خرج می‌­کنند، نه هر خرج کردنی. یکی از نشانه‌­های مؤمن است.

ای برادر مؤمن نامِ مؤمن نما، ای برادری که اگر بگویند مؤمن، خوشت می‌­آید، اگر اندک تزلزل و تردیدی کسی در ایمانت بورزد، بدت می‌­آید، ممکن هم هست بگویی که چه فایده­‌ای دارد که ماها را بی­‌دین و بی­‌ایمان قلمداد می‌­کنید در صحبت­‌هایتان؛
ای برادر مؤمن نام، انفاق می­‌کنی؟ نمی­‌گویم خرج می­‌کنی یا نه؛ بله، خرج خیلی می­‌کنی. چقدر در این روزهای ماه رمضان پول می­‌دهی، غذای لذیذ می­‌پزی، سفره رنگین می­‌گستری و سیرها را دعوت می­‌کنی، چقدر خرج می­‌کنی، اما آیا انفاق هم می­‌کنی؟

ای گوینده عزیز، چقدر حرف می­‌زنی، چقدر نفس می‌­زنی، چقدر از سینه و از ریه و از وجود خود، از جسم و اعصاب خود مایه می‌­گذاری، چقدر از نیروی بیانت خرج می‌­کنی، اما آیا از این نیرو انفاق هم می‌­کنی؟
پُر گفتن هنر نیست، گفتن آنچه مورد نیاز است، هنر است.

 

پُر گفتن هنر نیست، گفتن آنچه مورد نیاز است، هنر است. | جلسه دوم طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
اثر از مرضیه راضی

 

آن انفاق نیست، این انفاق است.
ای کسانی که از آبروهایتان، از حیثیت‌­هایتان خرج می­‌کنید؛ به یک نفر نامه می‌­نویسید، یکی را برای کاری می­‌بینید، می­‌بینید تا فلان عمل انجام بگیرد، فلان شغل به فلانی داده بشود، فلان احترام شایان از فلان کس به جا بیاید، دارید حیثیت‌­تان را خرج می­‌کنید،
اما انفاق چطور؟ انفاق هم می­‌کنید؟ ای کسانی که پول خرج می­‌کنید در جاهای مختلف، با نام دین و با نام غیرِ دین ـ بله، گاهی هم انسان با نام دین پول خرج می‌­کند، در حالی که انفاق نکرده است ـ وحشت نکنید از این سخن که واقعیتی است و چه واقعیت تلخی!
چقدر پول‌هایی که به نام دین مصرف می­‌شود، خرج می‌­شود، اما انفاق نیست اینها، چون خلئی را پر نمی­کند، چون دردی را به درمان نمی­‌رساند، چون نیازی را از این جامعه مستمند برطرف نمی‌­کند. آنچه که مایه مؤمن بودن است، آنچه شرط و نشانه ایمان است، انفاق است، «وَ مِمّا رَزَقناهُم یُنفِقون».
بعد از این اگر خواستید وقت صرف کنید، اگر خواستید آبرو مایه بگذارید، اگر خواستید پول خرج بکنید، خوب فکر کنید، ببینید آیا با این مایه گذاشتن، دارید انفاق می­‌کنید یا خرج بیهوده می­‌کنید.

 

جامعه‌ی ایمانی روزیِ شرافتمندانه خواهد داشت

 

«اُولئِکَ هُمُ المُؤمِنونَ حَقّاً» اینانند مؤمنان راستین، «لَهُم دَرَجاتٌ عِندَ رَبِّهِم» برای آنان است رتبه‌هایی ـ درجات، رتبه‌­ها، مرتبه­‌ها ـ «عِندَ رَبِّهِم» در نزد پروردگارشان، «وَ َمغفِرَةٌ» غفران هم از آنِ اینهاست.
همان مغفرتی که دیروز معنا کردم برایتان، امیدوارم کاملا در ذهنتان و یادتان مانده باشد و بماند. اگر خدا بناست به کسی مغفرت بدهد، بناست جراحتی را که از گناه در روح کسی به وجود آمده، التیام ببخشد؛ جراحت گناه این چنین افرادی را التیام خواهد بخشید، «وَ مَغفِرةٌ وَ رِزقٌ کَریمٌ» و روزی شرافتمندانه، روزی کریمانه، بی ذلت، بی عسرت، بی سرافکندگی، این چنین روزی‌­ای خدا به اینها می­دهد.

هرجا جامعه مؤمنی پیدا کردید، یک فرد را نمی­‌گویم ـ نگو ما الحمدلله یک لقمه نان را به دست می­‌آوریم، راحت هم هستیم، غم هم نداریم، از کسی هم منت نمی­‌کشیم. اگر درست لابه‌لای کارش را نگاه کنی، می­‌بینی همه‌­اش بدبختی و منت است.
همه آن کسانی که ننگ آمیزترین کارها را دارند، احساس نمی‌­کنند که این عملی که دارند ننگ آمیز است و این یک لقمه نان، لقمه ننگ است ـ یک جامعه را من دارم می­گویم؛ یک جامعه آن وقتی لقمه نانش پاکیزه، شرافتمندانه، توأم با سربلندی و کرامت است، آن وقتی عزیز و شرافتمندانه روزی می­‌گیرد که مؤمن باشد و دارای این صفات.
اگر اینجوری بود، همه آن شعارهایی که امروز احزاب سیاسی دنیا دارند در گوشه و کنار، پشت بلندگوها، به راست یا به دروغ مطرح می‌­کنند در میان ملت‌­های عالم، همه آن شعارها در جامعه ایمانی محقق خواهد شد. صلح، آزادی، رفاه، راحتی، بدون جنگ، بدون خونریزی، با برادری، با صمیمیت، سطح فرهنگ عالی، سطح سواد عالی، سطح روزی عالی و از این همه الفاظ و لفّاظی‌هایی که زیر بعضی معنا هست و زیر بعضی معنا نیست، م
جموعاً در جامعه ایمانی تحقق پذیر است. «و رزقٌ کَریمٌ» و روزی کریمانه و بزرگوارانه.

(این چهار آیه­‌ای که ما معنا کردیم. جناب آقای رضایی تلاوتگر عزیز امروز ما هستند که الان بلند شوند تشریف بیاورند اینجا، این چند آیه را بخوانند؛ منتها چون روز جمعه است و آقایان احتمالا کاری، اشتغالی، برنامه­‌ای ندارید و می­توانید بنشینید، ممکن است دو، سه آیه دیگر خواهش کنیم اضافه کنند و بخوانند. درباره ایمان، پای این ورقه بنده یک چیزی نوشته‌­ام این ورقه کپی شده‌­ای را که دست آقایان هست، ـ خواهش می­کنم توجه کنید، دارم حرف می­زنم هنوز ـ این ورقه پلی کپی که دادیم خدمت دوستان، آن کسانی که دارند، اینجا نوشته‌­ام زیرش، نوشته‌­ام درباره ایمان به این مسائل توجه بشود، و چند مسئله را ذکر کردیم، که درباره این مسائل باز من صحبت خواهم کرد، از قرآن، بحث قرآنی خواهم کرد مثل بحث امروز. درباره همین مسائلی که اینجا نوشتیم، آگاهانه بودن ایمان، متعصبانه و مقلدانه نبودن. عرض کنم که حقایق و آثار ایمان مثلا، تعهدات عملی ایمان از قبیل آنچه که امروز خواندیم، درباره اینها انشاءالله در یک روز دیگر خیال می­کنم که درباره ایمان و این مطالب و این بحث­ها صحبت کنیم تا بعد برسیم انشاءالله به مباحث دنبال ایمان).

 

 

 

 

 

 


 

 

[1]. سوره مبارکه انفال / آیه 1.

[2]. هرج و مرج، شلوغی­ای که در آن کسی به فکر کسی نباشد.

[3]. (ص ف و) نوعی ار غنائم شامل اشیای گرانبها و قیمتی پادشاهان ـ اموال منقول ـ که در جنگ­ها نصیب مسلمانان می­شود. این کلمه را در مقابل قطایع الملوک، زمین­ها و اموال غیر منقول، پادشاهان به کار می­برند.

[4]. به پلی کپی انتهای جلسه مراجعه بفرمایید.

[5]. سوره مبارکه آل عمران / آیات 32، 132.

[6]. (ده ش) سر گشتگی، ترس.

[7]. (ع ر ض) دست درازی کردن.

[8]. (م ه م ) ایمن کننده، نگهبان، (س ط ر) حافظ و نگهبان، این کلمه با توجه به قواعد زبان عربی مصیطر هم نوشته می­شود.

[9]. تو بزرگی و در آیینة کوچک ننمایی              نازم آن سر که چو گیسوی تو در پای تو ریزد (شهریار)

[10]. ضخیم، محکم و استوار.

[11] . (س ع د) کمک دهنده، موافق.

[12] . سوره مبارکه مائده / آیه 24.

[13] . کنایه از عذرهای واهی آوردن، بهانه تراشیدن، امروز و فدا کردن.

[14] . (ن ح ر) خودکشی.

[15] . ساز و برگ، اسباب و وسایل.

[16] . سماک بن خرشه، معروف به ابودجانه، از بزرگان صحابه است که پس از رحلت پیامبر، در سال یازدهم هجری درجنگ یمامه به شهادت رسید. رشادت و فداکاری او در جنگ احد تا آن حد بود که آیه چهارم سورة مبارکة صف در مقام او و بزرگانی چون امیرالمؤمنین و حضرت حمزه نازل شد. در روایتی، امام صادق ایشان را جزو فرماندهان سپاه حضرت مهدی ذکر کرده­اند که پس از ظهرو حضرت، رجعت می­کند.

[17] . (ن س خ) باطل کردن هر چیزی.

[18] . سوره مبارکه روم / آیه 35.

[19] . مسجد کرامت مشهد مقدس.

[20] . حدیث شماره 35.

[21] . سعدی.

[22] . سوره مبارکه حمد / آیه 5.

[23] . (ب ر ء) دوری و بیزاری جستن.