جلسه چهاردهم طرح کلی اندیشه اسلامی
چهارشنبه 15 رمضان المبارک 1353 شمسی
بسم الله الرحمن الرحیم
«هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ * وَ آخَرِينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»
سوره مبارکه جمعه آیه 2 و 3
ما چندین موضوع را در زمینة نبوت در نظر گرفتیم، که با اتکا و استمداد از آیات مبارکة قرآن، این چند بحث را ان شاءالله بفهمیم. البته میدانند برادران که نبوت یکی از اصول همة ادیان است، اگر بشود به آن گفت اصل از اصول دین، بلکه بالاتر باید گفت. اینکه عرض کردیم اگر بشود گفت اصلی از اصول دین، نه به این معناست که اصل بودنش را کسی انکار بکند، نه؛ بلکه بالاتر از اصل، اصلاً دین بدون اعتقاد به نبوت معنایی ندارد. دین یعنی آن برنامهای، آن مسلکی، آن مکتبی، آیینی که به وسیلة پیام آوری از طرف خدای متعال رسیده؛ پس پیام آور و از سوی خدا آمدن، این جزو عناصر ذاتی این است، اصلاً قِوام دین به این است. بنابراین در زمینةنبوت، جا دارد که ما به عنوان یکی از مسائل مهم و اصولی دین بحث کنیم و صحبت کنیم.
البته در زمینة نبوت، یک سلسلة بحثهایی هست که اینها رایج و متداول است. شما هر کتابی را که دربارة نبوت نوشته شده باشد، بردارید نگاه کنید، این بحثها را در آن خواهید دید و ما از آن بحثهایی که در کتابها، دربارة نبوت معمولاً مطرح میشود، یک دانهاش را فقط ، یکیاش را، آن هم با یک سلیقة مخصوصی، در این سلسلة مباحثمان دربارة نبوت مطرح کردیم و آن همین بحث امروز ماست که موضع تلاوت امروز است. وإلا بقیة مباحثی که در زمینة نبوت، درباة نبوت، در پیرامون نبوت، در نوع کتب کلامی انجام میگیرد، به نظر ما مسائلیست که اگر چه در جای خود حرفهای درستی، بلکه حرفهای لازمیست، اما حرفِ درست بودن، لزوماً به این معنا نیست که بنده هم ناچار باشم در این زمان، در این شرایط، با این نیازها، آن حرف درست را اینجا مطرح کنم. خیلی از حرفهای عالم درست است ـ از اینجا تا چند کلمهاش به عنوان یک آموزش عمومیست نسبت به همة کارهای فکری و تحقیقیمان که عرض میکنم ـ ما باید ببینیم در میان درستها، کدام لازم است؟ در میان لازمها، کدام لازمتر است؟ در میان لازمترها، کدام فوریست؟ در میان فوریها کدام فوتی و حیاتیست؟ اول آن را بگیریم، از آن که فراغت پیدا کردیم، بحثهای بعد، و به همین ترتیب، این قدر پیش برویم، تا بعد برسیم در آخر کار، به بحثهایی که اگر چه درست هست، اما لزومش، ضرورتش، آن اندازهها احساس نمیشود.
دربارة بحث نبوت، درست است که سخن از اینکه نبی دارای چه اندازه از علوم الهی یا از علوم انسانیست، خودش یک بحثیست؛ یا دانستن این مطلب که آیا پیامبر ما که نمینوشت و نمیخواند ـ که قرآن ناطق است: «و لا تخطة بیمینک اذا لارتاب المبطلون»[1] پیعمبر نه مینوشت و نه میخواند ـ آیا اینکه نمینوشت و نمیخواند، برای خاطر این بود که نمیتوانست؟ یعنی به تعبیر معمولی امروز، به کلی بیسواد بود؟ یا نه، میتوانست، در عین حال نمینوشت و نمیخواند؟ خب، یک بحثیست بالاخره؛ یا سخن دربارة اینکه پیغمبر اسلام، قبل از نبوت و بعثتش، به چه دینی، به چه آیینی، از میان ادیان و آیینهای عالم معتقد بود و عمل میکرد، البته یک بحثیست، اما این بحث چقدر برای ما لازم است؟ بحث قبلیاش چقدر برای ما لازم است؟ بحث قبلِ قبلیاش چقدر برای ما لازم است؟ هیچ لازم نیست.
البته آدم وقتی که همه چیزِ مربوط به نبوت و مربوط به دین را بلد شد، مانعی ندارد که در آخر کار بفهمد که پیغمبر قبل از بعثت به چه دینی متدین بود، اما هنوز ما اندر خم یک کوچهایم.[2] جامعة ما هنوز مفهوم نبوت و معنای بعثت و هدف از بعثت و انجام و فرجام[3] بعثت و راه و شعار نبوت، اینها را نمیداند؛ نمیداند که به این وضع دچار است، سلمان هدف بعثت محمدی را نمیداند که این گونه است کارش. اگر هدف بعثت پیغمبرش را میدانست، دنبال آن هدف میرفت. ما هنوز در مسائل اوّلی، مسائل مقدماتی، مسائل اصولیِ در زمینة نبوت گیریم، بپردازیم به مسائل فرعی و درجة چهار و پنج؟ لذاست که ما در بحث نبوتمان، از بحثهایی که معمولاً متکلمین در کتابها انجام دادهاند و انجام میدهند، هیچ کدامش را مطرح نمیکنیم. این شما و این کتابهای که متکلمین نوشتند، بروید و بخوانید. و در لزوم آن بحثها هم تردیدی نداریم و در خوبیاش، اما باز تردیدی نداریم که لزومش به مراتب کمتر است، از لزوم بسیاری از بحثهای دیگری که امروز بایستی مطرح بشود، لذا آنها را ما بحث نمیکنیم.
اولین مطلبی که دربارة نبوت بحث میکنیم، فلسفة نبوت است. چرا باید پیامبری باشد؟ چرا باید کسی از سوی پروردگار کمر به هدایت انسان ببندد؟ مگر خود انسان نمیتواند؟ مگر دانش بشری و اندیشة انسانی کافی نیست؟ پیغمبر چرا؟ پیامآوری میان غیب و شهود چرا؟ این یک مسئلهایست که بایستی ما بدانیم. اگر ندانستیم فلسفة نبوت را، بقیة بحثهایی که دربارة نبوت هست، یک سلسله بحثهای تقریباً پا در هوا خواهد بود. پس باید اول بدانیم که نبوت برای چه؟ این بحث اول ماست که امروز در این نوشتههایی که من نوشتم، دستِ آقایان هست؛ این مسئله را کوتاه، در جملاتی خیلی مختصر آوردیم و آیاتی که امروز میخوانیم ناظر به این مطلب است.
دربارة فلسفة نبوت، خیلی صحبت نمیکنیم، یک کلمه است و آن یک کلمه این است که حواسِ انسان، غرائز انسان و خرد انسان، برای راهبری و دستگیری انسان کمند، یک کلمه. یک سلسله موجودات با حواسشان ممکن است اداره بشوند. بعضی از حیوانات را شاید به این صورت سراغ داریم، که اینها فقط از حواس خودشان مایه میگیرند؛ حواس ظاهری. نوع حیوانات و بیشترشان از غرائز مدد میگیرند برای هدایت شدن، یعنی زنبور عسل غریزهاش به او میگوید برو روی گل بنشین، روی گل خوشبو، و از عطر آن و از جوهر آن بِمَک، بعد برو در خانه و کندو، خانهها را به صورت آن صورت شش گوشه و مسدَس[4] بساز، و آنجا با ترکیباتی وارد خانه بشوید و خارج بشوید و ملکهای و اعوانی[5] و پاسبانی و خلاصه یک تمدن زنبوری داشته باش. اگر شما فکر کنید که یک وقتی زنبورها نشستند دور هم، یک کنفرانس بزرگی از سران زبنورهای کندوها تشکیل شد یا منطقهها، گفتند خانه را چه جوری بسازیم بهتر است؟ یکی گفت هشت گوش، یکی گفت چهار گوش، یکی گفت شش گوش، بعد مطالعه کردند، دیدند نه، شش گوشش مناسبتر است، اگر فکر کنید این جوری شده، باید عرض کنم اشتباه کردید، یک چنین وضعی پیش نیامده. «و اوحی ربک الی النحل ان اتخذی من الجبال بیوتا و من الشجر و مما یعرشون * ثم کلی من کل اثمرات فاسلکی سبل ربک»[6] ، این وحی الهی ست به زنبور. وحی الهی به زنبور، نه به این معناست که زنبور مینشیند، جبرئیل بر او نازل میشود؛ ساختمان زنبور این جوری است، غریزة زنبور این جوری است، یک کشش غریزی هست که زنبور را میکشاند، مجبور میکند، او نمیتواند غیر از این کاری بکند، به طور طبیعی و به طور غریزی زنبور مجبور است، مفطور[7] است بر اینکه خانه بسازد، به این صورت بسازد، از فلان جا گل و گیاه پیدا کند، آنها را بِمکد. اگر زنبوری تخلف کرد، به جای گل و گیاه، گیاهان بد بو و عَفِن را بو کشید و مکید، او را همان دمِ درِ کندو گردن بزنند؛ اینها همهاش فطرتشان است و غریزهشان است.
غریزه برای زنبور کافی است، که این آقای موریس مترلینگ[8] نشته سالها فکر کرده در زندگی زنبورها و مورچه ها و موریانهها، نشسته مطالعه کرده. همین موریانهای که شما این قدر از آن مینالی، این یک اوضاعی دارد در داخل آن سقفهای شما، در خانه غَصبی تشکیلاتی ساخته، تو که راضی نیستی در تیرِ خانهات بنشیند و خانه بسازد، غصبی است، اما در این خانة غصبی، او کارها میکند. خانه میسازد، به یک شکل خاصی، به یک ترتیب خاصی؛ و عجیب این است که اگر شما بتوانید و میتوانستید یک خانهای از خانههای موریانه یا یک کندویی از کندوهای زنبور عسل را، از زمان توفان نوح مثلاً، یا ده قرن قبل از توفان نوح پیدا میکردید، میگذاشتید پهلوی یکی از کندوهای یکی از ییلاقات خوش آب و هوای مشهدِ این زمان، میدیدید که یک سر سوزن این کندو با آن کندو، ترتیباتش تفاوتی ندارد. تکامل، ترقی، پیشرفت، در کار زنبور عسل و در کار هیچ حیوان دیگری موجود نیست. آنچه که هست وحی فطرت و وحی غرائز و راهنماییِ کیفیت آفرینش و خلقت اوست که او را میکشاند، حرکت میدهد، راه مینمایاند، موانع را به او نشان میدهد تا اینکه این میتواند کار خودش را انجام بدهد، جز غریزه چیز دیگری نیست.
انسان هم از غریزه استفاده میکند، اما کم. اوّلی که شما به دنیا آمدید، حکم شما بلا نیست، حکم یکی از همین حیوانات بود. با غیریزه، با کشش فطرت و طبیعت بود که توانستند مخزن غذای خود را در سینة مادرتان پیدا کنید و وقتی او را در دهانتان گذاشتند، بمکید. کسی به شما یاد نداده بود مکیدن را، یک جایی دستورِ عملی و سمعی و بصریاش را یاد نگرفته بودید، این غریزة شما بود. هر چه که شما از مرحلة کودکی بالا آمدید، تدریجاً این ابزار، این عینک، این سلاح که نامش غریزه است، ضعیف شد، بیاثر شد، کم فایده شد؛ چیزی پر اثرتر، قویتر، نیرومندتر، به نام عقل و خِردِ انسان، جای آن را گرفت و شما شُدید خردمند. شما دیگر حالا با غریزه کار نمیکنید، این غریزه نیست که به شما میگوید آقا، برو درِ دکانت را باز کن یا در فلان ساعت ببند یا مشتری را این جور جواب بده یا درس را این جور بخوان، یا تدریس را آن جور بکن، اینها غریزه نیست، اینها آموزشهایی است که شما از فکر و از دانش استفاده کردید و فرا گرفتید و راه زندگیتان را پیدا کردید.
اما آیا این خرد، این اندیشة انسانی، کفایت میکند که شما را هدایت کند و به سر منزل سعادت برساند؟ عقل بشر برای هدایت او بسنده هست؟ خودِ خرد اگر باز باشد، اگر فکر کند، اگر تعصب نورزد، اگر بدون غرض بخواهد قضاوت کند، خواهد گفت، نه؛ مثل دادگاهی که خودش رأی به عدم صلاحیت خودش بدهد، دادگاهی که خودش رأی میدهد من صلاحیت ندارم در این مورد قضاوت بکنم. خردِ سالمِ بی غرضِ انسانی قضاوت میکند که من صلاحیت ندارم انسانیت را مستقلاً هدایت کنم. دلیل میخواهید؟ دو جور دلیل داریم. یک دلیل آن است که عقل بشر محدود است، بینهایت نیست، در حالی که نیازهای انسانها بینهایت است. از کجا میتواند همة نیازها را یک خرد بفهمد، تا اینکه در مقابل آن نیازها، آنچه که جای این نیازها را پر کند، فراهم بیاورد یا قانون بگذارد؟ نمیتواند عقل انسان این کار را بکند، او ضعیفتر است، ناتوانتر است، نارساتر است از اینکه بتواند همة دردها را بشناسد و درمان مناسب را برای همة آنها فراهم بیاورد.
دلیل دیگر این است که نگاه کنید به واقعیتهای تاریخی و علمی ببینید آیا خردها توانستند؟ آیا عقلهایی مثل عقل ارسطو[9] و افلاطون[10] و سقراط[11] توانستند بشر را اداره بکنند؟ افلاطونِ متفکر، بعد از آنی که مینشیند فکر میکند، مشورت میکند، مطالعه میکند، تحقیق میکند، مدینة فاضلهای ترسیم میکند که این مدینة فاضله فقط به درد ذهن و داخل صندوق خانة خودِ جناب افلاطون میخورد؛ به دلیل اینکه یک لحظه در عالم، این مدینة فاضله عملی نشد. و شما امروز مدینة فاضلة افلاطون را که نگاه کنید، با ترکیبات دنیای زمان، به نظرتان چیز غیر قابل قبول و مسخرهای میآید.
شما ببینید مکتبهای عقلی را و فلسفی را که چطور در مقابل هم صف آرایی میکنند. ببینید که انسانیت تا به یک مبدأ و نقطهای فراتر و بالاتر و عمیقتر از خرد انسان متصل نباشد، نمیتواند راه به هدایت و سعادت برساند. نبوت معنایش این است؛ یک نیرویی بالاتر، یک هدایتی قویتر و عمیقتر از هدایت حس، از هدایت غریزه، از هدایت عقل لازم دارد انسان. این هدایت میآید چه کار میکند؟ میآید با حس شما رقابت میکند؟ میآید با غریزة شما مخالفت میکند؟ میآید سر عقل را به سنگ میزند؟ ابداً. او میآید تا عقل را راهنمایی کند، تا عقل را پرورش بدهد، تا عقلِ دفن شده را از زیر خروارها خاک بیرون بیاورد.
امیرالمؤمنین ما صلوات الله و سلامه علیه، اشتباهی گفتم، امیرالمؤمنین بشریت ـ منحصرش نکنیم به خودمان امیر المؤمنین را ـ او معلم بشریت است، امیر المؤمنینِ بزرگ بشریت میگوید پیغمبران را خدا فرستاد، بنابر آنچه که در نهجالبلاغه است، تا اینکه وادار کنند انسانها را تا به میثاقِ پیمانِ فطرت خود پایبند بمانند و نعمتهای فراموش شده را به یادشان بیاورند، بعد «و یثیروا لهم دفائن العقول»[12]، خردها، عقلها، درکها، شعورهای جامعههای بشری که به وسیلة فرعونها و نمرودها و بزرگها و قدرتمندها دفن شده بود، پیمبران میآیند تا اینکه این دفینهها را بیرون بیاورند، این عقلهای دفن شده را بر شورند. فرعون دوست نمیدارد که مردم دارای عقل باشند، دوست نمیدارد که انسانها بفهمند؛ چون اگر بفهمند، او وجودش باطل و افسانه خواهد شد، که این را در بحثهای بعدی نبوت به تشریح خواهیم دید انشاء الله. فرعون دوست نمیدارد که مردم نیروی خرد را به کار بزنند؛ چون این جور است نیروی خرد را دفن میکند، چه جوری دفن میکند، بحثهای بعدیست ان شاء الله. پیغمبران میآیند این دفینهها را، این خزینهها را، این گنجهای پنهان و مخفی را استخراج میکنند، تصفیه میکنند، میدهند دست مردم.
پس پیغمبرها با نیروی وحیی که دارند، به جنگ عقل نمی روند. آنی که خیال میکند دین با عقل منافات دارد، یا دین را نمیشناسد یا عقل ندارد، وإلا کسی که دارای عقل است، کسی که عقل را آزموده و تجربه کرده است و دین را هم میشناسد، خوب میداند ک دین هیچ منافاتی با دانش بشر و با عقل بشر نمیتواند داشته باشد اصلاً؛ و ندارد. آنچه که دین بگوید، عقلهای صحیح میفهمند و میپسندند. آن مردم نادانی که به نام دفاع از دین، گاهی میگویند آقا، دین را نباید وجهش را بخواهی، نباید در دین استدلال طلب بکنی، نباید فلسفه در باب دین بخواهی، خیال میکنند که این حرف ـ فلسفة خواستن، فلسفه گفتن ـ از قدرِ دین میکاهد؛ باید بدانند که این جور نیست؛ این جور نیست. دینِ صحیح وقتی در مقابل عقلِ کامل عرضه بشود، هیچ با همدیگر منافات و تعارضی ندارند. امروز عقلهای بزرگ انسانیت، توحید دین را، نبوت دین را، نماز دین را، روزة دین را، زکات دین را، احکام فرعی دین را میفهمند.
وقتی عقل انسان و تجربة دانش بشر الکل را میشناسد، مضرات الکل را میداند، ضربه و لطمة آن را بر روی جسم، بر روی اعصاب، بر روی روحیه بر روی وضعِ عمومی اجتماع می فهمد، چرا من نتوانم و جرأت نکنم که آیة قرآن را با قدرت بخوانم؛ «انما الخمر و المیسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه»[13]، چرا آیة قرآن را مطرح نکنم؟ چرا استناد نکنم به آنچه که دانش بشر در این زمینه فهمیده؟ چرا نگویم که از عمل شیطان است؛ یعنی شیطانها هستند که این را به شما میدهند و شیطانها هستند که از عرق خوریِ آن عرق خور بدبخت استفاده میبرند، چرا این را نگوییم؟
آنی که شنیدید امام سجاد صلوات الله علیه فرموده «دین الله لا یصاب بالعقول»[14] معنایش چیز دیگر است؛ یعنی آیین الهی را با عقل نمیشود کشف کرد. یعنی چه نمیشود کشف کرد؟ یعنی اگر شما روایتی نداشته باشی که نماز ظهر چهار رکعت است، با عقل نمیتوان بفهمی که نماز ظهر چهار رکعت است، حرف بسیار درستی هم هست. اگر خود قرآن نگوید که وقت نماز «اقم الصلاة لدلوک الشمس الی غسق الیل و قرآن الفجر»[15] قرآن اگر این را نگوید، تو از راه عقل و اندیشه و خردِ معمولی نمیتوانی بفهمی که کِی است وقت نماز، این را باید قرآن بگوید، این را باید حدیث بگوید، این را باید وحی به ما بگوید. منظور امام سجاد این است، ظاهر فرمایش هم همین است که «دین الله الا یصاب بالعقول». معنایش این نیست که ما احکام دین و معارف دین را با بینش عقل و با عینک عقل و خرد انسانی نمیتوانیم ببینیم، که یک عده نادان به نام دفاع از دین، با جوش، با حرارت، داد میکشند آقا، برای دین فلسفه بیان نکنید. چرا نکنیم؟ چرا بیان نکنیم؟ البته همیشه میگوییم، تکرار میکنیم، اعتراف میکنیم که آنچه ما میفهمیم، یک هزارم از معارف عمیق دین نیست، آنی که ما میتوانیم تطبیق کنیم و توضیح بدهیم، خیلی کمتر از آنچه که در واقعیت ممکن است انجام بگیرد و وجود داشته باشد هست، در این تردیدی نیست. اما یک کلمه من میگویم، یک کلمه نفر بعدی میگوید، یک کلمه نفر بعد از او میگوید. در خط طولیِ تاریخ بشر، وقتی که حساب می کنید، بعد از دویست سال، پانصد سال، میبینید انسانیت، بشریت، به عمق دین بسیار مؤمنتر، معترفتر، مذعنتر است از روزگاری که این فکرها و این اندیشهها و این تطبیقها برایش پیش نیامده بود.
بنابراین دین که میآید، برای کوبیدن عقل نمیآید، برای نسخ کردن[16] عقل و بیرون راندن عقل از زندگی نمیآید، پس دین میآید برای چه؟ برای هدایت عقل، برای دست گیریِ عقل، عقل هست، اما وقتی هوس در کنارش باشد، نمیتواند درست قضاوت کند. عقل هست، ولی وقتی طمع پهلو به پهلویش باشد، نمیتواند درست ببیند. وقتی غرض در کنارش است، نمیتواند درست بفهمد. دین میآید هوسها را، هواها را، طمعها را، ترسها را، غرضها را، از عقل میگیرد، عقل سالمِ کامل را تقویت میکند، تأیید میکند تا او خوب بفهمد. و شما وقتی که مراجعه میکنید به اسلام، میبینید اول تا آخر اسلام، پر است از جلوههای عقل. در قرآن چقدر داریم «افلا تعقلون»، چقدر داریم «افلا تتفکرون»، چقدر داریم؛ برای اینکه بفهمید، برای اینکه بدانید، چقدر داریم «ان فی ذلک لآیة لاولی الالباب» برای عقل دارها. در ورایات چقدر داریم «ان لله علی الناس حجتین»[17] دو حجت خدا بر مردم دارد؛ یکی پیغمبر و یکی عقل. باز هم عقل، دربارة عقل بینش از این دیگر حرف نمیزنیم.
اجمالاً این کلمه یادتان باشد که خلاصة حرف این شد که انسان بدون هدایت وحی، بدون اینکه وحی به سراغ او بیاید و به دادش برشد، نمیتواند خودش را به سر منزل سعادت برساند؛ و وقتی وحی آمد، عقل را سرکوب نمیکند، همچنانی که غریزه را سرکوب نمیکند، همچنانی که حواس ظاهره را از بین نمیبرد، نه؛ میآید حواس ظاهره را، غرائز انسانی و بشری را، نیروی خرد و اندیشة آدمی را تقویت میکند، تهذیب میکند، تزکیه میکند، دستگیری میکند، به او میآموزد. این وظیفة وحی است؛ بنابراین فلسفة نبوت این است.
چون این جور است، چون ما ناقصیم، چون دانش و بینش بشری برای هدایتمان کافی نیست، باید دستی از غیب برون آید و ما را هدایت کند. جای بیرون آمدن دستی از غیب اینجاست، نه آنجایی که بنده وقتی که یک ذره گرسنه ماندم، دنبال یک لقمه نان نروم، منتظر باشم تا دستی از غیب بر آید؛ نه مال آنجایی که وقتی در مقابل یک گناهی قرار گرفتم، به تأسف و حسرت و اندوه بَس کنم و منتظر بمانم تا دستی از غیب برایم برون آید؛ نه آنجایی که تکلیف الهیام را انجام ندهم، امر به معروف نکنم، نهی از منکر نکنم، راه خدا را نپیمایم، منتظر باشم تا دستی از غیب برون آید و کاری بکند؛ [18] نه آنجایی که بر خلاف آیة قرآن «ارءیت الذی یکذب بالدین * فذلک الذی یدع الیتیم* و لا یحض علی طعام المسکین»[19] ، «قالوا لم نک من المصلین و لم نک نطعم المکین»[20] «و کنا نکذب بیوم الدین»[21] آیة قرآن مکذبین دین را آن کسانی میداند از جمله که بر خوراک بینوا، مردم را تحریص نمیکند. مردم را بر نمیشورانند و برنمیانگیزند بر سیر کردن بینوایان و با دیدی وسیعتر و عمیقتر و تعبیری با متن اسلام نزدیکتر، در برانداختن ریشة فقر و گرسنگی. آن آدمی که خودش را با این آیه تطبیق نمیدهد، یک قدم در راه از بین بردن گرسنگیها برنمیدارد، یک گام در راه نابود کردن ریشة فقر جلو نمیرود و مینشیند تا دستی از غیب برون آید و کاری بکند، این جور آدمها باید بدانند که اگر دستی از غیب برون آمد، اول توی مغز خود اینها میکوبد که این وجودهای ضایع و باطل را بیندازد دور سَقطشان کند. دستی از غیب برون آمدن و کاری کردن هست، اما اینجاست که من گفتم، لازم است برای هدایت انسان که دستی از غیب بیاید و آن دستِ نبیست، دست نبوت است، آن مهارت رسالت است که میآید انسانها را هدایت میکند، با همان صورتی که عرض کردیم، نیروی عقل را در آنها برانگیزد.
نقطة آغاز کار انبیا چیست؟ از کجا شروع میکنند اصلاح را و کمک به انسانها را؟ فرجام تلاششان چگونه است؟ کارشان به کجا میرسد؟ همین؛ لای درخت گذاشتند و راهاش کردند، تمام شد و رفت؟ سرش را پیش آن طاغی بریدند، یحیی را، تمام شد و رفت؟ آخرِ کارِ نبوت همین است؟ یا نه؛ فرجام دیگری، پایان دیگری برای این آغاز متصور و در نظر است، و در قرآن به آن اشاره شده و مسائلی هست که البته این مسائل را در روزهای آینده، تدریجاً یکی یکی مطرح خواهیم کرد، عرض خواهیم کرد. دربارة فلسفة نبوت، همین اندازهای که من گفتم به نظر خودم کافی است. البته (این را شما برادران عزیز خوب گوش کردید ان شاء الله چون میبینیم که خوب گوش میکنید، ان شاء الله که خوب هم مطلب دستگیر شد. اگر کسی گوشة کنار در این زمینه چیزی برایش روشن نشده، میتواند از بنده سؤال کند یا از رفیق بغل دستیاش، تا اینکه این مطلب روشن بشود که اساساً فلسفة نبوت چیست؟) این کوتاهترین بیانی بود که در این زمینه می شد عرض کنیم.
آیاتی که در این زمینه هست، آیات بسیار پر مغز و پر معنایی ست. بنده اول نظرم این بود که همین آیهای که الآن تلاوت میکنم، این را مفصلاً امروز شرح بدهم، بعد دیدم اگر بخواهم شرح بدهم، علاوه بر اینکه مطلبی دربارة نبوت، آنی که میخواستم بگویم، نگفته خواهد ماند، ممکن است به فردا یا پس فردا بیفتد، خود مفهوم این آیه را هم در این یک ساعت نمیتوانم به طور کامل شرح بدهم. خیلی جالب است، البته حواله میدهم ذهن و فکر دوستان خوب را به اینکه این آیه را در پرتوی از قرآن[22] حتماً مراجعه کنند، نگاه کنند، آنجا بالنسبه بحث خوبی در این زمینه هست، بنده فقط به ترجمة کوتاهی اکتفا میکنم.
«کان الناس امة واحدة»[23] مردمان همه یک امت و یک گروه بودند. در این باره مفسرین مفصلاً با هم بحث دارند. یک امت بودند، امت خوب؟ یا یک امت بودند، امت بد؟ بنا بر هر صورتی، اصحابِ دعوا یک اشکالی وارد میکنند. بعضی میگویند «کان الناس امة واحدة» اشاره است به اشتراکیت اولیه و آغازینِ دورانهای ما قبل تاریخ. بنده عرض میکنم که شاهدی بر این معنا وجود ندارد، جز اینکه اسم دوران اشتراکیت و آغازین، سر زبانهاست، ما حیفمان میآید که قرآن ما هم از آن نمد کلاهی نداشته باشد،[24] فقط همین، وإلا «کان الناس امة واحدة» اشارهاش به دورانی که انسانها با اشتراکیت آغازین و نخستین، به قول آقایان زندگی میکردند، مثل عرض کنم که حیوانات لخت و عور و گله وار و در بیابانها و میرفتند و قهرمانی میکردند و با پنجه سنگ را میتراشیدند و حیوانات را میگرفتند، میخوردند و گاهی هم همدیگر را، ما مشارّالیه بدانیم در این آیه که «کان الناس امة واحدةـ نه، نه! ما هرگز سعی نمیکنیم که به قرآنمان یک چیزی از جای دیگر بچسبانیم، نه؛ همانی که از قرآنمان میفهمیم، آن ما را بس است. ما آن را بفهمیم، خیلی هنر کردیم، احتیاجی ندارد قرآن ما که از حرفهای دیگران و فرهنگهای دیگران یک حاشیهای، ذیلی، به آن بدهیم و سرافرازش کنیم، نه؛ قرآن این سرافرازی را نمیخواهد، به هر صورت.
«کان الناس امة واحدة» را چند جور میشود معنا کرد، دو جور معنایش در پرتوی از قرآن هست که حالا مراجعه میکنید و ملاحضه میکنید، یک معنا به نظر من میرسد که غیر از آن دو معناست که در این ترجمه اشاره کردم. «کان الناس امة واحدة» یعنی انسانها و مردمان همه به یک حالتِ برابر و همسان بودند، از لحاظ نیازها و از لحاظ مایهها.
همة انسانها دارای یک سنخ نیاز بودند و همة انسانها دارای یک اندازه مایة و واقعیت اجتماعی همیشه همین جور است. همة انسانها عقل دارند، فکر دارند، هوش دارند، حس ششم دارند، حواس ظاهره دارند، حواس باطنه دارند. همة انسانها گرسنگی دارند، تشنگی دارند، هوس جنسی دارند، خانه میخواهند، لباس میخواهند و از این قبیل. نیازها همه برابر؛ تقریباً از یک سنخ، و مایهها مشابه. یک انسانی در یک ترتیب بهتری شده باشد، مایهاش شکوفا شده باشد، مطلب دیگری است. یک آقازادهای در خانة اشرافی به دنیا آمده باشد، معلم سر خانه در شش، هفت سالگی مثل بلبل به او زبان هندی و چینی یاد بدهد که حرف بزند، و بچة فلان کارگرِ در کورهها، فارسی هم درست در هفت، هشت سالگی بلد نباشد، این حرف دیگری است. این دلیل بر این نیست که مایة او بیشتر از مایة این بوده، نه؛ مایة او را استخراج کردند، مایة این بیچاره مانده و استخراج نشده. معادن نفتی که در مناطق فرض کنید که شمالی، جنوبی، در مثلاً فلان کشور وجود دارد، معلوم نیست که غنیتر و سرشارتر از معادن نفت فلان نقطهای که استخراج شده نباشد، نفت آن استخراج شده، در چراغها میآید، بنزین آن در اتومبیلها میآید، همه هم میدانند، اسمش هم معروف است، نفت آن هنوز بیچاره استخراج نشده، شاید پر مایهتر هم باشد.
پس انسانها به طور طبیعی و معمولی امت واحده بودند، با نیازهای همسان، با مایههای برابر و مشابه که در ترجمه این را قید کردیم. « فبعث الله النبیین»[25] در میان این انسانهایِ برابر، خدای متعال پیامبران را برانگیخت، در این هم سطحها یک انسان را پروردگار عالم، بالاتر، قویتر، پُرشورتر، و پُر مایهتر سراغ کرد و او را برانگیخت که چه بکند؟ «مبشرین» مژده رسانان، «و منذرین» و بیم دهندگان. مژدة چه میدهند، مژدة استقرار و امنیت و صلح و رفاه میدهند، مژدة از بین رفتن فقر و نومیدی و ترس و ناامنی و جهالت میدهند، مژدة رسانانند، و بالاخره مژدة تشکیل حکومت فاضل و مدینة صالح به انسانها میدهند و بعد از آن مژدة رفتن به بهشت و اتصال به رضوان پروردگار میدهند، مژده میدهند. و بیم دهندگان؛ میترسانند، از آتش جهنم هم میترسانند، از باریکی پل صراط هم میترسانند، از بدبختی دنیا هم میترسانند، از تسلط عفریتِ[26] جهل و فقر هم میترسانند، از سقوط در دره و سراشب فساد هم میترسانند، از نابود شدن مایههای انسانی هم میترسانند، بیم رسانانند، بیم دهندگانند.
«فبعث الله النبین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحق» همهاش هم این نیست که بگویند مردم بترسید، مردم مژده باد شما را. چه داری همراهت؟ کتابی از سوی پروردگار. نازل فرمود با آنان کتابی به حق، بر طبق حق. حق را معنا کردم چند بار (الآن دیگر نمیتوانم معنا کنم؛ یعنی فکر میکنم اگر بخواهم باز حق را معنا کنم، یک ده، دوازده دقیقه باید مخصوص آن حرف بزنم.) اجمالاً آنچه که مطابق با فطرت عالم است، آنچه که با روند طبیعی عالم همراه است، آن حق است. آنچه که با فطرت انسان و سرشت جهان تطبیق میکند، آن را میگویند حق. کتاب پیغمبرها هم حق است، انسان را در راه طبیعیاش، در مسیر فطریاش، در بستر معمولی و روند تکاملیاش پیش میراند، جلو میبرد، کمک میکند، کتاب پیغمبرها حق را با خود دارد.
«انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه» تا آن کتاب، «لیحکم»؛ یعنی تا کتاب حکم کند میان مردم، در آن چیزهایی که دربارة آن اختلاف میورزند با یکدیگر.
بالاخره مردم دور از اختلاف نمیشوند، اختلافات در میان انسانها یک سنت است و بودنش لازم است و نبودنش مضر است. این را بدانید، بودن اختلاف خوب است؛ برای خاطر اینکه اختلاف موجب تکامل است. در زمینة اختلافات البته اینی که گفتم نبودنش مضر است، در این کلمه باید تجدید نظر کنم، نمیدانم مضر است یا نه، به هر حال، باید تشریح و تفسیر کنم، بودنش به هر حال مفید است، نبودنش مضر است را نمیدانم، آن حرف را پس میگیرم. کتاب میآید تا میان مردم حکم کند، قضاوت کند، حکومت کند دربارة چیزهایی که در آن اختلاف ورزیدهاند. اینجا چه میفهمیم ما؟ میفهمیم که حکومتی که انبیا به وجود میآورند، حکومت فرد نبی، حکومت شخص، حکومت استبداد نیست؛ بلکه حکومت قانون است، حکومت کتاب است، نبی وقتی میآید، جامعهای درست میکند که حاکم در آن جامعه، در معنا و در واقع، همان کتاب است؛ یعنی قانون.
«لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه»، «و ما اختلف فیه» دربارة این کتاب اختلاف به وجود نیامد، اختلافی نکردند، «الا الذین اوتوه» مگر آن کسانی که کتاب به آنها داده شده بود، آن کسانی که همین کتاب آسمانی برای آنها آمد، خودِ آنها دربارة کتاب آسمانی اختلاف کردند. این به ما چه را نشان میدهد؟ نشان میدهد وجود تحریف را در ادیان آسمانی، در میان گفتههای پیامبران. پیامبران وقتی آمدند، کتاب را، قانون را، مکتب را آوردند؛ بعد همان کسانی که این کتاب و قانون و مکتب به آنها داده شده بود، دربارهاش اختلاف کردند، اختلاف کردند، یعنی چه؟ یعنی یک تیپ راست گفتند، یک تیپ خلافِ واقع گفتند؛ پس بنابراین هستند کسانی که پیروان یک دینی هستند و سخن دین را میزنند، اما خلاف واقع میگویند، اشاره به وجود سخ و تحریف در ادیان.
«من بعد ما جاءتهم البینات بغیاً بینهم» از روی دشمنی و طغیان با یکدیگر، «فهدی الله الذین آمنوا لما اختلفوا فیه من الحق باذنه» آن کسانی که مؤمنند، گرویدة به دین حقند، خدا آنها را هدایت کرد به پاسخ آنچه که در آن اختلاف کرده بودند، به اذن و رخصتش، «و الله یهدی من یشاء الی صراط مستقیم» و خدا هدایت میکند هر که را بخواهد به راه راست. (این یک قسمت از تلاوت امروز است که البته لازم بود مثل اینکه بیشتر دربارهاش صحبت بکنم در این کلمات آخرش، إلا اینکه بنده الآن احساس میکنم خیلی خسته شدم، به طوری که آیات سورة جمعه را هم به همان ترجمهای که دستتان هست اکتفا میکنم، دیگر معنا نمیکنم.)
سورة جمعه را کسانی که قرآن دستشان هست، جزء بیست و هشتم را بیاورند، قبل از سورة تبارک، «بسم الله الرحمن الرحیم* یسبح لله ما فی السماوات و ما فی الارض الملک القدوس العزیز الحکیم» سورة جمعه است تا «والله ذوالفضل العظیم». (که البته این سوره را بنده تا حالا چند نوبت معنا کردم؛ هم اینجا، هم آن مسجد،[27] به مناسبتهای گوناگون؛ چون شبهای جمعه این سوره را در نماز مغرب معمولاً میخوانیم، برای اینکه مؤمنین و دوستانی که در آن نماز شرکت میکنند، معنا را بدانند، به این مناسبت، سورة جمعه را بنده چند بار تا حالا معنا کردم و مختصر شرحی هم دادم، و ممکن است خیلی از شما آقایانی که اینجا هستید، از من شنیده باشید شرح سورة جمعه را. به علاوه اینکه من دیگر الآن خستهام. ترجمه هم که کردم، در همین کاغذهایی که دستتان هست، ترجمه نوشته شده این مقدارِ مورد نظر ما فعلاً بس است.)
پس ما تا حالا چه فهمیدیم؟ فهمیدیم فلسفة نبوت را و اینکه این یک اصلست در همة ادیان، بلکه اصل مادر، که اگر این نباشد، دین معنی و مفهوم درستی نمیتواند داشته باشد؛ چون دین آن چیزیست که از طرف پروردگار میآید، به وسیلة پیام آورندة وحیی.
چهارشنبه پانزده ماه رمضان 1394 فلسفهی نبوّت
داعیهی ادیان الهی و فلسفهی نبوتهایی که پیامآور این برنامههای آسمانیند چیست؟ «نبوت» چه مفهومی دارد. و با بعثت (برانگیختگی) رابطهاش کدام است؟ و هدفهای نبوت و بعثت از چه قرار است؟ و نقطهی آغاز کار انبیاء چیست؟ و فرجام تلاششان چگونه است؟ و …؟ اینها و چندین پرسش دیگر مسائل و موضوعات اساسی و تعیین کنندهی «اصل نبوت» است که آگاهی از قرآن متضمن ایمانی استوار و تعهد آفرین میباشد. قرآن کریم به این همه، با بیانی کوتاه و رسا پاسخی عمیق و کامل داده است.
فلسفهی نبوت ـ حواس ظاهری و غرائز نهانی و برتر از آن، دانش و معرفت بشر برای هدایت وی بسر منزل هدایت، بسنده نیست و آدمی را به هدایتی فراتر از هدایت خرد که راهبر و دستگیر و نیروبخش خرد باشد. نیاز هست و این «هدایت وحی» است. وحی از سوی خداوندی که آفریندهی آدمی و بینای نقیصهها و نیازها و دردها و درمانهای اوست. این منطق همهی ادیان عالم و فلسفهی نبوت است. نبی بموجب این نیاز، مبعوث میگردد و برنامهای را که برآورندهی این نیاز است اجرا میکند.
نکات یاد شده را در آیاتی از قرآن میتوان بوضوح یافت.
کان الناس امة واحدة ـ آدمیان همه یک امت بودند، (مایهی برابر و نیاز مشابهی داشتند)
فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین ـ پس خداوند پیامبران را برانگیخت، مژده رسانان و بیم دهندگان.
و انزل معهم الکتاب بالحق ـ و با آنان کتاب (مجموعهی معارف و مقررات) را نیز بر طبق جریان حق فرستاد.
لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه ـ تا میان مردم دربارهی آنچه با یکدیگر در آن اختلاف ورزیدهاند حکم و قضاوت کند.
و ما اختلف فیه الا الذین اوتوه ـ و در آن (کتاب یا مسائل پاسخ داده شده) اختلاف نکردند مگر آنانی که کتاب و دین خدا با آنان داده شد بود.
من بعد ما جاءتهم البینات ـ پس از آنکه دلیلها و حجتهای روشن در دسترس آنان قرار گرفته بود.
بغیا بینهم ـ از روی تعدی و ستیزه گری، فیما بین خودشان.
فهدی الله الذین آمنوا لما اختلفوا فیه من الحق باذنه ـ پس خدا آن کسانی را که ایمان آوردند، به آنچه در مورد حق در آن اختلاف داشتند، به اذن و رخصت خود هدایت کرد.
والله یهدی من یشاء الی صراط المستقیم ـ و خدای هر که را بخواهد براه راست هدایت میکند. (سورهی بقره 213)
یسبح لله ما فی السموات و ما فی الارض ـ هر آنچه در آسمانها و زمین است، برای خدا زبان تسبیح میگشاید.
الملک القدوس العزیز الحکیم ـ برای آن صاحب اختیار، مبرا و منزه، مقتدر، فرزانه.
هو الذی بعث فی الامتین رسولاً منهم ـ اوست آنکه برانگیخت در میان بیفرهنگان پیام آوری از خودشان.
یتلوا علیهم آیاته ـ که برایشان آیاتش را فرو خواند.
ویزکیهم ـ و آنان را پاک و پیراسته سازد.
و یعلمهم الکتاب و الحکمة ـ و به آنان کتاب رحلت بیاموزد.
و ان کانوا من قبل لفی ضلال مبین ـ اگر چه پیش از آن در گمراهی نمایانی بودند.
و آخرین منهم لما یلحقوا بهم ـ و دیگرانی را که هنوز به ایشان پیوستهاند.
و هو العزیز الحکیم ـ و اوست مقتدر و فرزانه .
ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء ـ این فضل و بزرگواری خداست که بهر که خواهد عطا میکند.
و الله ذو الفضل العظیم ـ و خدا دارای فضل و بزرگواری بزرگی است (سوره جمعه ـ آیات 1 تا 4)
[1] ـ سوره مبارکه عنکبوت / آیه 48: و با دست راست خود کتابی نمینوشتی وگرنه باطل اندیشان قطعاً به شک میافتادند.
[2] ـ هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اند خم یک کوچهایم (مولوی)
[3] ـ پایان، نتیجه
[4] ـ (س د س) شش پهلو، شش ضلعی
[5] ـ (ع و ن) یاران
[6] ـ سوره مبارکه نحل / آیات 68 و 69: و پروردگار تو به زنبور عسل وحی کرد که از پارهای کوهها و از برخی درختان و از آنچه داربست میکنند، خانههایی برای خود درست کن. سپس از همه میوهها بخور، و راههای پروردگارت را فرمانبردارانه، بپوی.
[7] ـ (ف ط ر) خلق شده، آفریده شده
[8] ـ موریس مترلینگ (1862 ـ 1949 م) شاعر، نویسنده و فلیلسوف بلژیکی است که با نمایشنامة پرندة آبی برندة جایزة نویل شد. او مقالههایی با عنوان زندگی زنبور عسل، زندگی موریانه و زندگی مورچه نوشته است.
[9] ـ ارسطو، ملقب به معلم اول و از فلاسفة بزرگ یونان باستان است. او را واضع علم منطق دانستهاند.
[10] ـ افلاطون، از فلاسفة بزرگ یونان و شاگرد سقراط بود. او در کتابی به نام جمهور، ویژگیهای جامعهای آرمانی را تبیین کرده است.
[11] ـ سقراط از فلاسفة بزرگ یونان بود که دادگاه آتن او را به دلیل عدم اعتقاد به خدایان معبد و ترویج نظراتش محکوم به مرگ کرد.
[12] ـ حدیث شماره 11
[13] ـ سوره مبارکه مائده / آیه 90
[14] ـ حدیث شماره 30
[15] ـ سوره مبارکه اسرا / آیه 78
[16] ـ (ن س خ) باطل کردن
[17] ـ حدیث شماره 41
[18] ـ شهر خالیست ز عشاق بُوَد کز طرفی دستی از غیب برون آید و کاری بکند (حافظ)
[19] ـ سوره مبارکه ماعون / آیات 1 تا 3
[20] ـ سوره مبارکه مدثر / آیات 43 و 44
[21] ـ سوره مبارکه مدثر / آیه 46
[22] ـ تفسیری نوشته شده توسط آیت الله طالقانی
[23] ـ سوره مبارکه بقره / آیه 213
[24] ـ ضرب المثلی است به معنیِِ بهره و سهم داشتن از چیزی.
[25] ـ سوره مبارکه بقره / آیه 213
[26] ـ موجود زشت و ترسناک، در اصطلاح عموم مردم به شیاطین و جنیان گفته میشود.
[27] ـ مسجد کرامت، مشهد مقدس