ایمان و پایبندی به تعهدات | جلسه پنجم طرح کلی اندیشه اسلامی

دوشنبه 6 رمضان المبارک 1353 شمسی

بسم الله الرحمن الرحیم

« إِنَّمَا كَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذَا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَن يَقُولُوا سَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا وَ أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ  * وَ مَن يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَخْشَ اللَّهَ وَ يَتَّقْهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ »

سوره مبارکه نور آیه 51 و 52

 

 

نفع‌طلبی، مانع ایمان متعهدانه

در زمینه بحث درباره ایمان، مسئله­‌ای است مهم، که تعهدات یک فرد مؤمن، گاه‌گاهی و دل‌بخواهی نیست.

 

تعهدات یک فرد مؤمن، گاه‌گاهی و دل‌بخواهی نیست. | جلسه پنجم طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
اثر از حسین جریان پور

 

این جور نیست آن کسی که می‌خواهد خود را مؤمن قلمداد بکند، هر جا که نفع و سود و بهره شخصیِ تجاوز کارانه خودش ایجاب کرد، مؤمن باشد؛ هر جا به نام ایمان و به تظاهرِ به عمل، توانست بر خرِ مراد سوار شود[1]، اسم از ایمان و عمل بیاورد، اما در آن مواردی که ایمان و عمل برای او سود شخصی، سودِ متجاوزانه و متعدیانه تولید نمی­‌کند، از نام اسلام و نام ایمان و از عمل به تعهدهای ایمانی رو گردان باشد.
اینجا ما این صفت را ـ که در قرآن به صورت­‌های گوناگونی مورد تعرض قرار گرفته است ـ به نفع‌طلبان نسبت دادیم، گفتیم نفع‌طلبان این جورند. همه مردم دنیا نفع‌طلبند، چه کسی است که طالب زیان خود باشد؟ منظور ما از نفع طلبان، آن کسانی هستند که برای نفع شخص خود، حاضرند منافع دنیایی را فدا کنند؛ نفع طلبانِ متجاوز.

سیره آنها این است که ایمان و عمل را تا آنجا می­‌خواهند و دوست می‌دارند که به سود شخص آنهاست و با نام ایمان و تظاهر به عمل می‌توانند بهره‌­ای، کافی ببرند. این گونه افراد از نظر اسلام مؤمن نیستند، آیه قرآن صریحاً اعلام می‌­کند که اینها ایمان ندارند.

 

ایمان واقعی، یک تعهد همیشگی و همگانی


بنابراین ما در بحثِ در زمینه ایمان ـ که یکی از اوّلی‌­ترین مباحثی است که در سلسله شناخت فکری اسلام باید مطرح می شد و شد- به این نتیجه هم رسیدیم که اگر ایمان همراه با تعهد است، اگر ایمانِ بدون تعهد، بدون احساس مسئولیت، بدون انجام دادن تعهدها و به تعبیر قرآن، بدون عمل صالح، ایمان نیست و نتایج ایمان بر ایمانِ مجرد و خشک و ذهنی مترتب نمی‌گردد؛ علاوه بر این، این حقیقت دیگر هم باید مورد نظر باشد که تعهد، همیشگی و همگانی است.

آن کسی که مؤمن است و می­‌خواهد مؤمن بماند و از ثمرات مؤمن بودن بهره ببرد، در مقابل همه احکام خدا باید احساس تعهد کند و در همه جا باید احساس تعهد کند.

 

ایمان به پیامبر و معنای این تعهد

آن کسی که معتقد است ایمان به خدا و ایمان به رسالت تعهدی می‌­آورد، آن تعهد این است که همگان، باید بنده خدا بشوند و من تا آنجا که می‌­توانم همه را باید بنده خدا بسازم. ایمان به پیغمبر و شهادت به اینکه من مُقِرّ به رسالت پیامبرم، این تعهد را می­‌آورد که دنبال پیامبر و در راه او حرکت بکنم. اگر من به این معنا مُقِرّ [2] و معترفم، اگر این تعهد را قبول دارم، دیگر معنا ندارد که آن وقتی که مواجه می‌­شوم با یک پدیده کوچک که بر خلاف مشی پیامبری است، بر خلاف راه پیامبر خداست، در مقابل آن رگ­های گردنم را آن چنان پر کنم، مشت‌هایم را آن چنان گره کنم، واقعاً نمایش یک مسلمان، اما وقتی با یک پدیده بزرگ­تر، ولی پردردسرتر که باز در خلاف مسیر و جهت نبوت و رسالت است، روبه رو شدم، مسئولیتم را فراموش کنم.
گفت: اسد علی و فی الحروب نعامة،[3] با ضعفا شیری، با آدم‌های بد، ولی کم بد، مثل شیر نر می­‌غری، اما با بدهای بزرگ، با بدهای بدآفرین، اصلاً حالت ستیزه­ نداری! اسد علی و فی الحروب نعامه!  این یک شعر عربی است که به عنوان مَثَل سائر[4] به کار می‌­رود. می­گوید به ما که می­‌رسند شیرند، در جنگ­ها که با دشمن­‌های گردن کلفتِ شمشیر به دستِ مسلح روبرو می‌شوند، شترمرغ‌اند. شتر مرغ با کسی جنگ دارد؟ شتر مرغ چنگ و دندان دارد؟

موسمی نیست تعهد، گاه‌­گاهی نیست تعهد. تعهد همگانی و همه‌­جایی و همیشگی است.

 

موسمی نیست تعهد، گاه‌­گاهی نیست تعهد. تعهد همگانی و همه‌­جایی و همیشگی است. | جلسه پنجم طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
اثر از حسین جریان پور

 

توبیخ بنی‌اسرائیل به‌خاطر ایمان منفت‌طلبانه


قرآن کریم از یهود نام می‌­آورد، آن کسانی که یک جا می‌گفتند باید برادران ما ـ منظورشان یهودی­‌هاست ـ همچون عزیزانی محفوظ بمانند؛ اما آنجایی که پای منافع شخصی‌شان به کار می‌­آمد، همین برادران را در جنگ‌­ها می­‌کشتند و اسیر می‌گرفتند و می‌فروختند و پولش را می‌خوردند. قرآن در مقام توبیخ بنی­‌اسرائیل می­فرماید: «افتؤمنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض»[5] به بعضی از دین ایمان دارید، به آنجاهایی بی­‌دردسرِ راحتش مؤمنید و متعهد، به بعضی دیگر از دین بی­‌ایمانید؟ بی­‌عقیده­‌اید؟ مگر می­‌شود این جور چیزی؟ مگر می‌­توان تفکیک قائل شد میان دو سخن و دو فرمان که هر دو از یک مبدأ و یک نقطه سر چشمه گرفته است.

 

کسانی که پای منافعشان در میان است مومن نیستند
  

امامِ عظیم الشأن ما، امام باقر صلوات الله علیه در آن حدیث معروفی که اولین حدیث باب امر به معروف و نهی از منکر است در کتاب شریف وافی ـ البته این حدیث در کافی [6] هست، در کتب معتبره شیعه هست، اما وافی که جامع کتاب­‌های چهارگانه اصلی ماست، از مرحوم فیض کاشانی[7] ـ وقتی که کتاب امر به معروف و نهی از منکر را باز می­‌کنید، به نظرم چنین می‌­آید، حدیث اولش این است. چند سال پیش دیده‌­ام، تازه مراجعه نکردم؛ اشاره می‌کند به همین جور مردمی، اینها کسانی هستند که به نماز و روزه که بی­‌دردسر و کم‌مایه هست رو ­می­‌آورند، به امر به معروف و نهی از منکر که پردردسر و به ظاهر پرضرر است اقبالی ندارند، اعتنایی نمی‌­کنند. اینجا امام علیه السلام دیگر نمی­‌گوید اینها مؤمنند یا مؤمن نیستند، نمی­‌گوید فاسقند یا منافقند، اما آیه قرآن اینجا صریح می­‌گوید، آن کسانی که آنجا که پای منافعشان در میان است، دین را نمی‌­خواهند، اینها مؤمن نیستند.

آنهایی که اگر حق به جانبشان هست در یک ماجرایی، به قضاوت و حکومت پیامبر تن می‌­دهند، اما آنجایی که حق به جانبشان نیست و می­‌دانند که علیه آنها حکم خواهد شد، تن به حکومت و قضاوت پیامبر نمی‌­دهند، اینها را قرآن می‌­گوید: آیا ترسیدند؟ آیا در اینها شکی پیدا شد؟ آیا اینها تردید پیدا کردند در حقانیت و صحت دین؟
شقّ[8] دیگرش این است:

 

آدم مومن ، متعهد

«ام یخافون ان یحیف الله علیهم و رسوله»[9]، چیزی در حد کفر، یا ترسیدند که خدا و رسولش به آنها ظلم کنند؟ در همه قضایا، در همه مسائل، در همه گوشه کنارهای زندگی، آدمِ مؤمن، متعهد است؛ نه آنجایی که صَرفه­اش ایجاب می‌­کند.

معاویه‌بن ابی سفیان آنجایی که لازم می­‌شود، حتی قرآن را به صورت ورقی بر روی نیزه‌­­ها می­‌کند که همه شنیدید و داستانش را می­‌دانید. آنجایی که صرفه ایجاب می­‌کند، دم از قرآن و نماز و دیانت هم می‌­زند. آنجایی که باید دل یک نفر دوست علی را به سوی خود جلب کند، دم از فضائل امیر المؤمنین هم می­‌زند، وقتی که از فضائل علی می­‌گویند، اشک تمساح[10] هم می‌­ریزد. چقدر شنیدید شما که معاویه نشسته بود، عبدالله بن عباس هم نشسته بود، دیگران هم نشسته بودند، بعد گفت که مثلاً ای فلان بن فلان از فضیلت علی چه بلدی؟ گفت در امانم؟ گفت بله، در امانی. بعد بنا کرد گفتن، او هم بنا کرد های های گریه کردن.[11] آنجا که لازم است دم از محبت علی هم می‌­زند، آنجا که لازم است خود را بنده خاص خدا هم معرفی می­‌کند، آنجا که مجبور است به خاطر حکومت کردنِ بر مشتی مسلمان، عواطف آنها را حفظ بکند، احساسات آنها را جریحه­‌دار نکند، دم از محبوب مردم، یعنی قرآن و اسلام می­زند.

اینها جاهایی است که دین به سود اوست، طبق نفع‌­های شخصی و هوس­‌های متجاوزانه اوست. اما آنجا که دین و پایبندی به احکام دین به زیان اوست، آنجا دیگر دین نمی­شناسد. آنجا که حساب عدل می­‌آید، مراعات عدالت اجتماعی، مراعات طبقات مظلوم و محروم، برابر قرار دادن نزدیکان و دوران ـ اینها برای دین است، از اسلام است اینها ـ بالا آوردن سطح فکر و اندیشه مردم که هدف رسالت‌­ها و نبوت­‌ها و بعث­‌هاست؛ وقتی پای اینها به میان می‌­آید،
معاویه از دین اطلاعی ندارد، در مقابل دین تعهدی احساس نمی­‌کند.
من معاویه را مثال می­‌زنم تا امکانی باشد که من و شما خودمان را مطرح کنیم در این میدان، با این محک بیازماییم. بگذار کسی را مثال بزنم که از نظر همه روشن و مسلّم است بد بودن او.

می خواهم بگویم اگر قرار است ما یک مقدار از دین را متعهدانه بپذیریم، یک مقدارِ دیگرش را نپذیریم و خودمان را مؤمن بدانیم، اگر یک چنین بنایی است، بگذارید اول معاویه را مؤمن بدانیم؛

 

اگر قرار است ما یک مقدار از دین را متعهدانه بپذیریم، یک مقدارِ دیگرش را نپذیریم و خودمان را مؤمن بدانیم، اگر یک چنین بنایی است، بگذارید اول معاویه را مؤمن بدانیم | جلسه پنجم طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
اثر از حسین جریان پور

 

چون معاویه هم همین جور بود. نسبت به یک مقداری از دین به شدت اظهار پایبندی می­‌کرد. مگر نگفتم مکرر در بحث‌­ها که معاویه نماز می­‌خواند، به جماعت هم می‌خواند، اول وقت هم می‌خواند، امام جماعت هم می‌شد. که فضیلت نماز جماعت برای امام جماعت بیشتر است تا برای مآمومین. آن مقدار اجری که پیش خدا امام جماعت دارد، بیشتر است از آن مقدار اجری که مأمومین دارند، به حسب روایاتی که در این باب هست. ایشان امام جماعت می­‌شدند.

خب، اینجا دینِ بسیار خوبی‌­ست، دینی است لذت بخش، دینی­‌ست خوب، دین­ی‌ست بی­ضرر، دینی ست محبت جلب کن، عاطفه جذب کن، مردم را متوجه کن، اینها که خوب است. اما این دین می‌­گوید پیغمبرش برای تعلیم و تربیت مردم مبعوث شده، «لقد من الله علی المؤمنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة»[12] پیغمبر را خدا برای بشریت فرستاد تا به آنها بیاموزد، تا بشریت را ترقی بدهد، تا بینش و خرد را در انسان‌ها قوی و نیرومند کند. هر چیزی که با عقل مردم مبارزه می­‌کند، دین با او مبارزه می‌­کند. هر چیزی جلوی چشم و درک و عقل و فهم مردم را  می‌­گیرد، دین جلوی تجاوز او را می­‌گیرد. هر عاملی، به هر صورتی که نمی­گذارد مردم بیندیشند و بفهمند و درک کنند، دین نمی­‌گذارد آن عامل زنده بماند.

دین این است، آن دینی که گفتند مخدر و افیون ملت­‌هاست، چیز دیگری است. در قرآنِ ما نشانه­‌های آن دین نیست، در عملِ پیامبر ما، در عملِ رهبران ما، نشانه­‌هایی از آن چنان دینی وجود ندارد. اسلام که با کفر می­‌جنگد، با آن چنان دینی هم می­جنگد.
امیرالمؤمنین ما، رهبر بزرگ اسلامی، می‌­گوید: پیغمبران را خدا فرستاد تا گنجینه‌­های عقل و خرد را در درون مردمان و انسان­ها برشورند و برانگیزند، «و یثیروا لهم دفائن العقول»؛ پس هر چیزی که این دفینه‌­ها را دفن‌­تر کند، نیروی خرد و فکر انسان­‌ها را زیر خروارها خاک یا زیر خروارها عصبیت یا پندار باطل یا اختناق یا خفقان یا هر چیز دیگر، مخفی و پنهان بکند، هر عاملی که این جور باشد، درست نقطه مقابل فلسفه بعثت انبیاست؛ فرقی نمی­‌کند هر چه می­‌خواهد باشد و در هر زمانی می­‌خواهد باشد.

 

عقل دقیق‌تر، ایمان بیشتر به دین و پیامبر

نبوت‌­ها با فکر مردم و با عقل مردم سر و کار دارند، هر چه این فکر و این عقل دقیق­‌تر باشد، نبوت­ها قابل قبول­‌ترند؛ می­‌کوشند تا این فکرها را بالا بیاورند. هر کسی، هر عاملی، هر قدرتی، هر انگیزه‌­ای، چه در وجود خود انسان، چه در خارج وجود انسان، موجب گردد که فکر و عقل و خرد انسان از رشد و نموّ [13] باز بماند، امکان فعالیت به او داده نشود، مردم نتوانند در سایه مشعل فکر و بینش خود، چیز بفهمند، راه پیدا کنند و این راه را آزادانه بپیمایند، هر چه مانع این شد، ضد دین است، برخلاف دین است. و معاویه این جوری بود.
اینجا که پای روشن کردن افکار مردم به میان می‌­آید، معاویه اصلاً نمی­‌فهمد اسلام چه هست. آنجایی که اسلام به او حکم می­‌کند که گرسنگی را از مردم بگیر، اختلاف طبقاتی را از میان جامعه بردار، تبعیض روا مدار، ستمگران بی‌­وجدان را بر مردم مگمار، مشاوران و دوستان و نزدیکانت را از جنایتکارترینِ مردم انتخاب نکن، مردم را به سوی جهنم مکشان و دچار عذاب خدا و عذاب دنیا منما؛ آنجا که پای این حرف­ها به میان می­‌آمد، آنجا که به او گفته می‌­شد فشار را از مردم بردار، بگذار بفهمند، آنجا دیگر معاویه با دین فرسنگ­­ها فاصله داشت.

جنایت معاویه در حق دین

به ابن عباس می­‌گوید: ابن عباس، قرآن نخوان. گفت چطور قرآن نخوانم؟ گفت: خب بخوان، تفسیر نکن. گفت چطور می‌­شود قرآن بخوانم، تفسیر نکنم معاویه؟ این حرف­ها چیست می­زنی؟ دید مثل اینکه بد حرفی زده ـ آن روزها این حرف­ها بد می‌­نمود به نظر مردم، که قرآن بخوانند، تفسیر نکنند ـ گفت خیلی خب تفسیر بکن، اما تفسیری که از طریق خانواده خودت، از طریق امیرالمؤمنین رسیده، آن تفسیر را به مردم نگو.[14] نمی‌­خواهد مردم بفهمند قرآن را و نمی­‌خواهد اساساً مردم بفهمند هیچ چیز را. هر چه مردم کمتر می‌­فهمیدند به نفع معاویه بود.

لذا وقتی که به کارنامه معاویه مراجعه می­‌کنیم، غیر از ظلم­ها، غیر از آدم کشی­ها، دقت کنید! غیر از زنده به گور کردن­ها، غیر از زندان پوساندن­ها، غیر از نابود کردن حجربن عدی‌­ها[15]  و رشید هجری­‌ها،[16] غیر از این جنایت­های چارواداری[17] به امثال میثم تمّارها،[18] که همه کس می‌­فهمد، هر عوامی هم درک می‌­کند؛ یک جنایت معاویه دارد که جز چشم‌­های دقیق، آن جنایت را نمی‌­فهمند. آن جنایت این است که معاویه باید این کودک نو رسیده را، این جامعه اسلامی را، بیست سال لااقل جلو می‌­برد، این امانتی که به دست او سپرده شده بود، این جامعه اسلامی را بیست سال می­‌برد جلو، بیست سال جلو نبرد، به همان حالت که بود نگه نداشت، دویست سال هم عقب برد. از چه لحاظی عقب برد؟ پولشان کم شد؟ نه؛ ای کاش پولشان کم می‌­شد. قلمروشان کم شد؟ کشورشان تجزیه شد؟ عده‌­ای شان ب­ی‌خودی مردند؟ ای کاش این کارها می‌­شد؛ از لحاظ فکر، از لحاظ بینش، از لحاظ اخلاق، مردم را عقب برد. این جنایتی بود که به هیچ صورت بخشودنی نبود و نیست. این گناهی بود که علاجش با ده سال، بیست سال حکومت درست دیگری انجام پذیر نبود. بعد از دوران معاویه، بیست، سی سال بعد از او، عمربن عبدالعزیز[19] آمد که عادل بنی‌­امیه است؛ نتوانست کاری انجام بدهد، نتوانست فجایع معاویه را جبران کند، گودهای معاویه را هموار کند. تازه دو سال هم بیشتر به او مهلت ندادند که حکومت کند، مسمومش کردند و او را کشتند. وضع را جوری درست کرده که جز فساد نمی‌­روید، جز فساد پذیرفته نمی‌­شود.

جهل مردم در زمان معاویه

مردم نادان، بی­هوش، بدون تأمل و دقت در مسائل؛ چشم­ها باز، ببینند بلندگوهای معاویه چه می­‌گویند، همان را باور کنند، همان را معتقد می‌­شوند. بنده داستان­ها دارم از جهالت مردم‌­شان در دوران بنی­‌امیه، غالباً هم داستان­های خوشمزه‌­ای است، خیلی­‌هایش را هم در بحث­ها و سخنرانی­ها و بحث­های تفسیری مکرر گفته‌­ام. یک دانه‌­اش را هم حالا بگویم بد نیست، به صورت یک جک به قول امروزی­ها.

ببینید کار یک ملت را به کجا می­‌رسانند. در زمان عبدالملک مروان[20] مکه به وسیله حجاج بن یوسف فتح شد. حجاج سردار بسیار مقتدر و با عرضه بنی­‌امیه است، و ضد هر کسی و هر چیزی بود که مختصر گرایشی به شیعه داشته باشد، به شدت ضد. البته مکه دست شیعه نبود، دست عبدالله زبیر[21] بود. عبدالله زبیر هم مثل حجاج بن یوسف، منتها خدا به او مهلت نداد. حجاج به جان عبدالله بن زبیر افتاده بود، بالاخره مکه را گرفتند و فتح کردند و از جمله بر کوه ابوقبیس مسلط شدند؛ می­‌دانید کوه ابوقبیس یکی از کوه­‌هایی است که کنار مکه است، چسبیده به مکه. برداشت نامه‌­ای نوشت به شام، برای خلیفه عبدالملک، که الحمدالله بر ابوقبیس مسلط شدیم. یعنی بر کوه ابوقبیس، مسلط شدیم. خلیفه دستور داد که این نامه را در منبر دمشق بخوانند. مردم همه جمع شده‌بودند، روز جمعه‌­ای بود، مردم مجتمع بودند. خطیب نامه را برد، گفت که الحمدالله فرمانده خلیفه، حجاج، بر ابوقبیس مسلط شده. یکهو از تمام مردم صدا بلند شد. گفتند نه خیر، ما قبول نداریم، قبول نداریم، بایستی این ابوقبیس رافضی[22] را زنجیر کنند، بفرستند شام تا ما باور کنیم. به خیالشان ابوقبیس یک مرد رافضی است در مکه. این است مایه درک و فهم در یک ملت. و از این قبیل داستان­­ها فراوان هست.

گناه نفهمیدن مردم بر دوش طواغیت

این­ها را چه کسی انجام داده؟ گناه نفهمیدن مردم به دوش کیست؟ ممکن است شما بگویید به دوش شریح قاضی[23] است، به دوش محمد بن شهاب زُهری است، به دوش فلان قاضی یا فلان مفتی مزدور اجیر است؛ او باید مردم را آگاه می‌کرد، بنده هم قبول دارم. البته که ابویوسف قاضی یا شریح یا محمدبن شهاب زهری، یا دیگران و دیگران، بزرگ­ترین جنایت­ها را انجام دادند، همچنانی که در نامه امام سجاد به ابن شهاب خواندیم و دیدیم، اما می­‌خواهم ببینم محمد بن شهاب ساخته و پرداخته کیست؟ آن قطبی که قدرت­های روحانی ضد دین و ضد قرآن را می‌­سازد، آن قطب کیست؟ آن قطبی که قدرت­های روحانی ضد دین و ضد قرآن را می‌­سازد، آن قطب کیست؟ جز قطب معاویه است؟ پس گناهان، بالمآل[24] بر دوش معاویه است، بر دوش عبدالملک مروان است، بر دوش تمام سرانِ طواغیت بینی امیه و بنی عباس و غیرهم است، و اینها با این گناهانشان گاهی هم دم از پیروی از قرآن و دین می­‌زنند!

وعده پیروزی برای ایمان متعهدانه

اینجا تکلیف ما چیست؟ دقت کردید؟ ما در برابرِ آدمی مثل معاویه، یک آدمی مثل شریح، یک آدمی مثل مغیره، یک آدمی مثل زیدبن عمرو زمان معاویه، فرقی نمی‌­کند در هر طبقه‌­ای، در مقام قضاوت نسبت به این انسان چگونه باید قضاوت کنیم؟ بعضی از جاها دین را، ایمان را، متعهدانه قبول کرده، یک جاهایی هم از دین و ایمان نشانی و اثری و خبری در زندگی خود باقی نگذاشته. چه بگوییم ما به این آدم؟ مؤمنش بدانیم؟ قرآن صریحاً می­‌فرماید این گونه آدمی مؤمن نیست.پس ایمانی که در طرز فکر اسلامی معتبر است، ایمان این جور آدم­ها ـ که نظیرشان در روزگار ما الی ماشاء الله زیاد است ـ نمی‌­باشد، بلکه ایمان استوار آنِ مردانی است که همه جا، با همه کس، در همه زمان، به هر صورت محفوظ است، با تعهدش، با عملش، «ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات» تا آخر.

وعده‌­هایی هم که برای ایمان و مؤمنین داده شده برای آن ایمان است، نه برای این ایمان.

اگر گفتند مؤمنین پیروزند، آن چنان مؤمنینی را گفته‌­اند و پیروزند قطعاً! اگر گفتند دست خدا همراه­ مؤمنان است؛ یعنی همراه آن‌چنان مؤمنانی است. اگر گفته‌­اند طبیعت با مؤمن همکاری و همراهی می­‌کند، به آن جور مؤمنی گفته­‌اند، نه با مثل من و شما. پس ما کمترین فایده‌­ای که از این بحث می­‌بریم، این است که اگر دیدیم ایمان ما دارای آثار و خواص و بشارت­‌های ایمانی نیست، بشارت­‌هایی که قرآن و خدا برای مؤمنین دادند، تعجب نمی­‌کنیم؛ چون می­‌فهمیم که آن ایمانی که آن همه نویدها برایش داده شده، اینها نیست.

(البته فردا در زمینه نویدهایی که برای ایمان داده شده است، با یک سیر تتبع[25] قرآنی، یک بحثی داریم که ان شاء الله عرض خواهیم کرد.) حالا این آیات را ترجمه کنم، گوش کنید. «لقد انزلنا آیات مبینات»[26] همانا فرو فرستادیم آیه­‌های روشنگر را. این آیه­‌های قرآن، اینها روشنگر است. آن کسانی که به خودشان اجازه نمی­‌دهند قرآن را بفهمند، بیچاره‌­ها از این روشنگری محرومند. «والله یهدی من یشاء الی صراط مستقیم» خدا رهنمون می­شود هر که را بخواهد به سوی راه  راست. هر که را خدا بخواهد.

مشیت خدا برای هدایت مردم

خواستن خدا یعنی چه؟ یعنی یک نفر را خدا می­‌خواهد، یک نفر را نمی­‌خواهد؟ با بعضی­‌ها یک نظر خاصی دارد، آنها را می­‌کشاند می­‌برد، بعضی‌­ها را پس می‌­زند؟ این جور نیست قضیه. اراده خدا و مشیّت خدا ـ در موارد معمولی البته ـ جز در قالب علت­های طبیعی و عادی جلوه‌­گری نمی‌­کند. شما اگر چنانچه خواستید، تصمیم گرفتید، پای یک سخن هدایتگر و روشنگر نشستید و هدایت شدید، خدا خواسته بود که هدایت بشوید. همین شما اگر تنبلی کردید، اگر سستی کردید، اگر راه فهمیدن را روی خودتان بستید، خدا اراده کرده بود که شما نفهمید. اراده کردن خدا به این معناست که وسایل و اسباب عادی پیش آمده یا نیامده؛ اگر وسایل و علل عادی پیش آمده برای انجام گرفتن این معلول، با اراده شما، با خواست شما، اینجا خدا خواسته، اگر چنانچه شما نخواستید، پیداست که خدا نخواسته؛ نه اینکه نخواستن خدا موجب بشود شما اراده نکنید، نه، شما در اراده کردن آزادید. خدا نخواسته یعنی علت لازم مترتب نشده، این معنی خدا نخواسته.

خواست خدا یعنی سنت خدا

 

خب، چرا نمی‌­گوییم علت لازم مترتّب نشده، می­‌گوییم خدا نخواسته؟ برای خاطر اینکه به وجود آورندۀ علت­ها و خاصیت‌بخش علت­ها خدا بود. این آتشی که در اینجا برافروخته شده، دستم را بردم در آتش، دستم سوخت، خدا خواسته بسوزد. اگر من نبردم دستم را و نسوخت، خدا خواسته نسوزد. یعنی چه؟ خدا خواسته بسوزد، به این معنا که علت طبیعی برای سوختن فراهم شده. علت طبیعی‌‌اش چیست؟ بودن آتش، نبودن مانع، خواستن من، بردن دست. اینی که می­‌گوییم خدا نخواسته بسوزد در صورت دوم؛ یعنی علت طبیعیِ سوختن فراهم نشده، نزدیک آتش نرفته یا دست­ تر بوده یا جسم تر بوده یا آتش کم بوده و از این قبیل. خب، چرا آن چیزی که به علت­ها مربوط است ما به خدا نسبت می‌­دهیم؟برای خاطر اینکه خدا آفرینندۀ علت­هاست، به این دلیل. این «من یشاء»­ها در همه جای قرآن از این قبیل است، و مفصلاً توضیح دادم در موارد دیگری به مناسبت­های دیگری، حالا هم یک اشاره­ای کردم.

ادعای پوشالی ایمان در جامعه اسلامی

«و یقولون آمنا بالله و بالرسول» می­‌گویند ایمان آورده‌­ایم به خدا و به پیامبر، «و اطعنا» و فرمان برده‌­ایم. این ادعاها را می‌­کنند، که ادعا کردنش آسان است، اما «ثم یتولی فریق منهم من بعد ذلک» پس از این ادعا، گروهی از آنان رو برمی­‌گردانند، وقتی که رو برگرداندند، صحبت از کفار نیست، صحبت از مرتدین نیست که یکهو قهر می‌­کنند، از عالم اسلام خارج می­‌شوند، می­‌روند؛ نه، صحبت از همین مؤمنین معمولی داخل جامعه­‌هاست، جامعه‌­های اسلامی ـ بعد درباره اینها می­‌فرماید: « و ما اولئک بالمؤمنین» نیستند اینان مؤمنان، مؤمن نیستند. حالا روشن­تر از این، «و اذا دعوا الی الله و رسوله لیحکم بینهم» چون فرا خوانده شوند به سوی خدا و رسولش تا پیامبر حکم کند و قضاوت کند میان آنان، «اذا فریق منهم معرضون» ناگهان می­‌بینی که گروهی از آنان روی گردانند. حاضر نیستند بروند از پیغمبر حکم را بشنوند. آیه به حسب ظاهر درباره قضاوت است، تعبیر حکومت در قرآن، غالباً نمی­‌گویم همیشه، به معنای قضاوت کردن است، همان چیزی که ما داوری و قضاوت به آن می‌­گوییم، اما مضمون مفاد آیه عام است، چنین نیست که درباره کسانی است که تن به قضاوت پیغمبر فقط نمی­‌دهند، نه، آن کسانی که تن به فرمان پیغمبر در غیر موارد قضاوت هم نمی‌­دهند، مشمول آیه­‌اند و این روشن است. «واذا دعوا الی الله و رسوله لیحکم بینهم اذا فریق منهم معرضون»، گروهی از آنان روی گردانند، معرضند. «و ان یکن لهم الحق یأتوا الیه مذعنین» اگر حق به جانب آنها باشد، بیایند به سوی پیامبر اطاعت‌کنندگان، با اذعان. آنجایی که احتمالاً حکم به زیان آنهاست، دین را قبول ندارند. اینجا قرآن اینها را به استیضاح[27]  می­‌کشد در حقیقت.

ریشه‌یابی ایمان سودجویانه

چرا آنجایی که به سود شخصیتان نیست، دین را قبول نمی‌­کنید؟ یکی از سه چیز است، «ا فی قلوبهم مرض» آیا در دل آنان بیماری است؟ بیماری نفاق؟ بیماری هوا و هوس؟ بیماری جهل و غرور؟ این بیماری­ها در دل آنهاست که نمی­‌پذیرند حکم را؟ یا بالاتر از این است؟ «ام ارتابوا» یا اصلاً در دین شک کردند اینها؟ اگر شک در دین نداری، اگر مردّد نیستی، در ریب[28]نیستی نسبت به دین، چرا آنجایی که به سودت نیست، آنجایی که برایت زحمت دارد، آنجا حاضری زیرش بزنی، اصلاً دین را منکر بشوی، یعنی آن حکم را منکر بشوی؟ یا از این هم بالاتر است: «ام یخافون ان یحیف الله علیهم و سوله» شاید می‌­ترسند خدا و پیامبر به آنان ظلم کنند؛ که این از آن شک کردن بالاتر است، این عین کفر است. این قدر آدم نداند و معتقد نباشد که خدا و پیامبر در حکم­ها به انسان ظلم نمی­‌کنند! آن کسی که چنین ترسی داشته باشد، بترسد که خدا ظلم کند به او یا پیامبر ظلم بکند، این آدم پیداست که خدا و پیامبر را اصلاً نمی‌­شناسد و قبول ندارد. «بل اولئک هم الظالمون» خودشان ظالمند. خدا که به کسی ظلم نمی­‌کند، اینها هستند که ستم می­‌کنند به خود و ستم می­‌کنند به حقیقت. اگر مقام بالاتری دارند، ستم می­کنند به خود و به حقیقت و به مردم؛ اگر رتبه بالاتر است بر بشریت به طور مطلق، اینها ظالم و ستمگرند.

قول و عمل مومنان نسبت به پیامبر

«انما کان قول المؤمنین»، اما مؤمنین چه جورند؟ مؤمنین این جور نیستند. ببینید فرهنگ قرآنی این است. قرآن لغت معنی دارد، فرهنگ اختصاصی دارد. مؤمن در اصطلاح قرآن به این معناست که دارد اینجا بیان می­‌کند: «انما کان قول المؤمنین» همانا بود سخن مؤمنان، «اذا دعوا الی الله و رسوله» چون فرا خوانده شدند به سوی خدا و پیامبرش، «لیحکم بینهم» تا خدا و پیامبر میان آنان قضاوت بکند، سخنشان این بود، «ان یقولوا» که گفتند، «سمعنا و اطعنا» شنیدیم و فرمان بردیم. که عرض کردم، شنیدیم یعنی فهمیدیم، نه به گوش شنیدیم، شنیدیم یعنی نیوشیدیم، اصطلاح سمع، «او القی السمع و هو شهید»[29] ، سمع و شنوایی در قرآن، در موارد بسیارش ـ که دیشب اتفاقاً در حین مطالعه قرآن، بنده به مورد دیگری برخورد کردم و البته یادداشت نکردم، چون زیاد است ـ به معنای فهمیدن است، نه به معنای شنیدن با گوش، با این جارحه و عضو خاص، بلکه به معنای فهمیدن است. اینها می­‌گویند ما فهمیدیم؛ یعنی آگاهانه مؤمن شدیم. همان بحثی که در دورة قبل کردیم که ایمان باید آگاهانه باشد.

مسیر راهیابی به فلاح

«سمعنا و اطعنا» پس از آنکه ایمان آوردیم آگاهانه، آن وقت اطاعت هم ورزیدیم. «و اولئک هم المفلحون» اینهایند به مطلوب دست یافتگان. فلاح یعنی موفقیت، پیروز شدن و به هدف و مقصود دست یافتن، البته به معنای رستگاری ـ یعنی رستن ـ هم در بعضی از لغات آمده، اما غالباً فلاح که برای مؤمنین می‌­آید، با همین معنایی که ما عرض کردیم که معنای معمولی لغت است، متناسب­‌تر است. «و اولئک هم المفلحون» آنانند آن کسانی که به هدف و مقصود دست یافتند. «و من یطع الله و رسوله» آن کسی که اطاعت کند خدا را و رسولش را، «و یخش الله» و از خدا بیم برد، «ویتقه» و از او پروا کند، «فأولئک هم الفائزون» آنهایند به منظور و مقصود دست یافتگان. «فوز» هم به همین معناست.

دو آیه بعدی به بحث ما چندان ارتباطی ندارد، می­‌خواهم برسیم به آیه بعدش. «وعد الله الذین آمنوا»[30] ، این هم وعده خداست، باز برای مؤمن و مؤمن متعهد. دقت کنید، وعدة الهی در این آیه به صراحت می‌­گوید: ما به مؤمنین وعده کردیم که حکومت روی زمین برای شماست، ایده و آیین و فکر و مکتب شما بر جهان خیمه خواهد زد، ترس و بیمناکی شما بدل به امن و امان خواهد شد اگر در طول تاریخ زجر کشیدید، جور بردید، بعد از این به راحتی، بی دغدغه، بی تشویش خواهید زیست و خدا را عبادت خواهید کرد و رقبای خدا را از زمین بر خواهید انداخت. این وعده خدایی است در این آیه. اگر چنین وعده‌­ای خدا به مسلمانان داده است، این وعده مربوط به مؤمنین است و مؤمنین متعهد.

شرط جانشینی در زمین

بعضی خیلی وسواسی می‌­شوند، جمود می‌­کنند،[31] می­‌گویند مخصوص زمان ولی عصر صلوات الله علیه است. شکی نداریم ما در اینکه زمان ظهور امام زمان صلوات الله علیه مصداق کامل این آیه است، در این تردیدی نیست؛ اما کجای این آیه نوشته که مخصوص آن زمان است؟ بگویید ببینیم! کدام روایت دارد که مخصوص آن زمان است؟ چرا آیه را محدود می­ کنید؟ مگر خدا با مؤمنین صدر اسلام این وعده را عمل نکرد؟ همین آیه بود که عمل شد. آمدند در مدینه، آن حکومت را به وجود آوردند. بلال­‌هایی که از ترس کفار قریش جرأت نمی­‌کردند لا اله الاالله را به زبان هم حتی بگویند، بر روی مأذنه‌­ها به صدای بلند تکبیر گفتند و لااله الاالله سرودند. آنهایی که مجبور بودند در مقابل سیصد بت غیر انسانی و چندین بت انسانی و بتی از نفس خود و شهوت‌­های خود و تمایلات نفسانی خود، هر روز و هر شب سجده کنند و عبودیت و اطاعت مطلق؛ این همه شریک برای خدا قرار داده بودند، اینها آمدند در آن سرزمین امن و امانِ جامعه برین[32] اسلامی مشغول زندگی شدند، بدون اینکه کمترین دغدغه‌­ای داشته باشند. شریکی برای خدا قرار ندادند، از کوچک و بزرگ، از بی جان و باجان، از خود و از دیگران. این آیه ما یک بار آنجا عمل شده، هزار بار دیگر هم قابل عمل شدن است، اما شرطش چیست؟ شرطش این است که این  جملات اول آیه محقق بشود که می‌­فرماید، «وعدالله» وعده کرده است خدا، به چه کسانی؟ « الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات» به آن کسانی از شماها که ایمان بیاورند و عمل شایسته و صالح کنند؛ یعنی طبق تعهدات این ایمان عمل کنند. به اینها وعده داده که «لیستخلفنهم فی الارض» که آنان را در زمین جانشین سازد.

(این جناب مترجم این قرآنی که دست من است، خیلی اشتباه در قرآن ایشان است، از جمله این اشتباه را الآن چشمم افتاد و دیدم؛ «فی الارض» را در این سرزمین معنا می­کند و این غلط است. این سرزمین یعنی جزیرة العرب، این خیلی هنر بود که اینها بر جزیرة العرب مسلط بشوند؟ بر چهل، پنجاه تا مثل جزیرة العرب مسلط شدند. «فی الارض» یعنی روی زمین. این را تذکر دادم که گاهی یک ترجمه‌­های این جوری یک بدآموزی­‌هایی دارد. ما البته سوء ظن نداریم به کسی و نمی­‌گوییم که گفته ­اید در این سرزمین تا آن سرزمین­های دیگر را شامل نشود؛ یعنی مؤمنین و عاملین به عمل صالح، فقط بر سرزمین حجاز می‌­توانند مسلط بشوند، اما بر سرزمین­‌های دیگر، ری و روم و بغداد و اندلس، دیگر نه. می­‌گوییم ان شاءالله که منظورش این چیزها نبوده. حالا این شخص را هم نمی­ دانیم چه کسی هست، درست هم نمی ­شناسیمش.)

پیشرفت همیشگی دین علیرغم تصور عمومی

به هر صورت، «لیستخلفنهم فی الارض» که جانشینشان سازد بر روی زمین، «کما استخلف الذین من قبلهم» همچنانی که مؤمنان پیشین را جانشین ساخته است. ما خیال می­‌کنیم مؤمنین هرجابودند از اول عالم، همیشه تو سری خورده‌­اند، اصلاً تاریخ دانی و جهان بینی عامه مسلمان­‌ها این است که ایمان یعنی ملازمت با کتک خوری؛ مسلم بودن، مؤمن بودن، در راه خدا بودن، ملازم با زجر کشیدن است و شکنجه شدن و شکست خوردن. درست نقطه مقابل آنی که قرآن می­‌خواهد بگوید. ما یک وقتی تشریح کردیم این را (یک درس تفسیری داشتیم در مدرسه میرزا جعفر، دو، سه سال پیش، یکی دو سال پیش، آنجا من به یک مناسبتی، دو روز، سه روز یادم می­‌آید، در این باره صحبت کردم) که چطور دین از اولی که به وجود آمده تا امروز، همه‌­اش پیشرفت داشته، یک قدم عقب نشینی نداشته. یک قدم، به عقیده ما، دین تا حالا عقب نشینی نداشته. آنی که خیال می­‌کنند عقب نشینی است، آن پیشرفت است در واقع.

ترسیم برنامه تکامل در سایه امنیت جامعه

به هر صورت، روی زمین از آنِ شماست و حکومت آن در دست شما، همچنانی که در دست پیشینیان شما بود؛ یعنی مؤمنان دوران­‌های قبل. «و لیمکنن لهم دینهم»، مستقر خواهد ساخت دین و آیین و مسلک و مرامشان را، آن دین و آیینی که «الذی ارتضی لهم» برای آنان پسندیده است، آن دینی که شایسته آنها بوده؛ یعنی همین دین اسلام، که دنیا و آخرت را شامل است و حال و آینده را و جسم و روح را و خلاصه همه جانبه است، برای همه نیازها کافی‌است «و لیبدلنهم من بعد خوفهم امنا» تبدیل خواهیم ساخت پس از خوف و ترس و بیمِ آنان، امنیت و امان را. تا چه بشود؟ در سایه این امنیت چه کار کنند؟ در سایه امنیت بنشینند، چایی عصر تابستان را کنار باغچه، با قوری چینی و سماور ورشو[33] بخورند؟ مسئله امنیت برای اینهاست؟ امنیت داشته باشند تا بتوانند راحت لَم بدهند و لَشی[34] کنند و بی­‌عاری کنند؟ نه. آن امنیت برای این است که بتوانند در سایه آن، یک گام و ده گام به سوی سرمنزل نهایی انسان، یعنی تکامل، نزدیک بشوند. بتوانند بنده خدا باشند، بندگی بندگان از سر آنها برداشته بشود، مطیع و خاضع خدا باشند و از این راه بتوانند متعالی و متکامل بشوند. اینها هر کلمه‌­اش بحثی دارد. «یعبدوننی لا یشرکون بی شیئاً» مرا عبودیت کنند و به من شرک نورزند. البته در آخر آیه این را هم تذکر می‌­دهد که اگر بعد از آنی که ایمان آوردند، شرک ورزیدند؛ اینجا فاسق خواهند بود.[35] فاسق یعنی از دین به در آمده، خارج شده.

(امروز جناب آقای فاطمی با تلاوتی که می­کنند، با توجه به این ورقه‌­هایی که دستتان هست، آیات هر چه بیشتر دلنشین و جایگزین در روح می‌­شود. آقایانی که تشریف خواهند داشت ـ من خواهش می­کنم همه آقایان باشند، حتی یک نفر اگر ممکن است نرود، این توصیه ماست همیشه، پارسال هم این توصیه را می‌­کردم و همیشه شما بعضی از آقایانی که بلند شدید، می­‌خواهم شوخی کنم با شما، نشان دادید که در مقابل همه حرف­های حق بالأخره یک عده‌­ای هستند که گوش نمی­‌کنند. خب ما می­‌گوییم اگر کاری ندارید بنشینید، یک ربع بنشینید. چرا آقایان پا می­‌شوند می­‌روند؟ آقا، آنهایی دکان دارند، شاگرد ندارند؛ مدرسه دارند و مدرسه­‌شان دور است و وقت دیر است، اینها حق هم دارند، می‌­توانند بروند. آنهایی که مدرسه ندارند، عرض کنم دکان بی­‌شاگرد ندارند، از این اشکالات در کارشان نیست، ده دقیقه بنشینید دیگر، استفاده کنند ـ منظورم این بود آقایانی که تشریف خواهند داشت حتماً به این کاغذها نگاه کنند در حین تلاوت قرآن.)

پروردگارا! در آنچه که می­‌گوییم و می­‌کنیم قلب ما را خالص بگردان و همه را برای خودت قرار بده.

پروردگارا! به محمد و آل محمد طعم زندگی موحدانه را به ما بچشان.

پروردگارا! به محمد و آل محمد شرک را از منطقه دل­های ما هم بزدا.

پروردگارا! به محمد و آل محمد خیرت را از ما دریغ مدار. غرور آفات و بدبختی­‌ها و نابسامانی­‌ها از میان مسلمان­ها برطرف بگردان.

دشمنان مسلمانان را، پرودگارا به خودشان مشغول بگردان.


[1] ـ کنایه از به مقامی رسیدن، به هدف خود رسیدن.

[2] ـ (ق رر) اقرار کننده

[3] ـ اسد علی و فی الحروب نعامة    ربداء تنفر من صفیر الصافر، بر من همچون شیری هستید و در جنگ­ها همچون شتر مرغی خاکستری که با یک صدای صوت می­‌گریزید. بلاغات النساء / ص 173.

[4] ـ ضرب المثل،مثالی که در میان مردم رایج باشد.

[5] ـ سوره مبارکه بقره / آیه 85

[6] ـ کافی / کتاب الجهاد / باب الامر بالمعروف و النهی عن المنکر / ح1

[7] ـ محمد کاشانی (1091 ـ 1007 ق) ملقب به ملّا محسن فیض، فقیه، محدث، متکلم و فیلسوف نامی، از محضر اساتیدی چون ملّا محمد تقی مجلسی، شیخ بهایی، میرداماد، میرفندرسکی و ملاصدرا، فیلسوف نامدار، بهره برد. پس از بازگشت از سفر حج و با عزیمت ملاصدرا به روستای کهک، به آنجا رفت و ملازم استاد شد. بعد از درگذشت ملاصدرا، ملامحسن به کاشان برگشت و به امر تدریس و تعلیم مشغول شد. از آثار او می­توان به تفسیر صافی، کتاب وافی، علم الیقین فی اصول الدین و محجة البیضاء اشاره کرد.

[8] ـ (ش ق ق) نیمة چیزی

[9] ـ سوره مبارکه نور / آیه 50

[10] ـ ابراز عواطف دروغین، اشک دروغین، اشکی که ریاکارانه است و واقعی نیست.

[11] ـ بحار الانوار / کتاب الفتین و المحن / ابواب ما جری بعد قتل عثمان / باب نوادر الاحتجاج علی المعاویه

[12] ـ سوره مبارکه آل عمران / آیه 164

[13] ـ (ن م ی) رشد و بالیدن

[14] ـ کتاب سلیم بن قیس هلالی / ح 26.

[15] ـ حجر در نوجوانی همراه برادرش هانی به مدینه آمد و اسلام را پذیرفت. بعدها جزو یاران امیرالمؤمنین و فرماندهان سپاه آن حضرت بود. او که حاضر به همراهی با حاکم کوفه نشد همراه با تعدادی از یارانش به اتهام خروج از بیعت با معاویه به شهادت رسید.

[16] ـ از یاران خاص و اصحاب سرّ امیرالمؤمنین، امام حسن و امام حسین بود. او از امیرالمؤمنین علم احوالات مرگ افراد و ابتلائات آینده را آموخته بود. او همان گونه که مولایش به او فرموده بود، با دست و پای قطع شده زبانی بریده بر دار رفت و به شهادت رسید.

[17] ـ خیلی زشت و زننده

[18] ـ میثم بن یحیی، غلامی بود که به دست امیرالمؤمنین آزاد و جزو یاران خاص ایشان گردید. از آنجا که خرما فروش بود، به تمّار معروف گشت. او علاوه بر تفسیر قرآن، از امیر المؤمنین علم منایا و بالایا را فرا گرفته بود. عبیدالله بن زیاد پس از ورود به کوفه میثم را بر درخت خرمای که امیرالمؤمنین به او نشان داده بود، به دار آویخت.

[19] ـ عمربن عبدالعزیز در زمان امام سجاد حاکم شهر مدینه بود، در سال نود و نه هجری به خلافت رسید و تنها دو سال حکومت کرد. در زمان حکومتش از سخت گیری­‌های خلفای پیش بر مردم کاسته شد. از جمله اقدامات او عبارت است از: منع خطبا از لعن امیر المؤمنین در بالای منابر که از زمان معاویه رسم بود، باز گرداندن فدک به اهل بیت، لغو منع کتابت حدیث، سهل گرفتن بر علویان.

[20] ـ عبدالملک مروان در سال شصت و پنج هجری در حالی حکومت را دست گرفت که حجاز و عراق در سلطه آل زبیر بود. اگر چه قبل از خلافت، مشهور به عبادت بود، لکن پس از خلافت جز نیرنگ و خونریزی از او چیزی دیده نشد. او با تکیه بر شمشیر و با همراهی سردار خونریزی چون حجّاج بن یوسف ثقفی، بر تمامی سرزمین اسلامی تسلط پیدا کرد و بیست سال حکومت کرد.

[21] ـ فرزند بزرگ زبیر، صحابی رسول خدا بود. او از مؤثرین جریانات زمان خلیفه سوم بود و پس از آن نقش کلیدی در به راه انداختن جنگ جمل داشت. امیر المؤمنین دربارة او می‌­فرمایند: «زبیر همواره با ما اهل بیت بود تا زمانی که پسر نامبارکش، عبدالله پدید آمد.» او بعد از شهادت امام حسین، در منطقة حجاز خود را خلیفه خواند. علاوه بر حجاز بر مناطقی از عراق مسلط شد. سال هفتاد و سه در لکشر کشی حجّاج به مکه و به آتش کشیدن کعبه کشته شد.

[22] (رف ض) ترک کننده، اصطلاحی که در زمان ائمه به شیعیان ایشان اطلاق می­‌شد.

[23] ـ شریح بن حارث از زمان خلیفة دوم بر منصب قضاوت کوفه نشست. امیرالمؤمنین او را برای منصب ابقا کرد، به شرط آنکه احکام را با هماهنگی ایشان اجرا کند. شریح مردی دنیا گرا بود. امیرالمؤمنین در نامة سوم نهج البلاغه، شریح را به دلیل خان‌ه­ای هشتاد دیناری سرزنش و موعظه می­‌کند. شریح پس از ورود عبیدالله زیاد به کوفه، به او پیوست. به دروغ خبر از سلامت­ هانی بن عروه داد و قبیله او را از دور قصر عبیدالله پراکنده کرد، خون امام حسین را حلال شمرد. بعدها هم که حجاج بر کوفه مسلط شد، از نردیکانش به شمار می­‌رفت.

[24] ـ محمد بن شهاب، از شاگردان امام سجاد بود که جذب دستگاه حکومت شده و در خدمت ایشان در آمد. او اولین کسی است که پس از دستور عمربن عبدالعزیز مبنی بر کتابت حدیث، مشغول جمع آوری حدیث شد.

[25] ـ (ت ب ع) دنبال چیزی رفتن، پگیر شدن

[26] ـ سوره مبارکه نور / آیات 46 تا 52

[27] ـ (وضح) توضیح خواستن

[28] ـ شک، دودلی، دو دل شدن

[29] ـ سوره مبارکه ق / آیه 37

[30] ـ سوره مبارکه نور / آیه 55

[31] ـ تنگ نظری

[32] ـ متعالی

[33] ـ این سماور از آلیاژی خاص متشکل از مس و نیکل وروی ساخته شده است. جلایی مانند نقره دارد و در برابر زنگ زدگی مقاوم است. چون این سماور اولین بار از کشور لهستان به ایران آمد، در ایران با نام پایتخت لهستان، ورشو نام گرفت.

[34] ـ تنبلی، بی عاری

[35] ـ سوره مبارکه نور / آیه 55: «و من کفر بعد ذلک فأولئک هم الفاسقون»

5 1 رای
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها