جلسه چهارم طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن | ایمان زاینده و همراه با تعهدات عملی

ایمان زاینده و همراه با تعهدات عملی | جلسه چهارم طرح کلی اندیشه اسلامی

فهرست مطالب

یکشنبه 5 رمضان المبارک 1353 شمسی

بسم الله الرحمن الرحیم

«وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَ مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِن قَبْلُ وَ فِي هَذَا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ فَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَ آتُوا الزَّكَاةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلَاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ»       

سوره مبارکه حج آیه 78

ارزشمندی ایمان؛ مشاهده‌ی اثر ایمان در اعضا و جوارح و زندگی انسان

مسئله این است که ایمان، بر طبق فرهنگ غیر قابل تردید قرآن، صرفاً یک امر قلبی نیست. درست است که ایمان یعنی باور، و باور مربوط است به دل، اما قرآن هر باوری را، هر ایمان و قبول و پذیرشی را به رسمیت نمی‌شناسد. ایمانِ مجرد، ایمانِ قلبیِ خشک و خالی، ایمانی که در جوارح و اعضای مؤمن شعاعش مشهود نیست؛ این ایمان از نظر اسلام ارزشمند نیست. اول مؤمن به خدا، شیطان است. ابلیس پیش از آنکه بندگان پر مدعای پروردگار و فرزندان پرناز و افاده آدم به این سرزمین خاکی بیایند، سالیانی خدایِ متعال را عبادت می­‌کرد و دلش کانون معرفت خدا بود، اما در آن بزنگاه، در آنجایی که ایمان‌ها همه آنجا به کار می‌­آیند؛ یعنی در هنگام انتخاب، در هنگام تعیین راهِ نهایی، این ایمان به کار ابلیس نیامد، این ایمان در همان دل ماند.
من می­‌گویم ایمانی که فقط در دل بماند، می­‌پوسد و می­‌خشکد؛ تو بگو نه، باقی می‌­ماند.

 

 

ایمانی که فقط در دل بماند، می­‌پوسد و می­‌خشکد؛ تو بگو نه، باقی می‌­ماند. | جلسه چهارم طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
اثر از پروین رفیعی و مسیح مسجدی

 

ما هم شُبهه را قوی می­‌گیریم، می­‌گوییم ایمان در اعماق دل می­‌ماند. اما ایمانی که در دل می­‌ماند و به دست و پا و چشم و گوش و مغز و اعضا و جوارح و زندگی و نیروها و انرژی­‌های ما نمی‌­رسد، آن ایمان از نظر فرهنگ قرآنی ارزشمند نیست. ما این مطلب را در یک تیتری خلاصه کردیم و آن، همان تیتری است که بالای این ورقه‌ای [1] که در اختیار شماست نوشتیم:

 

 

 ایمان زاینده

 

ایمانِ زاینده، ایمانی که مثل سرچشمه‌ای فیّاض عمل می­‌زاید، ایمانی همراه، با تعهد، ایمانی که باری بر دوش مؤمن می­‌گذارد، ایمانی که همراهش عمل است.

بنا کردم «اِن الذّین آمَنوا و عَمِلوا الصّالِحات»ها را در قرآن شمردن. دیدم با همین تعبیر، ده‌­ها مورد، ایمان همراه با عمل صالح آمده است. ایمانِ تنها، ایمانِ بی‌­تعهد، ایمانی که همراه آن احساس مسئولیتی نباشد، نه به درد دنیا می‌­خورد، نه به درد عُقبی می‌خورد، این منطق قرآن است. (تلاوت فردای ما هم تقریباً در همین زمینه است، آیاتی هم فردا تلاوت می کنیم و در آن می‌­اندیشیم ان شاءالله با تدبر، که آن هم همین معنا را به صراحت، با کمال روشنی اعلام می­‌کند، هیچ جای حرفی باقی نیست.) آن کسانی که فرض می‌­کردند ایمان یک چیزی است برای منطقه قلب آدمی، ولو انسان به لوازم و تعهدات ایمان پایبند نباشد، می‌­تواند در حوزه مؤمنین باشد؛ آن کسانی که خیال می­‌کردند با مؤمن بودن فقط، یعنی با باور داشتنِ فقط، بدون عمل، بدون تلاش، بدون مجاهدت، نویدهای خدا در مورد مؤمنین نصیب انسان می­‌گردد؛ آنهایی که گمان می‌­کردند بهشت را به یک امر قلبی می‌­دهند و بدون عمل، حکومت روی زمین را به یک امر قلبی می­‌دهند نه به عمل؛ آن کسانی که تصور می­‌کنند به طور خلاصه که اگر عمل را حذف کنیم، از ایمان چیزی باقی می‌ماند؛ اینها بایستی به این آیات و آیات دیگری که در تلاوت بعدی هست و ده­‌ها مورد دیگر در قرآن و سراسر قرآن با دقت بیندیشند تا ببینند، آن ایمانی از نظر اسلام ارزش دارد که با عمل، با مسئولیت، با تکلیف، با تعهد همراه است.

 

آن ایمانی از نظر اسلام ارزش دارد که با عمل، با مسئولیت، با تکلیف، با تعهد همراه است. | جلسه چهارم طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
اثر از مرضیه منصوری


اگر تعهدی احساس نکردی، در مؤمن بودنِ خودت شک کن. جامعه‌­ای که به تعهدات ایمانی عمل نمی‌­کند، نام خود را جامعه مؤمن نگذارد. آن کسانی که از قرآن شنیده‌­اند: «ولا تَهِنوا و لا تحزَنوا و انتُمُ الاَعلَونَ اِن کُنتُم مُؤمنین»[2] سست نشوید، غمگین نشوید، اگر مؤمن باشید از همه برترید؛ آن کسانی که این صلای عجیب را از قرآن شنیدند، بعد به واقعیت­‌ها نگاه می­‌کنند، می­‌بینند مؤمنینِ به قرآن از همه برتر نیستند، بلکه گروکِش[3] همه هستند و تعجب می­‌کنند که این وعده قرآن پس کو؟ و اگر زمانی برای انجاز[4] این وعده پیدا نکردند، منتظر ظهور ولی عصر صلوات الله علیه می‌مانند. به این عده هم باید خاطر نشان ساخت که بله، وعده الهی حق است، هم در زمان ظهور مهدی موعود صلوات الله علیه و هم هر جایی که ایمان صورت ببندد. اما ایمانی که قرآن آن را همراه با عمل می‌­داند، ایمانی که آن را از تعهد جدا نمی‌­داند. ایمان، نه فقط یک امر قلبی.

 

عدم کفایت تصدیق و ایمان قلبی بدون توجه به عمل

 

اگر فقط تصدیق و پذیرش در صدق کلمه ایمان کافی بود، من می­‌گویم اول مؤمن به پیغمبر ابولهب[5] بود یا ولیدبن مغیرة مخزومی[6] بود. آن هوشمندان عرب خیلی خوب می‌فهمیدند که رسول خدا دروغ نمی‌گوید، خوب می‌فهمیدند که راست می‌گوید. دلیل می­‌خواهید؟ دلیلش اینکه می‌­نشستند با هم پیاله‌­هایشان تصمیم می­‌گرفتند پیغمبر را رسوا کنند. می‌­گفتند برویم بشنویم، ببینیم چه می­‌گوید، عیب‌­هایش را بگیریم. بعد که می‌­رفتند می­‌نشستند، فردا شب می‌آمدند، می­گفتند نه، این کلام بشر نیست، این سخن خدای بشر است. پس قبول می‌­کردند، تصدیق می­‌کردند که او از سوی خدا سخن می­‌گوید. اما جنابعالی بعد از چهارده قرن از آن تاریخ، او را مؤمن نمی‌­دانی. من می‌گویم اگر او مؤمن نیست؛ به دلیل اینکه این ایمانش،این قبولش، این تصدیقش با تعهد­های متناسب همراه نبوده، آیا ما مؤمنیم؟ در حالی که تصدیق ما هم با تعهدهای متناسب همراه نیست. چه می‌­فرمایید شما؟

اگر فقط تشخیص و ایمان قلبی و باور کافی بود، عمروعاص[7] باید اول شیعه عالم باشد. عمروعاص که ماجرای غدیر خم را یا به چشم دیده، یا از کسانی که به چشم دیده‌­اند شنیده، من و شما بعد از سیزده قرن و خرده‌­ای این ماجرا را در کتاب­‌ها فقط می­‌خوانیم. عمرو عاصی که درباره امام علی علیه‌السلام شعر می­‌گوید،[8] عمروعاصی که در دم احتضار، در آن حساس­‌ترین ساعت­ها و لحظه­‌هایی که برای ذهن یک انسان مطرح است، اظهار ندامت می­‌کند، اظهار پشیمانی می­‌کند، می­‌گوید دینم را به دنیای معاویه فروختم، با علی که می‌­دانستیم حق است، جنگیدم.[9] پس عمروعاص به نظرم عمیق‌­تر و علمی­‌تر از شیعه قرن چهاردهم هجری به ولایت بلافصل امیرالمؤمنین پی برده و تصدیق کرده بود، اما آیا شیعه است؟ شما می‌­گویید نه. چرا شیعه نیست؟ برای خاطر اینکه اعتقاد به امامت امیرالمؤمنین تعهد­هایی می‌آورد. اول تعهدش بیعت نکردن با معاویه بن ابی سفیان است. عمرو عاص که با معاویه هم‌دست می‌­شود و با همین علی می‌­جنگد؛ یعنی به تعهدها­ی تشیع، به مسئولیت‌­ها و تکلیف­‌هایی که این باور به انسان متوجه می­‌کند، پایبند نمی­‌ماند، شیعه نیست.

این حرف درست است و چون درست است، من روی سخن را باز به خودمان برمی­‌گردانم، می­‌گویم با همین دلیل، آیا من و شما می­‌توانیم معتقد باشیم و مطمئن که شیعه هستیم؟ مگر ما به تعهدهای شیعه بودن عاملیم؟ مگر ما پایبندیم؟ و سخن قرآن در این باره روشن و بی­‌تردید و بی‌ابهام است. (هم در تلاوت امروز این معنا هست، هم در تلاوت فردا) صریحاً نفی می­‌کند ایمان را از آن کسانی که به طور مطلق پایبند به تعهدات ایمانی خود نیستند.

 

نصرت الهی، نتیجه‌ی ایمان زاینده و تعهد آفرین

 

بنابراین ایمانی که در اسلام معتبر است ـ اینها از اصول اعتقادی اسلام و تشیع است ـ ایمان زاینده و تعهد آفرین است. آن ایمان است که با تعهدهای عملی همراه باشد، اگر همراه نبود، منتظر نتیجه­‌هایش هم نباش، منتظر نصرت در دنیا نباش، منتظر امنیت در دنیا مباش. «الذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بِظلم اُولئِکَ لَهُمُ الاَمنُ وَ هُم مُهتَدون».[10] (این آیه و ده­ها آیه دیگر که شاهد و وافیِ[11] به مقصود است، در این نوشته ما نیامده، چون جایی نیست و مجالی نیست.) «الذین آمنوا» آن کسانی که ایمان آوردند، «وَ لَم یَلبِسوا ایمانَهُم بِظُلمٍ» با ستم، با ستمگری، ایمان خود را نیامیختند، «اُولئِکَ لَهُمُ الامنُ» امنیت برای آن‌هاست. آن ایمانی که با ستمگری همراه است، امنیت بر نمی‌دارد. آن ایمانی که تعهد در کنارش نیست، نصرت به مؤمن نمی­‌دهد، پیروزیِ او را تضمین نمی­‌کند، یاری خدا و یاری ذرات طبیعت و تکوین را برای او به ارمغان نمی‌­آورد، خوشبختی و رستگاری دنیا و خلاصه یک کلام، بهشت دنیوی و اخروی را به او نمی‌دهد.

پندارهای بیهوده ناشی از راحت‌طلبی، ضد این را به ما تلقین می­‌کند. یک صفتی است در انسان که همیشه دنبال کارهای راحت‌­تر می ­رود، حالت سهولت‌طلبی، سهل­‌گرایی در انسان هست. بین دو کار اگر مخیّرش کنید، هر کدام آسان­تر است، هر کدام تلاش کمتری، مایه کمتری می‌­برد، آن را  انسان انتخاب می­‌کند، خاصیت آدم این است، معمولاً انسان­ها این جوری‌اند، این صفت، این خصلت بشری، این ویژگی به ما می­‌گوید راه آسان­تر را بپذیر، راه کم خرج­‌تر را، راه بی‌تلاش­‌تر را. از طرفی ایمانِ مذهبی می­‌گوید بهشتت از دست رفت. برای اینکه هم سهل‌گرایی به جای مانده باشد، هم بهشت از دست نرفته باشد، مجبوریم بنشینیم فرمول درست کنیم، فرمول­‌هایی که نتیجه می­‌دهد رفتن آدم بیکار تنبل را به بهشت. پای فرمول‌ها می­‌ایستیم، گیر هم می‌­دهیم، تا آخر هم نمی‌­فهمیم؛ فقط وقتی به بهشت نرفتیم، می­‌فهمیم که فرمول­‌ها غلط بود. من می­‌گویم حالا یک تجدید نظری بکنیم، ببینیم آیا واقعاً این فرمول­ها درست است؟

قرآن متن قطعی خلل ناپذیر ماست و صدها روایتِ روایت متقن. امام علیه السلام در روایتی به این مضمون (فکر کردم قبلاً بگردم چند تا از روایت­‌هایش را حاضر کنم، اینجا بیاورم بخوانم، واقعش این است که وقت نکردم، و الا خیلی در این باب روایت هست) شفاعت ما نمی‌­رسد یا نمی­‌رسد به شفاعت ما، مگر به وسیله کوشش و جِدّ و جهد. حالا ما با تنبلی، با زانوی غم به بغل گرفتن و غمِ گذشته و غمِ آینده را با بی غیرتی خوردن ـ غم خواری خوب است، اما غم‌خواری­‌ای که با بی غیرتی همراه نباشد ـ ما با این حالت منفیِ پستِ بی خاصیت، می‌نشینیم به امید شفاعت، در حالی که خود امام علیه السلام، طبق این روایت می­‌فرماید که شفاعت ما به آن کسانی می‌­رسد که جدّ و جهد و کوشش داشته باشند، درست نقطه مقابل آنچه که در مغز­های ماست. و از این قبیل روایات الی ماشاء اللّه.

 

بهشت، ثمره‌ی فرمان‌بردن از امر الهی

 

امام سجاد علیه السلام در آن نیمه شب، در مسجد مشغول عبادت کردن است، مشغول زار زدن است. آن مردی که طبق برداشت صحیح از زندگی‌­اش، یک پارچه تلاش در راهِ به حکومت رسانیدن حق و حقیقت است، نیمه شب هم یک پارچه تلاش در راه عبودیت و خضوع در مقابل خداست؛ اشک می‌­ریزد، گریه می­‌کند، مناجات می­‌کند؛ مناجات عجیبی که حالا مجال نیست که عرض کنم، با یک وضع عجیبی. بعد آن مرد خوش باورِ ساده دل می­‌گوید: ای پسر پیغمبر! تو چرا؟ تو با آن پدر، با آن مادر، با آن جد، که همه بندگانِ برگزیده خدایند؛ گریه را برای ما بگذار. تو که فرزند پیغمبری، فرزند علی، فرزند حسین، فرزند فاطمه زهرا، تو چرا گریه می­کنی؟ آن وقت امام سجاد صلوات الله علیه ضمن آنکه از این تِز دفاع می‌­کند؛ تِز خضوع و خشوع و گریه و عبادت و دعا در مقابل پروردگار، برای جلا دادن روح، برای هر چه بیشتر مصمم شدن، برای هر چه بیشتر به خدا متکی شدن و نه برای تخدیر؛[12] ضمن اینکه این تز را تقویت می‌­کند، این اشتباه را هم از ذهن این شیعه عامی بیرون می‌­آورد، می­گوید تو چه می­گویی؟ «دَع عَنِی حَدیثَ اَبی و اُمّی وَ جَدّی»[13] بینداز دور صحبت پدر و مادر و جد را که تو فرزند فلانی، «الجنَّةُ لِلمُطیعین»، بهشت از آنِ فرمان‌بران است. این تِز اسلامی و تِز شیعی است در زمینه ایمان و عمل.

 

فریب مسلمانان با اقناع آنها به اسلام بدون عمل

 

چرا تأکید می­کنم روی این مسئله؟ برای خاطر اینکه سالیان درازی کار شده و بسی قرن‌­ها کار شده روی مغز مسلمانان، تا آنها را قانع کنند به این عمل برای مسلمان بودن لازم نیست، تا به آنها بفهمانند که برای مؤمن بودن، یک دلِ پاک لازم است، نه یک عمل پاک. کمک کرده به این دست­‌های خائن و مزدور، راحت طلبی­‌های ما، سهل گرایی­‌های ما، پر مدعایی‌­های ما، که مایلیم بهشت خدا، به یک کار کوچک به ما داده بشود. و کمک کرده است به این دریافتِ غلط، نادانی­‌های غیرمغرضان، غرض هم نداشتند جز اینکه نادان بودند.

از بعدِ پیغمبر، بعد از مدت زمان کوتاهی این فکر به وجود آمد و ترویج شد. معاویه بن ابی سفیان خیلی جالب است. از معاویه دیگر بی دین‌­تر کسی را سراغ داری؟ از معاویه بدتر کسی را سراغ داری؟ دیگر بدتر از اینها چه کسی را در آن تاریخ و در صدر تاریخ اسلامی می‌­شود سراغ گرفت؟ یک روز دیدند که معاویه وصیت می‌کند به نزدیکشان که بله، من که مردم، یکی دوتا بسته کوچک هست، اینها را از آنجا بیاورید، بگذارید توی کفن من. گفتند چیه اینها؟ گفت یک دانه‌­اش قسمتی از لباس پیغمبر است. (الآن من درست دقایقش یادم نیست، آنی که به ذهنم هست می­‌گویم. به نظرم این جور می­‌گوید) یک روز هم پیغمبر خدا اصلاح می­‌کرد سر و صورتش را، یا ناخن می­‌گرفت، چند دانه از آن ذرات مو و ناخنِ دور افتاده پیغمبر را جمع کردم، اینها را بگذارید توی کفن من که خدا مرا ببخشد. آی زِکّی! معاویه هم به امید شفاعت پیغمبر حرکت می­‌کند، کار می‌­کند، اما در راه چه؟ در راه به دست آوردن چند دانه موی سبیل و صورت و سر پیغمبر. خب دست مریزاد! تا آنجایی که آسان است، تا آنجایی که مایه­‌ای ندارد، به قرآن هم گوش فرا می‌­دهد، به قرآن هم احترام می­‌گذارد، اما تا آنجایی که برای خودش نافع است. (که حالا در این باره اگر بخواهم وارد بشوم، بحث‌هاست. احتمال می­‌دهم که فردا مقداری در این زمینه صحبت کنم.)

به هر صورت سالیانی است، و سالیان دراز، روی مغزها کار می­‌کنند تا بگویند اسلامِ منهای عمل، ایمان بدون عمل، در دل محبت و ایمان و باور و نه در عمل و حرکت و تلاش و اثر، سال­هاست به ما این را می‌­خواهند بباورانند. و قرآن همچنان ندایش بلند و زنده و شاداب است که «وَ ما اُولئکَ بِالمُؤمِنین»[14] ، آن کسانی که این کارها را ندارند، (که تلاوتش را یا امروز یا فردا خواهیم دید) مؤمن نیستند، ایمان ندارند. آن کسانی مؤمنند، آن کسانی با شمایند، آن کسانی مشمول لطف خدا و برادری و مسلمانی هستند که در راه خدا، طبق ایمان، متعهدانه حرکت کنند، تلاش کنند، این منطق قرآن است.

تلاش و مجاهدت در راه خدا، شرط فلاح و رستگاری

«یا ایها الذین آمنوا» ای کسانی که گرویده‌­اید، «اِرکَعوا و اسجدوا» رکوع کنید، سجود کنید، در مقابل خدا خضوع کنید، «واعبُدوا رَبَّکُم» عبودیت کنید و عبادت پروردگارتان را، «وَافعلوا الخَیرَ» نیکی به جا آورید، «لَعَلَّکُم تُفلِحونَ»[15] مگر موفق گردید، رستگار شوید. اگر این کارها را بکنید فلاح و رستگاری و موفقیت و نجاح[16] هست. اما اگر «یا ایُّهَا الَّذینَ آمَنوا» بود، «اِرکَعوا وَ اسجُدوا وَ اعبُدوا رَبَّکُم وَ افعلُوا الخیر» نبود، آیا فلاح و رستگاری هست؟ جوابش با شما.

«وَ جاهِدوا فِی الله حَقَّ جِهادِهِ» مجاهدت کنید در راه خدا، «حَقِّ جِهادِهِ» آن چنان که شایسته مجاهدت است. برای یک درآمد آفتاب تا آفتاب[17] چه کار می‌­کنید، چقدر تلاش می­‌کنید؟ چقدر مجاهدت می‌­کنید؟ به همین نسبت ببین برای خدا چقدر باید تلاش کنی. همه کار در متن است، کار خدا در حاشیه. وضع زندگی عمومی ما، نقشه عمومی زندگی ما این است. همه کارها در متن است، یاد دادن، یاد گرفتن، پول گرفتن، زحمت کشیدن، نمی­دانم ورزش کردن، همه کار متن زندگی است، که برای خدا و در راه خدا باید انجام بگیرد، حجمش، کیفیتش، عمقش، نستوهی و پایداری‌اش بایستی به نسبت بزرگی و عظمت خود خدا، از همه تلاش­‌ها بزرگ‌تر، پایدارتر، نستوه‌­تر، خستگی‌ناپذیرتر باشد.

 

تلاش و مجاهدت در راه خدا، شرط فلاح و رستگاری

 

«وَ جاهدوا فی الله حقَّ جِهادِهِ هُوَ اجتباکم» اوست که شما را برگزیده است ای ملت اسلام! یعنی چه برگزیده؟ یعنی شما را به صورت دُردانه­ های ناز پرورده ­ای گذاشته کنار، گفته اینها تافته جدا بافته ­اند، گناه هم کردند، اشتباه هم کردند، بر خلاف فرمان ما هم عمل کردند، بهشت به نام این‌هاست؟ این حرفی است که یهودی‌­ها هم درباره خودشان مدعی بودند. اینها اشتباه می­‌کردند، هر مسلمی هم که این جور فکر کند، اشتباه می­‌کند. قرآن در مقابل یهودیها، آن کسانی که خیال می­‌کردند که اَحبّا و اولیاء و دوستان، بلکه فرزندان خدایند، با لحن خیلی ملامت آمیز و زننده‌­ای اعلام می­‌کند که این همه، این دوستی، این ولایت، در گرو این است که به فرمان خدا عمل کنید. ما شما را برگزیدیم، درست است، بنی اسرائیل را هم قبلاً برگزیده بودیم. خدا امت اسلام را انتخاب کرد، اما قبل از اسلام بنی اسرائیل را هم انتخاب کرده بود، هر دو انتخاب از یک نوع است؛ به معنای انتخاب آماده‌­ترین فرد است برای بزرگ­ترین کار.

بین دو نفر شما نگاه می­‌کنید، می‌­بینید که این یکی قیافه‌­اش مصمم‌­تر، بدنش آماده‌­تر، رنگ رخساره­‌اش شاداب‌­تر، پنجه‌­اش قوی‌­تر، بازوان و سینه‌­اش ستبرتر و استوارتر؛ می­‌گویید آقا، این بارِ سنگین را تو باید برداری، من تو را برای این کار انتخاب کردم؛ این هم پیش­قدم می‌­شود. اگر برداشت، اگر توانست این کار را بکند؛ یعنی اراده کرد ـ توان که در او بود مسلّماً ـ تصمیم گرفت و این بار را برداشت، آن وقت از سطح اقران[18] بالاتر می‌­رود، می‌­شود یک فرد زبده برجسته. اگر برنداشت چه؟ اگر برنداشت، دیگر تو سری‌خورتر و بدبخت­‌تر می­‌شود. به او می­‌گویند بیچاره! دیگران نمی‌­توانستند، به آنها هم نگفتم، اما به تو گفتیم و تو نکردی. گزینش امت اسلام مثل گزینش امت بنی­‌اسرائیل، از این قبیل است. بنی‌­اسرائیل در زمان خودشان و مسلمانان در زمان خودشان، شایسته‌ترین امت­‌ها و افراد بودند برای تحمل بار امانت اسلام، رهبری و هدایت بشر؛ لذا بود که به اینها این بار امانت داده شد. آیا برداشتند یا نه؟ اگر برنداشتند، این بار امانت را به سر منزل رساندند، البته بهترین و گزیده‌ترین و شایسته­‌ترینِ مسلمانان‌ند، اما اگر نه چطور؟ اگر برنداشتند، همان وضعی را دارند که یهود دارا شدند بر اثر حمل نکردن بار امانت: «وَ ضُرِبَت عَلَیهِمُ الذَّلَّة و المَسکَنَةُ و باؤُو بِغَضَبِ مِنَ الله»[19] ، این برای دنیاشان، مَأواهُم جَهنَّمُ، آن هم برای آخرتشان.

«هُوَ اجتَباکُم» او برگزیده است شما را انتخاب کرده برای برداشتن این بار، «وَ ما جَعَلَ عَلَیکُم فی الدین من حَرَجٍ» در دین، بر شما سختی و فشار و صعوبتی هم قرار نداده، فشاری نیست. این قدرها سنگین نیست این بار، این قدرها برداشتنش عذاب و شکنجه ندارد، قابل تحمل است. «وَ ما جَعَلَ عَلَیکُم فی الدین مِن حَرَجٍ» بر شما در کار دین حرجی، صعوبتی، فشاری قرار نداده، «مِلَّة ابیکُم ابراهیم» این همان آیین پدرتان ابراهیم است، «هُو سَمّاکُمُ المسلمین من قبل و فی هذا» او شما را در گذشته ودر این نوبت، مسلمان و مسلِم و تسلیم خدا نامیده است ـ «وَ مِن ذَرِّیِّتِنا اُمَّة مُسلمَةً لَکَ»[20]، این در دعای ابراهیم است در سوره بقره، اشاره به آنجاست ـ «هُو سَمّاکُمُ المسلمین من قَبلُ و فی هذا»، این بار را به شما دادیم، این گزینش را نسبت به شما به عمل آوردیم، برای چه؟ تا چه بشود؟ تا شما چه کنید و به کجا برسید؟ «لیکون الرسول شهیداً علیکم و تکونوا شهداء علی الناس»؛ مسئول مستقیم شما پیغمبر است و مسئول همه بشریت شمایید. تا پیامبر بر شما گواه و مراقب و دیدبان باشد و شما بر بشریت گواه و مراقب و دیده­‌بان باشید. شما زمام‌داران بشرید، شما اداره کنندگان بشریتید، شما دیدبانان این قائله‌­اید. ای قافله سالاران به خواب نمانید.

«لیکون الرسول شهیداً علیکم» تا پیامبر بر شما گواه و مراقب و دید­بان باشد، «و تکونوا شهداء علی الناس» و شما بر مردمان و بر بشریت و بر خلق‌­ها و توده‌­ها مراقب و نگهبان و دیدبان.

حالا که این جور است، حالا که مسئولیت شما سنگین است، حالا که شما از طرف پروردگار به مأموریتی دشوار دارید گسیل می­‌شوید، «فَاَقیمُوا الصلاة» پس به پا دارید نماز را. باز هم تکلیف، باز هم تعهد، ایمانِ خشک و خالی؟ «فاقیموا الصلاة» به پا دارید نماز را، «و آتوا الزکاة» و بدهید زکات را. («اقیموا الصلاة» را در یکی از روزهای گذشته معنا کردم) «وَ اعتصموا بالله» و متوسل شوید به خدا و آیین خدایی، پناهنده باشید به خدا، متکی باشید به خدا، از هیچ کسی دیگر، از هیچ قدرت دیگر نهراسید. آن وقتی که راه­‌ها بر شما فرو بسته ماند، از لطف و مدد و یاوری خدا مأیوس نگردید.
«هُو مَولاکُم» خدا سرپرست و نگهبان و هم جبهه شماست. (معنی مولی، ولایت و از این گونه تعبیرات را ان شاء‌الله در یک بحث مفصل و مستقلی باید بیان کنم.)

 

«هُو مَولاکُم» خدا سرپرست و نگهبان و هم جبهه شماست. | جلسه چهارم طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن

 

«الله ولی الذین آمنوا»[21] یعنی چه؟ «هو مولاکم» یعنی چه؟ علی مولای مؤمنین است، یعنی چه؟ مؤمنین باید ولایت علی را داشته باشند، یعنی چه؟ این ولایت، این کلمه، خیلی کلمه پر معنایِ پُر مغز عجیبی است. یک روز ان شاءالله این را با استفاده از تعبیرات قرآنی معنا می‌کنم.) «فنعم المولی و نعم النصیرُ» چه نیکو مولایی است، چه نیکو یاوری است پروردگار.

چند آیه دیگر داریم از آخر سوره انفال. (اینجا هم باز  یک بخش دیگری، یک توضیح کوچکی من بالایش نوشتم، قبل از این آیات انفال؛ تعهدات اجتماعی.) تعهدات ایمانی از نوع زکات، از نوع نماز، از نوع اعتصام به خدا، آن یک نوعش که در آن آیات، آیات آخر سوره حج تکرار شد. یک نوع تعهدات ایمانی از دیدگاه دیگری، از یک گوشه دیگری، نوع دیگری از تعهدات در این آیات مطرح می­‌شود.

 

هجرت در صدر اسلام؛ نمونه‌ی یک تعهد ایمانی

 

«اِنَّ الذینَ آمَنوا»[22] همانا آن کسانی که ایمان آوردند، «وَ هاجروا» و هجرت کردند. هجرت کردن یعنی چه؟ یعنی از مشهد رفتند تهران مثلاً ماندند؟ از شهری به شهری مهاجرت کردند به خاطر پیوستن به جامعه اسلامی، به خاطر قبول تعهد در مجموعه تشکیلات جامعه اسلامی محسوب می­‌شود. از مکه که بلند می­شدی شما بیرون می‌آمدی، مغازه پرمتاع و پرکالای به قول امروزی­‌ها سرقفلی­‌دار حساسِ مشتری جمع کنِ آبرو آفرینت، دیگر در مکه برای تو وجود نداشت. به سود چپاول‌گران خون خواره متجاوز مکه، مغازه دو، سه دربندی[23] شما ضبط می­شد و اموالتان به تاراج می‌­رفت. اگر از مکه تنها آمده بودی و خانمت مسلمان نشده بود، دیگر خاطرات زناشویی گذشته را، باید همه را بر باد حساب می­‌کردی، تمام شد، باید دل می­‌کندی. اگر از مکه می‌­آمدید مدینه، پدرتان یا پسرتان در آنجا مانده بود، عزیزترین عزیزانتان به صورت دشمن خونین شما در آمده بود؛ هجرت یعنی این. آن کسانی که هجرت می­‌کردند، همه این محرومیت­‌ها و ناکامی­‌ها را به جان می­‌پذیرفتند.

 

هجرت ؛ برای بنای کاخ عظیم جامعه اسلامی یک خشت بردن

 

از سوی دیگری، هجرت یعنی برای بنای کاخ عظیم جامعه اسلامی یک خشت بردن.

 

هجرت یعنی برای بنای کاخ عظیم جامعه اسلامی یک خشت بردن. | جلسه چهارم طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن

 

الآن ملاحظه کنید، اینجا بناست ساخته بشود. فرض کنید قرار است که صد قطعه چوبِ دیگر یا هزاران قطعه آجر، اینجا روی همدیگر گذاشته بشود، هر بچه‌­ای هم یک دانه بردارد بیاید اینجا، اینجا ساخته می‌شود. هر انسانی یک دانه سنگ بگذارد، یک کاخ با عظمت به وجود می‌­آید. جامعه اسلامی که در مدینه به وجود آمده بود، محتاج بود به عناصر مؤمن، فعال، پرتلاش، پرتوان، سابقه‌دار، اسلام فهم، محِبّ و معتقد به این راه، با دلی سرشار از ایمان. آن کسی که هجرت می‌­کرد از مکه، از انس و محبت و خاطره و راحتی و عیش و نوش می­‌گذشت، می­‌آمد به مدینه. از مکه به مدینه، این آدم در حقیقت یک گام بزرگی برداشته بود در راه بنای آن چنان جامعه­ ای، به سهم خودش، به قدر خودش، لذا قیمت داشت، تعیین کننده بود. لذا ببینید این آیات چه می گوید؟

«اِنَّ الذین آمنوا» همانا آن کسانی که ایمان آوردند، «و هاجروا» و هجرت کردند، «وَ جاهدوا باموالهم و انفسهم فی سبیل الله» با جان و مال، به جان و مال، در راه خدا مجاهدت نمودند، «والذین آووا» و آن کسانی که پناه دادند به این درماندگانِ بی­‌وطن و آوارگان از خانه به درمانده، «و نصروا» و آنها را یاری کردند، همه این‌ها و «اولئک بعضُهُم اولیاءُ بعضٍ» اینها بعضی پیوستگان و به هم پیوستگان و هم جبهه‌­گان یکدیگرند. اینها همه یک عنصرند، اینها خشت و آجر یک دیوار و یک سقفند؛ «مثل المونین کمثل البنیان یشد بعضه بعضا»[24].

این آجرها را دیدید چطور در همدیگر رفته، در این ضربی‌­های[25] سقف؛ هر آجری یک مؤمن است، هر مؤمنی یک آجر است درهم فرورفته و ده­ ها آجرِ دیگر را نگه داشته است. در یک سقف ضربی، یک دانه آجر را با زحمت بکش پایین، ده تا آجر از اطرافش می‌­ریزد، این یکی نگه داشته بود آن ده تا را، همچنانی که آن ده­‌تا هم به سهم خود، این یکی را نگه داشته بود. «بعضهم اولیاء بعض» بعضی به هم پیوستگان بعض دیگرند.

 

ین آجرها را دیدید چطور در همدیگر رفته، در این ضربی‌­های[25] سقف؛ هر آجری یک مؤمن است، هر مؤمنی یک آجر است درهم فرورفته و ده­ ها آجرِ دیگر را نگه داشته است. در یک سقف ضربی، یک دانه آجر را با زحمت بکش پایین، ده تا آجر از اطرافش می‌­ریزد، این یکی نگه داشته بود آن ده تا را، همچنانی که آن ده­‌تا هم به سهم خود، این یکی را نگه داشته بود. «بعضهم اولیاء بعض» بعضی به هم پیوستگان بعض دیگرند. | جلسه چهارم طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
اثر از فاطمه نیکو منش
 
«والذین آمنوا»، اینجا را دقت کنید، اما آن کسانی که ایمان آوردند، باور قلبی هم هست، اما «وَ لم یهاجروا» از خانه ملکی مشجر[26] راحت، دل نکندند و هجرت ننمودند ـ حالا مشجّری هم که نبود خانه‌­های آنجا ـ «و لم یهاجروا» هجرت نکردند، ایمان آوردند، اما به این تعهد ایمانی عمل نکردند، اینها چطورند؟ اینها را می‌­فرماید که «ما لکم من ولایتهم من شیء حتی یهاجروا اینها به شما پیوسته نیستند، جزو شما نیستند، میان شما و آنها ولایت و به هم پیوستگی نیست، تا کی؟ «حتی یهاجروا» تا وقتی که به تعهد ایمانی عمل کنند. ایمان خشک و خالی در دنیا هم اثر نمی‌­دهد برادر، در جامعه اسلامی هم منشأ اثر قرار نمی­‌گیرد، در آخرت که جای خود دارد. «ما لکم من ولایتهم من شیء حتی یهاجروا».

(خب، قسمت دنباله این آیه را نوشتم آنجا؟ ننوشتم، پس همین قدر بس است. اتفاقاً بنده هم دیگر خسته شدم. حالا توجه بفرمایید. تلاوت­­گر امروز ما جناب آقای روحانی هستند که می‌­آیند، تشریف می‌­آورند اینجا، این آیات را می­‌خوانند. اول آیات آخر سوره حج را، یا دو، سه آیه بر آیات سوره حج می‌­افزایند، یا به سلیقه من ـ که حالا به نظرم می­‌آید این جور بهتر است ـ اول آیات سوره حج را، همان دو، سه آیه‌­ای که ترجمه کردیم، اول آنها را تلاوت می‌­کنند و خوب شما گوش کنید. یک بار دیگر وقتی این آیات را با آن لحن جالب شنیدید، بیشتر در ذهنتان و در روحتان جای گیر خواهد شد. اول آیات آخر سوره حج را می‌­خوانند، بعد برمی‌­گردند همین آیه‌­ای که من الآن خواندم، تا آخر سوره، یعنی تا اول «بَراءَةٌ مِن الله» سوره توبه، همین آیات را هم می‌خوانند. چون امروز، الآن بین دو نماز، وقتی که نگاه می­‌کردم به قرآن، دیدم که بعداز این آیه، دو، سه آیه که می­‌گذرد) باز در آنجا یک جمله‌­ای هست که آن جمله به درد ما خیلی بیشتر می‌­خورد. آن جمله­ برای استشهاد مطلب ما خیلی جالب است، حالا همان جمله را برایتان می­‌خوانم. یکی، دو سه آیه بعد می‌­فرماید که «والذین آمنوا و هاجروا»[27]، که من ننوشتم در این ورقه «وَ جاهَدوا فی سبیل الله» آن کسانی که ایمان آوردند، هجرت کردند، مجاهدت کردند در راه خدا، «وَ الذین آووا و نصروا» آنهایی که پناه دادند و یاری کردند، «اولئک هم المؤمنون حقا» مؤمن راستین اینها هستند، غیر اینها چه کسانی‌­اند؟ مؤمن دروغین. مفاد آیه این است. (بنابراین چون این آیات جالب است، همین آیات را بعداً تلاوت خواهند کرد.)

 

 


 

 

[1] ـ به پلی کپی انتهای جلسه مراجعه کنید.

[2] ـ سوره مبارکه آل عمران / آیه 139

[3] ـ وام دار، رهین

[4][4] ـ (ن ج ز) برآوردن حاجت، وفا کردن وعده

[5] ـ عبدالعُزِی فرزندعبدالمطلب، که به دلیل رنگ سرخ چهره‌­اش به ابوالهب معروف شد. وی پس از آغاز دعوت پیامبر، به شدت با او مخالفت می‌­کرد. هنگام دعوت پیامبر، پشت سر ایشان راه می‌­رفت و ایشان را دروغگو می‌خواند. او که نتوانسته بود در جنگ بدر شرکت کند، هفت روز پس از شنیدن خبر شکست مشرکین دق مرگ شد. گویند به دلیل بیماری­‌ای که داشت، دو روز جناز‌ه‌­اش بر زمین ماند. پسرانش جنازه او را به نقطه دور دستی از مکه منتقل کرده و از دور بر جنازه اش سنگ انداختند تا دفن گردید. سوره مسد اشاره به عذاب جاودان ابوالهب و همسرش دارد.

[6] ـ او از اشراف و متنفذان قریش ـ قبیلة بنی مخزوم ـ و در زیرکی و دانایی زبان زد عام و خاص بود. پس از آغاز دعوت پیامبر، بزرگان قریش متحیر ماندند که آیات قرآن را چه بنامند. نزد ولید رفتند. ولید نزد پیامر رفت و پیامبر آیات ابتدایی سوره سجده را برای او خواند. ولید از آن آیات متأثر شد و نزد قریش بازنگشت. تا اینکه ابوجهل نزد او رفت و او را تحریک کرد. وی به قریش گفت که این سخن را تنها می­‌توان سحر نامید. آیات 11 تا 35 سوره مبارکة مدثر، به این ماجرا اشاره دارد. او در سال اول هجرت، مُرد.

[7] ـ عمرو فرزند عاص، در میان عرب به زیرکی مشهور است. اوایل از مخالفین اسلام و از دشمنان سرسخت رسول خدا در مکه بود. از سوی بزرگان قریش، سرپرست گروهی بود که برای بازگردندن مسلمانان به حبشه رفته بودند. اندکی قبل از فتح مکه، و به این شرط که بدهی‌های گذشته‌­اش بخشیده شود، با رسول خدا بیعت کرد. در زمان عمر، به فرماندهی او، سرزمین مصر فتح و او حاکم مصر شد. اما عثمان او را از آن مسند بر کنار کرد. در زمان امیر المؤمنین، در کنار معاویه قرار گرفت و نقشی مؤثر در تثبیت جایگاه معاویه داشت. عمر و عاص مجدداً به مصر رفت و با کشتن محمد بن ابی بکر حکومت مصر را به دست گرفت و تا آخر عمر ـ 43 هجری ـ در آنجا بود.

[8] ـ قصیده‌­ای به نام جُلچُلیه که عمر و عاص در جواب معاویه سروده است. علامه امینی، این قصیده را در الغدیر آورده است.

وَ اَینَ الحُصا من نُجوم السَّماء/ وَ اینَ مُعاویة من علی. شن­های کنار ساحل کجا و ستارگان آسمان کجا؟ / و معاویه کجا و و علی کجا؟

[9] ـ تاریخ یعقوبی / دوران معاویة بن ابی سفیان / حکومت عمر و عاص در مصر.

[10] ـ سوره مبارکه انعام / آیه 82.

[11] ـ (و ف ی) تمام کننده، کامل کننده.

[12] ـ (خ د ر) سست کردن

[13] ـ حدیث شماره 28

[14] ـ سوره مبارکه نور / آیه 37

[15] ـ سوره مبارکه حج / آیات 77 و 78

[16] (ت ح خ) پیروزی، کامیابی

[17] ـ کنایه از یک روز کامل، یک بیست و چهار ساعت

[18] ـ (ق رن) جمع قرن، به معنای کفو و همتا، نزدیکان

[19] ـ سوره مبارک بقره / آیه 61: و مهر خواری و ناداری بر آنان زده شد و به خشم خدا گرفتار آمدند.

[20] ـ سوره مبارکه بقره / آیه 128

[21] ـ سوره مبارکه بقره / آیه 257

[22] ـ سوره مبارکه انفال / آیه 72

[23] ـ دو، سه دهانه

[24] ـ نزدیک به حدیث شماره 1

[25] ـ نوعی طاق محدّب که در آن آجرها از قسمت پهنا به هم متصل هستند.

[26] ـ (ش ج ر) درخت کاری شده

[27] ـ سوره مبارکه انفال / آیه 74

3 4 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها