جلسه سوم طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن | ایمان از روی آگاهی

ایمان از روی آگاهی | جلسه سوم طرح کلی اندیشه اسلامی

فهرست مطالب

جلسه سوم، ایمان از روی آگاهی

شنبه 4 رمضان المبارک 1353 شمسی

بسم الله الرحمن الرحیم

«إِنَّ في خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ وَ اخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ لآيَاتٍ لِّأُوْلِی الألْبَابِ * الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيَامًا وَ قُعُودًا وَ عَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»

سوره مبارکه آل عمران

تنها پیامبران الهی به راه خود ایمان دارند

 

با توجه به چند آیه‌ای که امروز ما تلاوت می‌کنیم و در آن ورقه نوشته شده است، دو، سه حقیقت دیگر در زمینه ایمان به دست می‌آید. اولا ایمان یک خصلت برجستة پیامبران خدا و مؤمنان و دنباله­روان  آنهاست؛ ایمان داشتن، باور داشتنِ به رسالت خود. فرق میان رهبران الهی و رهبران سیاستمدار جهانی در همین­جاست. رهبر الهی مانند راه­روِ این راه، به آنچه می­گوید، به گامی که برمی­دارد، به راهی که می­پیماید، با همه وجودش صمیمانه مؤمن است. در حالی که سیاستمداران عالم، احیاناً سخنان زیبایی و بیانات دلکش و شیوایی ممکن است داشته باشند، اما به آنچه می­گویند، ایمان، یا ایمانِ به قدرِ لازم ندارند.

نقل کرده­اند از رهبران یکی از بزرگترین کشورهای بلوغ شرق[1] با داعیه­های الحادی­شان و با فرهنگ و مکتبی که هر فکر غیر مادی را به شدت محکوم می­کند، از اینها نقل کرده­اند که پس از استقلال هندوستان، برای اینکه دل میلیون­ها تودة هندیِ تازه به استقلال رسیده را به دست بیاورند، در سفری که به سرزمین هندوستان انجام دادند، هندوها و هندی­ها عموماً با کمال تعجب نگاه کردند، دیدند بر روی پیشانی رهبران این کشورِ کمونیستی نقش تیلاک هست. تیلاک یا تیلَک یکی از رهبران آزادیخواه هندوستان بود که روحانی بود.یکی از روحانیون بزرگ هندو بود که پیشوا و پیشروِ انقلاب هندوستان در یک قطعه­ای از زمان به شمار می­آمد. بد نیست این را به شما عرض کنم در حاشیه این حرف­ها ـ که البته ارتباطی به مطلب مورد بحث من ندارد، اما دانستنش بد نیست ـ نهضت هندوستان که از روز شکوفایی­اش تا روز نتیجه گیری­اش نود سال تمام طول کشیده؛ از اول تا آخر، رهبران اساسی­اش روحانیون بودند. یا روحانیون مسلمان مثل مولانا شاه محمود دهلوی، مولانا محمود الحسن[2]، مولانا ابوالکلام آزاد[3]، مولانا محمدعلی، مولانا شوکت علی[4]، که مولانا یعنی آیت الله، مولانا در تعبیر مسلمانان هند، یک چیزی معادل حضرت آیت اللهی است که ما داریم، آیت الله محمدعلی، آیت الله شوکت علی، آیت الله ابوالکلام، آیت الله محمود الحسن، این آیت الله­ها رهبران بزرگ نهضت هندوستانند از طرف مسلمان­ها؛ از طرف هندوها ماهاتما گاندی یک روحانی هندو، یک روحانی جِینی و وابسته به مکتب جِینیزم[5] بود.

عرض کنم که تیلاک یک راهب هندو ـ حالا تعبیر راهب شاید تعبیر درستی نبود ـ به هر حال یک روحانی هندو، با عظمتی بسیار شگفت آور بود. خیلی مرد عجیبی بوده این تیلاک، که البته در اثنای نهضت و قبل از استنتاج نهضت، او مُرد، از دنیا رفت و ندید آزادی هندوستان را. اما سی سال، چهل سال بعد از مرگ او، آن کسانی که او پروریده بود، شربت شیرین و گوارای آزادی را چشیدند و نقشی به نام تیلاک، به یادبود آن مرد آزادیخواهِ بزرگ، که روحانی بود، به جای ماند. این نقش، نقش روحانی است، یک جنبه روحانیت و معنویت در آن هست، جنبة ماوراء الطبیه­ای در این هست؛ چون خود تیلاک یک نفری بوده که دارای مقامات روحانی بوده از نظر هندوها، یک روحانی بوده به هر صورت. دیدند که رهبران مادی شوروی که حالا آمدند به هندوستان، برای جلب توجه عامة مردم، نقش تیلاک روی پیشانی­شان رسم کردند؛ یعنی ما هم بله، یعنی ما هم با شما در این زمینه هم­فکریم، در حالی که ادعاهایشان این سخن را تخطئه می­کرد و مکتبشان تخطئه می­کند.

شأن یک عده رهبر سیاستمدارِ دور از مسئولیت­های معنوی و ایمانی و الهی همین است. اما پیغمبران خدا نه، به آنچه گفته­اند، با تمام وجودشان مؤمن بوده­اند؛ به آنچه مردم را به آن دعوت کرده­اند، خود پیش از همه، شتابان رسیده­اند. معنی ندارد که من پای قُلة کوه بِلَمَم و بخوابم، عطش تمام وجود مرا بپژمرد و بیَفسُرد، بعد به شما بگویم آقایان، آن بالای کوه یک آب خوشگواری هست، بدوید، بروید، زود باشید، شتابان باشید، سارِعوا، سابِقوا؛ خود من از اینجا جُنب نخورم. حق دارند همه بگویند اگر راست می­گفتی، اگر از وجود چشمه گوارایی خبر می­داشتی، خودت هم که از تشنگی داری می­سوزی، بیچاره! خودت حرکت می­کردی، پس دروغ می­گویی، پس معتقد نیستی به آنچه می­گویی.

حرکت رهبران الهی از همه جلوتر

رهبران الهی پیش از همه، همچون پیش­آهنگان یک راه، پرچم به دست، گام در راه، استوار، مشغول حرکت بودند و می­رفتند، از همه جلوتر خودشان بودند. ابراهیم خلیل الرحمان می­گوید اول کسی که اسلام آورد و در مقابل تو، پروردگارا، رام شود، خودِ من بودم بعد از من دیگرِ مردم، دنبال من سایر خلق الله بودند. این خاصیت رهبران الهی است. رهبر الهی اینجور باید باشد و اینجور است. پیغمبر اکرم در مهمترین و خطرناک­ترین حادثه­های صدر اسلام خودش بود. درست است که عبدالله مسعود[6] کتک می­خورد، درست است که خَبّاب[7] شکنجه می­شد، درست است کهعمار یاسر[8] زیر شکنجه می­اتاد، اما شکنجة خود پیامبر از اینها کم نبود و بیشتر بود. وضع پیغمبر را اگر مقایسه کنید با وضع این مسلمانان پاکبازِ پیرامونش، می­بینید که شدت عمل نسبت به خود رسول الله از آنها بیشتر و طاقت­فرستر بوده؛ پیش قدم، پیش گام.

ایمان از جمله خصوصیاتی است که در پیامبران خدا هست و اینجا ایمان یعنی باور، قبول و پذیرش با تمام وجود، باور به آنچه می­گوید. نشانه باورداشتن هم این است که خود، پیشاپیش دیگران در آن راه گام برمی­دارد و حرکت می­کند؛ لذا آیه قرآن به ما اینجور می­اموزد، می­فرماید: «آمن الرّسول بما انزل الیه من ربه»[9] ایمان آورده است پیامبر به آنچه نازل شده است به سوی او از پروردگارش، «و المؤمنون» مؤمنان و گرویدگان به او، آن افراد برجسته­ای که پیرامون او را گرفتند و بلندگوهای دعوت او شدند نیز چنینند، «کلّ آمن بالله» همگی یا هر یک، ایمان آوردند به خدا، خدا را قبول کردند، باورشان آمد، «و ملائکته» و فرشتگان خدا «و کتبه» و کتابهای آسمانی از آغاز تا انجام یکسره «و رسله» و همه پیامبران او را. ایمان پیغمبر و یارانش به همگان است، چون راه یک راه است،

در این ره انبیاء چون ساربانند دلیل و راهنمای کاروانند[10]

همه ساربان یک قافله، قافله سالار یک راه، راهبران به سوی یک هدف، با مردم همه جا، همه همراه بوده­اند و به سوی یک مقصد پیش می­تازیده­اند. «لا تفرّق بین احد من رسله» ـ این از زبان مؤمنین است ـ ما تفاوت نمی­گذاریم میان هیچ یک از پیغمبرانش. برای ما عیسی محترم است، همچنان که موسی، همچنان که ابراهیم، همچنان که ادریس[11]، همچنان که یعقوب، همچنان که جرجیس[12]، همچنان که نوح، همچنان که تمام پیامبران از آغاز تا انجام؛ همه مأموران خدا بودند، مأموران یک هد، مبشّران یک سعادت و یک بهشت، همه بر روی یک خط. «لا نفرّق بین احد من رسله» تفاوت نمی­گذاریم میان هیچ یک از پیامبرانش. (در بحثی که در زمینه اعتقاد به نبوت در همین سلسله انشاءالله در روزهای دیگر خواهم کرد، در وقت و نبوت خود، ممکن است به این مسئله هم اشاره­ای بکنم.)

ایمان مومنان کورکورانه نیست

«و قالوا» دقت کنید به این دو، سه جمله که برای مطلبی که بعداً می­گویم، محل شاهدی است. پس ایمان را پیغمبران دارند، پیغمبر ما هم دارد، مؤمنان و گرویدگان و پیوستگان به او هم، همه ایمان دارند. «و قالوا» و گویند، «سمعنا و اطعنا» شنیدیم، فهمیدیم، نیوشیدیم[13]، «سمعنا»، نه اینکه به گوشمان خورد. سمع، سمع یعنی شنوایی؛ حالت شنوایی، غیر از گوش است، گوش به معنای این عضو جارحة[14] خاص، با لفظ اُذن در عربی تعبیر می­شود. سمع یعنی شنوایی. شما در فارسی هم می­بینید، فلان کس را می­گویند حرف­گوش­کن است، فلان کس حرف را می­شوند، شنیدی چه گفتم یا نه؟ به مخاطبتان می­گویید، شنیدی چه گفتم؟ خب معلوم است بین شما نیم متر بیشتر فاصله نبود، صدایت تا ده متری هم می­آید، معلوم است که شنیده. می­خواهی بگویی: فهمیدی چه گفتم؟ به مغزت فرو رفت؟ به خورد ذهنت رفت یا نرفت؟ اینها می­گویند «سمعنا» ما با تمام وجود فهمیدیم آنچه را که خدا برای ما معین کرده و فرستاده بود. «و اطعنا» و اطاعت کردیم. یعنی چه؟ یعنی اطاعت ما کورکورانه نبود، اطاعت ما از روی روشنی و آگاهی و سمع بود. «غفرانک ربّنا» آمرزشت، مغفرتت پروردگارِ ما. پاداشی که از تو می­خواهیم خدایا، مغفرت توست و نه چیز دیگر، «و الیک المصیر» بازگشت ما به سوی توست. (که باز در زمینه مسئله بازگشت به سوی خدا بودن، حرف­های خیلی جالبی هست که در همین سلسله، در فصل معاد از قرآن، انشاء الله توضیح خواهم داد، اگر زنده بودیم و عمر و فرصتی بود)[15].

تا اینجا چه فهمیدیم از این آیات؟ این نکته را که ایمان و باور، خاصیت وابستگان به دعوت اسلام است. آدم­هایی که ایمانی ندارند، باوری ندارند، فقط چون دیگران رفتند، اینها هم احتیاطاً دارند می­روند، اینها در حوزه قلمروی فکر اسلامی داخل نیستند، رودربایستی هم ندارد، ایمان لازم است. ایمان یعنی باور، به وضوح مطلب را پذیرفتن و قبول کردن، یعنی دنبال یک جاذبه حرکت کردن. اگر این جاذبه در مکتب دین و قرآن نباشد و دل تو را تسخیر نکرده باشد؛ یعنی اگر ایمان در این دل نباشد، این دل مرده است، زنده به نور اسلام نیست، نمی­شود به آن گفت مُسلِم. پس ایمان لازم است. این مطلبِ اول.

انواع ایمان:

۱. ایمان مقلدانه و متعصبانه

مطلب دوم (که با 2 ـ مشخص کردیم در این ورقه­ها)[16] این است که ایمان دوجور است. یک جور ایمان مقلّدانه، متعصبانه؛ چون پدران و بزرگتران باور کرده بودند، ما هم باور کردیم؛ چون در کتاب ما، در حوزه دین ما، اینجور می­گویند، ماهم اینجور می­گوییم، ولو تو دلیل بیاوری، بیخود آوردی، حرف تو را قبول نمی­کنیم. این هم یک نوع ایمان است، اما ایمانی­ست یا از روی تقلید یا از روی تعصب، دوجور است.

یا از روی تقلید است، مثل عامة مردم؛ از نوع مردم اگر بپرسی آقا، از کجا گفتی که پیغمبر اسلام حق است؟ هیچ نمی­دانند، هیچ نمی­دانند! چون پدرها گفتند، چون معلم توی مدرسه گفته، چون مردم کوچه بازار معمولا می­گویند پیغمبر حق است، این هم می­گوید پیغمبر حق است. ایمان هم دارد ها؛ یعنی واقعا باورش آمده که پیغمبر حق است اما این باور از زبان این و آن و از روی تقلید و چشم بسته به دست آمده است.

مثل همین ایمان مقلدانه است ایمان متعصبانه؛ که بعضی­ها حاضرند العیاذ بالله به پیغمبرهای دیگر بی­احترامی کنند، برای خاطر دلخوشی پیغمبر ما! خیال می­کنند در ملکوت اعلی هم میان پیغمبران تناقض هست: موسی! موسی کی بوده بابا، پیغمبر ما! و متأسفانه این مخصوص طبقه ناآگاه نیست. گاهی در میان طبقاتی که انسان انتظارات بیشتری از آنها دارد که بیشتر فهمیده باشند، بیشتر درک کرده باشند، از اینگونه اشتباهات به چشم می­خورد که نمونه­هایش را گاهی گوشه کنار دیده­ایم و لزومی ندارد که بازگو کنیم. این را می­گویند متعصبانه. چون دین اسلام چنین می­گوید، این درست است و چون ادیان دیگر می­گویند، غلط است. چون فلان عمل را ما مسلمان­ها انجام می­دهیم، این درست است؛ چون دیگران فلان عمل دیگر را انجام می­دهند، این غلط است. یک ایمانی دارد، اما این ایمان متکی به دلیل نیست، فقط از روی تعصب است. و تعصب می­دانید یعنی جانبداری بدون دلیل، جانبداری از روی احساس، نه از روی منطق، این را می­گویند تعصب. این ایمان مقلّدانه و متعصبانه است.

بی‌ارزشی ایمان مقلدانه/ متعصبانه در اسلام

باید برای توجه شما دوستان عرض کنم، آن ایمانی که در اسلام ارزش دارد، ایمان مقلّدانه و متعصبانه نیست؛ یعنی ایمان مقلّدانه و متعصبانه قیمتی ندارد. دلیل می­خواهید؟ از دهها دلیل یکی را بگویم و آن یک دلیل این است که ایمان وقتی از روی تقلید و تعصب بود، زائل شدنش هم به آسانی کسبِ خودِ ایمانِ تقلیدی، آسان است. همانطور که بچه، بدون هیچ زحمتش و شاگرد بدون هیچ گونه تلاشی، از پدر و مادر یا اولیای مدرسه­اش یک ایمانی را مفت گرفت. به همین صورت هم دزدان ایمان، این ایمان را از او مفت می­گیرند. و ناگهان وقتی نگاه می­کنی یک نسل بی­ایمان، ایمان­ها همه غارت زده، از بین رفته، ایمان­ها همه پوچ شده، در مقابل شعله مادیت، ایمان­ها مثل برقی در چلّة تابستان آب شده و به زمین فرو رفته. چه کسی را دارم می­گویم؟ خیلی عادی و معمولی است که بگویم نسل جوان، لکن باید عرض کنم که من نمی­گویم آن نسل بی­ایمان، نسل جوان است؛ برای خاطر اینکه باز اگر شکوفه­های ایمان را ما داریم از گوشه و کنار به صورت جلوه­ای مشاهده می­کنیم، در نسل جوان داریم مشاهده می­کنیم باز مرحبا به نسل جوان که دنبال ایمان غیر تقلیدی و غیر متعصبانه و از روی آگاهی هستند. نه خیر، بنده نسل قبل از جوان را می­خواهم بگویم این نسل قبل از جوانِ اجتماع ما، اینهایی که به یک چیزهایی، به صورت یک ایمان­های کوری عقیده دارند؛ البته که به مجلس روضه خوانی می­رود، البته که به نماز جماعت، اگر پا بدهد می­رود، اما چون از روی منطق نیست، چون از روی آگاهی و شعور و درک نیست، خیلی آسان حاضر است مسجد را هم به آتش بکشد، امام حسین را هم پامال کند و برای آن چیزی که برایش ارزش واقعی دارد، همه اینها را فدا کند، کما اینکه می­کنند، کما اینکه می­بینیم می­کنند و ما امروز یکی از بدبختی­هایمان مواجهة با نسل قبل از جوان است. آنهایی که از آگاهی­ها و روشن­بینی­های خاصّ نسل جوان امروزِ مسلمان محروم ماندند، از آن ایمان عمیق راسخِ مصون مانده از آسیبِ زمانِ دو نسل قبل هم، متأسفانه محروم ماندند. نه آن درک و شعور و آگاهی هست که بتواند در سایة آن درک، یک ایمان مستقری در خود به وجود بیاورد و قید پول و مقام و شهرت و محبوبیت و رفاه و آسودگی را بزند و نه یک صندوقچه محکم و حصار قویِ مستحکمی، مثل دو قرن پیش و یک قرن پیش در اطرافش هست که ایمانش را در صندوق خانه اقلاً حفظ کند، ولو همان ایمان مقلّدانه را.

آخر در صد سال قبل، این همه راهزنِ فکر و ایمان و عقیده وجود نداشت. آنروز هنوز دست­های دشمن، آن انگشت­های خائن، در داخل پیکر جامعه ما آنچنان راه نیافته بودند. هنوز نقشه­ها به این نتیجه نرسیده بود که باید ایمان مذهبی اصیل مردم را از آنها گرفت تا بتوان هر بلایی سرشان آورد، اینها بَعد شد. این نسل ماقبلِ جوان، این نسلی که امروز جوان نیست و جوانِ دیروز است امروز در معرض یک سیل بنیان کن ایمان و عقیده قرار دارد و در مقابل این سیل، یک ایمان مستحکمی هم اقلاً ندارد. خوشا به حال آن کسانی که ایمان خود را از روی آگاهی، از روی درک، از روی شعور، از روی فهم انتخاب می­کنند. سیل می­آید درخت­های تناور را می­برد، اما آن گیاهی که اگرچه باریک و نازک و لطیف است، اما دو برابر خود، ریشه­اش زیرِ زمین است، او همچنان سالم می­ماند، او می­ماند. آنچه که از بنیان است، زایل شدنی نیست با این حرفها.

۲. ایمان آگاهانه

به هر صورت این یک حقیقت و یک نکته مسلّم است در اسلام؛ برادران!
ایمانِ ارزشمند، ایمان آگاهانه است، ایمانِ توأم با درک و شعور است، ایمانی­ست که از روی بصیرت، با چشم باز، بدون ترسِ از اشکال، به وجود آمده باشد.

یمانِ ارزشمند، ایمان آگاهانه است، ایمانِ توأم با درک و شعور است، ایمانی­ست که از روی بصیرت، با چشم باز، بدون ترسِ از اشکال، به وجود آمده باشد. | جلسه سوم طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
اثر از مرضیه راضی

آن ایمانی که فلان مرد مسلمان دارد، برای نگه­داشتنش باید بگوییم روزنامه نخواند، فلان کتاب را نخواند، در کوچه بازار راه نرود، با فلان کس حرف نزند، سرما و گرما نخورد، آفتاب و مهتاب نبیند، تا بماند؛ این ایمان متأسفانه نخواهد ماند. ایمانی لازم است که آنچنان آگاهانه انتخاب شده باشد که در سخت­ترین شرایط هم آن ایمان از او گرفته نشود. «الّا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان»[17] درباره عمار یاسر، آیه قرآن می­گوید: اگر در زیر شکنجه، برای خاطر آنکه دشمن را از خود لحظه­ای منصرف کنی، یک جمله گفتی، بگو، ایمانِ تو ایمانی نیست که با شکنجه از قلبت زائل بشود. آن ایمانی که خبّاب بن ارت دارد، آهن را داغ می­کنند به گردنش می­چسبانند، شوخی نیست، آهن گداخته را به بدنش نزدیک می­کردند و به پوست بدنش می­چسانیدند، این به خاطر آن ایمان آگاهانة عمیقش، دست بر نمی­داشت، ایمان این است.

ایمان از روی روشنی از روی درک، از روی فکر، با محاسبه­های صحیح وقتی که انجام گرفت، ان وقت لازم نیست ما این ایمان را در پارچه و در کهنه و در صندوقچه و در صندوق­خانه بگذاریم که مبادا گرما و سرما و گردوخاک و غبار به آن آسیب برساند؛ آسیبی به آن نمی­رسد. این ایمان­های ناشعورانه است که آدم مدام دل دل دارد، دغدغه دارد؛، مبادا، مبادا، مبادا. اگر بخواهیم ایمانها استوار باشد، اگر بخواهیم ایمانها زائل نشود، اگر بخواهیم ایمان، ایمان آگاهانه باشد، باید دائماً آگاهی بدهیم به آن کسانی که می­خواهیم مؤمن باشند. از آگاه شدنِ اینها واهمه نکنیم، از چشم و گوش بسته­ماندن اینها لذت نبریم. راهش این است تا خوب مایه آگاهی در مغزها و دلها و فکرها بوجود بیاید و با آن آگاهی، یک ایمان صحیح، مستحکم، یک بتن آرمه[18] در دل او بنا بشود، آن وقت با توپ شرپنل[19] هم به قول جوانهای قدیمی، زائل شدنی نیست. اسلام می­گوید ایمان، آگاهانه باید باشد. این آیاتی که در آخر سوره آل عمران است ایمان آگاهانه را به ما معرفی می­کند.

خرمند؛ کسی که همواره به یاد خداست و نیروی اندیشه را به کار می‌گیرد

«ان فی خلق السماوات و الارض»[20] اینها مقدمه است، «انّ فی خلق السّماوات و الارض» همانا در آفرینش آسمانها و زمین «و اختلاف اللیل و النهار» آمد و رفت شب و روز، «لآیات» همانا نشانه­هایی است برای گیج­ها؟ برای بی­هوش­ها؟ برای آنان که نمی­اندیشند؟ ابدا!

«لاولی الالباب» برای خدمندان. خردمند، آن که دارای خرد و نیروی فهمیدن است و او همه مردمند، در صورتی که فکر و هوششان را به کار بیندازند. والا خردمندها از اول ولادت با یک آرم مخصوصی جدا نشدند که بگوییم ما جزو آنها نبودیم و خردمند نمی­توانیم بشویم و خردمندان چنین و چنانند، نه؛ خردمند یعنی همه ما مردم، با سه میلیارد انسانِ دیگر که در دنیا هستند، همه خردمندند، به شرط آنکه این نیروی خرد را که در آنها هست، یک خرده به کار بیندازند. این ماشین را گر پول دادید خریدید، در خانه گذاشتید، بازش نکردید، از آن کار نکشیدید، بعد از مدتی بگذرد، سراغش بروید، می­بینید کارآمدی ندارد، کارآیی ندارد، زنگ زده است، اگر زنگ زده هم نباشد، رُو و روان نیست تقصیر ماشین نبود، تقصیر تو بود که به کارش نزدی.

 اولی الالباب یعنی آنها که نیروی فکر و اندیشه و خرد را به کار می­زنند تا خردمند می­شوند.

چه کسانی­اند اولی الالباب؟ ببینید، اینجا یکی از نکات لطیف قرآن است. وقتی که اولی الالباب را می­خواهد بگوید، خردمندان را می­خواهد بگوید و می­خواهد معرفی بکند، اگر مردم معمولی بخواهند معرفی کنند، می­گویند خردمند آن کسی است که در همه امور زندگی­اش پیشرو است، در هیچ کار سرش کلاه نمی­رود، در کاسبی­ها، در پلتیک­ها[21]، در سیاست­بازی­ها، در معارضه­ها و مقابله­های با حریف­ها، همه جا  دستِ او روی دست حریف­هاست. قرآن چون هیچ یک از این بازیگری­ها را قبول ندارد، چون ارزش واقعی را برای انسان، اتصال و ارتباط با خدا می­داند، خردمند را به این صورت معرفی می­کند؛

شرط خردمند از نظر قران

 در همه حال یا خدا بودن

خردمند از نظر قرآن آن کسی است که این عالی­ترین ارزش­ها را بیش از همه چیز و همه کس مورد نظر داشته باشد. «الذین یذکرون الله» آن کسانی­اند خردمندان که یاد می­کنند خدا را «قیاماً» در حال ایستاده، «و قعوداً» در حال نشسته، «و علی جنوبهم» در حال به یک پهلو افتاده. یعنی در همه حال، در همه حال به یاد خدایند.
اما این به یاد خدا بودن به معنای یک حالتِ عرفانی خلصه آمیز درویش­‌مآبانه نیست که بعضی دلشان خوش باشد که خیلی خوب، ما هم همیشه به یاد خداییم، همیشه هو می­زنیم، نه؛ به یاد خدا بودنِ فعال، به یاد خدا بودنی که عملی محسوب می­‌شود. چطور مگر؟

در حال تفکر در آفرینش آسمان و زمین

«و یتفکّرون فی خلق السّماوات و الارض» و می­اندیشند در آفرینش آسمانها و زمین، در حال تفکرند. ببینید اولی الالباب، خردمندان آن کسانی­اند که در حال تفکر باشند، «و یتفکّرون فی خلق السّماوات و الارض». بعد که این تفکر و اندیشمندی را انجام می­دهند، به زبانِ دل و زبان ظاهر چنین می­یند: «ربنا» پروردگار ما! «ما خلقت هذا باطلا سبحانک» این را به بیهوده نیافریده­ای، منزهی تو از این کار که به بیهوده بیافرینی؛ یعنی مهمترین و اساسی­ترین نقطه یک ایدئولوژی[22].

نتیجه‌ی تفکر خردمندان: کشف هدف خلقت و رسیدن به ایمان آگاهانه

هر ایدئولوژیِ زندگی­ساز، نقطه اساسی­اش این است که من اینجا برای کاری هستم. اگر معتقد به خداست، می­گویند مرا برای کاری آوردند؛ اگر معتقد به خدا نیست، می­گوید من به هر حال کاری دارم اینجا. ببینید اساسی­ترین نقاط یک فلسفه فکری که الهام بخش یک زندگی فردی و اجتماعی بشود، همین است: «ربّنا ما خلقت هذا باطلاً» الهی است، معتقد به خداست؛ لذا می­گوید پرورگار ما، تو این آسمان و زمین را این همه غوغا را به بیهوده و پوچی نیاریده­ای، سبحانک تو از این منزه و پیراسته­ای که کار بیهوده بکنی؛ پس من مسئولیتی دارم، پس من باید راهی را بپیمایم، پس من در مقابل این نظم عجیب و شگفت­آور، یک نقطه­ای هستم و برای کاری. در این نظم عجیب، یک جایی هم من دارم که اگر آنجا را به صورت درست و صحیح آن عمل را به صورت آنچنانی که تو خواسته­ای انجام ندهم این نظم را خراب کرده­ام. «سبحانک فقنا عذاب النّار» پس ما را شکنجه آتش محفوظ و مصون بذار؛ آتش قیامت، که با وجود اینکه واقعیتی است، سمبل آتش قهر و خشم و انتقام خدا و تکوین عالم نیز هست.

باید دقت کنید، اینها همه مقدمه است برای اینکه ایمان آگاهانه را از توی این آیات، درست لمس کنیم، باید تا حالا خود دوستان توجه پیدا کرده باشید که چگونه آگاهی از این آیات متصاعد می­شود، برمی­خیزد؛ اما حالا دقت کنید. «ربّنا انّک من تدخل النّار فقد اخزیته» پروردگار ما، آن کسی را که تو به آتش وارد کنی، رسوا و خار و زبون کردی، «و ما للظّالمین من انصار» و ستمگران را که تو داخل آتش کردی، هیچ یاور و پشتیبانی نیست، نه از تکوین و نفاق، در راه باطل حرکت می­کنند، محکوم به زوال و نیستی­اند، هیچ چیزی در این عالم آنها را حمایت نمی­کند.

خب، «ربّنا». این خردمندانِ باهوش، این اولی الالبا، این متفکران در آسمان و زمین، این کسانی که فهمیده­اند که در این جهان به بیهوده نیامده­اند و این جهان به بیهوده آفریده نشده است، ادامه سخن می­دهند ـ می­رسیم اینجا به ایمان ـ می­گویند «ربّنا»ای ای پروردگار ما «انّنا سمعنا» ما شنیدیم و فهمیدیم، با گوش تن و با گوش دل، «منادیا» منادی و غریودهی را که «ینادی للایمان» برای ایمان ندا می­کرد، صلای[23] ایمان می­داد، «ان آمنوا بربّکم» می­گفت پروردگارتان ایمان بیاورید «فآمنّا» آن وقت ما ایمان آوردیم. چه جور ایمانی آوردند اینها؟ یک نفر گفته ایمان بیاورید، ایمان آوردند؟ نه؛ اینها همان اولی الالبابند، همان متفکرانند. این منادی ممکن است به ظاهر پیغمبری باشد، اما در باطن، پیامبر عقل و تفکرو بینش آنهاست که آنها را به سوی ایمان خدا فرامی­خواند و دعوت می­کند. پس منادی به آنها گفته ایمان بیاورید، آنها از روی بینش، از روی درک، از روی شعور و آگاهیِ کامل ایمان آوردند. این جور ایمانی در اسلام مطلوب است: ایمان آگاهانه. خب، این هم مطلب دوم.

نفی و توبیخ ایمان مقلدانه و متعصبانه در قرآن کریم

یک مطلب سومی هم هست که آن را خیلی عرض می­کنم؛ (چون یک مقداری از وقت اول جلسه­مان گرفته شد متأسفانه) مطلب سوم این است که چون ایمان آگاهانه از نظر اسلام مطلوب است، چون که خدای متعال ایمان ناآگاهانه را قبول ندارد و ارج و ارزشی برایش قائل نیست؛، لذا چندین جای قرآن ایمانهای کور کورانه مقلدانه متعصبانه، که غالبا هم این جور ایمانها آدم را با مغز به زمین می­کوبند، این چنین ایمان­هایی را با شدت توبیخ می­کند. یک آیه­اش را اینجا نوشتیم که اگر بخواهیم پیدا کنم در قرآن یک قدری مشکل می­شود.

«و اذا قیل لهم تعالوا الی ما انزل الله و الی الرسول»[24] ـ صحبت از کافران و مرتجعان است ـ و چون به آنان گفته شود که بیایید به سوی آنچه خدا فرستاده است و بیایید به سوی پیامبر. (آنجوری که من ترجمه کردم اینجا: و چون به آنان گفته شود که بیایید و آنچه را خدا فرستاده و پیامبر می­آموزد، بیازمایید و بفهمید). خب بیایید نزدیک بفهمید دیگر، بیایید گوش کنید، ببینید چه می­گوید پیغمبر، حرفی دارد پیغمبر؟ جوابشان چیست؟ به جای اینکه بیایند، به جای اینکه فکر کنند، به جای اینکه سعی کنند تا بفهمند و راهشان را انتخاب کنند، «قالوا» گویند: «حسبنا ما وجدنا علیه آباءنا» راه و رسمی که پدران خود را بر آن یافتیم، ما را بس. ما دنبال این حرفهای تازه نمی­رویم. کافر، به گفته یکی از محققین، کفار در قرآن، همه جا یک اسم و تعبیر دیگری هستند از مرتجعان قرن­ها و عصرها. همه جا پیغمبر، روشنفکر زمان است، حرف نو دارد، راه نو دارد، به سوی نو دعوت می­کند، اما کافران و مخالفان، متعصبان و مقلّدان و متحجّران و مرتجعانی هستند که راه نوی او را نمی­پسندند و نمی­پذیرند. حرفشان هم این است که: ره چنان رو که رهروان رفتند[25]. ما، پدر، مادرهایمان را اینجور ندیدیم، ما پدرهایمان را جور دیگری دیدیم، می­خواهیم همانجور بفهمیمی، همانجور عمل کنیم. آن وقت قرآن در جواب چه می­گوید؟ «ا و لو کان آباؤهم لا یعلمون شیئاً و لا یهتدون»، اینها کارِ این تقلید از پدران را به آنجا رساندند که: هرچند پدرانشان چیزی نمی­دانستند و راه نمی­یافتند نیز، (متأسفانه ترجمه این فراز اخیر، این جمله اخیر از آیه، اینجا نوشته نشده، لکن من در آن کاغذ نوشته بودم و فراموش شده ظاهراً که نوشته بشود). به هر صورت، قرآن به اینها می­گوید: ولو پدرهایتان هیچ چیز نمی­فهمیدند، هیچ راهی نمی­یافتند، نمی­توانستند درست خیر و شرّ خودشان را بفهمند، بازهم شما از آنها تقلید می­کنید؟ ببینید تقلید را چطور ملامت و شماتت می­کند.

(خب، حالا این آیات آخر سورة آل عمران را، تلاوت­گر عزیز ما جناب آقای فاطمی امروز تلاوت می­کنند. بعد از آنی که تمام شد، من دو مطلب دارم که می­خواهم عرض بکنم و خواهش می­کنم که آقایان کاملاً دقت کنید، بعد از تلاوت ایشان بلند نشوید، تا من بلند شوم دو مطلب می­خواهم عرض کنم، جناب آقای فاطمی بفرمایید.)


 

[1] . اصطلاحی که به کشور کمونیستی شوروی و کشورهای متحد آن داده شده بود.

[2] . مولانا محمود الحسن (1925 ـ 1851 م) معروف به پدر هند (شیخ الهند)، اولین دانشجوی مدرسه علمیه معروف دیوبندی هند و شاگرد مولانا احمد رشید گنگویی بود که بعهدها عهده­دار مدیریت مدرسه شد. ایشان از رهبران مسلمانان هند در مبارزه علیه استعمار انگلستان می­باشد که بارها به زندان و تبعید محکوم شده بود. او مبدع نظریه نهضت عدم همکاری با انگلیس بود.

[3] . ابوکلام محیی الدین احمد (1959 ـ 1888 م) متخلص به آزاد، از علما و رهبران مبارز مسلمانان هند است. او فعالیت مبارزاتی خود را با انتشارهفته­نامه الهلال آغاز کرد. در ادامه مدرسه دارالارشاد را تأسیس کرد. مدتی بعد حکومت، مدرسه را تعطیل و خود را به منطقه­ای کوهستانی تعبید کرد. بعد از تبعید، در کنار گاندی در صف مبارزه با استعمار ایستاد. بعد از استقلال هند، مسئولیت وزارت آموزش و تحقیقات علمی هند را عهده­دار شد.

[4] . مولانات شوکت علی (1938 ـ 1873 م) و مولانا محمد علی (1931 ـ 1878) دو برادر از علمای شیعه هند بودند که در جریانات جنگ جهانی او در حمایت از پادشاه امپراتوری عثمانی، جریانی به نام نهضت خلافت به راه انداختند. آنها در ادامه مبارزات خود، همراه با گاندی بر علیه استعمار انگلستان به پا خاستند و تلاش فراوانی برای اتحاد مسلمانان و هندوها انجام دادند.

[5] . مکتبی عرفانی و قدیمی­تر از بودیسم که پیروان آن متضمن پیمان­هایی هستند از جمله: تعهد بر کشتن و آزردن جانوران، خودداری از گفتار و کرداری که منجر به خشم و دروغ شود، عدم دست­درازی به اموال دیگران، حرام کردن لذات جنسی بر خود، ترک هر گونه دلبستگی اندک یا بسیار به اشیاء، اعم از جاندار یا بی­جان.

[6] . ایشان از اولین افرادی است که به پیامبر ایمان آورد و بین ایمان آورندگان اولین کسی است که در مکه و برای دعوت قریش به اسلام، ایات قرآن را تلاوت می­کرد. پس از تحمل شکنجه­های بسیار، به دستور پیامبر به حبشه هجرت کرد. در زمان خلیفه دوم، همراه با عمار یاسر، به عنوان آموزگار قرآن به کوفه فرستاده شد. پس از رحلت ابوذر در ربذه، بر جنازه ابوذر نماز خواند. به دلیل مخالفت­هایش با حاکم کوفه در زمان عثمان، به مدینه آورده شد. عبدالله مسعود سرانجام در سال سی و دو هجری بر اثر بیماری عارض از ضرب و شتم عمّال خلیفه از دنیا رفت.

[7] . خبّاب بن ارت، وی اهل نبطیه و از بردگانی بود که به ندای پیامبر لبیک گفت و با وجود شکنجه­های بسیار، در کنار ایشان ماند. در جنگ­های صفین و نهروان همراه امیرالمؤمنین بود. حضرت پس از وفات او، در کلامی که در نهج البلاغه آمده، فرمودند: خدا خبّاب را رحمت کند دکه با رغبت اسلام آورد، برای اطاعت از فرمان خدا هجرت کرد، به مقدار کفایتش قناعت ورزید، از خداوند خشنود بود و زندگی­اش را با جهاد سپری کرد.

[8] . او به همراه پدرش یاسر و مادرش سمیه آیین اسلام را پذیرفتند. عمار در حالی که پدر و مادرش در زیر شکنجه جان باخته بودند، از پیامبر برائت جست تا در امان بماند. آنگاه این آیه نازل شد: «… مگر آن کس که مجبور شده و قلبش مطمئن به ایمان است» عمار پس از رحلت پیامبر در کنار امیرالمؤمنین باقی ماند. وی در زمان خلیفه دوم، مدتی فرماندار کوفه بود که با بدگویی عده­ای، خلیفه او را خلع کرد. او نقشی مؤثر در تجهیز سپاه حضرت در جنگ جمل و پاسخ به شبهات سپاهیان آن حضرت در نبرد صفین داشت. عمار در سن نود و یک سالگی، در نبرد صفین به شهادت رسید.

[9] . سوره مبارکه بقره / آیه 285.

[10] . یکی خط است از اول تا به آخر     بر او خلق جهان گشته مسافر

     در این ره  انبیاء چون ساربانند     دلیل و ره­نمای کاروانند

     وز ایشان سید ما گشته سالار     هم او اول هم او آخر در این کار (شیخ محمود شبستری)

[11] . حضرت ادریس بعد از حضرت آدم و شیث به مقام پیامبری برانگیخته شد. طبق روایتی از امام صادق(ع) ایشان به سبب تدریس بسیار به ادریس شهرت یافت. خداوند به واسطه این پیامبر، خط و کتابت را به بشر آموخت.

[12] . پیابمری که در قوم بنی اسرائیل و سالیانی بعد از حضرت عیسی به نبوت برانگیخته شد. ایشان در راه دعوت قوم خود و انذار حاکم آن زمان متحمل شکنجه­های بسیار شد.

[13] . گوش کردن، درک کردن.

[14] . (ج ر ح) اندام و اعضای بدن.

[15] . متأسفانه فرصت ارائه بحث معاد در این سلسله جلسات پیش نیامد.

[16] . به پلی کپی انتهای جلسه مراجعه بفرمایید.

[17] . سوره مبارکه نحل / آیه 106.

[18] . بتنی که با گذاشتن میل گرد تقویت شده است.

[19] . نوعی توپ قدیمی است که داخل گلوله اصلی آن گلوله­های متعدد منفجره قرار می­دهند. گلوله اصلی پس از شلیک، در مسیر خود و نزدیک به هدف منفجر می­شود و گلوله­های داخل خود را آزاد می­کند که در منطقه بزرگی فرو می­ریزند و باعث تلفات فراوان می­شوند.

[20] . سوره مبارکه آل عمران / آیه 190 تا 193.

[21] . سیاست.

[22] . مجموعه اعتقادات، جهان بینی.

[23] . (ص ل و) بانگ زدن و فراخواندن.

[24] . سوره مباره مائده / آیه 104.

[25] . این نصیحت قبول کن از ما         تا درآیی به جنّتُ المأوی

     ره چنان رو که رهروان رفتند    راه رفتند و راه را رفتند (شاه ­نعمت الله ولی)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها