ایمان زاینده و همراه با تعهدات عملی | جلسه چهارم طرح کلی اندیشه اسلامی
یکشنبه 5 رمضان المبارک 1353 شمسی
بسم الله الرحمن الرحیم
«وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَ مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِن قَبْلُ وَ فِي هَذَا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ فَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَ آتُوا الزَّكَاةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلَاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ»
سوره مبارکه حج آیه 78
ارزشمندی ایمان؛ مشاهدهی اثر ایمان در اعضا و جوارح و زندگی انسان
مسئله این است که ایمان، بر طبق فرهنگ غیر قابل تردید قرآن، صرفاً یک امر قلبی نیست. درست است که ایمان یعنی باور، و باور مربوط است به دل، اما قرآن هر باوری را، هر ایمان و قبول و پذیرشی را به رسمیت نمیشناسد. ایمانِ مجرد، ایمانِ قلبیِ خشک و خالی، ایمانی که در جوارح و اعضای مؤمن شعاعش مشهود نیست؛ این ایمان از نظر اسلام ارزشمند نیست. اول مؤمن به خدا، شیطان است. ابلیس پیش از آنکه بندگان پر مدعای پروردگار و فرزندان پرناز و افاده آدم به این سرزمین خاکی بیایند، سالیانی خدایِ متعال را عبادت میکرد و دلش کانون معرفت خدا بود، اما در آن بزنگاه، در آنجایی که ایمانها همه آنجا به کار میآیند؛ یعنی در هنگام انتخاب، در هنگام تعیین راهِ نهایی، این ایمان به کار ابلیس نیامد، این ایمان در همان دل ماند.
من میگویم ایمانی که فقط در دل بماند، میپوسد و میخشکد؛ تو بگو نه، باقی میماند.
ما هم شُبهه را قوی میگیریم، میگوییم ایمان در اعماق دل میماند. اما ایمانی که در دل میماند و به دست و پا و چشم و گوش و مغز و اعضا و جوارح و زندگی و نیروها و انرژیهای ما نمیرسد، آن ایمان از نظر فرهنگ قرآنی ارزشمند نیست. ما این مطلب را در یک تیتری خلاصه کردیم و آن، همان تیتری است که بالای این ورقهای [1] که در اختیار شماست نوشتیم:
ایمان زاینده
ایمانِ زاینده، ایمانی که مثل سرچشمهای فیّاض عمل میزاید، ایمانی همراه، با تعهد، ایمانی که باری بر دوش مؤمن میگذارد، ایمانی که همراهش عمل است.
بنا کردم «اِن الذّین آمَنوا و عَمِلوا الصّالِحات»ها را در قرآن شمردن. دیدم با همین تعبیر، دهها مورد، ایمان همراه با عمل صالح آمده است. ایمانِ تنها، ایمانِ بیتعهد، ایمانی که همراه آن احساس مسئولیتی نباشد، نه به درد دنیا میخورد، نه به درد عُقبی میخورد، این منطق قرآن است. (تلاوت فردای ما هم تقریباً در همین زمینه است، آیاتی هم فردا تلاوت می کنیم و در آن میاندیشیم ان شاءالله با تدبر، که آن هم همین معنا را به صراحت، با کمال روشنی اعلام میکند، هیچ جای حرفی باقی نیست.) آن کسانی که فرض میکردند ایمان یک چیزی است برای منطقه قلب آدمی، ولو انسان به لوازم و تعهدات ایمان پایبند نباشد، میتواند در حوزه مؤمنین باشد؛ آن کسانی که خیال میکردند با مؤمن بودن فقط، یعنی با باور داشتنِ فقط، بدون عمل، بدون تلاش، بدون مجاهدت، نویدهای خدا در مورد مؤمنین نصیب انسان میگردد؛ آنهایی که گمان میکردند بهشت را به یک امر قلبی میدهند و بدون عمل، حکومت روی زمین را به یک امر قلبی میدهند نه به عمل؛ آن کسانی که تصور میکنند به طور خلاصه که اگر عمل را حذف کنیم، از ایمان چیزی باقی میماند؛ اینها بایستی به این آیات و آیات دیگری که در تلاوت بعدی هست و دهها مورد دیگر در قرآن و سراسر قرآن با دقت بیندیشند تا ببینند، آن ایمانی از نظر اسلام ارزش دارد که با عمل، با مسئولیت، با تکلیف، با تعهد همراه است.
اگر تعهدی احساس نکردی، در مؤمن بودنِ خودت شک کن. جامعهای که به تعهدات ایمانی عمل نمیکند، نام خود را جامعه مؤمن نگذارد. آن کسانی که از قرآن شنیدهاند: «ولا تَهِنوا و لا تحزَنوا و انتُمُ الاَعلَونَ اِن کُنتُم مُؤمنین»[2] سست نشوید، غمگین نشوید، اگر مؤمن باشید از همه برترید؛ آن کسانی که این صلای عجیب را از قرآن شنیدند، بعد به واقعیتها نگاه میکنند، میبینند مؤمنینِ به قرآن از همه برتر نیستند، بلکه گروکِش[3] همه هستند و تعجب میکنند که این وعده قرآن پس کو؟ و اگر زمانی برای انجاز[4] این وعده پیدا نکردند، منتظر ظهور ولی عصر صلوات الله علیه میمانند. به این عده هم باید خاطر نشان ساخت که بله، وعده الهی حق است، هم در زمان ظهور مهدی موعود صلوات الله علیه و هم هر جایی که ایمان صورت ببندد. اما ایمانی که قرآن آن را همراه با عمل میداند، ایمانی که آن را از تعهد جدا نمیداند. ایمان، نه فقط یک امر قلبی.
عدم کفایت تصدیق و ایمان قلبی بدون توجه به عمل
اگر فقط تصدیق و پذیرش در صدق کلمه ایمان کافی بود، من میگویم اول مؤمن به پیغمبر ابولهب[5] بود یا ولیدبن مغیرة مخزومی[6] بود. آن هوشمندان عرب خیلی خوب میفهمیدند که رسول خدا دروغ نمیگوید، خوب میفهمیدند که راست میگوید. دلیل میخواهید؟ دلیلش اینکه مینشستند با هم پیالههایشان تصمیم میگرفتند پیغمبر را رسوا کنند. میگفتند برویم بشنویم، ببینیم چه میگوید، عیبهایش را بگیریم. بعد که میرفتند مینشستند، فردا شب میآمدند، میگفتند نه، این کلام بشر نیست، این سخن خدای بشر است. پس قبول میکردند، تصدیق میکردند که او از سوی خدا سخن میگوید. اما جنابعالی بعد از چهارده قرن از آن تاریخ، او را مؤمن نمیدانی. من میگویم اگر او مؤمن نیست؛ به دلیل اینکه این ایمانش،این قبولش، این تصدیقش با تعهدهای متناسب همراه نبوده، آیا ما مؤمنیم؟ در حالی که تصدیق ما هم با تعهدهای متناسب همراه نیست. چه میفرمایید شما؟
اگر فقط تشخیص و ایمان قلبی و باور کافی بود، عمروعاص[7] باید اول شیعه عالم باشد. عمروعاص که ماجرای غدیر خم را یا به چشم دیده، یا از کسانی که به چشم دیدهاند شنیده، من و شما بعد از سیزده قرن و خردهای این ماجرا را در کتابها فقط میخوانیم. عمرو عاصی که درباره امام علی علیهالسلام شعر میگوید،[8] عمروعاصی که در دم احتضار، در آن حساسترین ساعتها و لحظههایی که برای ذهن یک انسان مطرح است، اظهار ندامت میکند، اظهار پشیمانی میکند، میگوید دینم را به دنیای معاویه فروختم، با علی که میدانستیم حق است، جنگیدم.[9] پس عمروعاص به نظرم عمیقتر و علمیتر از شیعه قرن چهاردهم هجری به ولایت بلافصل امیرالمؤمنین پی برده و تصدیق کرده بود، اما آیا شیعه است؟ شما میگویید نه. چرا شیعه نیست؟ برای خاطر اینکه اعتقاد به امامت امیرالمؤمنین تعهدهایی میآورد. اول تعهدش بیعت نکردن با معاویه بن ابی سفیان است. عمرو عاص که با معاویه همدست میشود و با همین علی میجنگد؛ یعنی به تعهدهای تشیع، به مسئولیتها و تکلیفهایی که این باور به انسان متوجه میکند، پایبند نمیماند، شیعه نیست.
این حرف درست است و چون درست است، من روی سخن را باز به خودمان برمیگردانم، میگویم با همین دلیل، آیا من و شما میتوانیم معتقد باشیم و مطمئن که شیعه هستیم؟ مگر ما به تعهدهای شیعه بودن عاملیم؟ مگر ما پایبندیم؟ و سخن قرآن در این باره روشن و بیتردید و بیابهام است. (هم در تلاوت امروز این معنا هست، هم در تلاوت فردا) صریحاً نفی میکند ایمان را از آن کسانی که به طور مطلق پایبند به تعهدات ایمانی خود نیستند.
نصرت الهی، نتیجهی ایمان زاینده و تعهد آفرین
بنابراین ایمانی که در اسلام معتبر است ـ اینها از اصول اعتقادی اسلام و تشیع است ـ ایمان زاینده و تعهد آفرین است. آن ایمان است که با تعهدهای عملی همراه باشد، اگر همراه نبود، منتظر نتیجههایش هم نباش، منتظر نصرت در دنیا نباش، منتظر امنیت در دنیا مباش. «الذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بِظلم اُولئِکَ لَهُمُ الاَمنُ وَ هُم مُهتَدون».[10] (این آیه و دهها آیه دیگر که شاهد و وافیِ[11] به مقصود است، در این نوشته ما نیامده، چون جایی نیست و مجالی نیست.) «الذین آمنوا» آن کسانی که ایمان آوردند، «وَ لَم یَلبِسوا ایمانَهُم بِظُلمٍ» با ستم، با ستمگری، ایمان خود را نیامیختند، «اُولئِکَ لَهُمُ الامنُ» امنیت برای آنهاست. آن ایمانی که با ستمگری همراه است، امنیت بر نمیدارد. آن ایمانی که تعهد در کنارش نیست، نصرت به مؤمن نمیدهد، پیروزیِ او را تضمین نمیکند، یاری خدا و یاری ذرات طبیعت و تکوین را برای او به ارمغان نمیآورد، خوشبختی و رستگاری دنیا و خلاصه یک کلام، بهشت دنیوی و اخروی را به او نمیدهد.
پندارهای بیهوده ناشی از راحتطلبی، ضد این را به ما تلقین میکند. یک صفتی است در انسان که همیشه دنبال کارهای راحتتر می رود، حالت سهولتطلبی، سهلگرایی در انسان هست. بین دو کار اگر مخیّرش کنید، هر کدام آسانتر است، هر کدام تلاش کمتری، مایه کمتری میبرد، آن را انسان انتخاب میکند، خاصیت آدم این است، معمولاً انسانها این جوریاند، این صفت، این خصلت بشری، این ویژگی به ما میگوید راه آسانتر را بپذیر، راه کم خرجتر را، راه بیتلاشتر را. از طرفی ایمانِ مذهبی میگوید بهشتت از دست رفت. برای اینکه هم سهلگرایی به جای مانده باشد، هم بهشت از دست نرفته باشد، مجبوریم بنشینیم فرمول درست کنیم، فرمولهایی که نتیجه میدهد رفتن آدم بیکار تنبل را به بهشت. پای فرمولها میایستیم، گیر هم میدهیم، تا آخر هم نمیفهمیم؛ فقط وقتی به بهشت نرفتیم، میفهمیم که فرمولها غلط بود. من میگویم حالا یک تجدید نظری بکنیم، ببینیم آیا واقعاً این فرمولها درست است؟
قرآن متن قطعی خلل ناپذیر ماست و صدها روایتِ روایت متقن. امام علیه السلام در روایتی به این مضمون (فکر کردم قبلاً بگردم چند تا از روایتهایش را حاضر کنم، اینجا بیاورم بخوانم، واقعش این است که وقت نکردم، و الا خیلی در این باب روایت هست) شفاعت ما نمیرسد یا نمیرسد به شفاعت ما، مگر به وسیله کوشش و جِدّ و جهد. حالا ما با تنبلی، با زانوی غم به بغل گرفتن و غمِ گذشته و غمِ آینده را با بی غیرتی خوردن ـ غم خواری خوب است، اما غمخواریای که با بی غیرتی همراه نباشد ـ ما با این حالت منفیِ پستِ بی خاصیت، مینشینیم به امید شفاعت، در حالی که خود امام علیه السلام، طبق این روایت میفرماید که شفاعت ما به آن کسانی میرسد که جدّ و جهد و کوشش داشته باشند، درست نقطه مقابل آنچه که در مغزهای ماست. و از این قبیل روایات الی ماشاء اللّه.
بهشت، ثمرهی فرمانبردن از امر الهی
امام سجاد علیه السلام در آن نیمه شب، در مسجد مشغول عبادت کردن است، مشغول زار زدن است. آن مردی که طبق برداشت صحیح از زندگیاش، یک پارچه تلاش در راهِ به حکومت رسانیدن حق و حقیقت است، نیمه شب هم یک پارچه تلاش در راه عبودیت و خضوع در مقابل خداست؛ اشک میریزد، گریه میکند، مناجات میکند؛ مناجات عجیبی که حالا مجال نیست که عرض کنم، با یک وضع عجیبی. بعد آن مرد خوش باورِ ساده دل میگوید: ای پسر پیغمبر! تو چرا؟ تو با آن پدر، با آن مادر، با آن جد، که همه بندگانِ برگزیده خدایند؛ گریه را برای ما بگذار. تو که فرزند پیغمبری، فرزند علی، فرزند حسین، فرزند فاطمه زهرا، تو چرا گریه میکنی؟ آن وقت امام سجاد صلوات الله علیه ضمن آنکه از این تِز دفاع میکند؛ تِز خضوع و خشوع و گریه و عبادت و دعا در مقابل پروردگار، برای جلا دادن روح، برای هر چه بیشتر مصمم شدن، برای هر چه بیشتر به خدا متکی شدن و نه برای تخدیر؛[12] ضمن اینکه این تز را تقویت میکند، این اشتباه را هم از ذهن این شیعه عامی بیرون میآورد، میگوید تو چه میگویی؟ «دَع عَنِی حَدیثَ اَبی و اُمّی وَ جَدّی»[13] بینداز دور صحبت پدر و مادر و جد را که تو فرزند فلانی، «الجنَّةُ لِلمُطیعین»، بهشت از آنِ فرمانبران است. این تِز اسلامی و تِز شیعی است در زمینه ایمان و عمل.
فریب مسلمانان با اقناع آنها به اسلام بدون عمل
چرا تأکید میکنم روی این مسئله؟ برای خاطر اینکه سالیان درازی کار شده و بسی قرنها کار شده روی مغز مسلمانان، تا آنها را قانع کنند به این عمل برای مسلمان بودن لازم نیست، تا به آنها بفهمانند که برای مؤمن بودن، یک دلِ پاک لازم است، نه یک عمل پاک. کمک کرده به این دستهای خائن و مزدور، راحت طلبیهای ما، سهل گراییهای ما، پر مدعاییهای ما، که مایلیم بهشت خدا، به یک کار کوچک به ما داده بشود. و کمک کرده است به این دریافتِ غلط، نادانیهای غیرمغرضان، غرض هم نداشتند جز اینکه نادان بودند.
از بعدِ پیغمبر، بعد از مدت زمان کوتاهی این فکر به وجود آمد و ترویج شد. معاویه بن ابی سفیان خیلی جالب است. از معاویه دیگر بی دینتر کسی را سراغ داری؟ از معاویه بدتر کسی را سراغ داری؟ دیگر بدتر از اینها چه کسی را در آن تاریخ و در صدر تاریخ اسلامی میشود سراغ گرفت؟ یک روز دیدند که معاویه وصیت میکند به نزدیکشان که بله، من که مردم، یکی دوتا بسته کوچک هست، اینها را از آنجا بیاورید، بگذارید توی کفن من. گفتند چیه اینها؟ گفت یک دانهاش قسمتی از لباس پیغمبر است. (الآن من درست دقایقش یادم نیست، آنی که به ذهنم هست میگویم. به نظرم این جور میگوید) یک روز هم پیغمبر خدا اصلاح میکرد سر و صورتش را، یا ناخن میگرفت، چند دانه از آن ذرات مو و ناخنِ دور افتاده پیغمبر را جمع کردم، اینها را بگذارید توی کفن من که خدا مرا ببخشد. آی زِکّی! معاویه هم به امید شفاعت پیغمبر حرکت میکند، کار میکند، اما در راه چه؟ در راه به دست آوردن چند دانه موی سبیل و صورت و سر پیغمبر. خب دست مریزاد! تا آنجایی که آسان است، تا آنجایی که مایهای ندارد، به قرآن هم گوش فرا میدهد، به قرآن هم احترام میگذارد، اما تا آنجایی که برای خودش نافع است. (که حالا در این باره اگر بخواهم وارد بشوم، بحثهاست. احتمال میدهم که فردا مقداری در این زمینه صحبت کنم.)
به هر صورت سالیانی است، و سالیان دراز، روی مغزها کار میکنند تا بگویند اسلامِ منهای عمل، ایمان بدون عمل، در دل محبت و ایمان و باور و نه در عمل و حرکت و تلاش و اثر، سالهاست به ما این را میخواهند بباورانند. و قرآن همچنان ندایش بلند و زنده و شاداب است که «وَ ما اُولئکَ بِالمُؤمِنین»[14] ، آن کسانی که این کارها را ندارند، (که تلاوتش را یا امروز یا فردا خواهیم دید) مؤمن نیستند، ایمان ندارند. آن کسانی مؤمنند، آن کسانی با شمایند، آن کسانی مشمول لطف خدا و برادری و مسلمانی هستند که در راه خدا، طبق ایمان، متعهدانه حرکت کنند، تلاش کنند، این منطق قرآن است.
تلاش و مجاهدت در راه خدا، شرط فلاح و رستگاری
«یا ایها الذین آمنوا» ای کسانی که گرویدهاید، «اِرکَعوا و اسجدوا» رکوع کنید، سجود کنید، در مقابل خدا خضوع کنید، «واعبُدوا رَبَّکُم» عبودیت کنید و عبادت پروردگارتان را، «وَافعلوا الخَیرَ» نیکی به جا آورید، «لَعَلَّکُم تُفلِحونَ»[15] مگر موفق گردید، رستگار شوید. اگر این کارها را بکنید فلاح و رستگاری و موفقیت و نجاح[16] هست. اما اگر «یا ایُّهَا الَّذینَ آمَنوا» بود، «اِرکَعوا وَ اسجُدوا وَ اعبُدوا رَبَّکُم وَ افعلُوا الخیر» نبود، آیا فلاح و رستگاری هست؟ جوابش با شما.
«وَ جاهِدوا فِی الله حَقَّ جِهادِهِ» مجاهدت کنید در راه خدا، «حَقِّ جِهادِهِ» آن چنان که شایسته مجاهدت است. برای یک درآمد آفتاب تا آفتاب[17] چه کار میکنید، چقدر تلاش میکنید؟ چقدر مجاهدت میکنید؟ به همین نسبت ببین برای خدا چقدر باید تلاش کنی. همه کار در متن است، کار خدا در حاشیه. وضع زندگی عمومی ما، نقشه عمومی زندگی ما این است. همه کارها در متن است، یاد دادن، یاد گرفتن، پول گرفتن، زحمت کشیدن، نمیدانم ورزش کردن، همه کار متن زندگی است، که برای خدا و در راه خدا باید انجام بگیرد، حجمش، کیفیتش، عمقش، نستوهی و پایداریاش بایستی به نسبت بزرگی و عظمت خود خدا، از همه تلاشها بزرگتر، پایدارتر، نستوهتر، خستگیناپذیرتر باشد.
تلاش و مجاهدت در راه خدا، شرط فلاح و رستگاری
«وَ جاهدوا فی الله حقَّ جِهادِهِ هُوَ اجتباکم» اوست که شما را برگزیده است ای ملت اسلام! یعنی چه برگزیده؟ یعنی شما را به صورت دُردانه های ناز پرورده ای گذاشته کنار، گفته اینها تافته جدا بافته اند، گناه هم کردند، اشتباه هم کردند، بر خلاف فرمان ما هم عمل کردند، بهشت به نام اینهاست؟ این حرفی است که یهودیها هم درباره خودشان مدعی بودند. اینها اشتباه میکردند، هر مسلمی هم که این جور فکر کند، اشتباه میکند. قرآن در مقابل یهودیها، آن کسانی که خیال میکردند که اَحبّا و اولیاء و دوستان، بلکه فرزندان خدایند، با لحن خیلی ملامت آمیز و زنندهای اعلام میکند که این همه، این دوستی، این ولایت، در گرو این است که به فرمان خدا عمل کنید. ما شما را برگزیدیم، درست است، بنی اسرائیل را هم قبلاً برگزیده بودیم. خدا امت اسلام را انتخاب کرد، اما قبل از اسلام بنی اسرائیل را هم انتخاب کرده بود، هر دو انتخاب از یک نوع است؛ به معنای انتخاب آمادهترین فرد است برای بزرگترین کار.
بین دو نفر شما نگاه میکنید، میبینید که این یکی قیافهاش مصممتر، بدنش آمادهتر، رنگ رخسارهاش شادابتر، پنجهاش قویتر، بازوان و سینهاش ستبرتر و استوارتر؛ میگویید آقا، این بارِ سنگین را تو باید برداری، من تو را برای این کار انتخاب کردم؛ این هم پیشقدم میشود. اگر برداشت، اگر توانست این کار را بکند؛ یعنی اراده کرد ـ توان که در او بود مسلّماً ـ تصمیم گرفت و این بار را برداشت، آن وقت از سطح اقران[18] بالاتر میرود، میشود یک فرد زبده برجسته. اگر برنداشت چه؟ اگر برنداشت، دیگر تو سریخورتر و بدبختتر میشود. به او میگویند بیچاره! دیگران نمیتوانستند، به آنها هم نگفتم، اما به تو گفتیم و تو نکردی. گزینش امت اسلام مثل گزینش امت بنیاسرائیل، از این قبیل است. بنیاسرائیل در زمان خودشان و مسلمانان در زمان خودشان، شایستهترین امتها و افراد بودند برای تحمل بار امانت اسلام، رهبری و هدایت بشر؛ لذا بود که به اینها این بار امانت داده شد. آیا برداشتند یا نه؟ اگر برنداشتند، این بار امانت را به سر منزل رساندند، البته بهترین و گزیدهترین و شایستهترینِ مسلمانانند، اما اگر نه چطور؟ اگر برنداشتند، همان وضعی را دارند که یهود دارا شدند بر اثر حمل نکردن بار امانت: «وَ ضُرِبَت عَلَیهِمُ الذَّلَّة و المَسکَنَةُ و باؤُو بِغَضَبِ مِنَ الله»[19] ، این برای دنیاشان، مَأواهُم جَهنَّمُ، آن هم برای آخرتشان.
«هُوَ اجتَباکُم» او برگزیده است شما را انتخاب کرده برای برداشتن این بار، «وَ ما جَعَلَ عَلَیکُم فی الدین من حَرَجٍ» در دین، بر شما سختی و فشار و صعوبتی هم قرار نداده، فشاری نیست. این قدرها سنگین نیست این بار، این قدرها برداشتنش عذاب و شکنجه ندارد، قابل تحمل است. «وَ ما جَعَلَ عَلَیکُم فی الدین مِن حَرَجٍ» بر شما در کار دین حرجی، صعوبتی، فشاری قرار نداده، «مِلَّة ابیکُم ابراهیم» این همان آیین پدرتان ابراهیم است، «هُو سَمّاکُمُ المسلمین من قبل و فی هذا» او شما را در گذشته ودر این نوبت، مسلمان و مسلِم و تسلیم خدا نامیده است ـ «وَ مِن ذَرِّیِّتِنا اُمَّة مُسلمَةً لَکَ»[20]، این در دعای ابراهیم است در سوره بقره، اشاره به آنجاست ـ «هُو سَمّاکُمُ المسلمین من قَبلُ و فی هذا»، این بار را به شما دادیم، این گزینش را نسبت به شما به عمل آوردیم، برای چه؟ تا چه بشود؟ تا شما چه کنید و به کجا برسید؟ «لیکون الرسول شهیداً علیکم و تکونوا شهداء علی الناس»؛ مسئول مستقیم شما پیغمبر است و مسئول همه بشریت شمایید. تا پیامبر بر شما گواه و مراقب و دیدبان باشد و شما بر بشریت گواه و مراقب و دیدهبان باشید. شما زمامداران بشرید، شما اداره کنندگان بشریتید، شما دیدبانان این قائلهاید. ای قافله سالاران به خواب نمانید.
«لیکون الرسول شهیداً علیکم» تا پیامبر بر شما گواه و مراقب و دیدبان باشد، «و تکونوا شهداء علی الناس» و شما بر مردمان و بر بشریت و بر خلقها و تودهها مراقب و نگهبان و دیدبان.
حالا که این جور است، حالا که مسئولیت شما سنگین است، حالا که شما از طرف پروردگار به مأموریتی دشوار دارید گسیل میشوید، «فَاَقیمُوا الصلاة» پس به پا دارید نماز را. باز هم تکلیف، باز هم تعهد، ایمانِ خشک و خالی؟ «فاقیموا الصلاة» به پا دارید نماز را، «و آتوا الزکاة» و بدهید زکات را. («اقیموا الصلاة» را در یکی از روزهای گذشته معنا کردم) «وَ اعتصموا بالله» و متوسل شوید به خدا و آیین خدایی، پناهنده باشید به خدا، متکی باشید به خدا، از هیچ کسی دیگر، از هیچ قدرت دیگر نهراسید. آن وقتی که راهها بر شما فرو بسته ماند، از لطف و مدد و یاوری خدا مأیوس نگردید.
«هُو مَولاکُم» خدا سرپرست و نگهبان و هم جبهه شماست. (معنی مولی، ولایت و از این گونه تعبیرات را ان شاءالله در یک بحث مفصل و مستقلی باید بیان کنم.)
«الله ولی الذین آمنوا»[21] یعنی چه؟ «هو مولاکم» یعنی چه؟ علی مولای مؤمنین است، یعنی چه؟ مؤمنین باید ولایت علی را داشته باشند، یعنی چه؟ این ولایت، این کلمه، خیلی کلمه پر معنایِ پُر مغز عجیبی است. یک روز ان شاءالله این را با استفاده از تعبیرات قرآنی معنا میکنم.) «فنعم المولی و نعم النصیرُ» چه نیکو مولایی است، چه نیکو یاوری است پروردگار.
چند آیه دیگر داریم از آخر سوره انفال. (اینجا هم باز یک بخش دیگری، یک توضیح کوچکی من بالایش نوشتم، قبل از این آیات انفال؛ تعهدات اجتماعی.) تعهدات ایمانی از نوع زکات، از نوع نماز، از نوع اعتصام به خدا، آن یک نوعش که در آن آیات، آیات آخر سوره حج تکرار شد. یک نوع تعهدات ایمانی از دیدگاه دیگری، از یک گوشه دیگری، نوع دیگری از تعهدات در این آیات مطرح میشود.
هجرت در صدر اسلام؛ نمونهی یک تعهد ایمانی
«اِنَّ الذینَ آمَنوا»[22] همانا آن کسانی که ایمان آوردند، «وَ هاجروا» و هجرت کردند. هجرت کردن یعنی چه؟ یعنی از مشهد رفتند تهران مثلاً ماندند؟ از شهری به شهری مهاجرت کردند به خاطر پیوستن به جامعه اسلامی، به خاطر قبول تعهد در مجموعه تشکیلات جامعه اسلامی محسوب میشود. از مکه که بلند میشدی شما بیرون میآمدی، مغازه پرمتاع و پرکالای به قول امروزیها سرقفلیدار حساسِ مشتری جمع کنِ آبرو آفرینت، دیگر در مکه برای تو وجود نداشت. به سود چپاولگران خون خواره متجاوز مکه، مغازه دو، سه دربندی[23] شما ضبط میشد و اموالتان به تاراج میرفت. اگر از مکه تنها آمده بودی و خانمت مسلمان نشده بود، دیگر خاطرات زناشویی گذشته را، باید همه را بر باد حساب میکردی، تمام شد، باید دل میکندی. اگر از مکه میآمدید مدینه، پدرتان یا پسرتان در آنجا مانده بود، عزیزترین عزیزانتان به صورت دشمن خونین شما در آمده بود؛ هجرت یعنی این. آن کسانی که هجرت میکردند، همه این محرومیتها و ناکامیها را به جان میپذیرفتند.
هجرت ؛ برای بنای کاخ عظیم جامعه اسلامی یک خشت بردن
از سوی دیگری، هجرت یعنی برای بنای کاخ عظیم جامعه اسلامی یک خشت بردن.
الآن ملاحظه کنید، اینجا بناست ساخته بشود. فرض کنید قرار است که صد قطعه چوبِ دیگر یا هزاران قطعه آجر، اینجا روی همدیگر گذاشته بشود، هر بچهای هم یک دانه بردارد بیاید اینجا، اینجا ساخته میشود. هر انسانی یک دانه سنگ بگذارد، یک کاخ با عظمت به وجود میآید. جامعه اسلامی که در مدینه به وجود آمده بود، محتاج بود به عناصر مؤمن، فعال، پرتلاش، پرتوان، سابقهدار، اسلام فهم، محِبّ و معتقد به این راه، با دلی سرشار از ایمان. آن کسی که هجرت میکرد از مکه، از انس و محبت و خاطره و راحتی و عیش و نوش میگذشت، میآمد به مدینه. از مکه به مدینه، این آدم در حقیقت یک گام بزرگی برداشته بود در راه بنای آن چنان جامعه ای، به سهم خودش، به قدر خودش، لذا قیمت داشت، تعیین کننده بود. لذا ببینید این آیات چه می گوید؟
«اِنَّ الذین آمنوا» همانا آن کسانی که ایمان آوردند، «و هاجروا» و هجرت کردند، «وَ جاهدوا باموالهم و انفسهم فی سبیل الله» با جان و مال، به جان و مال، در راه خدا مجاهدت نمودند، «والذین آووا» و آن کسانی که پناه دادند به این درماندگانِ بیوطن و آوارگان از خانه به درمانده، «و نصروا» و آنها را یاری کردند، همه اینها و «اولئک بعضُهُم اولیاءُ بعضٍ» اینها بعضی پیوستگان و به هم پیوستگان و هم جبههگان یکدیگرند. اینها همه یک عنصرند، اینها خشت و آجر یک دیوار و یک سقفند؛ «مثل المونین کمثل البنیان یشد بعضه بعضا»[24].
این آجرها را دیدید چطور در همدیگر رفته، در این ضربیهای[25] سقف؛ هر آجری یک مؤمن است، هر مؤمنی یک آجر است درهم فرورفته و ده ها آجرِ دیگر را نگه داشته است. در یک سقف ضربی، یک دانه آجر را با زحمت بکش پایین، ده تا آجر از اطرافش میریزد، این یکی نگه داشته بود آن ده تا را، همچنانی که آن دهتا هم به سهم خود، این یکی را نگه داشته بود. «بعضهم اولیاء بعض» بعضی به هم پیوستگان بعض دیگرند.
(خب، قسمت دنباله این آیه را نوشتم آنجا؟ ننوشتم، پس همین قدر بس است. اتفاقاً بنده هم دیگر خسته شدم. حالا توجه بفرمایید. تلاوتگر امروز ما جناب آقای روحانی هستند که میآیند، تشریف میآورند اینجا، این آیات را میخوانند. اول آیات آخر سوره حج را، یا دو، سه آیه بر آیات سوره حج میافزایند، یا به سلیقه من ـ که حالا به نظرم میآید این جور بهتر است ـ اول آیات سوره حج را، همان دو، سه آیهای که ترجمه کردیم، اول آنها را تلاوت میکنند و خوب شما گوش کنید. یک بار دیگر وقتی این آیات را با آن لحن جالب شنیدید، بیشتر در ذهنتان و در روحتان جای گیر خواهد شد. اول آیات آخر سوره حج را میخوانند، بعد برمیگردند همین آیهای که من الآن خواندم، تا آخر سوره، یعنی تا اول «بَراءَةٌ مِن الله» سوره توبه، همین آیات را هم میخوانند. چون امروز، الآن بین دو نماز، وقتی که نگاه میکردم به قرآن، دیدم که بعداز این آیه، دو، سه آیه که میگذرد) باز در آنجا یک جملهای هست که آن جمله به درد ما خیلی بیشتر میخورد. آن جمله برای استشهاد مطلب ما خیلی جالب است، حالا همان جمله را برایتان میخوانم. یکی، دو سه آیه بعد میفرماید که «والذین آمنوا و هاجروا»[27]، که من ننوشتم در این ورقه «وَ جاهَدوا فی سبیل الله» آن کسانی که ایمان آوردند، هجرت کردند، مجاهدت کردند در راه خدا، «وَ الذین آووا و نصروا» آنهایی که پناه دادند و یاری کردند، «اولئک هم المؤمنون حقا» مؤمن راستین اینها هستند، غیر اینها چه کسانیاند؟ مؤمن دروغین. مفاد آیه این است. (بنابراین چون این آیات جالب است، همین آیات را بعداً تلاوت خواهند کرد.)
[1] ـ به پلی کپی انتهای جلسه مراجعه کنید.
[2] ـ سوره مبارکه آل عمران / آیه 139
[3] ـ وام دار، رهین
[4][4] ـ (ن ج ز) برآوردن حاجت، وفا کردن وعده
[5] ـ عبدالعُزِی فرزندعبدالمطلب، که به دلیل رنگ سرخ چهرهاش به ابوالهب معروف شد. وی پس از آغاز دعوت پیامبر، به شدت با او مخالفت میکرد. هنگام دعوت پیامبر، پشت سر ایشان راه میرفت و ایشان را دروغگو میخواند. او که نتوانسته بود در جنگ بدر شرکت کند، هفت روز پس از شنیدن خبر شکست مشرکین دق مرگ شد. گویند به دلیل بیماریای که داشت، دو روز جنازهاش بر زمین ماند. پسرانش جنازه او را به نقطه دور دستی از مکه منتقل کرده و از دور بر جنازه اش سنگ انداختند تا دفن گردید. سوره مسد اشاره به عذاب جاودان ابوالهب و همسرش دارد.
[6] ـ او از اشراف و متنفذان قریش ـ قبیلة بنی مخزوم ـ و در زیرکی و دانایی زبان زد عام و خاص بود. پس از آغاز دعوت پیامبر، بزرگان قریش متحیر ماندند که آیات قرآن را چه بنامند. نزد ولید رفتند. ولید نزد پیامر رفت و پیامبر آیات ابتدایی سوره سجده را برای او خواند. ولید از آن آیات متأثر شد و نزد قریش بازنگشت. تا اینکه ابوجهل نزد او رفت و او را تحریک کرد. وی به قریش گفت که این سخن را تنها میتوان سحر نامید. آیات 11 تا 35 سوره مبارکة مدثر، به این ماجرا اشاره دارد. او در سال اول هجرت، مُرد.
[7] ـ عمرو فرزند عاص، در میان عرب به زیرکی مشهور است. اوایل از مخالفین اسلام و از دشمنان سرسخت رسول خدا در مکه بود. از سوی بزرگان قریش، سرپرست گروهی بود که برای بازگردندن مسلمانان به حبشه رفته بودند. اندکی قبل از فتح مکه، و به این شرط که بدهیهای گذشتهاش بخشیده شود، با رسول خدا بیعت کرد. در زمان عمر، به فرماندهی او، سرزمین مصر فتح و او حاکم مصر شد. اما عثمان او را از آن مسند بر کنار کرد. در زمان امیر المؤمنین، در کنار معاویه قرار گرفت و نقشی مؤثر در تثبیت جایگاه معاویه داشت. عمر و عاص مجدداً به مصر رفت و با کشتن محمد بن ابی بکر حکومت مصر را به دست گرفت و تا آخر عمر ـ 43 هجری ـ در آنجا بود.
[8] ـ قصیدهای به نام جُلچُلیه که عمر و عاص در جواب معاویه سروده است. علامه امینی، این قصیده را در الغدیر آورده است.
وَ اَینَ الحُصا من نُجوم السَّماء/ وَ اینَ مُعاویة من علی. شنهای کنار ساحل کجا و ستارگان آسمان کجا؟ / و معاویه کجا و و علی کجا؟
[9] ـ تاریخ یعقوبی / دوران معاویة بن ابی سفیان / حکومت عمر و عاص در مصر.
[10] ـ سوره مبارکه انعام / آیه 82.
[11] ـ (و ف ی) تمام کننده، کامل کننده.
[12] ـ (خ د ر) سست کردن
[13] ـ حدیث شماره 28
[14] ـ سوره مبارکه نور / آیه 37
[15] ـ سوره مبارکه حج / آیات 77 و 78
[16] (ت ح خ) پیروزی، کامیابی
[17] ـ کنایه از یک روز کامل، یک بیست و چهار ساعت
[18] ـ (ق رن) جمع قرن، به معنای کفو و همتا، نزدیکان
[19] ـ سوره مبارک بقره / آیه 61: و مهر خواری و ناداری بر آنان زده شد و به خشم خدا گرفتار آمدند.
[20] ـ سوره مبارکه بقره / آیه 128
[21] ـ سوره مبارکه بقره / آیه 257
[22] ـ سوره مبارکه انفال / آیه 72
[23] ـ دو، سه دهانه
[24] ـ نزدیک به حدیث شماره 1
[25] ـ نوعی طاق محدّب که در آن آجرها از قسمت پهنا به هم متصل هستند.
[26] ـ (ش ج ر) درخت کاری شده
[27] ـ سوره مبارکه انفال / آیه 74