جلسه هفتم طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن | نوید ها (2)

نوید ها (2) | جلسه هفتم طرح کلی اندیشه اسلامی

فهرست مطالب

 

چهارشنبه 8 رمضان المبارک 1353 شمسی

بسم الله الرحمن الرحیم

« الَّذِينَ آمَنُواْ وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللّهِ أَلاَ بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ * الَّذِينَ آمَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ طُوبَى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ»

                                       سوره مبارکه رعد آیه 28 و 29»

عرض کردم که خدای متعال در قرآن، به مؤمنین مژده و نوید همه عناصر سعادت را می­‌دهد. آن چیزهایی که ما به‌عنوان عناصر سعادت در مقام فکر و تصور به‌دست می­‌آوردیم، که ده دوازده‌ تای آن را در آن نوشته قبلی و تلاوت قبلی بیان کردیم، این‌ها همه در قرآن به صورت نویدهای قاطعی به مؤمنین داده شده است. دو نوید از آن نویدها را که هدایت بود و نور، دیروز در طی آیات کریمه قرآن مشاهده کردیم و تلاوت شد و بهره بردیم. دوتا را هم امروز مطرح می­‌کنیم و آیاتش را مختصراً می‌­خوانیم و مابقی را هم می­‌گذاریم به‌عهده خود شما دوستان که روی همان ترتیبی که بنده در نوشته قبلی منظم کردم، دانه دانه موضوعات را در نظر بگیرید. قرآن را مطالعه می­‌کنید و تلاوت می­‌کنید، آن کسانی که عربی می­‌دانند از متن قرآن، آن‌هایی که عربی نمی‌دانند با توجه به ترجمه قرآن، سعی کنند آن موضوعات را پیدا کنند.

پاداش اخروی؛ از نویدهای ایمان‌آورندگان

مثلاً یکی از آن موضوعات، پاداش اخروی­ست. خود شما در قرآن نظرتان باشد، ببینید که در چند جا، در کجاها، قرآن نوید پاداش اخروی را به مؤمنین و دارندگان عمل صالح می­‌دهد؛ یا یکی از آن‌ها مثلاً برتری و غلبه بر دشمن است؛ ببینید در قرآن، آیا جایی هست که خدای متعال به مؤمنین گفته باشد که شما بر دشمنانتان غلبه پیدا می­‌کنید؟ الآن شما جایی را سراغ دارید که قرآن به مؤمنین نوید داده باشد که شما از دشمنانتان، از صف مخالفتان، بالاتر و برترید، در صورتی که ایمان داشته باشید و به تعهدات ایمان عمل بکنید؟ یا گفته باشد که شما در نهایت بر دشمنانتان پیروز می­‌شوید، در صورتی که در راه فکرتان تلاش بکنید؟ آیا چنین آیه‌ای در قرآن هست یا نه؟ می­‌توانند آقایان جواب بدهند که آیا چنین آیه‌ای هست در قرآن یا نه؟ و اگر کسی آیه­‌اش یادش است می­تواند بخواند الآن؟

(یکی از حضار: «و انتم الاعلون ان کنتم مؤمنین[1] )

خیلی خب، این یک آیه‌­اش بود، «و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم العلون ان کنتم مؤمنین»، بله، این یک آیه است؛ که اگر چنانچه شما مؤمن باشید؛ برترید، دست بالاتر، دست نیرومند­تر در اختیار شماست نسبت به دشمنانتان. آیه­‌های متعدد دیگری هست که وعده می­‌دهد و مژده می­‌دهد به مؤمنین که بر دشمنان و صفوف مخالف خودشان اساساً غلبه قاطع پیدا می­‌کند؛ «کتب الله لاغلبن انا و رسلی»[2] ، «و ان جندنا لهم الغالبون»[3]. از این قبیل آیات فروان است. این‌ها را در نظر داشته باشید، قرآن را که نگاه می‌­کنید، مطالعه می‌­کنید، به‌جای این که سعی‌تان این باشد که جزء را تمام کنید یا سوره را تمام کنید، سعی­‌تان این باشد که قرآن را بفهمید. همچنانی که در روایت از امام(علیه السلام) است یا از پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله) که همت شما در حین تلاوتِ قرآن این نباشد که سوره را تمام کنید یا جزء را تمام کنید. می‌­خواهد تمام بشود، می­‌خواهد نشود، یک آیه بخوانید؛ با تدبر، با دقت. ببینید آیا در این آیه، از این نویدهایی که ما ذکر کردیم که برای رسیدن به سعادت، این ارکان و عناصر ضروری و مؤثر هستند از این عناصر چیزی را در قرآن پیدا می­‌کنید که به آن‌ها نوید داده شده باشد؟ مژده و وعده داده شده باشد یا نه؟ می­‌خواهم به این وسیله خودتان مراجعه کنید به قرآن.

انس با قرآن

بنده تا آخر ماه رمضان اگر خیلی از آیاتِ قرآن را موفق بشوم برای شما ترجمه کنم و معنا بکنم؛ مثلاً فرض کنید پنجاه آیه را معنا می­‌کنم یا پنجاه آیه دیگر را یا شصت آیه دیگر را معنا می­‌کنم. قرآن شش‌هزار آیه است تقریباً، بیش از شش‌هزار آیه است؛ خودتان باید با قرآن انس داشته باشید. آنهایی که عربی‌دان هستند، سعی کنند این انسِ خودشان و رفاقت خودشان را با قرآن مستحکم کنند.
آنهایی که عربی نمی­‌دانند، ضمن این که سعی می‌­کنند عربی یاد بگیرند، با زبان قرآن آشنا بشوند، قرآن خواندن و فهمیدن قرآن را‌ هم نگذارند برای بعد از آنی که عربی یاد گرفتند، الآن هم قرآن را بخوانند؛

 

آنهایی که عربی نمی­‌دانند، ضمن این که سعی می‌­کنند عربی یاد بگیرند، با زبان قرآن آشنا بشوند، قرآن خواندن و فهمیدن قرآن را‌ هم نگذارند برای بعد از آنی که عربی یاد گرفتند، الآن هم قرآن را بخوانند. | جلسه هفتم طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
اثر از حسین جریان پور

 



منتها ترجمه­‌های خوبی از قرآن پیدا کنید – که بعضی از ترجمه‌ها از نظر من خوب است و مورد پسند است – قرآن که می­‌خوانید توجه به آن ترجمه­‌ها داشته باشید و دقت و تدبر در معانی آیات بکنید، ببینید از این نویدهایی که ما اینجا ذکر کردیم، کدامش را در قرآن می‌­توانید پیدا کنید. بنابراین من امروز دو موضوع دیگر را که مورد نظر است در این نویدها، که در قرآن آمده، ذکر می­‌کنم؛ مابقی­‌اش را به‌عهده خود شما می­‌گذارم و امیدوام که شما هم نگذارید برای بعد از ماه رمضان یا برای وقت بی‌کاری و فراغت. همین امشب، همین امروز، در اولین فرصت، در اولین فراغت، قرآن را باز کنید، با همین قصد، قرآن بخوانید و آشنایی و انس و استفاده‌کردن از قرآن را به خودتان بیاموزید. قرآن بالأخره منبع لایزال[4] معارف ماست. آنچه که ما داریم از قرآن استفاده می‌­­کنیم و آنچه که وسایل سعادت و نیک‌بختی ما تواند بود هم از قرآن باید دربیاید. این متنِ روشنِ مسلّم در اختیار ما هست، بر ماست که از او استفاده کنیم.

استفاده از نهج‌البلاغه و احادیث صحیح و درست در کنار قرآن

البته اینکه می­‌گویم قرآن، نمی­خواهم منحصر کنم به قرآن، نه اینکه نهج‌­البلاغه نه، یا احادیث صحیح از ائمه هدی (علیهم­ السلام) نه، چرا؛ از نهج­‌البلاغه هم باید استفاده کنیم در کنار قرآن، از حدیث هم باید استفاده کنیم در کنار قرآن، حدیثِ صحیح و درست. البته قرآن یک متنی است که در اختیار همه هست و همه می‌­توانند آن نسخه درست و صحیح و کاملش را حتی در جیبشان داشته باشند، این‌قدر دسترسی به حدیث هم نیست، به نهج‌البلاغه هم نیست.

باری، در این بالا نوشتیم اطمینان و سکون و امن، که این‌ها را ما قریب‌لافق[5] دانستیم، یکی دانستیم و منظورمان را از این سه کلمه ذکر می­‌کنیم و بعد برمی‌­گردیم به آیات قرآن تا ببینیم در این زمینه، در زمینه اطمینان و سکون و امن، به ما آیات قرآن چه می‌آموزند.

بیان مفهوم اطمینان؛

اطمینان یعنی حالت طمأنینه دل

آرامش در مقابل تشویش

 اطمینان یعنی حالت طمأنینه دل. حالت آرامشِ روح و قلب. یعنی چه آرامش؟ به چه معنا آرامش در اینجا مورد نظر ماست؟ آیا به این معنا که روحِ ما هیچ‌گونه تحرکی و تلاشی نداشته باشد؟ آرامش به این معنا که در حالت نیمه‌خواب و نیمه‌بیهوشی باشد دلِ ما؟ نه، بلکه آرامش در مقابل دغدغه و اضطراب، آرامش و اطمینان در مقابل تشویش.

مثال در زمینه آرامش

دو نفر را شما در نظر بگیرید؛ هر دو بناست در جلسه امتحان حاضر بشوند، یکی این درس­‌ها را خوب خوانده، ده بار برگردان کرده، با دوستانش صحبت کرده، تمام مسائل این کتابی که بناست امتحانش بکنند، در نظرش حاضر و روشن است؛ یکی دیگر این کتاب را نخوانده یا مقداری‌اش را خوانده یا به حافظه خود چندان اعتمادی ندارد. هر دوتا بناست در جلسه امتحان حاضر بشوند. آیا این‌ها دارای حالت روحیِ برابری هستند؟ ببینید، آن نفر اول وقتی که وارد به این جلسه می‌شود، روحش آرامش دارد، تلاطم ندارد، اضطراب ندارد، دغدغه و تشویش ندارد. می­‌گوید از هر جا سؤال کنند، می­‌دانم؛ اما آن دیگری دائماً در تلاطم است، مثل زورقی، قایقی که بر روی یک اقیانوسِ متلاطمی، یک دریایِ پرخروشی افتاده باشد، گاهی به این طرف، گاهی به آن طرف، گاهی از این راه، گاهی از آن راه، بادها او را به این طرف و آن طرف ببرند، یک چنین حالتی دارد روح آن آدم نا‌آماده.

در مقابلِ یک قاضی، همین دو روحیه را می­‌توانید شما حساب کنید. در دخالت در فعالیت‌­های اجتماعی و مبارزات اجتماعیِ عظیم تاریخ، همین دو حالت و دو روحیه را در یک فرد یا در یک اجتماع، می‌­توانید شما موردنظر قرار بدهید.

دو نفر سرباز وارد میدان جنگ می­‌شوند، دارای دو نوع روحیه. یکی به سازوبرگ[6] جنگی­‌اش، به خوبیِ فرماندهی‌اش، به تدبیر و کاردانی رؤسا و رهبرانش، به ضعفِ نیروی دشمن، به کارآمدی خودش و دوستان و هم صفاتش معتقد است. به‌علاوه می­‌داند نیروهای امدادی در آن طرف، در پشت جبهه، منتظرند که در فرصت لازم، با یک اشاره به میدان بیایند و کمک کنند، این یک جور وارد میدان جنگ می‌­شود. آن انسانی که به تجهیزات جنگیِ خودش، به کارآیی دوستانش، به کاربرد اسلحه­‌اش، هیچ‌گونه اعتمادی ندارد؛ خود را کوچک می­‌بیند، دشمن را بزرگ می‌­بیند، خود را عریان می‌­بیند، دشمن را تا زیر چشم و تا دندان غرقِ در زره و سلاح می‌­بیند، این جور دیگر وارد میدان جنگ می‌­شود.

اطمینان، یعنی مضطرب نبودن

اینها یک نمونه‌هایی است برای اطمینان. می‌­خواهم اطمینانِ نفس درست برای شما روشن بشود که یعنی چه؛ مطمئن بودنِ نفس یعنی چه؛ دل دارای آرامش باشد، به چه معنا.

آن سرباز اولی دارای اطمینان است، دلش آرام است. دل آرام بودن به این معنا نیست که در میدان جنگ کفش­‌هایش را می­‌گذارد زیر سرش و دراز می‌­کشد و می­‌خوابد و خُروپفش به آسمان می‌­رود، نه؛ اطمینان به این معنا نیست. اطمینان به این معنا نیست که وسط میدان جنگ می‌گوید حالا یک سیگاری بکشیم، یک خرده‌­ای مثلاً تماشای منظره‌ها را بکنیم، خاطرجمع باشد، نه، نخیر. به این معنا نیست که کم‌ترین حرکات دشمن از نظرش پوشیده بماند. اطمینان به این معناست که مضطرب نیست، مشوّش نیست، آینده برایش روشن است، می‌­داند که او پیش خواهد برد؛ لذا نمی­‌هراسد.

 

دل آرام بودن به این معنا نیست که در میدان جنگ کفش­‌هایش را می­‌گذارد زیر سرش و دراز می‌­کشد و می­‌خوابد و خُروپفش به آسمان می‌­رود ، نه ....اطمینان به این معناست که مضطرب نیست، مشوّش نیست، آینده برایش روشن است، می‌­داند که او پیش خواهد برد؛ لذا نمی­‌هراسد| جلسه هفتم طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
اثر از حسین جریان پور

 

 

این دل و این روح، آرام است؛ مثل یک کشتی‌­ای که با وزن زیاد، با تجهیزات زیاد، روی دریای آرامی در حرکت است، این را می­‌گویند اطمینان؛ و غیرمطمئن مثل آن قایق کوچکی است، مثل آن تخته‌پاره­‌ای­ است که روی یک اقیانوس متلاطمی، روی رودخانه متلاطمی دارد حرکت می‌­کند، دائماً مضطرب، دائماً از این راه، از آن راه، پس می‌­رود، پیش می‌رود. این دو جور روحیه است. 

یک مثال دیگر برای اطمینان بزنم. تدریجاً نزدیک باید بشویم به آن روحیه مطمئنی که در قرآن موردنظر است. از امتحان یک دانش‌آموز شروع می­‌کنیم تا یک متهم در مقابل دادگاه تا یک سرباز در میدان جنگ.

 یک نمونه دیگرش؛ انسانی که سر به راهی گذاشته و دارد حرکت می‌­کند، دارد به سوی مقصود و مقصدی می­‌رود، ده‌­ها انگیزه ممکن است او را از پیمودن این راه و تعقیب این هدف باز بدارند.

انگیزه‌هایی که موجب بازماندن از هدف می‌باشد عبارتند از:

1) ترس

 ترس، یکی از این انگیزه­‌هاست؛ رُعب، بیم، هراس. از ترس ممکن است این راه را ادامه ندهد. ترسِ از چه؟ ترس از گرسنگیِ بین راه، ترس از دزد میان راه، ترس از گرگ درنده­‌ای که در راه کمین کرده، ترس از زحمت‌ها و بی­‌خوابی­‌های این راه و بالأخره ترس از نرسیدن. این یک مقوله از چیزهایی که مانع می­‌شود از اینکه این راه­رو، راهِ خود را تعقیب کند و پیش برود.

2) طمع به زندگی راحت

طمع یکی دیگرش است. طمعِ به چه؟ طمعِ به زندگی راحت؛ که اگر من این راه نپیمایم، دنبال این مقصود حرکت نکنم و نروم، در رخت‌خواب گرم و نرمِ خانه خودم بخوابم، پهلوی فرزندان و زن محبوبم به‌سر ببرم؛ این یک چیزی است که برای یک انسان معمولی، برای یک انسانِ کوچک، برای یک روحِ ضعیف، ایده‌آل است، محبوب است، مطلوب است، برایش خودکُشان می­‌کند، پیداست که حاضر نیست آن را به آسانی از دست بدهد. طمعِ به زندگی راحت، طمعِ به پولِ آن کسی که می­گوید اگر این راه را نرفتی، این کیسه پول برای تو، طمعِ رسیدن به مقام­‌هایی که اگر این دربه­‌دری را قبول نکردی، آن مقام ‌ها در انتظار توست. طمع! این‌ها انگیزه‌هایی است که انسان را از پیمودن این راه بازمی­‌دارد؛ ترس­‌ها و طمع‌ها؛ ترس‌ها را که بشکافیم، ده‌ها مقوله پیدا می­‌شوند؛ طمع­‌ها را که بشکافیم، ده‌ها مقوله دیگر پیدا می­‌شوند؛ راحت‌طلبی­‌ها، عافیت‌طلبی‌ها، فرصت‌طلبی­‌ها، نفع‌طلبی­‌ها و از این قبیل.

خب، حالا یک راه‌رویی را در نظر بگیرید که بالأخره ریسک کرده به قول امروزی­‌ها، پا در این راه گذاشته، دارد حرکت می‌­کند و می‌­رود؛ اما آیا این انگیزه­‌ها تمام شدند؟! آیا اینی که در این راه دارد حرکت می­‌کند، آن مزاحم­‌هایی که نمی­‌گذاشتند وارد این راه بشود، از میان رفتند؟ نه، از میان نرفتند. درست توجه کنید! این مزاحم­‌ها اول هم نمی­‌گذاشتند وارد این راهِ دور و دراز بشود؛ حالا هم که وارد این راه شده است، نمی‌­گذارند آسوده و آرام این راهِ را طی کند. هر یک قدم که می‌رود، مثل یک خاری، مثل یک قلابی، مثل یک زنجیری پای او را، دامنِ لباس او را، دست او را می­‌گیرند و می‌­کِشند و از پیمودن راه، او را بازمی‌­دارند. این هی می­‌افتد این طرف، هی می­‌افتد آن طرف، هی این خار دامنش را می‌­گیرد، هی آن زنجیر پایش را می‌­کشد، هی عشقِ به فرزند او را به سوی خود جذب می­‌کند، هی یاد زندگی راحت او را به سوی خود می‌­کشاند. از این طرف از آن طرف، انگیزه­‌های گوناگون این انسان را به جانب­‌های مختلف می­‌برند، این آدم می­‌شود متزلزل؛ مثل همان زورق، مثل همان قایق، گاهی به این طرف، گاهی به آن طرف، این انسانِ نامطمئن است.

یک انسان هم هست، وقتی که وارد شد، وقتی به این راه رسید، برای خود یک انگیزه­‌ای، یک عامل توجهی به‌وجود می‌­آورد که او را از تمام این انگیزه­‌های کوچک غافل می­‌کند. یک جاذبه و کششی دل او را می‌­کشاند که این جاذبه‌های کوچک، جاذبه فرزند، جاذبه زن، جاذبه زندگی، جاذبه پول، جاذبه مقام، جاذبه جان، در مقابل آن جاذبه بزرگ‌­تر پوچند، هیچند، نابودند، مؤثر نیستند. ده­‌ها آهن‌ربا یک جسم کوچک را به این طرف و آن طرف جذب می­‌کنند؛ اما یک آهن‌ربای قوی­‌تر وقتی پیدا شد، آن‌چنان جاذبه‌­اش این آهنِ کوچک را، این براده را می­‌کشد به طرف خود که آهن‌رباهای دیگر اصلاً اثرشان خنثی است.

جاذبه ایمان؛ علاقه و هدف

این آدم وقتی که با این جاذبه قوی، با این روحیه قوی وارد راهی شد و مشغول پیمودن آن راه شد، دیگر جاذبه زن و فرزند و چیزهای دیگر و زیبایی­‌ها و راحتی­‌ها و خوشی­‌ها  و لذت­‌ها و عیش­‌ونوش­‌ها در او اثری نمی­‌گذارند. این آدم کیست؟ آدمِ مطمئن، «یا ایتها النفس المطمئنة* ارجعی الی ربک راضیة مرضیة»[7] . آن کسی می‌تواند راه خدا را تا آخر بپیماید، به سر منزل و هدف منظور و مقصود نائل آید که مطمئن باشد حالت اطمینان و سکون در او باشد. اطمینان به این معناست؛ یعنی جاذبه‌­ای او را بکشاند. جاذبه ایمان، جاذبه علاقه به خدا، جاذبه علاقه به هدف، آن چنان او را مجذوب کند و به سوی خود بکشاند که همه جاذبه­‌های دیگر برای او هیچ و پوچ و مسخره بیایند، هیچ و پوچ و مسخره. معنی ندارد که زمینِ با این عظمت که جاذبه‌­اش هر جسمی را به طرف خود می­‌کشد، این باشد؛ آن وقت فرض بفرمایید یک جسمی، یک کوهی ولو کوه هیمالیا، ولو بزرگ­‌ترین کوه‌­های عالم، او هم باز خودنمایی کند؛ نه؛ هیمالیا جاذبه دارد، اما در مقابل جاذبه زمین، جاذبه آن صفر است، خنثی است، عمل نمی­‌کند. کوه هیمالیا و هر جسمی به آن اندازه، آنجایی اثر می‌­گذارد و اجسام کوچک‌­تر را به سوی خود می­‌کشد که یک جسم بزرگ­‌تری مثل زمین در کنارش نباشد. وقتی جاذبه زمین هست، جاذبه کوه هیمالیا چیزی نیست.

وقتی ایمانِ به خدا در روح یک انسان، همچون جاذبه‌­ای قوی عمل کرد، آن‌چنان او را به سوی مقصدهای ایمانی می­‌کشاند که جاذبه­‌های کوچک، این جاذبه­‌هایی که برای افراد بی‌ایمان بزرگ می‌­آیند، ولی در مقابلِ ایمان کوچک‌اند، این جاذبه‌­ها دیگر در او اثری نمی‌­گذارد. هی وسوسه­ می‌کند دلِ آدم که از شواهد تاریخی فراوانی که در صدر اسلام هست، مطرح کنیم اینجا؛ اما می‌بینم وقت می­‌گذارد، شواهد هم بگردید خودتان پیدا کنید. آن جاذبه­‌های عجیبی که افرادی را کشاندند.

اطمینان، آرامش دل انسان  

من فقط می­‌خواهم این دو سه لغت را معنا کنم. اطمینان؛ پس اطمینان یعنی چه؟ خلاصه کلام این شد که اطمینان یعنی طمأنینه روحِ انسان، آرامشِ دل انسان، دل آرام باشد. یعنی چه آرام باشد؟ نه اینکه بی­‌تحرک باشد، نه اینکه پیش نرود و پیشرفت نداشته باشد؛ یعنی جاذبه­‌های گوناگون او را به این سو و آن سو نکشاند، اسباب‌زحمت او نشود. عشق­‌ها و مِهرها و هواها و هوس­‌ها، هر کدامی بر او حکومت نکند، بلکه بر اثر سنگینیِ بارِ ایمان،
آرام و مطمئن، اما با سرعت هر چه تمام‌­تر به سوی مقصودِ انسانیت، مقصودِ خلقت حرکت کند، این است معنای اطمینان.

 

اطمینان یعنی این که آرام و مطمئن، اما با سرعت هر چه تمام‌­تر به سوی مقصودِ انسانیت، مقصودِ خلقت حرکت کند، این است معنای اطمینان.| جلسه هفتم طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
اثر از زهرا ناصر پور

 

بیان مفهوم سکون

بعد، جمله دوم سکون است. سکون هم به همین معناست. «ثم انزل الله سکینته علی رسوله»[8] خدا سکینه بر پیغمبر نازل کرد. در پنج، شش جای قرآن این تعبیر هست که یکی‌­اش جزو همین آیاتی است که گمان می­‌کنم حالا خواهیم خواند.

از آن آیات که مربوط به سکینه نفس است، مثل اینکه متأسفانه بنده اینجا هیچی نیاورده‌­ام. (چون از بس وقت کم است و جا کم است و امکانات ما هم واقعاً ضعیف است، بنده همه‌­اش فکرِ این را می­‌کنم که اگر دوتا آیه دیگر بیاورم، این دو صفحه بشود سه صفحه، چطور این را پلی‌کپی کنیم. توجه می­‌کنید! اینقدر امکانات ما در این زمینه­‌ها کم و ضعیف است. این را می­‌گویم که بدانید که این اگر خطّش کم‌رنگ درآمده، بدانید که اگر کم‌رنگ در نمی‌­آمد، در نمی‌­آمد! مثلاً فرض کنید، وضع ما حالا این جوری است. ما دو تا ورقِ معمولیِ این جوری را با آسانی و به راحتی نمی‌توانیم بدهیم، واِلّا بنده تمام این آیات مربوط به امن و اطمینان و سکینه را جمع کردم، زحمت کشیدم جمع کردم، خیلی هم زحمت دارد، گشتن و پیدا کردنش خیلی مشکل است؛ اقلاً یکی دو ساعت آدم باید بگردد و کار کند تا اینکه آیات را فقط پیدا کند، استنتاجش بماند. با اینکه آیات را جمع کردم، همه­‌اش دغدغه این را داشتم که اگر چنانچه دو آیه دیگر بیاوریم، این یک صفحه‌ونیم یا سه صفحه، و این دیگر پلی‌کپی کردنش کار مشکلی بود. ببینید امکانات ما را، می­‌خواهیم این را توجه داشته باشید که امکانات ما در این حدّ از ضعف است.)

باری؛ پنج شش آیه در قرآن وجود دارد که در زمینه سکینه است، در واقع حساس؛ مثلاً یکی در جنگ حنین.[9] در جنگ حنین، بعد از آنی که لشکریان پیغمبر(ص) به‌خاطر یک غرور بی­جا، به‌خاطر مغرورشدن به نیروی خود و اینکه فکر کردند امروز کسی بر آنان غلبه نخواهد یافت؛ و طبق سنت خدا که آدم مغرور باید با مغز بخورد به زمین، و هر گروهِ مغرور بایستی غافل بشود و ضربه بخورد – دائماً هوشیاری و حساسیت برای هر انسانی و هر امّتی و هر ملتی لازم است که امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) فرمود: «من مثل آن حیوان گیج گنگ نیستم که بخوابم با لالایی و خوابم ببرد»، نهج‌البلاغه است، «والله لا اکون کالضبع تنام علی طول اللدم»[10] با لالایی گفتن­‌ها، مثل کفتار؛ می‌روند دَمِ آغُلش لالایی می­‌گویند، این خوابش می­‌برد، بعد می­‌گیرندش، می­‌گوید من آن‌جوری نیستم که با لالایی خوابم ببرد، غافل بشوم، دائماً حساسم – و سنت خداست که آدمی که دائماً حساس نباشد، بایستی ضربت را ببیند و بخورد.
این‌ها غافل شدند و در میدان جنگ، حق هم داشتند، «اذا اعجتکم کثرتکم»[11]، زیاد بودند و این زیاد بودن عدّه، آن‌ها را به اعجاب آورد، آن‌ها را به شگفتی آورد. عَجب! این همه جمعیتیم ما؟ «فلم تغن عنکم شیئاً».
همین غرورِ شما موجب شد که در جنگ غافل ماندید و شکست خوردید. بعد از آنی که شکست خوردند از دشمن، منتها نه شکست قاطع و نهایی، یک شکستکی خوردند و خب فوراً به‌خود آمدند. یک عده‌ای از سربازان خوب، عده‌­ای از سرداران پایدار جدِی مؤمن، امیرالمؤمنین(علیه السلام) و چند نفر دیگر، با هر تلاش و کوششی بوده، بالأخره لشکریان را که داشتند منهدم می‌­شدند، برگرداندند. آن‌وقت آنجا پروردگار می­‌گوید: «ثم انزل الله سکینته علی رسوله» خدا آرامش و سکینه روح را به شما برگردانید؛ آرامش، سکینه.

یک‌جا در آن وقتی که در زیر آن درخت، مسلمانان با پیغمبر(ص) بیعتشان را تجدید کردند، [12] یک‌جا برای آن وقتی ا­ست که پیغمبر(ص) از مکه گریخته است به سوی مدینه، با هدف تشکیل جامعه اسلامی، با طرح تصمیم­‌های خطرناکی برای کفار و دشمنان، با هزار تصمیم و اراده‌ای نیرومند، با هزار فکر، پیغمبر(ص) آمده بیرون و باید خودش را به مدینه برساند، شرط تحقق تمام آن هدف­‌ها و آن اندیشه­‌ها، آن تدبیرهای پیغمبر(ص)، این است که پیغمبر(ص) سالم برسد به مدینه، واِلّا اگر پیغمبر(ص) را در بین راه، کفار بتوانند بکشند، نابود بکنند، هیچ‌یک از آن رویاها صورت وقوع نخواهد گرفت. پیغمبر(ص) پناه برده به یک غاری، آن جا هم خدا می­‌فرماید که «فانزل الله سکینة علیه»[13] خدا سکینه و آرامش خود را بر دل پیغمبر(ص)، در آن موقعیت حساس فرو آورد و چند مورد دیگر هست.

مؤمن دارای سکینه است، سکینه به این معناست؛ پس سکینه، آرامش، سکون نفس، باز به معنای عدم تحرک و خواب رفتن و غافل شدن نیست.

 

مؤمن دارای سکینه است، سکینه به این معناست؛ پس سکینه، آرامش، سکون نفس، باز به معنای عدم تحرک و خواب رفتن و غافل شدن نیست. | جلسه هفتم طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
اثر از کمیل عباس زاهدی

 

امن روحی، نداشتن تزلزل

و جمله آخر و کلمه آخر، امن؛ البته پیداست که اینجا مراد، امن روحی است، نه امن اجتماعی. امنیت اجتماعی البته به معنای آن است که همه افراد از یک آرامشی در اجتماع برخوردار باشند، تا هر کسی بتواند حق خودش را ببرد؛ و سکوت، سکوت­‌های اجباری غیر از امنیت است، امنیت عبارت است از اینکه همه مردم بتوانند با ایمنی کامل به حقوق و خواسته­­‌های مشروع خودشان نائل بیایند. این امنی که در اینجا می‌­گوییم، غیر از آن امنیتی است که در زمینه مسائل اجتماعی و امن اجتماعی مطرح است. این امن یعنی امنِ روحی، نداشتن تزلزل، نداشتن اضطراب، نداشتن بیم، هراسمند و هراسناک نبودن، این سه جمله است. حالا در آیات قرآن ببینید که راجع به مؤمنین در زمینه این سه صفت چه بیان می‌­کند. (ضمن اینکه من آیات را می­‌خوانم، خواهش می‌کنم که به این ورقه­‌ها نگاه کنید، هم به ترجمه‌­ها توجه بفرمایید و هم خود آیات را تصحیح کنید. امروز خیلی بد خورده)[14]

یاد خدا، جاذبه قوی

سوره رعد، آیه 28 و 29، دو آیه کوتاه؛ «الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله». البته آیه، دنباله آیات قبل است شاید، ولیکن ذکر آیات قبلی یک قدی طولانی می‌­کرد. «الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله» آن کسانی که ایمان آوردند و آرامش گرفت دل­های آنان «بذکر الله» به یاد خدا ببینید، این یاد خدا همان جاذبه قوی ا­ست؛ همان جاذبه قوی که گفتم جاذبه­‌های کوچک را محو می­‌کند، اثرشان را خنثی می‌­کند، همین ذکرالله است. چرا به نماز این‌قدر اهتمام کردند؟ چرا گفتند اگر نماز قبول نشد، کارهای دیگر قبول نمی‌­شود؟ چرا مکه را گفته­‌اند عمری یک بار، روزه را گفته‌­اند سالی یک بار، زکات را گفته­‌اند برای موردی خاص، خمس را همین‌­طور، بقیه عبادات را همین‌طور…

نماز، کپسول ذکر خدا

اما نماز را گفته‌­اند هر روز، آن هم روزی پنج بار و اگر زیادتر کردی بهتر؛ چرا گفته­‌اند؟ برای خاطر اینکه نماز – مفصلاً بنده درباره نماز چندین جلسه صحبت کرده‌­ام؛ ممکن است بعضی از حضار محترم یادشان باشد – نماز کپسول ذکر خداست. سر تا پای نماز ذکرالله است. لذاست که خود قرآن هم بعد از آنی که می‌­فرماید: «ان الصلاة تنهی عنی الفحشاء و المنکر»[15] ، نماز از فحشا و منکرات نهی می‌­کند و بازمی­‌دارد، دنبالش می­‌گوید: «و لذکر الله اکبر» یاد خدا بالاتر است. این جنبه و این بُعد از نماز مهم­‌تر است که یاد خداست، این بالاتر است.

 

نماز از فحشا و منکرات نهی می‌­کند و بازمی­‌دارد، دنبالش می­‌گوید: «و لذکر الله اکبر» یاد خدا بالاتر است. این جنبه و این بُعد از نماز مهم­‌تر است که یاد خداست، این بالاتر است. | جلسه هفتم طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
اثر از خانم شجاعی

 

بزرگ‌­ترین خاصیت نماز این است و ذکرالله خاصیتش این است؛
یاد خدا، توجه به خدا، همواره خدا را دیدن، شناختن، با خود دانستن، یکی از خواص مهمش این است که این دل را از اضطراب­‌ها، از وسوسه­‌ها، از دغدغه‌­ها، از جاذبه­‌های گوناگون، در همه کاری، در همه راهی بازمی‌­دارد.

 

 

همواره خدا را دیدن، شناختن، با خود دانستن، یکی از خواص مهمش این است که این دل را از اضطراب­‌ها، از وسوسه­‌ها، از دغدغه‌­ها، از جاذبه­‌های گوناگون، در همه کاری، در همه راهی بازمی‌­دارد. | جلسه هفتم طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
اثر از مرضیه راضی

 

این دل آرامش پیدا می­‌کند. مثل وزنه‌­ای که بر روی یک قایق آن‌چنانی قرار داده بشود و این آن را یک قدری سنگین می­‌کند، یک قدری از تحرک و اضطراب آن کم می­‌کند. ذکر الله این است.

«الذین آمنوا» آن کسانی که (ترجمه را اجازه دهید از روی همین نوشته بخوانم که باز فرصتی باشد شما تصحیح کنید) آنان که ایمان آوردند و دل­هایشان با یاد خدا ثبات و اطمینان یافت – کلمه ثبات را عمداً اینجا آوردیم؛ یعنی آن حالت آرامش – به سوی خدا هدایت می­‌شوند. این «به سوی خدا هدایت می­‌شوند» را بنده در پرانتز نوشتم، چرا؟ چون همان‌طور که عرض کردم، آیه به قبل ارتباط دارد و آیه قبل گفته شده که هدایت می‌­شوند به سوی خدا، «و یهدی الیه من اناب * الذین آمنوا» الی آخر آیه. بنابراین هدایت می­‌شوندی که در پرانتز ما نوشتیم، «به سوی خدا هدایت می­‌شوند» این ترجمه را، این با توجه و عنایت به آیه قبلی­ است که هدایت‌شدن این گروه از آیه قبلی استفاده می‌­شود.

یاد خدا، ثبات دل‌ها، طمأنیه

«الا بذکر الله تطمئن القلوب» همانا به‌وسیله یاد خدا، دل‌­ها طمأنینه و ثبات می­‌گیرد.
یاد خدا این خاصیت عجیب را دارد و شما می­‌بینید که طمأنینه و سکون و ثبات برای موقعیت یک انسان چقدر مؤثر است؛ مؤمن این امتیاز را دارد، از این امکانِ عجیب روحی برخوردار است.

یاد خدا این خاصیت عجیب را دارد و شما می­‌بینید که طمأنینه و سکون و ثبات برای موقعیت یک انسان چقدر مؤثر است؛ مؤمن این امتیاز را دارد، از این امکانِ عجیب روحی برخوردار است. | جلسه هفتم طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
اثر از خانم پناه پوری



دنباله‌­اش «الذین آمنوا و عملوا الصالحات طوبی لهم و حسن مأب» آن کسانی که ایمان آوردند و کارهای نیکو کردند، «طوبی لهم و حسن مآب». (البته اینجا باز ترجمه‌­ای که خود بنده در این ورقه آوردم، آن را اجازه بدهید که بخوانم) آنان که ایمان آوردند و عمل شایسته کردند – عمل شایسته، یعنی آن تعهدات لازم متناسب با ایمان را انجام دادند – فرخنده باد امروزشان و نیکو باد آینده‌ا­شان. این یک مُحصَّلی [16] است که از «طوبی لهم و حسن مآب» بنده گرفتم. «طوبی لهم و حسن مآب»، ترجمه­‌اش مختصری با این جمله­‌ای که من نوشته‌­ام تفاوت می­‌کند؛ اما بطور خلاصه و محصّل‌گیری این است: حالایشان خوب، فردایشان هم خوب. دنیایشان نیکو، آخرتشان هم نیکو.
واقعیش هم همین است. جامعه مؤمن، آن هم مؤمنی که به تعهداتِ ایمانی عمل می‌­کند، دنیایش هم آباد است، آخرتش هم آباد، دنیایش هم بهشت است، آخرتش هم بهشت است. این یک آیه.

بعد یک شرح کوتاهی نوشتیم اینجا که دیگر نمی­‌خواهم حالا همه‌­اش را بخوانم. بحث محاجّه ابراهیم(علیه السلام) است با قومش. ابراهیم(ع) خلیل‌الرحمان و منادی توحید در روزگاران قدیم و باستان، با مردم خود و قوم خود مجادله و محاجّه [17] می­‌کرد، آن‌ها با او بحث می­‌کردند و او با آن‌ها بحث می­‌کرد و پاسخ به حرف­‌های آنها می‌­داد. قرآن این محاجّه را نقل می‌­کند و یاد می‌­کند. می­‌فرماید که «و حاجه قومه»[18] و قوم او ـ قوم ابراهیم ـ با او مجادله پرداختند، با او بنا کردند بحث کردن. قرآن نمی‌­گوید چه گفتند، چگونه با او بحث کردند، حرف آن‌ها چه بوده، اما از جوابی که ابراهیم(ع) به آن‌ها داده و قرآن نقل می‌­کند، انسان حدس می­‌زند که حرف آن‌ها چه بوده است. بنده اول جواب را می‌­خوانم، بعد شما خودتان حدس بزنید که آن‌ها به ابراهیم(ع) چه می‌گفتند.

«قال اتحاجونی فی الله» وقتی که آن‌ها بنا کردند با ابراهیم(ع) به محاجه و مجادله کردن، «قال» گفت، «اتحاجونی فی الله» آیا با من درباره خدا مجادله می‌­کنید؟! «و قد هدان» و حال آنکه خدا مرا هدایت کرده است؛ یعنی من روشنم، در راه خودم تردیدی ندارم که شما بخواهید از آن تردید من استفاده کنید و با بحث و جدل مرا از راهم برگردانید. «و قد هدان» من هدایت شده‌­ام، راه یافته­‌ام، روشنم، می­‌دانم چه می­‌کنم، «و لا اخاف ما تشرکون به الا ان یشاء ربی شئیاً» و از آن چه شما شریک خدا دانسته­‌اید، هیچ بیمی ندارم، مگر آنکه خدا درباره من چیزی اراده کند؛ یعنی در حقیقت از خدا می­‌ترسم؛ از حوادثی که خدا در سر راه من بگذارد و از آینده‌­ای که خدا برای من در نظر بگیرد، من واهمه می‌­کنم و بس؛ اما از آن‌هایی که شما شریک خدا دانسته‌­اید، من واهمه­‌ای ندارم.

از اینجا مختصری معلوم می‌­شود، بعد بیشتر معلوم می‌­شود؛ از این جواب به‌دست می‌­آید که آن‌ها به ابراهیم(ع) می­گفته‌اند: ابراهیم(ع) بترس از این شرکایی که ما برای خدا قرار دادیم، بترس! این‌ها خشکت می‌­کنند، این‌ها پدرت را درمی‌­آورند، دنیایت را سیاه می­‌کنند، روزگارت را تلخ می­‌کنند! لابد دیگر ابراهیم(ع) در جواب می­‌گوید: من از آن‌ها نمی­‌ترسم! هیچ واهمه‌­ای از آن‌ها ندارم.

از دنباله آیه و سخن ابراهیم(ع) این مطلب روشن‌­تر و آشکارتر می‌­شود.

«وسع ربی کل شیء علما» پروردگارم به همه‌چیز دانشش گسترده است. «وسع» گسترده است، «ربی» پروردگار من، «کل شیء» به همه چیز، «علما» از حیث دانش. که جمله رسا و ساده فارسی آن همین می­‌شود که ما این جا نوشتیم، پروردگارم به همه چیز دانشش گسترده است. «افلا تتذکرون» با این حال آیا به خود نمی­آیید؟ «تتذکرون» یعنی متوجه نمی­‌شوید؟ ملتفت نمی­‌شوید؟ حالت به خود آمدن، پیدا نمی­‌کنید؟ به یاد نمی‌­آیید؟ این‌ها همه به یک معناست؛ که بنابراین در ترجمه فارسی‌­ای که بنده اینجا نوشتم، همین می‌­شود که عرض کردم، «افلا تتذکرون» یعنی با این حال آیا به خود نمی‌­آیید؟ خب، هنوز ادامه دارد سخن ابراهیم(ع) با قومش. این یک قسمتی‌­اش بود. (امروز کار ما یک قدری به‌خاطر وضع پلی‌کپی این کاغذ مشکل شده. در عین‌حال هم مسئولیت داریم این را بخوانیم و صحیح بخوانیم، این هم ضمناً بخوانیم شما تصحیحش کنید، گاهی هم تطبیق کنیم با هم‌دیگر، به هر حال.)

در دنبال این مطلب، ابراهیم(ع) می­‌فرماید: «و کیف اخاف ما اشرکتم»، (اینجا خیلی بد خورده در نسخه من، آقایان تصحیح کنید.) «و کیف اخاف ما اشرکتم و لا تخافون انکم اشرکتم بالله ما لم ینزل به علیکم سلطانا». اینجا خوب روشن می­‌شود که با ابراهیم(ع) بحث و مجادله‌­ای داشتند. ابراهیم(ع) می­‌گوید چطور من بترسم؟! شما باید بترسید. من از آن کسانی که شما بی‌­دلیل، شریک خدا و رقیب خدا در ملک و حکومت و فرماندهی و خلق و امر قرار دادید، بترسم، در حالی که خدا مرا هدایت کرده، برایم مطلب روشن است؛ و شما از اینکه کسانی را بی دلیل، بی منطق، بی­‌جهت، بدون اینکه هیچ موجب عقلایی وجود داشته باشد، شریک و رقیب و همگام پروردگار عالم قرار داده‌­اید، نترسید؟ شما باید بترسید، نه من. از اینجا معلوم می­‌شود که آن‌ها در بحثِ با ابراهیم(ع) می‌گفتند: بترس! بترس! حالا از چه کسی بترس؟ از چه بترس؟ آیا از شرکای بی‌جان خدا یا از شرکای جاندار خدا یا از هر دو، این‌ها دیگر معلوم نیست. کدام شرکا را می­‌گفتند باید از آن‌ها ترسید، این‌ها روشن نیست.

اجمالاً، برای خدای متعال انواع و اقسام شریک قرار دادند. گوساله‌پرست­‌ها، گوساله را، سنگ‌وچوب‌پرست‌­ها، سنگ و چوب را، فرعون‌ونمرودپرست‌­ها، فرعون و نمرود را.

درباره توحید که صحبت کردیم، معلوم می­‌شود که آن گوساله و آن سنگ و آن فرعون و آن نمرود، همه آتش‌گیر­های یک آتش‌اند، همه پلیدی­‌های یک وادی­‌اند، فرقی با هم ندارند. به هر صورت، این‌ها می­‌گفتند از شرکای خدا باید ترسید. حالا شرکای خدا، آیا شرکای اِنس، شرکای جن، شرکای جاندار، شرکای بی­‌جان و از این قبیل؛ این دیگر معلوم نیست.

«و کیف اخاف ما اشرکتم» چگونه بترسم از آنچه شما شریک خدا قرار داده­اید، «و لا تخافون انکم اشرکتم بالله» و نترسید شما از اینکه برای خدا شریک قرار داده‌­اید؟ « ما لم ینزل به علیکم سلطاناً» چیزی که بر آن هیچ حجت و دلیلی ندارید. ترجمه‌­ای که اینجا نوشتیم این است: چگونه من از آنچه شما شریک خدا قرار داده­‌اید بترسم و شما از اینکه بدو شرک آورده‌­اید نترسید؟ با اینکه شما را هیچ حجت و برهانی در این نیست.

بعد دنباله‌­اش «فای الفریقین احق بالامن ان کنتم تعلمون»، ما یا شما؛ من سزاوارترم و شایسته‌­ترم که باشم، امنیت روحی داشته باشم، تشویش و دغدغه نداشته باشم، یا شما؟ منی که دلم به خدا وابسته است – ابراهیم می­‌گوید – منی که مورد هدایت خدایم، من بی‌تشویش‌­ترم یا تو، بیچاره؟! که در آن راهی و کاری که در پیش گرفته‌­ای، حجت و دلیلی نداری. من که برایم روشن است مطلب. «فای الفریقین احق بالامن ان کنتم تعلمون»، کدام یک از ما دو گروه، منِ ابراهیم یا شمای بت‌پرست به ایمنی سزاوارتریم؟ ابراهیم(ع) می­‌گفت. بعد در پرانتز بنده توضیح داده‌­ام: من که خدا را شناخته و با بصیرت و آگاهی بدو راه یافته‌­ام، یا شما که بر پندار باطل خود هیچ حجتی ندارید. اگر می­‌دانستید! «ان کنتم تعلمون». یعنی معلوم است نتیجه چیست، معلوم است جواب چیست، معلوم است چه کسی محکوم به دغدغه و ترس و دلهره است و چه کسی محکوم نیست به این بدبختی‌­ها و مطمئن است.

و در آخر می‌­فرماید که «الذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم اولئک لهم الامن و هم مهتدون». آنها که ایمان آورده‌­اند و ایمان خود را به ظلم و ستم نیالوده‌­اند، فقط آن‌ها را است ایمنی و آن‌هایند هدایت‌یافتگان. این درباره امن.

بیان مفهوم ثمربخش بودن

بعد نوشته‌­ایم: «4- ثمر بخش بودن.» یعنی چه؟ یعنی نوید چهارم این است: ثمربخش بودن. یکی از چیزهایی که راه روِ راهِ هدف و مقصود، اگر داشته باشد، بهتر می­‌تواند حرکت کند و بیشتر احتمال رسیدنش هست، اگر نداشته باشد، کُندتر حرکت می‌­کند و احتمال نرسیدنش هم زیاد است، این است که کار خود را ثمربخش بداند یا نداند. اگر ثمربخش دانست این راه؛ حرکت خود و کار خود و گامِ خود را، احساس کرد که این از بین نمی­‌رود، عملش ضایع نمی­‌شود، بر این حرکت، بر این گام، یک اثری مترتب می‌­شود، هر حرکت او یک موجی را ایجاد می­‌کند که او را بیشتر به منزل می‌­رساند؛ اگر این را معتقد بود، سریع‌­تر پیش می­‌رود، بهتر کار می­‌کند، خستگی­‌اش کم‌تر است، راحت‌­تر حرکت می‌­کند. اگر این را معتقد نبود، واویلا! مؤمن این جور است،
مؤمن کار خودش را ثمربخش می­‌داند و قرآن به او این را آموخته است.

مؤمن کار خودش را ثمربخش می­‌داند و قرآن به او این را آموخته است. | جلسه هفتم طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
اثر از خانم پناه پوری



آیه قرآن، البته موارد فراوانی دارد؛ «فان الله لایضیع اجر المحسنین»[19]، «اجر من احسن عملا»[20]، از اول تا آخر قرآن الی ماشاءالله. من یک موردش را آورده‌­ام از اول قرآن که دم دستم بوده از سوره بقره. ده مورد، پانزده مورد دیگرش را هم شما پیدا کنید. (برای سوره بقره است که البته آدرسش را اینجا ننوشتیم؛ اما آدرسش سوره بقره آیه 147 یا 8، ببخشید 143 یا 4؛ چون این شماره­‌های آیه در این قرآن خیلی ریز و بد نوشته شده است.)

آیه درباره قبله است. قبلاً تاریخچه قبله را در چند کلمه عرض کنم. وقتی که مسلمان‌­ها در مکه بودند، رو به خانه کعبه نماز می‌­خواندند. قبل از هجرت، برای نماز، برای عبادت، رو به خانه کعبه. وقتی آمدند به مدینه، اولِ ورود به مدینه، رو به بیت‌المقدس نماز می­‌خواندند؛ به دستور پروردگار البته. همان کاری که یهودی­‌ها هم می‌­کردند. همان وقت یهود مدینه هم رو به بیت‌المقدس عبادت می­‌کردند، مسلمین هم همین‌جور. چندی گذشت، آیه نازل شد: «فول وجهک شطر المسجد الحرام»[21] برگرد طرف خانه خدا، طرف کعبه، مسجدالحرام، و باز مسلمان­ها بنا کردند به آن طرف نماز خواندن. ماجرای قبله در اوایل سوره بقره به تفصیل آمده، آیات متعددی، شاید هفت، هشت، ده آیه درباره قبله، در اوایل سوره بقره هست که بُعدهای مختلف این ماجرا را شرح می‌دهد، خودش مفصل است و فعلاً لزومی ندارد که بیان کنیم.

یکی از این آیات، این است؛ که به مؤمنین می­‌گوید، به پیغمبر(ص) می‌­گوید؛ که علت اینکه ما، وقتی شما از مکه آمده بودید، در اول ورود به مدینه، قبله شما را به طرف بیت‌المقدس قرار دادیم، این بود؛ خواستیم یک آزمایشی از شما به عمل بیاید. شما قبل از آنی­ که مسلمان بشوید، در مکه که بودید، پیش از مسلمان شدن حتی برای خانة کعبه احترام قائل بودید، قداستی قائل بودید، بعد هم که مسلمان شدید، نماز شما به طرف خانة کعبه بود در مکه، حالا که آمده­اید مدینه، ما خواستیم یکهو یک سنت آبا و اجدادی را موقتاً از شما بگیریم، ببینیم چقدر حاضرید برای خاطرِ خدا سنت­ها را زیر پا بگذارید. خیلی مهم است، این خودش نکته­ای است. ارتباط به بحث ما ندارد، اما نکتة بسیار مهمی­ست. شما که مؤمن هستید، آیا برای خاطر خدا حاضر هستید یک سنت آبا و اجدادی را، چیزی را که به آن دل بستید، علاقمند شدید، احترام برایش قائلید، یکهو زیر پا بگذارید یا نه؟ نه اینکه خیال کنید نمازهایی که در مدتی که در مدینه بودید، اوایل رو به بیت المقدس خواندید، این نمازها را ما به هیچ می­گیریم، قبولشان نداریم، قبلة بیت المقدس قبلة باطلی بود؛ نه، نه خیر. کارهایی که کردید، همه­اش در همة مراتب مورد قبول است. تلاش­های شما و سعی­های شما مؤمنان، هم در مورد قبله و هم به طور کلی، مورد تصدیق و تأیید و مورد پاداش و سپاس خداست. اما این فاصله­ای که انجام گرفت برای این بود که ما امتحان کنیم. آیه در این مقوله است. حالا ببینید ما از کجای آیه می­خواهیم استفاده کنیم.

«و ما جعلنا القبلة التی کنت علیها»[22] قرار ندادیم ما ای پیغمبر، آن قبله­ای را که بر آن بودی، یعنی بیت المقدس، پس آیه کی نازل شده؟ آن وقتی که از بیت المقدس به کعبه برگشته بودند، به سوی کعبه نماز می­خواندند. خدا می­گوید آن قبله­ای که قبلاً به سوی آن رو می­کردی، یعنی بیت المقدس را برای چه ما قرار دادیم؟ «و ما جعلنا القبلة التی کنت علیها» قرار ندادیم ما، مقرر نکردیم قبله­ای را که بر آن بودی سابقاً «الا لنعلم» مگر برای اینکه معلوم شود «من یتبع الرسول ممن ینقلب علی عقبیه» آنان که پیروی پیغمبر می­کنند از آنان که به سوی گذشتگانش گرایش و تمایل دارند و بر­می­گردند به گذشته، از هم مشخص و مجزا شوند، معلوم بشوند. پس این یک آزمایشی از شما به عمل آورده. ترجمه­ای که از آیه کردیم در این ورقه این جوری است: قبلة پیشینِ تو، در پرانتر بیت المقدس یا بیت المَقدَس را، معین نکرده بودیم مگر برای آنکه پیروان واقعی پیامبر از دنباله روانِ سنت­های جاهلی معلوم و ممتاز گردند. «و ان کانت لکبیرة الا علی الذین هدی الله» هر چند که بسی بزرگ و مهم می­نمود مگر برای کسانی که خدا هدایتشان کرده است. آنهایی که دلشان هدایت شده این کار برایشان عادی بود، معمولی بود، می­توانستند هضمش کنند؛ هدایت نشدگان، نه.

بعد جملة بعدی: «و ما کان الله لیضیع ایمانکم»؛ این جمله مورد استدلال و استناد ماست. و خدا هرگز ایمان شما را ضایع نمی­کرد. چنین نبود که ایمان شما و عمل شما و کار شما ضایع و باطل و بی­اثر بماند. برای یک مدتی از زمان در جا بزنید یا پیش نروید. نه! هر گامِ شما، هر حرکت شما، هر قدم شما، شما را یک گام، یک قدم به سوی مقصود نزدیک کرده. همان نسبت هم که ما در راه تکامل دیدیم و به هدف نزدیک شدیم. پس ایمان شما ضایع نیست. «ان الله بالناس لرئوف رحیم» همانا خدا بر مردمان مهربان، و دارای رحمت است.

خب، توجه بکنید. هم این آیه، هم چند آیه یا چندین آیة دیگر در قرآن به مؤمنین نوید این مطلب را می­دهد که شما کارهایتان، ایمانتان، عقیده­تان، عملتان ضایع نمی­گردد، بی­اثر نیست، خنثی نیست؛ یعنی چیست؟ ثمر بخش است. و این حالت اگر چنانچه در مؤمنین وجود پیدا بکند، خیلی روشن و قهری است که پیمودن راه کمال برای او سهل­تر و آسان­تر می­شود.

فردا بحث ما دربارة توحید است.

 

[1] ـ سوره مبارکه آل عمران / آیه 139)

[2] ـ سوره مبارکه مجادله / آیه 21

[3] ـ سوره مباره صافات / آیه 173

[4] ـ (زول) لا یّزال: تمام نشدنی

[5] ـ نزدیک به هم

[6] ـ لباس و تجهیزاتی که به سرباز داده می­شود.

[7] ـ سوره مبارکه فجر / آیات 28 و 27

[8] ـ سوره مبارکه توبه / آیه 26

[9] ـ یکی از غزوات پیامبر اکرم که پس از فتح مکه روی داد.

[10] ـ حدیث شمار 13

[11] ـ سوره مبارکه توبه / آیه 25

[12] ـ این تجددی بیعت که در ماجرای صلح حدیبیه انجام گرفت، به نام بیعت رضوان معروف شد. آیه 18 سوره مبارکه فتحِ به این بیعت اشاره دارد. «لقد رضی الله عن المؤمنین اذ بیایعونک تحت الشجرة فعلم ما فی قلوبهم فانزل السکینة علیهم و اثابهم فتحا قریباً» به راستی خدا هنگامی که مؤمنان، زیر آن درخت با تو بیعت می­کردند از آنان خشنود شد، و آنچه در دل­هایشان بود باز شناخت و بر آنان آرامش فرو فرستاد و پیروزی نزدیکی به آنها پاداش داد.

[13] ـ سوره مبارکه توبه / آیه 45

[14] ـ به پلی کپی انتهای جلسه مراجعه بفرمایید.

[15] ـ سوره مبارکه عنکبوت / آیه 45

[16] ـ (ح ص ل ) نتیجه گیری شده

[17] ـ (ج د ل) جدال کردن، ستیزگی، (ح ج ج ) حجت آوردن

[18] ـ سوره مبارکه انعام / آیات 85 تا 82

[19] ـ سوره مبارکه هود / آیه 115

[20] ـ سوره مبارکه کهف / آیه 35

[21] ـ سوره مبارکه بقره / آیه 144

[22] ـ سوره مبارکه بقرة / آیه 143

 

1 1 رای
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها