ایمان از روی آگاهی | جلسه سوم طرح کلی اندیشه اسلامی
شنبه 4 رمضان المبارک 1353 شمسی
بسم الله الرحمن الرحیم
«إِنَّ في خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ وَ اخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ لآيَاتٍ لِّأُوْلِی الألْبَابِ * الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيَامًا وَ قُعُودًا وَ عَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»
سوره مبارکه آل عمران
تنها پیامبران الهی به راه خود ایمان دارند
با توجه به چند آیهای که امروز ما تلاوت میکنیم و در آن ورقه نوشته شده است، دو، سه حقیقت دیگر در زمینه ایمان به دست میآید. اولا ایمان یک خصلت برجستة پیامبران خدا و مؤمنان و دنبالهروان آنهاست؛ ایمان داشتن، باور داشتنِ به رسالت خود. فرق میان رهبران الهی و رهبران سیاستمدار جهانی در همینجاست. رهبر الهی مانند راهروِ این راه، به آنچه میگوید، به گامی که برمیدارد، به راهی که میپیماید، با همه وجودش صمیمانه مؤمن است. در حالی که سیاستمداران عالم، احیاناً سخنان زیبایی و بیانات دلکش و شیوایی ممکن است داشته باشند، اما به آنچه میگویند، ایمان، یا ایمانِ به قدرِ لازم ندارند.
نقل کردهاند از رهبران یکی از بزرگترین کشورهای بلوغ شرق[1] با داعیههای الحادیشان و با فرهنگ و مکتبی که هر فکر غیر مادی را به شدت محکوم میکند، از اینها نقل کردهاند که پس از استقلال هندوستان، برای اینکه دل میلیونها تودة هندیِ تازه به استقلال رسیده را به دست بیاورند، در سفری که به سرزمین هندوستان انجام دادند، هندوها و هندیها عموماً با کمال تعجب نگاه کردند، دیدند بر روی پیشانی رهبران این کشورِ کمونیستی نقش تیلاک هست. تیلاک یا تیلَک یکی از رهبران آزادیخواه هندوستان بود که روحانی بود.یکی از روحانیون بزرگ هندو بود که پیشوا و پیشروِ انقلاب هندوستان در یک قطعهای از زمان به شمار میآمد. بد نیست این را به شما عرض کنم در حاشیه این حرفها ـ که البته ارتباطی به مطلب مورد بحث من ندارد، اما دانستنش بد نیست ـ نهضت هندوستان که از روز شکوفاییاش تا روز نتیجه گیریاش نود سال تمام طول کشیده؛ از اول تا آخر، رهبران اساسیاش روحانیون بودند. یا روحانیون مسلمان مثل مولانا شاه محمود دهلوی، مولانا محمود الحسن[2]، مولانا ابوالکلام آزاد[3]، مولانا محمدعلی، مولانا شوکت علی[4]، که مولانا یعنی آیت الله، مولانا در تعبیر مسلمانان هند، یک چیزی معادل حضرت آیت اللهی است که ما داریم، آیت الله محمدعلی، آیت الله شوکت علی، آیت الله ابوالکلام، آیت الله محمود الحسن، این آیت اللهها رهبران بزرگ نهضت هندوستانند از طرف مسلمانها؛ از طرف هندوها ماهاتما گاندی یک روحانی هندو، یک روحانی جِینی و وابسته به مکتب جِینیزم[5] بود.
عرض کنم که تیلاک یک راهب هندو ـ حالا تعبیر راهب شاید تعبیر درستی نبود ـ به هر حال یک روحانی هندو، با عظمتی بسیار شگفت آور بود. خیلی مرد عجیبی بوده این تیلاک، که البته در اثنای نهضت و قبل از استنتاج نهضت، او مُرد، از دنیا رفت و ندید آزادی هندوستان را. اما سی سال، چهل سال بعد از مرگ او، آن کسانی که او پروریده بود، شربت شیرین و گوارای آزادی را چشیدند و نقشی به نام تیلاک، به یادبود آن مرد آزادیخواهِ بزرگ، که روحانی بود، به جای ماند. این نقش، نقش روحانی است، یک جنبه روحانیت و معنویت در آن هست، جنبة ماوراء الطبیهای در این هست؛ چون خود تیلاک یک نفری بوده که دارای مقامات روحانی بوده از نظر هندوها، یک روحانی بوده به هر صورت. دیدند که رهبران مادی شوروی که حالا آمدند به هندوستان، برای جلب توجه عامة مردم، نقش تیلاک روی پیشانیشان رسم کردند؛ یعنی ما هم بله، یعنی ما هم با شما در این زمینه همفکریم، در حالی که ادعاهایشان این سخن را تخطئه میکرد و مکتبشان تخطئه میکند.
شأن یک عده رهبر سیاستمدارِ دور از مسئولیتهای معنوی و ایمانی و الهی همین است. اما پیغمبران خدا نه، به آنچه گفتهاند، با تمام وجودشان مؤمن بودهاند؛ به آنچه مردم را به آن دعوت کردهاند، خود پیش از همه، شتابان رسیدهاند. معنی ندارد که من پای قُلة کوه بِلَمَم و بخوابم، عطش تمام وجود مرا بپژمرد و بیَفسُرد، بعد به شما بگویم آقایان، آن بالای کوه یک آب خوشگواری هست، بدوید، بروید، زود باشید، شتابان باشید، سارِعوا، سابِقوا؛ خود من از اینجا جُنب نخورم. حق دارند همه بگویند اگر راست میگفتی، اگر از وجود چشمه گوارایی خبر میداشتی، خودت هم که از تشنگی داری میسوزی، بیچاره! خودت حرکت میکردی، پس دروغ میگویی، پس معتقد نیستی به آنچه میگویی.
حرکت رهبران الهی از همه جلوتر
رهبران الهی پیش از همه، همچون پیشآهنگان یک راه، پرچم به دست، گام در راه، استوار، مشغول حرکت بودند و میرفتند، از همه جلوتر خودشان بودند. ابراهیم خلیل الرحمان میگوید اول کسی که اسلام آورد و در مقابل تو، پروردگارا، رام شود، خودِ من بودم بعد از من دیگرِ مردم، دنبال من سایر خلق الله بودند. این خاصیت رهبران الهی است. رهبر الهی اینجور باید باشد و اینجور است. پیغمبر اکرم در مهمترین و خطرناکترین حادثههای صدر اسلام خودش بود. درست است که عبدالله مسعود[6] کتک میخورد، درست است که خَبّاب[7] شکنجه میشد، درست است کهعمار یاسر[8] زیر شکنجه میاتاد، اما شکنجة خود پیامبر از اینها کم نبود و بیشتر بود. وضع پیغمبر را اگر مقایسه کنید با وضع این مسلمانان پاکبازِ پیرامونش، میبینید که شدت عمل نسبت به خود رسول الله از آنها بیشتر و طاقتفرستر بوده؛ پیش قدم، پیش گام.
ایمان از جمله خصوصیاتی است که در پیامبران خدا هست و اینجا ایمان یعنی باور، قبول و پذیرش با تمام وجود، باور به آنچه میگوید. نشانه باورداشتن هم این است که خود، پیشاپیش دیگران در آن راه گام برمیدارد و حرکت میکند؛ لذا آیه قرآن به ما اینجور میاموزد، میفرماید: «آمن الرّسول بما انزل الیه من ربه»[9] ایمان آورده است پیامبر به آنچه نازل شده است به سوی او از پروردگارش، «و المؤمنون» مؤمنان و گرویدگان به او، آن افراد برجستهای که پیرامون او را گرفتند و بلندگوهای دعوت او شدند نیز چنینند، «کلّ آمن بالله» همگی یا هر یک، ایمان آوردند به خدا، خدا را قبول کردند، باورشان آمد، «و ملائکته» و فرشتگان خدا «و کتبه» و کتابهای آسمانی از آغاز تا انجام یکسره «و رسله» و همه پیامبران او را. ایمان پیغمبر و یارانش به همگان است، چون راه یک راه است،
در این ره انبیاء چون ساربانند دلیل و راهنمای کاروانند[10]
همه ساربان یک قافله، قافله سالار یک راه، راهبران به سوی یک هدف، با مردم همه جا، همه همراه بودهاند و به سوی یک مقصد پیش میتازیدهاند. «لا تفرّق بین احد من رسله» ـ این از زبان مؤمنین است ـ ما تفاوت نمیگذاریم میان هیچ یک از پیغمبرانش. برای ما عیسی محترم است، همچنان که موسی، همچنان که ابراهیم، همچنان که ادریس[11]، همچنان که یعقوب، همچنان که جرجیس[12]، همچنان که نوح، همچنان که تمام پیامبران از آغاز تا انجام؛ همه مأموران خدا بودند، مأموران یک هد، مبشّران یک سعادت و یک بهشت، همه بر روی یک خط. «لا نفرّق بین احد من رسله» تفاوت نمیگذاریم میان هیچ یک از پیامبرانش. (در بحثی که در زمینه اعتقاد به نبوت در همین سلسله انشاءالله در روزهای دیگر خواهم کرد، در وقت و نبوت خود، ممکن است به این مسئله هم اشارهای بکنم.)
ایمان مومنان کورکورانه نیست
«و قالوا» دقت کنید به این دو، سه جمله که برای مطلبی که بعداً میگویم، محل شاهدی است. پس ایمان را پیغمبران دارند، پیغمبر ما هم دارد، مؤمنان و گرویدگان و پیوستگان به او هم، همه ایمان دارند. «و قالوا» و گویند، «سمعنا و اطعنا» شنیدیم، فهمیدیم، نیوشیدیم[13]، «سمعنا»، نه اینکه به گوشمان خورد. سمع، سمع یعنی شنوایی؛ حالت شنوایی، غیر از گوش است، گوش به معنای این عضو جارحة[14] خاص، با لفظ اُذن در عربی تعبیر میشود. سمع یعنی شنوایی. شما در فارسی هم میبینید، فلان کس را میگویند حرفگوشکن است، فلان کس حرف را میشوند، شنیدی چه گفتم یا نه؟ به مخاطبتان میگویید، شنیدی چه گفتم؟ خب معلوم است بین شما نیم متر بیشتر فاصله نبود، صدایت تا ده متری هم میآید، معلوم است که شنیده. میخواهی بگویی: فهمیدی چه گفتم؟ به مغزت فرو رفت؟ به خورد ذهنت رفت یا نرفت؟ اینها میگویند «سمعنا» ما با تمام وجود فهمیدیم آنچه را که خدا برای ما معین کرده و فرستاده بود. «و اطعنا» و اطاعت کردیم. یعنی چه؟ یعنی اطاعت ما کورکورانه نبود، اطاعت ما از روی روشنی و آگاهی و سمع بود. «غفرانک ربّنا» آمرزشت، مغفرتت پروردگارِ ما. پاداشی که از تو میخواهیم خدایا، مغفرت توست و نه چیز دیگر، «و الیک المصیر» بازگشت ما به سوی توست. (که باز در زمینه مسئله بازگشت به سوی خدا بودن، حرفهای خیلی جالبی هست که در همین سلسله، در فصل معاد از قرآن، انشاء الله توضیح خواهم داد، اگر زنده بودیم و عمر و فرصتی بود)[15].
تا اینجا چه فهمیدیم از این آیات؟ این نکته را که ایمان و باور، خاصیت وابستگان به دعوت اسلام است. آدمهایی که ایمانی ندارند، باوری ندارند، فقط چون دیگران رفتند، اینها هم احتیاطاً دارند میروند، اینها در حوزه قلمروی فکر اسلامی داخل نیستند، رودربایستی هم ندارد، ایمان لازم است. ایمان یعنی باور، به وضوح مطلب را پذیرفتن و قبول کردن، یعنی دنبال یک جاذبه حرکت کردن. اگر این جاذبه در مکتب دین و قرآن نباشد و دل تو را تسخیر نکرده باشد؛ یعنی اگر ایمان در این دل نباشد، این دل مرده است، زنده به نور اسلام نیست، نمیشود به آن گفت مُسلِم. پس ایمان لازم است. این مطلبِ اول.
انواع ایمان:
۱. ایمان مقلدانه و متعصبانه
مطلب دوم (که با 2 ـ مشخص کردیم در این ورقهها)[16] این است که ایمان دوجور است. یک جور ایمان مقلّدانه، متعصبانه؛ چون پدران و بزرگتران باور کرده بودند، ما هم باور کردیم؛ چون در کتاب ما، در حوزه دین ما، اینجور میگویند، ماهم اینجور میگوییم، ولو تو دلیل بیاوری، بیخود آوردی، حرف تو را قبول نمیکنیم. این هم یک نوع ایمان است، اما ایمانیست یا از روی تقلید یا از روی تعصب، دوجور است.
یا از روی تقلید است، مثل عامة مردم؛ از نوع مردم اگر بپرسی آقا، از کجا گفتی که پیغمبر اسلام حق است؟ هیچ نمیدانند، هیچ نمیدانند! چون پدرها گفتند، چون معلم توی مدرسه گفته، چون مردم کوچه بازار معمولا میگویند پیغمبر حق است، این هم میگوید پیغمبر حق است. ایمان هم دارد ها؛ یعنی واقعا باورش آمده که پیغمبر حق است اما این باور از زبان این و آن و از روی تقلید و چشم بسته به دست آمده است.
مثل همین ایمان مقلدانه است ایمان متعصبانه؛ که بعضیها حاضرند العیاذ بالله به پیغمبرهای دیگر بیاحترامی کنند، برای خاطر دلخوشی پیغمبر ما! خیال میکنند در ملکوت اعلی هم میان پیغمبران تناقض هست: موسی! موسی کی بوده بابا، پیغمبر ما! و متأسفانه این مخصوص طبقه ناآگاه نیست. گاهی در میان طبقاتی که انسان انتظارات بیشتری از آنها دارد که بیشتر فهمیده باشند، بیشتر درک کرده باشند، از اینگونه اشتباهات به چشم میخورد که نمونههایش را گاهی گوشه کنار دیدهایم و لزومی ندارد که بازگو کنیم. این را میگویند متعصبانه. چون دین اسلام چنین میگوید، این درست است و چون ادیان دیگر میگویند، غلط است. چون فلان عمل را ما مسلمانها انجام میدهیم، این درست است؛ چون دیگران فلان عمل دیگر را انجام میدهند، این غلط است. یک ایمانی دارد، اما این ایمان متکی به دلیل نیست، فقط از روی تعصب است. و تعصب میدانید یعنی جانبداری بدون دلیل، جانبداری از روی احساس، نه از روی منطق، این را میگویند تعصب. این ایمان مقلّدانه و متعصبانه است.
بیارزشی ایمان مقلدانه/ متعصبانه در اسلام
باید برای توجه شما دوستان عرض کنم، آن ایمانی که در اسلام ارزش دارد، ایمان مقلّدانه و متعصبانه نیست؛ یعنی ایمان مقلّدانه و متعصبانه قیمتی ندارد. دلیل میخواهید؟ از دهها دلیل یکی را بگویم و آن یک دلیل این است که ایمان وقتی از روی تقلید و تعصب بود، زائل شدنش هم به آسانی کسبِ خودِ ایمانِ تقلیدی، آسان است. همانطور که بچه، بدون هیچ زحمتش و شاگرد بدون هیچ گونه تلاشی، از پدر و مادر یا اولیای مدرسهاش یک ایمانی را مفت گرفت. به همین صورت هم دزدان ایمان، این ایمان را از او مفت میگیرند. و ناگهان وقتی نگاه میکنی یک نسل بیایمان، ایمانها همه غارت زده، از بین رفته، ایمانها همه پوچ شده، در مقابل شعله مادیت، ایمانها مثل برقی در چلّة تابستان آب شده و به زمین فرو رفته. چه کسی را دارم میگویم؟ خیلی عادی و معمولی است که بگویم نسل جوان، لکن باید عرض کنم که من نمیگویم آن نسل بیایمان، نسل جوان است؛ برای خاطر اینکه باز اگر شکوفههای ایمان را ما داریم از گوشه و کنار به صورت جلوهای مشاهده میکنیم، در نسل جوان داریم مشاهده میکنیم باز مرحبا به نسل جوان که دنبال ایمان غیر تقلیدی و غیر متعصبانه و از روی آگاهی هستند. نه خیر، بنده نسل قبل از جوان را میخواهم بگویم این نسل قبل از جوانِ اجتماع ما، اینهایی که به یک چیزهایی، به صورت یک ایمانهای کوری عقیده دارند؛ البته که به مجلس روضه خوانی میرود، البته که به نماز جماعت، اگر پا بدهد میرود، اما چون از روی منطق نیست، چون از روی آگاهی و شعور و درک نیست، خیلی آسان حاضر است مسجد را هم به آتش بکشد، امام حسین را هم پامال کند و برای آن چیزی که برایش ارزش واقعی دارد، همه اینها را فدا کند، کما اینکه میکنند، کما اینکه میبینیم میکنند و ما امروز یکی از بدبختیهایمان مواجهة با نسل قبل از جوان است. آنهایی که از آگاهیها و روشنبینیهای خاصّ نسل جوان امروزِ مسلمان محروم ماندند، از آن ایمان عمیق راسخِ مصون مانده از آسیبِ زمانِ دو نسل قبل هم، متأسفانه محروم ماندند. نه آن درک و شعور و آگاهی هست که بتواند در سایة آن درک، یک ایمان مستقری در خود به وجود بیاورد و قید پول و مقام و شهرت و محبوبیت و رفاه و آسودگی را بزند و نه یک صندوقچه محکم و حصار قویِ مستحکمی، مثل دو قرن پیش و یک قرن پیش در اطرافش هست که ایمانش را در صندوق خانه اقلاً حفظ کند، ولو همان ایمان مقلّدانه را.
آخر در صد سال قبل، این همه راهزنِ فکر و ایمان و عقیده وجود نداشت. آنروز هنوز دستهای دشمن، آن انگشتهای خائن، در داخل پیکر جامعه ما آنچنان راه نیافته بودند. هنوز نقشهها به این نتیجه نرسیده بود که باید ایمان مذهبی اصیل مردم را از آنها گرفت تا بتوان هر بلایی سرشان آورد، اینها بَعد شد. این نسل ماقبلِ جوان، این نسلی که امروز جوان نیست و جوانِ دیروز است امروز در معرض یک سیل بنیان کن ایمان و عقیده قرار دارد و در مقابل این سیل، یک ایمان مستحکمی هم اقلاً ندارد. خوشا به حال آن کسانی که ایمان خود را از روی آگاهی، از روی درک، از روی شعور، از روی فهم انتخاب میکنند. سیل میآید درختهای تناور را میبرد، اما آن گیاهی که اگرچه باریک و نازک و لطیف است، اما دو برابر خود، ریشهاش زیرِ زمین است، او همچنان سالم میماند، او میماند. آنچه که از بنیان است، زایل شدنی نیست با این حرفها.
۲. ایمان آگاهانه
به هر صورت این یک حقیقت و یک نکته مسلّم است در اسلام؛ برادران!
ایمانِ ارزشمند، ایمان آگاهانه است، ایمانِ توأم با درک و شعور است، ایمانیست که از روی بصیرت، با چشم باز، بدون ترسِ از اشکال، به وجود آمده باشد.
آن ایمانی که فلان مرد مسلمان دارد، برای نگهداشتنش باید بگوییم روزنامه نخواند، فلان کتاب را نخواند، در کوچه بازار راه نرود، با فلان کس حرف نزند، سرما و گرما نخورد، آفتاب و مهتاب نبیند، تا بماند؛ این ایمان متأسفانه نخواهد ماند. ایمانی لازم است که آنچنان آگاهانه انتخاب شده باشد که در سختترین شرایط هم آن ایمان از او گرفته نشود. «الّا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان»[17] درباره عمار یاسر، آیه قرآن میگوید: اگر در زیر شکنجه، برای خاطر آنکه دشمن را از خود لحظهای منصرف کنی، یک جمله گفتی، بگو، ایمانِ تو ایمانی نیست که با شکنجه از قلبت زائل بشود. آن ایمانی که خبّاب بن ارت دارد، آهن را داغ میکنند به گردنش میچسبانند، شوخی نیست، آهن گداخته را به بدنش نزدیک میکردند و به پوست بدنش میچسانیدند، این به خاطر آن ایمان آگاهانة عمیقش، دست بر نمیداشت، ایمان این است.
ایمان از روی روشنی از روی درک، از روی فکر، با محاسبههای صحیح وقتی که انجام گرفت، ان وقت لازم نیست ما این ایمان را در پارچه و در کهنه و در صندوقچه و در صندوقخانه بگذاریم که مبادا گرما و سرما و گردوخاک و غبار به آن آسیب برساند؛ آسیبی به آن نمیرسد. این ایمانهای ناشعورانه است که آدم مدام دل دل دارد، دغدغه دارد؛، مبادا، مبادا، مبادا. اگر بخواهیم ایمانها استوار باشد، اگر بخواهیم ایمانها زائل نشود، اگر بخواهیم ایمان، ایمان آگاهانه باشد، باید دائماً آگاهی بدهیم به آن کسانی که میخواهیم مؤمن باشند. از آگاه شدنِ اینها واهمه نکنیم، از چشم و گوش بستهماندن اینها لذت نبریم. راهش این است تا خوب مایه آگاهی در مغزها و دلها و فکرها بوجود بیاید و با آن آگاهی، یک ایمان صحیح، مستحکم، یک بتن آرمه[18] در دل او بنا بشود، آن وقت با توپ شرپنل[19] هم به قول جوانهای قدیمی، زائل شدنی نیست. اسلام میگوید ایمان، آگاهانه باید باشد. این آیاتی که در آخر سوره آل عمران است ایمان آگاهانه را به ما معرفی میکند.
خرمند؛ کسی که همواره به یاد خداست و نیروی اندیشه را به کار میگیرد
«ان فی خلق السماوات و الارض»[20] اینها مقدمه است، «انّ فی خلق السّماوات و الارض» همانا در آفرینش آسمانها و زمین «و اختلاف اللیل و النهار» آمد و رفت شب و روز، «لآیات» همانا نشانههایی است برای گیجها؟ برای بیهوشها؟ برای آنان که نمیاندیشند؟ ابدا!
«لاولی الالباب» برای خدمندان. خردمند، آن که دارای خرد و نیروی فهمیدن است و او همه مردمند، در صورتی که فکر و هوششان را به کار بیندازند. والا خردمندها از اول ولادت با یک آرم مخصوصی جدا نشدند که بگوییم ما جزو آنها نبودیم و خردمند نمیتوانیم بشویم و خردمندان چنین و چنانند، نه؛ خردمند یعنی همه ما مردم، با سه میلیارد انسانِ دیگر که در دنیا هستند، همه خردمندند، به شرط آنکه این نیروی خرد را که در آنها هست، یک خرده به کار بیندازند. این ماشین را گر پول دادید خریدید، در خانه گذاشتید، بازش نکردید، از آن کار نکشیدید، بعد از مدتی بگذرد، سراغش بروید، میبینید کارآمدی ندارد، کارآیی ندارد، زنگ زده است، اگر زنگ زده هم نباشد، رُو و روان نیست تقصیر ماشین نبود، تقصیر تو بود که به کارش نزدی.
اولی الالباب یعنی آنها که نیروی فکر و اندیشه و خرد را به کار میزنند تا خردمند میشوند.
چه کسانیاند اولی الالباب؟ ببینید، اینجا یکی از نکات لطیف قرآن است. وقتی که اولی الالباب را میخواهد بگوید، خردمندان را میخواهد بگوید و میخواهد معرفی بکند، اگر مردم معمولی بخواهند معرفی کنند، میگویند خردمند آن کسی است که در همه امور زندگیاش پیشرو است، در هیچ کار سرش کلاه نمیرود، در کاسبیها، در پلتیکها[21]، در سیاستبازیها، در معارضهها و مقابلههای با حریفها، همه جا دستِ او روی دست حریفهاست. قرآن چون هیچ یک از این بازیگریها را قبول ندارد، چون ارزش واقعی را برای انسان، اتصال و ارتباط با خدا میداند، خردمند را به این صورت معرفی میکند؛
شرط خردمند از نظر قران
در همه حال یا خدا بودن
خردمند از نظر قرآن آن کسی است که این عالیترین ارزشها را بیش از همه چیز و همه کس مورد نظر داشته باشد. «الذین یذکرون الله» آن کسانیاند خردمندان که یاد میکنند خدا را «قیاماً» در حال ایستاده، «و قعوداً» در حال نشسته، «و علی جنوبهم» در حال به یک پهلو افتاده. یعنی در همه حال، در همه حال به یاد خدایند.
اما این به یاد خدا بودن به معنای یک حالتِ عرفانی خلصه آمیز درویشمآبانه نیست که بعضی دلشان خوش باشد که خیلی خوب، ما هم همیشه به یاد خداییم، همیشه هو میزنیم، نه؛ به یاد خدا بودنِ فعال، به یاد خدا بودنی که عملی محسوب میشود. چطور مگر؟
در حال تفکر در آفرینش آسمان و زمین
«و یتفکّرون فی خلق السّماوات و الارض» و میاندیشند در آفرینش آسمانها و زمین، در حال تفکرند. ببینید اولی الالباب، خردمندان آن کسانیاند که در حال تفکر باشند، «و یتفکّرون فی خلق السّماوات و الارض». بعد که این تفکر و اندیشمندی را انجام میدهند، به زبانِ دل و زبان ظاهر چنین مییند: «ربنا» پروردگار ما! «ما خلقت هذا باطلا سبحانک» این را به بیهوده نیافریدهای، منزهی تو از این کار که به بیهوده بیافرینی؛ یعنی مهمترین و اساسیترین نقطه یک ایدئولوژی[22].
نتیجهی تفکر خردمندان: کشف هدف خلقت و رسیدن به ایمان آگاهانه
هر ایدئولوژیِ زندگیساز، نقطه اساسیاش این است که من اینجا برای کاری هستم. اگر معتقد به خداست، میگویند مرا برای کاری آوردند؛ اگر معتقد به خدا نیست، میگوید من به هر حال کاری دارم اینجا. ببینید اساسیترین نقاط یک فلسفه فکری که الهام بخش یک زندگی فردی و اجتماعی بشود، همین است: «ربّنا ما خلقت هذا باطلاً» الهی است، معتقد به خداست؛ لذا میگوید پرورگار ما، تو این آسمان و زمین را این همه غوغا را به بیهوده و پوچی نیاریدهای، سبحانک تو از این منزه و پیراستهای که کار بیهوده بکنی؛ پس من مسئولیتی دارم، پس من باید راهی را بپیمایم، پس من در مقابل این نظم عجیب و شگفتآور، یک نقطهای هستم و برای کاری. در این نظم عجیب، یک جایی هم من دارم که اگر آنجا را به صورت درست و صحیح آن عمل را به صورت آنچنانی که تو خواستهای انجام ندهم این نظم را خراب کردهام. «سبحانک فقنا عذاب النّار» پس ما را شکنجه آتش محفوظ و مصون بذار؛ آتش قیامت، که با وجود اینکه واقعیتی است، سمبل آتش قهر و خشم و انتقام خدا و تکوین عالم نیز هست.
باید دقت کنید، اینها همه مقدمه است برای اینکه ایمان آگاهانه را از توی این آیات، درست لمس کنیم، باید تا حالا خود دوستان توجه پیدا کرده باشید که چگونه آگاهی از این آیات متصاعد میشود، برمیخیزد؛ اما حالا دقت کنید. «ربّنا انّک من تدخل النّار فقد اخزیته» پروردگار ما، آن کسی را که تو به آتش وارد کنی، رسوا و خار و زبون کردی، «و ما للظّالمین من انصار» و ستمگران را که تو داخل آتش کردی، هیچ یاور و پشتیبانی نیست، نه از تکوین و نفاق، در راه باطل حرکت میکنند، محکوم به زوال و نیستیاند، هیچ چیزی در این عالم آنها را حمایت نمیکند.
خب، «ربّنا». این خردمندانِ باهوش، این اولی الالبا، این متفکران در آسمان و زمین، این کسانی که فهمیدهاند که در این جهان به بیهوده نیامدهاند و این جهان به بیهوده آفریده نشده است، ادامه سخن میدهند ـ میرسیم اینجا به ایمان ـ میگویند «ربّنا»ای ای پروردگار ما «انّنا سمعنا» ما شنیدیم و فهمیدیم، با گوش تن و با گوش دل، «منادیا» منادی و غریودهی را که «ینادی للایمان» برای ایمان ندا میکرد، صلای[23] ایمان میداد، «ان آمنوا بربّکم» میگفت پروردگارتان ایمان بیاورید «فآمنّا» آن وقت ما ایمان آوردیم. چه جور ایمانی آوردند اینها؟ یک نفر گفته ایمان بیاورید، ایمان آوردند؟ نه؛ اینها همان اولی الالبابند، همان متفکرانند. این منادی ممکن است به ظاهر پیغمبری باشد، اما در باطن، پیامبر عقل و تفکرو بینش آنهاست که آنها را به سوی ایمان خدا فرامیخواند و دعوت میکند. پس منادی به آنها گفته ایمان بیاورید، آنها از روی بینش، از روی درک، از روی شعور و آگاهیِ کامل ایمان آوردند. این جور ایمانی در اسلام مطلوب است: ایمان آگاهانه. خب، این هم مطلب دوم.
نفی و توبیخ ایمان مقلدانه و متعصبانه در قرآن کریم
یک مطلب سومی هم هست که آن را خیلی عرض میکنم؛ (چون یک مقداری از وقت اول جلسهمان گرفته شد متأسفانه) مطلب سوم این است که چون ایمان آگاهانه از نظر اسلام مطلوب است، چون که خدای متعال ایمان ناآگاهانه را قبول ندارد و ارج و ارزشی برایش قائل نیست؛، لذا چندین جای قرآن ایمانهای کور کورانه مقلدانه متعصبانه، که غالبا هم این جور ایمانها آدم را با مغز به زمین میکوبند، این چنین ایمانهایی را با شدت توبیخ میکند. یک آیهاش را اینجا نوشتیم که اگر بخواهیم پیدا کنم در قرآن یک قدری مشکل میشود.
«و اذا قیل لهم تعالوا الی ما انزل الله و الی الرسول»[24] ـ صحبت از کافران و مرتجعان است ـ و چون به آنان گفته شود که بیایید به سوی آنچه خدا فرستاده است و بیایید به سوی پیامبر. (آنجوری که من ترجمه کردم اینجا: و چون به آنان گفته شود که بیایید و آنچه را خدا فرستاده و پیامبر میآموزد، بیازمایید و بفهمید). خب بیایید نزدیک بفهمید دیگر، بیایید گوش کنید، ببینید چه میگوید پیغمبر، حرفی دارد پیغمبر؟ جوابشان چیست؟ به جای اینکه بیایند، به جای اینکه فکر کنند، به جای اینکه سعی کنند تا بفهمند و راهشان را انتخاب کنند، «قالوا» گویند: «حسبنا ما وجدنا علیه آباءنا» راه و رسمی که پدران خود را بر آن یافتیم، ما را بس. ما دنبال این حرفهای تازه نمیرویم. کافر، به گفته یکی از محققین، کفار در قرآن، همه جا یک اسم و تعبیر دیگری هستند از مرتجعان قرنها و عصرها. همه جا پیغمبر، روشنفکر زمان است، حرف نو دارد، راه نو دارد، به سوی نو دعوت میکند، اما کافران و مخالفان، متعصبان و مقلّدان و متحجّران و مرتجعانی هستند که راه نوی او را نمیپسندند و نمیپذیرند. حرفشان هم این است که: ره چنان رو که رهروان رفتند[25]. ما، پدر، مادرهایمان را اینجور ندیدیم، ما پدرهایمان را جور دیگری دیدیم، میخواهیم همانجور بفهمیمی، همانجور عمل کنیم. آن وقت قرآن در جواب چه میگوید؟ «ا و لو کان آباؤهم لا یعلمون شیئاً و لا یهتدون»، اینها کارِ این تقلید از پدران را به آنجا رساندند که: هرچند پدرانشان چیزی نمیدانستند و راه نمییافتند نیز، (متأسفانه ترجمه این فراز اخیر، این جمله اخیر از آیه، اینجا نوشته نشده، لکن من در آن کاغذ نوشته بودم و فراموش شده ظاهراً که نوشته بشود). به هر صورت، قرآن به اینها میگوید: ولو پدرهایتان هیچ چیز نمیفهمیدند، هیچ راهی نمییافتند، نمیتوانستند درست خیر و شرّ خودشان را بفهمند، بازهم شما از آنها تقلید میکنید؟ ببینید تقلید را چطور ملامت و شماتت میکند.
(خب، حالا این آیات آخر سورة آل عمران را، تلاوتگر عزیز ما جناب آقای فاطمی امروز تلاوت میکنند. بعد از آنی که تمام شد، من دو مطلب دارم که میخواهم عرض بکنم و خواهش میکنم که آقایان کاملاً دقت کنید، بعد از تلاوت ایشان بلند نشوید، تا من بلند شوم دو مطلب میخواهم عرض کنم، جناب آقای فاطمی بفرمایید.)
[1] . اصطلاحی که به کشور کمونیستی شوروی و کشورهای متحد آن داده شده بود.
[2] . مولانا محمود الحسن (1925 ـ 1851 م) معروف به پدر هند (شیخ الهند)، اولین دانشجوی مدرسه علمیه معروف دیوبندی هند و شاگرد مولانا احمد رشید گنگویی بود که بعهدها عهدهدار مدیریت مدرسه شد. ایشان از رهبران مسلمانان هند در مبارزه علیه استعمار انگلستان میباشد که بارها به زندان و تبعید محکوم شده بود. او مبدع نظریه نهضت عدم همکاری با انگلیس بود.
[3] . ابوکلام محیی الدین احمد (1959 ـ 1888 م) متخلص به آزاد، از علما و رهبران مبارز مسلمانان هند است. او فعالیت مبارزاتی خود را با انتشارهفتهنامه الهلال آغاز کرد. در ادامه مدرسه دارالارشاد را تأسیس کرد. مدتی بعد حکومت، مدرسه را تعطیل و خود را به منطقهای کوهستانی تعبید کرد. بعد از تبعید، در کنار گاندی در صف مبارزه با استعمار ایستاد. بعد از استقلال هند، مسئولیت وزارت آموزش و تحقیقات علمی هند را عهدهدار شد.
[4] . مولانات شوکت علی (1938 ـ 1873 م) و مولانا محمد علی (1931 ـ 1878) دو برادر از علمای شیعه هند بودند که در جریانات جنگ جهانی او در حمایت از پادشاه امپراتوری عثمانی، جریانی به نام نهضت خلافت به راه انداختند. آنها در ادامه مبارزات خود، همراه با گاندی بر علیه استعمار انگلستان به پا خاستند و تلاش فراوانی برای اتحاد مسلمانان و هندوها انجام دادند.
[5] . مکتبی عرفانی و قدیمیتر از بودیسم که پیروان آن متضمن پیمانهایی هستند از جمله: تعهد بر کشتن و آزردن جانوران، خودداری از گفتار و کرداری که منجر به خشم و دروغ شود، عدم دستدرازی به اموال دیگران، حرام کردن لذات جنسی بر خود، ترک هر گونه دلبستگی اندک یا بسیار به اشیاء، اعم از جاندار یا بیجان.
[6] . ایشان از اولین افرادی است که به پیامبر ایمان آورد و بین ایمان آورندگان اولین کسی است که در مکه و برای دعوت قریش به اسلام، ایات قرآن را تلاوت میکرد. پس از تحمل شکنجههای بسیار، به دستور پیامبر به حبشه هجرت کرد. در زمان خلیفه دوم، همراه با عمار یاسر، به عنوان آموزگار قرآن به کوفه فرستاده شد. پس از رحلت ابوذر در ربذه، بر جنازه ابوذر نماز خواند. به دلیل مخالفتهایش با حاکم کوفه در زمان عثمان، به مدینه آورده شد. عبدالله مسعود سرانجام در سال سی و دو هجری بر اثر بیماری عارض از ضرب و شتم عمّال خلیفه از دنیا رفت.
[7] . خبّاب بن ارت، وی اهل نبطیه و از بردگانی بود که به ندای پیامبر لبیک گفت و با وجود شکنجههای بسیار، در کنار ایشان ماند. در جنگهای صفین و نهروان همراه امیرالمؤمنین بود. حضرت پس از وفات او، در کلامی که در نهج البلاغه آمده، فرمودند: خدا خبّاب را رحمت کند دکه با رغبت اسلام آورد، برای اطاعت از فرمان خدا هجرت کرد، به مقدار کفایتش قناعت ورزید، از خداوند خشنود بود و زندگیاش را با جهاد سپری کرد.
[8] . او به همراه پدرش یاسر و مادرش سمیه آیین اسلام را پذیرفتند. عمار در حالی که پدر و مادرش در زیر شکنجه جان باخته بودند، از پیامبر برائت جست تا در امان بماند. آنگاه این آیه نازل شد: «… مگر آن کس که مجبور شده و قلبش مطمئن به ایمان است» عمار پس از رحلت پیامبر در کنار امیرالمؤمنین باقی ماند. وی در زمان خلیفه دوم، مدتی فرماندار کوفه بود که با بدگویی عدهای، خلیفه او را خلع کرد. او نقشی مؤثر در تجهیز سپاه حضرت در جنگ جمل و پاسخ به شبهات سپاهیان آن حضرت در نبرد صفین داشت. عمار در سن نود و یک سالگی، در نبرد صفین به شهادت رسید.
[9] . سوره مبارکه بقره / آیه 285.
[10] . یکی خط است از اول تا به آخر بر او خلق جهان گشته مسافر
در این ره انبیاء چون ساربانند دلیل و رهنمای کاروانند
وز ایشان سید ما گشته سالار هم او اول هم او آخر در این کار (شیخ محمود شبستری)
[11] . حضرت ادریس بعد از حضرت آدم و شیث به مقام پیامبری برانگیخته شد. طبق روایتی از امام صادق(ع) ایشان به سبب تدریس بسیار به ادریس شهرت یافت. خداوند به واسطه این پیامبر، خط و کتابت را به بشر آموخت.
[12] . پیابمری که در قوم بنی اسرائیل و سالیانی بعد از حضرت عیسی به نبوت برانگیخته شد. ایشان در راه دعوت قوم خود و انذار حاکم آن زمان متحمل شکنجههای بسیار شد.
[13] . گوش کردن، درک کردن.
[14] . (ج ر ح) اندام و اعضای بدن.
[15] . متأسفانه فرصت ارائه بحث معاد در این سلسله جلسات پیش نیامد.
[16] . به پلی کپی انتهای جلسه مراجعه بفرمایید.
[17] . سوره مبارکه نحل / آیه 106.
[18] . بتنی که با گذاشتن میل گرد تقویت شده است.
[19] . نوعی توپ قدیمی است که داخل گلوله اصلی آن گلولههای متعدد منفجره قرار میدهند. گلوله اصلی پس از شلیک، در مسیر خود و نزدیک به هدف منفجر میشود و گلولههای داخل خود را آزاد میکند که در منطقه بزرگی فرو میریزند و باعث تلفات فراوان میشوند.
[20] . سوره مبارکه آل عمران / آیه 190 تا 193.
[21] . سیاست.
[22] . مجموعه اعتقادات، جهان بینی.
[23] . (ص ل و) بانگ زدن و فراخواندن.
[24] . سوره مباره مائده / آیه 104.
[25] . این نصیحت قبول کن از ما تا درآیی به جنّتُ المأوی
ره چنان رو که رهروان رفتند راه رفتند و راه را رفتند (شاه نعمت الله ولی)