جمعه 3 رمضان المبارک 1353 شمسی
بسم الله الرحمن الرحیم
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَ جِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَ عَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ * الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ * أُوْلَـئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَّهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ»
آیات 2 تا 4 سوره مبارکه انفال
«یَسئَلونَکَ عَنِ الاَنفال»[1] از تو میپرسند ـ ای پیامبر ـ در مورد انفال، سؤال میکنند که انفال برای کیست و حقّ کیست.
انفال را مختصراً میتوان به این صورت ترجمه کرد؛ انفال یعنی ثروتهایی که به عموم مسلمانان متعلق است. یک نمونه مثلًا درآمدهایی است که در جنگ نصیب مسلمانان میشود، نه هر درآمدی، درآمدهای خاصی.
یک نمونه از انفال، معادن است، این ثروتهای زیرزمینی؛ یک نمونه از انفال این جنگلهاست؛ یک نمونه از انفال این دشتها و مرتعهای عظیمیست که در گوشه و کنار بر سر کوهها قرار دارد.
انفال به طور خلاصه، آن ثروتهایی را میگویند که متعلق به یک فرد خاص یا به یک جمع خاص نیست، در اختیار همگان است، از آنِ تمامیِ ملت است.
یک نمونهاش البته همانطوری که عرض شد، غنائم خاصی است که در جنگها نصیب سلحشوران لشکر مسلمان میشود.
اول باری که این مسئله برای مسلمانان مطرح شد در جنگ بدر بود. گویا مسلمانها با همدیگر بحث میکردند که این غنیمتها از آنِ کیست؟ میان آنها اختلاف به وجود آمد، به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلّم) مراجعه و از آن حضرت سؤال کردند، آیه قرآن پاسخ را به پیامبر(ص) خود الهام میدهد.
«قل الانفال لله و الرسول» انفال از آنِ خدا و از آنِ پیامبر است.
از آنِ خدا یعنی چه؟ یعنی برای یک عده معینی از بندگان خدا نیست. آنچه مالِ خداست، آنچه که باید نام مالِ خدا به روی آن گذاشت، این در حقیقت آن چیزی است که باید صرف بشود در اهداف الهی.
مالِ خدا، پیداست که برای مصالحِ خدا خرج نمیشود، خدای متعال مصالحِ آن چنانی ندارد، نیازی ندارد، حاجتی ندارد که مالِ او برای رفع آن نیاز مصرف بشود. آنچه مالِ خداست، در حقیقت مالِ بندگان خداست. باید در راه مصالحی که خدای متعال معین کرده است، صرف و خرج بشود. پس مال الله، انفال از آنِ خدا هست، به این معناست.
«و الرسول»، یعنی چه؟ از آنِ رسول است، یعنی چه؟ مگر رسول یک قطبی در مقابلِ خداست؟ نه. هر کسی ممکن است به خودش حق بدهد که در آن تصرف کند. همه ممکن است بگویند این مالِ خداست، ما هم بنده خداییم، و به این نام ظاهرپسندِ خوشظاهر، با این نام عامیانه جاذب، که این مال، مالِ خداست، ما هم بنده خدا هستیم؛ این مالِ عمومی را در مصارف شخصی خودشان مصرف نمایند؛ یک چنین چیزی ممکن است.
بنابراین مالِ خدا، اگر چه باید به مصالحِ عموم مسلمانان و بندگان واقعی خدا برسد، اما به مصلحت عموم رسیدن، به این معنا نیست که بَلبَشو[2] باشد، هرکه هر چه دلش خواست مصرف بکند.
لازم است یک مرکزیتی باشد، یک دست قدرتمندی باشد که نماینده خدا و قیّم امور مردم محسوب بشود؛ او کیست؟ او رسول است.
رسول در اینجا به عنوان رسالت و نبوت مطرح نیست، به عنوان حکومت الهی مطرح است؛ یعنی وقتیکه رسول از دنیا رفت، امام همهکاره انفال است. امام یعنی حاکمِ الهی.
در روزگاری که امام معصوم بر مردم حکومت نمیکند، آن کسی که از سوی خدا میتواند و میباید بر مردم حکومت بکند، او همه کاره انفال و ثروتهای عمومی میشود.
به هر صورت، اگر چه این ثروتها عمومی است؛ یعنی معدنها ار آنِ همگان است، جنگلها و نیزارها برای همه است، مرتعها برای همه است، غنیمتهایی که از دشمن به دست میآید، برای همه است؛ صوافی الملوک[3] برای همه است، از این قبیل موارد و مصادیقی که برای انفال ذکر شده؛ اگرچه برای همگان است؛ اما بالاخره در اختیار یک قدرتمندِ الهی که همان حاکم اسلامی است، قرار داشته باشد. آن کیست؟ در زمان وجود پیغمبر، رسولالله، پس از او امام معصوم، اگر امام معصوم نباشد، امامِ عادلِ الهی؛ آن کسی که زمامِ حکومت اسلامی باید در دست او باشد، او مسلطِ به امر انفال است. این قسمتِ اول آیه که البته مورد بحث ما این قسمت از آیه نبود.
بعد از آنی که مصرف انفال را معین میکند، میفرماید: «فَاتَّقُوا الله وَ اصلِحوا ذاتَ بَینِکُم وَ اَطیعُوا اللهَ و رَسولَهُ ان کنتم مؤمنین».
اگر مؤمن هستید، این سه کار را انجام بدهید: اولاً تقوای خدا پیشه کنید، «فَاتَّقُوا الله» پس از خدا پروا بدارید. در ترجمة فارسیِ ناگزیرانهای که ما کردیم در این ورقه؛[4] «فَاتَّقُوا الله» پس از خدا پروا بدارید؛ این یک.
«وَ اَصلِحوا ذاتَ بَینِکُم» فیمابین خود را اصلاح کنید. اختلافات را در میان خود از میان بردارید. به سود حقیقت، آن کسانی که سخنی غیر حقیقت میگویند، از سخن خود دست بکشند، اختلافات را از میان خود بردارید.
«وَ اَصلِحوا ذاتَ بَینِکُم» میان خود را اصلاح کنید، بر سر چیزهای جزئی به جان هم نیفتید، بهانه برای به جان یکدیگر افتادن نجویید.
خاصیت یک عده مردمی که جنگشان میآید با دوستان و با دشمنان، همین است که دنبال بهانههای کوچک برای جنگیدن و دعوا کردن و ایجاد اختلاف میگردند.
نصیحت خدا و رسول به این گونه مردم این است که به جای آنکه برای جنگیدن با دوستان بهانه بجویید، برای جنگیدن با دشمنان بهانهها را پنهان نکنید. اگر اهل جنگی، با دشمن بجنگ، با برادر چرا؟ با دوست چرا؟ «وَ اَصلِحوا ذاتَ بَینِکُم». این دوتا توصیه بزرگ.
توصیه سوم یک مطلبی است که کلی است و شامل همه کارهای نیک و اجتناب از همه کارهای بد میشود، «وَ اَطیعُوا الله و رَسولَهُ» و اطاعات کنید، فرمان ببرید خدا را و پیامبرش را، «اِن کُنتُم مُؤمِنین» اگر شما مؤمنید.
مسئله ایمان، این گِرَوِش قلبی، وابستگی فکری و اعتقادی و روانی به یک مطلب، به یک شخص، به یک قطب و به یک مرکز، که نامش ایمان است، تنها به همین خلاصه نمیشود که در قلب، انسان این گروش و گرایش و گرویدگی را داشته باشد.
آن وقتی ایمان به صورت راستین در کسی وجود دارد که بر طبقِ آن ایمان عمل کند. آن وقتی کسی میتواند ادعا کند مؤمن واقعیست، که به لوازم ایمان و تعهدات ایمان پایبند باشد.
آنوقتی کسی میتواند بگوید من به خدا مؤمن و معتقدم، که زندگی او و متن واقعیتِ وجود او، با آن کسی که منکر خداست، تفاوتی داشته باشد.
آن کسی که امروز منکر خداست، عملش با عمل آن کسانی که مدعی خدایند چه تفاوتی دارد؟ هر دو ظلم میکنند. هر دو در مادیات تا خرخره غرق شدند. هر دو برای این چند صباح زندگی، چند روز دیگر بیشتر نفس زدن و دو لقمهای خوردن و فضا را متعفّن کردن، برای دو صباح بیشتر راحت زیستن، حاضرند همه فضیلتها را زیر پا بگذارند.
منتها این یکی صاف میگوید من به خدا معتقد نیستم، آن دیگری مدعی است که به خدا معتقد است.
این چه جور ایمانی است؟ آیه قرآن در اینجا صریح است. اینجا دیگر حساب استدلالهای عقلی نیست که شبهه بردارد؛ باید این کارها را انجام بدهید، اگر مؤمنید. و یکی از این کارها، «اَطیعُوا الله و رَسول»[5] خدا و پیامبر را اطاعت کنید، دنبال فرمان آنها راه بیفتید.
فرمان خدا چیست؟ هر چه هست، بدیهی است که خدا در مورد مالِ آدمی، در مورد جانِ آدمی، در مورد عمر آدمی، در مورد روابط انسان با سایر انسانها، در مورد روابط انسان با خدا، در مورد روابط انسان با حیوانات و حتی با گیاهان، تعهدها، مسئولیتها، تکلیفها، وظیفههایی معین کرده است. در این هم اگر خدا را اطاعت کردید، میتوانید بگویید ما مؤمنیم، وإلا ایمان به صرف اینکه قلب انسان و دل انسان به یک قطبی وابسته است،
اما شعاع این وابستگی در عمل، در دست، در زبان، در پا و در اعضا و جوارح دیگر منعکس نیست، به درد نمیخورد؛ بلکه اصلاً نام ایمان از نظر اسلام برای او صدق نمیکند، این منطق قرآن است.
«فَاتَّقُوا الله» پس از خدا پروا کنید، «وَ اَصلِحوا ذاتَ بَینِکُم» فی ما بین خود را اصلاح کنید، «اَطیعُوا الله و رَسولَهُ» خدا و رسولش را اطاعت کنید، «اِن کُنتُم مؤمنین» اگر شما مؤمنید.
ممکن است این پنج خصلت در گوینده و شنونده نباشد، اما اگر کسی که در راه ایجاد این پنج خصلت در خود، تلاشی و فعالیتی بکند، باز در راه ایمان، در راه هدفِ ایمان و شایسته نامِ مؤمن هست. مؤمن راستین آن کسی است که این پنج صفت در او باشد.
اول؛ «اِنَّمَا المُؤمِنونَ» منحصراً مؤمنان، «الَّذینَ» آن کسانی هستند که «اِذا ذُکِرَ اللهُ» چون یاد شود خدا، «وَ جِلَت قُلوبُهُم» به بیم آید دلهایشان.
یعنی چه به بیم بیاید؟ ترسیدن از خدا به چه معناست؟ آیا ترسیدنِ یک گنه کار در مقابل قاضی است، یا نوع دیگر و لطیفتری است؟
ممکن است کسی بگوید من گناهی نکردم، از خدا هم نمیترسم. بله، ترسیدن گنهکار در مقابل قاضی و دادستان، آن کسی که باید آدم را مجازات کند، آن نوع ترس با نداشتنِ گناه، البته منتفی است؛ تا چه کسی باشد که بتواند مطمئن باشد که گناهی ندارد.
اما یک نوع ترس دیگر هست که آن ناشی از معرفت است. انسان در مقابل اشیای بزرگ، ذوات عظیم، حقیقتهای با شکوه، قهراً احساس دهشت[6] و حیرت میکند.
خاصیت وجودیِ انسان این است، ترکیب روحی و جسمی انسان این را ایجاب میکند؛ در مقابل هر چیزِ با عظمتی، هر انسانی حالت دهشتی را در خود احساس میکند. این حالت دهشت، نه از باب این است که از او میترسد، ممکن است او هیچ ترسی نداشته باشد، به این معنا که تعرّضی [7] بکند، ترس ناشی از گناه نیست اینجا؛ بلکه این دهشت و بیمناکی، ناشی از احساس عظمت او و احساس حقارتِ خویشتن در مقابل اوست. این چنین ترسی از خدا جا دارد، مطلوب است، لازم است، مفید است.
آن کسی که در مقابل پروردگار، خود را کوچک و ناقص و حقیر میبیند و خدا را به تمام شئون امور خویش مسلط و مهیمن و مسیطر[8] مشاهده میکند، این چنین انسانی سعی میکند جز از آن خطِ سیر مستقیمی که خدای عالم برای او معین کرده، از راه دیگری سیر نکند، حرکت نکند.
این بزرگ ترین ضامن اجرایی عمل و حرکت و تلاش است در یک انسان مسلمان و در یک جامعه مُسلِم.
اینی که میبینید امیر المؤمنین در نیمههای شب، در شبهای ماه رمضان، به خود میپیچید و اشک میریزد؛ اینی که میبینید امام سجاد گاهی صیحه میزند؛ اینی که میبینید رسول الله، با همه جلالت و عظمتش، وقتی دهه سوم ماه رمضان میآید، میگوید رختخوابِ مرا جمع کنید، بستری برای خود نمیگستراند؛ یعنی شبها دیگر وقت خواب نیست، وقت عبادت است، وقت تضرّع است، وقت خضوع است در مقابل پروردگار؛ اینها را گمان مکن کارهای تصنعی است که انجام میگیرد.
چقدر ناقص و ناآگاه است آن کسی که بگوید امام در دعای ابوحمزه میخواهد به مردم چیز یاد بدهد و خودش را نمیگوید. چقدر ناوارد و بی اطلاع از روح دعا و از کیفیت مناجات بندگانِ صالح با خداست، آن کسی که خیال میکند آن گریه و ناله و اشکِ امام علیه السلام برای آموزش دادن است.
یعنی تصنعی گریه کردهاند تا تو و من یاد بگیریم؟ اشتباه است این. واقعاً اشک ریختهاند، چرا اشک ریختهاند؟ برای خاطر اینکه معرفتشان نسبت به خدا بیشتر است.
در وجود مقدس پروردگار، عظمتی میبیند امیر المؤمنین، که چشمهای نزدیک بینِ من و شما نمیتواند این عظمت را ببیند.
تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی.[9] این آیینه کوچک روح ما نمیتواند، آن عظمت عجیب را در خود منعکس کند، اما آیینه روح المیرالمؤمنین چطور؟ او میتواند، او این عظمت را میفهمد، میگیرد، درک میکند و به همین دلیل است که آن جور به خود میپیچد و اشک میریزد.
وقتی که یاد خدا به میان بیاید، آن حالت هیبت، آن حالت خشیت، آن احساس ترس و بیم، آن حالت رعبی که ناشی از احساس حقارتِ خود در مقابل عظمت خداست، بر دل مؤمن مسلط میشود، «اِذا ذُکِرَ اللهُ وَ جِلَت قُلوبُهُم».
خدا برای انسان از صورت بازیچه بیرون میآید، نام خدا از صورت یک ذکر اعتیاد گونه خارج میشود. در مجلس یک نفر که مینشیند؛ یاالله، به عنوان یک جمله احترام آمیز؛ خمیازه که آدم میکشد، آخرش لا اله الاالله، با خستگی؛ از این حالتها که نشانه بیاعتنایی و بیادراکی و عدم حساسیت روان انسان در مقابل یاد خدا و نام خدا و عظمت خداست، از این صورتها دیگر خارج میشود.
قلب یک انسان خداشناس و عظمتبین، کسی که ادراک میکند و احساس میکند عظمت پروردگار را. «اِنَّمَا المُوِمِنونَ الَّذینَ اِذا ذُکِرَ اللهُ وَ جِلَت قُلوبُهُم» مؤمنان آن کسانی هستند که چون خدا یاد شود، قلب آنها به وَ جَلْ، به ترس و بیم و رعب، به احساس عظمت در پروردگار و حقارت در خود، قلب آنها از این احساس پُر میشود، این یک.
«وَ اِذا تُلِیَت عَلَیهِم آیاتُهُ زادَتهُم ایماناً». نشانه دیگر مؤمن این است که وقتی آیات خدا بر آنان فرو خوانده میشود، یا خودشان میخوانند یا کسی دیگری برای آنها این آیات را فرو میخواند، ایمانشان افزون میگردد، «زادَتهُم ایماناً».
این ایمان مانند بذری در دل او، در روح او رُشد میکند، بزرگ میشود، مانند گیاهی بالا میآید، مانند درختی ساقه و ریشهاش ستبر[10] میشود، آن چنانی که امکان ریشه کن کردن آن از میان میرود.
ایمان به صورت یک آب راکد، در وجود یک مؤمن، معنی ندارد. آن کسانی که یک کلمهای را در کودکی فرا گرفتهاند، بر اثر شکِ دوران بلوغ، آن یک کلمه از آن صلابت و از آن عظمت در روح اینها افتاد، کوچک شد، ناقص شد، ناچیز شد، یک نیمه ایمانی، یک نیمه حقیقتی در روحشان باقی ماند، آن هم بر اثر پیش آمدنِ جریانات و حوادث گوناگون، مدام کاسته شد و کاسته شد؛ یک چنین ایمانی یک روزی هم از انسان به آسانی گرفته میشود. ایمان مُستودَع، ایمان عاریت، مؤمن ایی جوری نیست.
مؤمن راستین، آن مؤمنی است که اگر یک کلمه از حقایق و معارف دینی و الهی در دل اوست، آن یک کلمه را با تدبر، با دقت نظر، با اندیشیدن، با هرچه نسبت به آن یک کلمه مساعد[11]، ایمان خود را زیادتر کردن، این ایمان را از زایل شدن نجات بدهد. مؤمن واقعی این است.
از این آیه و از این جمله استفاده میکنیم که با تلاوت قرآن، ایمانِ انسان مؤمن باید زیاد بشود.
و از این جمله اتخاذ سند میکنیم، دقت کنید از این کلام خدا اتخاذ سند میکنیم و به آن کسانی که میگویند قرآن را ترجمه نکنید، معنا نکنید، تفسیر نکنید که عقل ما نمیرسد، به آنها میگوییم اگر ما قرآن را نمیتوانستیم بفهمیم، چگونه ایمان ما با خواندن قرآن زیاد میشود؟ پس پیداست، قرآن کتاب رمز نیست.
قرآن کتابی است که باید آن را خواند به قصد فهمیدن، و فهمید به قصد افزون شدن و نیرومندتر شدن ایمان، «وَ اِذا تُلِیَت عَلَیهِم آیاتُهُ زادَتهُم ایماناً». این شرط دوم، خصلت دوم.
دنباله آیه «وَ عَلی رَبِّهِم یَتَوَکَّلون»، نشانه دیگر مؤمنین این است که بر پروردگار خود توکل و اتکاء میکنند.
یعنی چه توکل میکنند؟ یعنی دست را روی دست میگذارند، میگویند خدا خودش درست کند؟ نه، معنای توکل این نیست. آن کسی که دست روی دست میگذارد در مقابل تکلیفها و تعهدها و مسئولیتها، به جای اینکه نیروی خود را مسئول بداند، معجزه خدایی را مسئول فرض میکند؛ این چنین آدمی باید بداند که قرآن این عمل را رد کرده است، به صورت مشت محکمی بر دهان بنی اسرائیل که به موسی گفتند: «فَاذهَب اَنتَ وَ رَبُّک فَقاتِلا اِنّا هاهُنا قاعِدونَ»[12] تو و پروردگارت بروید، مشغول جنگ بشوید، با دشمن بستیزید، ما اینجا نشستیم ـ به تعبیر بنده کنار دیوار، زیر سایه ـ وقتی فتح کردید ما را هم خبر کنید تا بیاییم. این را قرآن نفی میکند.
این روش، روشِ بنی اسرائیلِ مطرودِ ملعونِ دور از جاده انسانیتِ محروم از لذائذ دین و ایمان است، برای آنهاست، شایسته مُسلِم نیست.
پس توکل به این معنا نیست. اینی که رایجِ میان مردم است؛ میگویند ـ آقا، خدا خودش باید اصلاح بکند، از بنده خدا کاری برنمیآید؛ این غلط است.
اگر برای از بین بردن و ریشه کن کردن فساد، اراده آدمی و نیروی آدمی به کار نمیآمد، خدا انبیاء را بسیج نمیکرد. مردم را به پیروی از انبیاء دعوت نمیکرد. انبیای الهی را با رسالتهای سنگین به صحنه نبرد این جهان نمیفرستاد. اینی که میبینید خدا کسانی را فرستاده، برای ریشه کن کردن فساد و آن کسان از جنس بشرند، پس بدانید که فساد بشری را بشر باید ریشه کن کند.
پس توکل یعنی چه؟
توکل یعنی در همه حال، اتکاء و امیدت به خدا باشد. اگر درست موشکافی کنید، میبینید با این تعبیری که بنده عرض میکنم: در همه حال اتکاء و امیدت به خدا باشد؛ با این تعبیر، توکل از صورت یک چیز مخدر درمیآید، به صورت یک عامل برانگیزاننده و عامل تحرک، جلوهگری میکند.
دیدید بعضیها در دشواریهای زندگی، در بحرانها، در آنجایی که از همه وسایل ظاهری دستشان کوتاه است، چه میکنند؟ دیدید؟ شنیدید؟ یکی از چند کار را انجام میدهند:
اینها راههایی است که یک انسان بیخدا در بنبستها برایش مطرح میشود.
وقتی به بن بست رسیدی وقتی به جایی رسیدی که به نظرت میآید تَهِ کوچه است، راهی در بین نیست، بر روی مردم معمولی چند در باز میشود، درِ تسلیم، تسلیمِ دشمن شدن، درِ تسلیم، تسلیمِ حوادث شدن، تسلیمِ جریانِ طبیعی زندگی شدن، درِ خودکشی و انتخار، خود را نابود کردن و راحت شدن و احیانا پشیمانیها،
اما برای انسانِ باخدا در دیگری در بنبستها باز میشود که باز شدن آن در، درهای دیگر را، درهای شرافت کُش را به روی او میبندد. آن در چه دری است؟ درِ توکل به خدا.
میگویند اینجا بن بست است. میگویند خدایی که من میشناسم بن بست را هم میشکافد.
بن بست چیست؟ از نظر خدا بن بست نداریم ما. همه بن بستها با دست قدر خدا بُنباز است! راه دارد.
بن بست از جنگ احد بالاتر؟ لشکر معدود اسلام در حین سرگرمی به جمع آوری غنیمت، ناگهان از دو طرف مورد هجوم قرار میگیرد، به خاطر غفلت چندتا سرباز.
یک عده از جلو حمله میکنند، یک عده از پشت. اینها هم شمشیرها را گذاشتهاند، از اسبها پیاده شدهاند، اسلحهها را زمین گذاشتهاند؛ ناگهان میبینند دو گروه دارند به اینها از دو طرف، مسلّح، وحشی، عصبانی، خشمگین، حمله میکنند. خب پیداست که یک لشکر بیسلاح و بیجهاز[15]، در یک چنین مواقعی چه میکند؟ فرار.
در رفتند. شیطان از حنجره شیطان صفتها اعلام کرد که پیغمبر هم از بین رفته. خیلی روشن است، شیطان همیشه از این کارها میکند. از نقشههای خیلی روشن و از دستهای رو شده شیطان، یکی این است: زودتر از موعد شکست جبهه الهی و رحمانی را اعلام بکند، که بله، شما شکست خوردید، پیغمبر از دنیا رفت.
در این چنین بحرانی، در این چنین بن بستی، یک مؤمن متوکل چه میکند؟
آقا، بن بست از این بالاتر؟ راههای نجات به کلی بسته، اسلحهها روی زمین افتاده، دشمن مجهز، مسلط، مسیطر، آنچه اینجا به داد انسان میرسد، آن دریچهای است که خداپرستان فقط دارند؛ اتکای به خدا.
چه بن بستی؟ بن بست کدام است؟ پیغمبر از دنیا رفته باشد، خدای پیغمبر که از بین نرفته است. تکلیف که از بین نرفته.
آدمِ با توکل در اینجا مثل چه کسی عمل میکند؟ مثل امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب، مثل ابودجّانه[16]، مثل دو تا، سه تا سرباز دیگر اینها آدمهای با توکل بودند.
بیتوکلها چه کسانی بودند؟ آنها که از احد تا مدینه، پشت سرشان را هم نگاه نکردند، دویدند تا خودِ دروازههای شهر. حالا دیدید توکل یعنی چه.
آن کسی که توکل را دست بر روی دست گذاشتن، به امید آینده مجهول بیتلاش نشستن، ایمان خود را از نیروی خود سلب کردن، معنا میکند؛ آن کسی که توکل را به معنای خط نسخی[17] بر روی اراده انسان و قدرت او وانمود میکند؛ این چنین آدمی یا توکل را نمیفهمد، اسلام سرَش نمیشود، توکل را درک نمیکند یا نه؛ میفهمد شَرَف سرش نمیشود، میخواهد عوضی معنا کند، تا مردم بی توکل بار بیایند، تا مردم عوضی بار بیایند.
معنای توکل این است «و علی ربّهم یتوکّلون». به نظر من دو بالِ نیرومد برای پرواز انسان در تلاشهای زندگی، یکی صبر است، یکی توکل.
هر امتی که این دو بال را داشته باشند، از تیررس دشمنهای خاکی به کل دور خواهد شد؛ بال صبر و بال توکل، «و علی ربّهم یتوکّلون».
این سه تا علامت برای مؤمن. (ارزش ایمان؛ ایمان چگونه چیزیست؟ خصوصیاتی درباره ایمان؛ اینها مباحث خیلی لازمی است که باید انشاءالله اگر خدا توفیق داد، فردا فراهم کنم، باز بدهیم پلی کپی کنند و بیاورند در اختیار آقایان بگذارند، آیات قرآنیاش را هم پیدا کنند، برایتان تلاوت کنند. فعلاً آنی که امروز در مورد ایمان مطرح است همین نشانهها و تعهدهای ایمان است.)
سوم، «و علی ربّهم یتوکّلون»؛
چهارم، «الَّذینَ یُقیمونَ الصَّلاةَ» آنها که به پا میدارند نماز را.
آقایان، توجه کنید، یک فرقیست بین تعبیر الَّذینَ یُصَلّونَ و «الَّذینَ یُقیمونَ الصَّلاةَ» یصلّون، یعنی نماز میگزارند. اگر فقط نماز گزاردن مطرح بود، فقط این دولّا راست شدن مطرح بود، اینجا لازم نبود که «یُقیمونَ الصَّلاةَ» بگویند، دو کلمه بیاورند، طول و تفسیر بدهند، میتوانستند بگویند یُصَلّون، الَّذینَ یُصَلّون، آنهایی که نماز میخوانند.
پیداست که «یقیمون الصلاة» به پا میدارند نماز را، غیر از نماز خواندن، یک چیز دیگری است، یک حقیقت برتر و بالاتری است. چیست به نظر شما این حقیقت؟ به پا داشتن نماز یعنی چه؟
چند جور میشود احتمال داد، ممکن است همه این احتمالات هم درست باشد. یکی اینکه بگوییم اقامه نماز، به پا داشتن نماز، یعنی نماز را به صورت کامل، به صورت همه جانبه، به صورت تمام به جا آوردن، «یُقیمون الصَّلاة». و اقامه در زبان عرب، در اصطلاحات عربی، اتفاقاً به همین معانی هم هست. یعنی کار را به صورت کامل انجام دادن، «فاقم وجهک للدّین حنیفاً»[18] همه صورت را، همه وجود را به سوی دین برگردان، به صورت کامل. یک احتمال این.
و واقعش هم همین است که اگر کسی نماز را اقامه به این معنا بکند، یعنی به صورت کامل انجام بدهد، با ارکان صحیح، با توجه به آموزشها و الهامهای نماز، (که من در آن مسجد[19] طی چند هفته درباره نماز یک بحثهای نسبتاً مبسوطی انجام دادم).
اگر کسی اینجور نماز بخواند، جداً فلاح و رستگاری در انتظار اوست.
آدمی که نمازِ خوب میخواند، همه مشکلات برایش آسان است.
شنیدید که بعضی از بزرگان دین، در هنگام توجه شداید و مصیبتها، دو رکعت نماز میخواندند؟ شنیدید که رسول خدا در هنگام بحرانها و شدتها رو میکرد به بلال و میگفت: «ارحنا یا بلال» بلال ما را آسوده کن، برو اذان بگو. «ابرِد ابرِد یا بلال» خنک کن دل ما را ای بلال؛ یعنی اذان بگو[20]. واقعا اگر کسی اقامه نماز بکند، با توجه، با خضوع، با خشوع، با حال، با ادارکِ آنچه دارد انجام میدهد و آنچه میگوید، و به قصد نتیجه گیری از نماز، هر کسی نماز بخواند، اقامه نماز به این معنا بکند، تحقیقا آنچه را که به مومنین وعده داده شده است، برای او وجود خواهد داشت.
این یک احتمال، احتمال دیگر این است که «الَّذینَ یُقیمونَ الصَّلاةَ» نماز را به پا میدارند، یعنی در جامعه به پا میدارند، جامعه را جامعه نمازخوان میکند.
بعضیها دلشان خوش است که خودشان نماز میخوانند، به جای هفده رکعت در شبانه روز، پنجاه و یک رکعت میخوانند، غیر از نمازهای مستحبی دیگر. اگر بگویند، بابا، مردم گروه گروه از دین دارند رو برمیگردانند، غمشان نیست.
گفت: آن گلیم خویش به در میبرد ز موج[21]. میگوید، آقا، ما گلیم خودمان را در ببریم خیلی کار است، خیلی هنر است، به دیگران نمیرسیم، بعضی این جوریاند.
آن عملی که نشانه ایمان است، این عمل نیست. هر کسی نماز خوب بخواند، اما خودش بخواند، به دیگران کاری نداشته باشد، این درست نیست. درست نیست، یعنی کامل نیست؛ کامل.
نشانه ایمان چیست؟
اقامه صلاة، نماز را در جامعه به پا داشتن، همگان را نمازخوان کردن، نه به معنای اینکه یک عبادت همه انجام بدهند، (دلم میخواهد که ذهنتان را از قالب الفاظ، خارج ببرید، وسیعتر فکر کنید. من هم همانجور فکر میکنم. الفاظ، کوچک و نارسا و قاصرند).
نه اینکه فلانی نمازخوان نیست، نمازخوانش کنیم؛ یعنی جامعه نمازخوان، یعنی جامعهای که دائماً به یاد خدا و در راه خداست. جامعهای که میگوید «اِیّاکَ نَعبُدُ و اِیّاکَ نَستَعین»[22] جز خدا کسی را عبادت و عبودیت نمیکند و جز به خدا به هیچ کس دیگر اتکاء و از کسی استعانت نمیجوید. جامعه نمازخوان یعنی آن جامعهای که هر روز از سردمداران فساد، یعنی مغضوب علیهم و از دنبالهروان فساد، یعنی از «ضالّین» تبرّی[23] میجوید. نماز اینهاست.
اگر کسی سعی کند انسانهای دیگر را نمازخوان کند به این معنا، این در حقیقت تلاشی و کوششی در راه عبودیت مطلق حق، در راه ریشهکن کردن فساد، در راه از بین بردن من و ما، در راه ایجاد وحدت اجتماعی و انسانی میان آحاد امت مسلمان و آحاد بشریت، تلاشی در این راهها انجام داده، اقامه صلاة یعنی این.
یعنی شما کاری بکنید که همه مردم، در هر روزی، پنج نوبت و هر نوبتی چند بار بگویند «اِیّاکَ نَعبُدُ و اِیّاکَ نَستَعین» خدا! فقط در مقابل تو گردن عبودیت و پشت عبودیت خم میکنیم، نه در مقابل غیر تو.
هر روزی پنج نوبت و هر نوبتی چند مرتبه از «مَغضوبِ عَلَیهِم» و از «ضالّین» یعنی از سردمداران فساد و از دنبالهروان آنان تبرّی بجوید، یک چنین جامعهای درست کند. امکان دارد اقامه صلاة هم به این معنا باشد.
«وَ مِمّا رَزَقناهُم یُنفِقون» نشانه دیگر مؤمنان چیست؟ این است که از آنچه به آنان روزی کردهایم، انفاق میکنند.
انفاق یعنی چه؟ (دیروز معنای انفاق را اشارتاً گفتم. تا حالا هم شاید ده مرتبه به مناسبت بحثهای گوناگون انفاق را بیان کردهام، این دفعه هم، دفعه یازدهم باشد)
انفاق یعنی پُر کردن خلأها و نیازها. آن خرج کردنی که خلئی را پر کند، نیازی را برآورده کند، این را میگویند انفاق.
اگر چنانچه شما آمده دیوار این مسجد رنگ روغن کرده دارد، رویش مجدداً پولی دادی، رنگ و روغن کردید، انفاق نیست. چرا؟ چون احتیاجی نبود به این کار، رنگ و روغن بود اینجا. یا اگر رنگ و روغن نبود، اما جایی بود که رنگ و روغنی احتیاج نداشت، روی زمینهای خاکی مسجد امام حسن، آمدید مبالغی رنگ و روغن پاشیدید، گفتید من خرج کردم برای مسجد امام حسن، چندین جعبه قوطی رنگ و روغن بردیم مسجد، مصرف کردیم، چه کار کردید آقا؟ روی کلوخها و روی خاکها و روی گِلها، تمام رنگ و روغن کردیم. بله این خرج هست، اما انفاق نیست.
انفاق عبارت است از آنکه خلئی و نیازی باشد در متن جامعه، تو آن خلأ و نیاز را پرکنی؛ انفاق یعنی این.
«وَ مِمّا رَزَقناهُم یُنفِقون» یعنی چه؟ یعنی مؤمنین آن کسانی هستند که از آنچه ما به آنان روزی کردهایم، اسمِ مال در آن نیست؛ از پولهایی که به آنها دادیم؟ نه، فرق نمیکند، از پولی که دادیم، از عمری که دادیم، از فرزندی که دادیم، از آبرویی که دادیم، از توان جسمیای که دادیم، از زبانی که دادیم، از فکر و مغزی که دادیم،
از همه امکاناتی که دادیم، فرمود «ما رَزَقناهُم» از هر آنچه ما به آنها روزی دادهایم، چه میکنند؟ «یُنفِقون». انفاق میکنند.
یعنی به جا خرج میکنند، نه هر خرج کردنی. یکی از نشانههای مؤمن است.
ای برادر مؤمن نامِ مؤمن نما، ای برادری که اگر بگویند مؤمن، خوشت میآید، اگر اندک تزلزل و تردیدی کسی در ایمانت بورزد، بدت میآید، ممکن هم هست بگویی که چه فایدهای دارد که ماها را بیدین و بیایمان قلمداد میکنید در صحبتهایتان؛
ای برادر مؤمن نام، انفاق میکنی؟ نمیگویم خرج میکنی یا نه؛ بله، خرج خیلی میکنی. چقدر در این روزهای ماه رمضان پول میدهی، غذای لذیذ میپزی، سفره رنگین میگستری و سیرها را دعوت میکنی، چقدر خرج میکنی، اما آیا انفاق هم میکنی؟
ای گوینده عزیز، چقدر حرف میزنی، چقدر نفس میزنی، چقدر از سینه و از ریه و از وجود خود، از جسم و اعصاب خود مایه میگذاری، چقدر از نیروی بیانت خرج میکنی، اما آیا از این نیرو انفاق هم میکنی؟
پُر گفتن هنر نیست، گفتن آنچه مورد نیاز است، هنر است.
آن انفاق نیست، این انفاق است.
ای کسانی که از آبروهایتان، از حیثیتهایتان خرج میکنید؛ به یک نفر نامه مینویسید، یکی را برای کاری میبینید، میبینید تا فلان عمل انجام بگیرد، فلان شغل به فلانی داده بشود، فلان احترام شایان از فلان کس به جا بیاید، دارید حیثیتتان را خرج میکنید،
اما انفاق چطور؟ انفاق هم میکنید؟ ای کسانی که پول خرج میکنید در جاهای مختلف، با نام دین و با نام غیرِ دین ـ بله، گاهی هم انسان با نام دین پول خرج میکند، در حالی که انفاق نکرده است ـ وحشت نکنید از این سخن که واقعیتی است و چه واقعیت تلخی!
چقدر پولهایی که به نام دین مصرف میشود، خرج میشود، اما انفاق نیست اینها، چون خلئی را پر نمیکند، چون دردی را به درمان نمیرساند، چون نیازی را از این جامعه مستمند برطرف نمیکند. آنچه که مایه مؤمن بودن است، آنچه شرط و نشانه ایمان است، انفاق است، «وَ مِمّا رَزَقناهُم یُنفِقون».
بعد از این اگر خواستید وقت صرف کنید، اگر خواستید آبرو مایه بگذارید، اگر خواستید پول خرج بکنید، خوب فکر کنید، ببینید آیا با این مایه گذاشتن، دارید انفاق میکنید یا خرج بیهوده میکنید.
«اُولئِکَ هُمُ المُؤمِنونَ حَقّاً» اینانند مؤمنان راستین، «لَهُم دَرَجاتٌ عِندَ رَبِّهِم» برای آنان است رتبههایی ـ درجات، رتبهها، مرتبهها ـ «عِندَ رَبِّهِم» در نزد پروردگارشان، «وَ َمغفِرَةٌ» غفران هم از آنِ اینهاست.
همان مغفرتی که دیروز معنا کردم برایتان، امیدوارم کاملا در ذهنتان و یادتان مانده باشد و بماند. اگر خدا بناست به کسی مغفرت بدهد، بناست جراحتی را که از گناه در روح کسی به وجود آمده، التیام ببخشد؛ جراحت گناه این چنین افرادی را التیام خواهد بخشید، «وَ مَغفِرةٌ وَ رِزقٌ کَریمٌ» و روزی شرافتمندانه، روزی کریمانه، بی ذلت، بی عسرت، بی سرافکندگی، این چنین روزیای خدا به اینها میدهد.
هرجا جامعه مؤمنی پیدا کردید، یک فرد را نمیگویم ـ نگو ما الحمدلله یک لقمه نان را به دست میآوریم، راحت هم هستیم، غم هم نداریم، از کسی هم منت نمیکشیم. اگر درست لابهلای کارش را نگاه کنی، میبینی همهاش بدبختی و منت است.
همه آن کسانی که ننگ آمیزترین کارها را دارند، احساس نمیکنند که این عملی که دارند ننگ آمیز است و این یک لقمه نان، لقمه ننگ است ـ یک جامعه را من دارم میگویم؛ یک جامعه آن وقتی لقمه نانش پاکیزه، شرافتمندانه، توأم با سربلندی و کرامت است، آن وقتی عزیز و شرافتمندانه روزی میگیرد که مؤمن باشد و دارای این صفات.
اگر اینجوری بود، همه آن شعارهایی که امروز احزاب سیاسی دنیا دارند در گوشه و کنار، پشت بلندگوها، به راست یا به دروغ مطرح میکنند در میان ملتهای عالم، همه آن شعارها در جامعه ایمانی محقق خواهد شد. صلح، آزادی، رفاه، راحتی، بدون جنگ، بدون خونریزی، با برادری، با صمیمیت، سطح فرهنگ عالی، سطح سواد عالی، سطح روزی عالی و از این همه الفاظ و لفّاظیهایی که زیر بعضی معنا هست و زیر بعضی معنا نیست، مجموعاً در جامعه ایمانی تحقق پذیر است. «و رزقٌ کَریمٌ» و روزی کریمانه و بزرگوارانه.
(این چهار آیهای که ما معنا کردیم. جناب آقای رضایی تلاوتگر عزیز امروز ما هستند که الان بلند شوند تشریف بیاورند اینجا، این چند آیه را بخوانند؛ منتها چون روز جمعه است و آقایان احتمالا کاری، اشتغالی، برنامهای ندارید و میتوانید بنشینید، ممکن است دو، سه آیه دیگر خواهش کنیم اضافه کنند و بخوانند. درباره ایمان، پای این ورقه بنده یک چیزی نوشتهام این ورقه کپی شدهای را که دست آقایان هست، ـ خواهش میکنم توجه کنید، دارم حرف میزنم هنوز ـ این ورقه پلی کپی که دادیم خدمت دوستان، آن کسانی که دارند، اینجا نوشتهام زیرش، نوشتهام درباره ایمان به این مسائل توجه بشود، و چند مسئله را ذکر کردیم، که درباره این مسائل باز من صحبت خواهم کرد، از قرآن، بحث قرآنی خواهم کرد مثل بحث امروز. درباره همین مسائلی که اینجا نوشتیم، آگاهانه بودن ایمان، متعصبانه و مقلدانه نبودن. عرض کنم که حقایق و آثار ایمان مثلا، تعهدات عملی ایمان از قبیل آنچه که امروز خواندیم، درباره اینها انشاءالله در یک روز دیگر خیال میکنم که درباره ایمان و این مطالب و این بحثها صحبت کنیم تا بعد برسیم انشاءالله به مباحث دنبال ایمان).
[1]. سوره مبارکه انفال / آیه 1.
[2]. هرج و مرج، شلوغیای که در آن کسی به فکر کسی نباشد.
[3]. (ص ف و) نوعی ار غنائم شامل اشیای گرانبها و قیمتی پادشاهان ـ اموال منقول ـ که در جنگها نصیب مسلمانان میشود. این کلمه را در مقابل قطایع الملوک، زمینها و اموال غیر منقول، پادشاهان به کار میبرند.
[4]. به پلی کپی انتهای جلسه مراجعه بفرمایید.
[5]. سوره مبارکه آل عمران / آیات 32، 132.
[6]. (ده ش) سر گشتگی، ترس.
[7]. (ع ر ض) دست درازی کردن.
[8]. (م ه م ) ایمن کننده، نگهبان، (س ط ر) حافظ و نگهبان، این کلمه با توجه به قواعد زبان عربی مصیطر هم نوشته میشود.
[9]. تو بزرگی و در آیینة کوچک ننمایی نازم آن سر که چو گیسوی تو در پای تو ریزد (شهریار)
[10]. ضخیم، محکم و استوار.
[11] . (س ع د) کمک دهنده، موافق.
[12] . سوره مبارکه مائده / آیه 24.
[13] . کنایه از عذرهای واهی آوردن، بهانه تراشیدن، امروز و فدا کردن.
[14] . (ن ح ر) خودکشی.
[15] . ساز و برگ، اسباب و وسایل.
[16] . سماک بن خرشه، معروف به ابودجانه، از بزرگان صحابه است که پس از رحلت پیامبر، در سال یازدهم هجری درجنگ یمامه به شهادت رسید. رشادت و فداکاری او در جنگ احد تا آن حد بود که آیه چهارم سورة مبارکة صف در مقام او و بزرگانی چون امیرالمؤمنین و حضرت حمزه نازل شد. در روایتی، امام صادق ایشان را جزو فرماندهان سپاه حضرت مهدی ذکر کردهاند که پس از ظهرو حضرت، رجعت میکند.
[17] . (ن س خ) باطل کردن هر چیزی.
[18] . سوره مبارکه روم / آیه 35.
[19] . مسجد کرامت مشهد مقدس.
[20] . حدیث شماره 35.
[21] . سعدی.
[22] . سوره مبارکه حمد / آیه 5.
[23] . (ب ر ء) دوری و بیزاری جستن.